زبانِ «حضرت آقا» 

افشین حکیمیان

به زبان مردم نمی‌توانست صحبت کند. انگاری زبان جدیدی سرهم‌بندی کرده بود. کلماتی که در چنته داشت به بیشتر از «دشمن و استکبار جهانی و اسرائیل و غرب و فریب‌خورده و مزدور و خائن و نفوذی و فتنه‌گر و بابصیرت و انقلابی» قد نمی‌داد. در مورد هرچیزی هم که صحبت می‌کرد به جز از این کلمات نمی‌توانست که استفاده کند؛ که مگر کلمات دیگری هم در ذهن داشت؟ چه خطاب به دانشجویان، چه خطاب به کارگران و معلمان و فرهنگیان و….به جز کلمات کذایی، کلمات و اصطلاحات و عبارات و توصیفات دیگری از امور دنیا را بلد نبود که بتواند به کمک آن‌ها سخن بگوید.

این بود که رفته‌رفته، دنیای جدیدی برای خودش خلق کرده بود که چندان ارتباطی با واقعیت نداشت. گویی رفته‌رفته از این دنیای پیرامون، پاک کنده شده بود و معلم و کارگر و دانشجو و … اصلن کل ملت ایران، برای‌اش به مردمی ناآشنا بدل شده بودند.

همه را یا به چشم اُمت اسلام می‌دید؛ یا به چشم فریب‌خورده و مزدور.

به کلمه‌ی زن که می‌رسید جز عفاف و حجاب و مادری، چیزی به عقل‌اش نمی‌رسید. به مواجهه با مسائل زنان، دستورِ به حجاب و عفاف‌شان می‌داد. بالاتر از شغل مادری و بچه‌داری را برای‌شان، جایز نمی‌دانست. زن را فقط و فقط در خانه می‌پسندید. این بود که نه فقط استماع صدای آواز زن برای‌اش تعریف‌ناپذیر بود. نه فقط با رفتن به استادیومِ زنان کار داشت. نه فقط با دوچرخه‌سواری زنان کار داشت؛ که با نحوه‌ی زندگی و بچه‌دار شدن و نشدن آن‌ها هم مسأله‌ها داشت.

زندگی هم در ذهن او، رنگی از حس رهایی آدمی نداشت که با ساز و آواز مخالف بود. با خواننده مشکل داشت. با “اردوی کیش” مخالف بود و “زیارت مشهد” را خیلی بهتر از آن می‌دانست. با تنوع آرایش مو و رخت و لباس آقایان هم مشکل داشت. با شب‌گردی‌های مردم در خیابان و رستوران مشکل داشت. با آب‌بازی دختر و بچه در پارک‌ها، مسأله داشت؛ هنجارشکن‌اش قلمداد می‌کرد. با نِیش و نوش مردم کار داشت. با ترویج آموزش زبان انگلیسی مخالف بود.

دنیای او، دنیایی بسیط و خطی و ساده بود. کشکول کلمات او، چیزی در بساط نداشت که بتواند پیچیدگی‌های دنیای شهروند ایرانی را بشناسد.

از این سبب بود که طرفداران او هم، توان ارتباط با مردم را از دست داده بودند. دانشگاه‌ها را به چشم پایگاه دشمن می‌دیدند. به هنرمندان و بازیگران، به چشم هرزه و….می‌نگریستند. به محتویات هر آن‌چه که از قلم نویسنده می‌چکید؛ همیشه مشکوک بودند.

ذهن خطی و ساده‌ی آن‌ها، فرسنگ‌ها فاصله داشت با ذهن و زندگی مردم.

واکنش‌های مریدان او را به حوادث اخیر بنگرید. حمید رسایی خطاب به معترضان می‌گوید:«شما دنبال هم‌خوابگی با این و آن هستید.» “دکتر” عباسی می‌گوید:«فوتبالیست یعنی پول و فساد و فحشا». وحید یامین‌پور می‌گوید:«شما دختران دنبال لخت شدن هستید.»

و نه که در صدر قدرت نشسته‌اند؛ هیچ‌گاه نخواستند. هیچ‌گاه ضرورتی ندیدند که به زبان و گویش ملت آشنا شوند. نه که آشنا نشدند؛ که زور زدند که ملت، جز به زبان آن‌ها سخن نگویند. برای همین منظور، مداح و آخوند و سردار را ، به همه‌جا گسیل‌شان کردند. دست در محتوای کتب درسی کودکان کردند. خدای دهه‌ی شصت را به کمک فراخواندند.

به همین هم اکتفا نکردند. حتی زور زدند که زبان‌های دیگر را ممنوع کنند. نمی‌بینید از حذف روزنامه‌نگاران و نویسندگان… رسیده‌اند به حذف سلبریتی‌ها و ورزش‌کاران و زنان.

و در تداوم و تسلط چندین دهه‌ی الزامات و هنحارپروی‌های زبان آلکن اوست که این همه زنان و مردان به پا خاسته‌اند تا هر آن‌چه را که این زبان، دستور به حرام‌شان داده است را به عرصه‌ی حیات خود بازگردانند:«زن، زندگی، آزادی»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. برای همین است که من سالهاست به سخنرانی های او اصلا گوش نمی کنم ، حالش را ندارم ، سخنرانی امروزش با سی سال پیش هیچ فرقی نکرده ، یک مشت حرفهای تکراری که مدام تکرار می کند، اصلا لهجه و کلامش یاس آور است ، وقتی میخواد امید بده به مردم ، از چیزهایی حرف میزنم که استفراغ آور است ، مثلا میگه به همین زودی ها فلان کشور و یا فلان حکومت نابود میشه و سیل خون جاری خواهد شد ، اصلا بنیان این بابا با مرگ و خون ریزی و جنگ بنا شده ، عقده داره خفه ش می کنه ، این آدم از نظر من روان سالمی نداره !

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »