از زمان آغاز روند مدرنیزاسیون در ایران توسط رضاشاه، یکسانسازی در پوشش و لباس و کشف حجاب تبدیل به ابزاری سیاسی برای ایجاد اصلاحات و تغییرات سیاسی- اجتماعی گردید. اجبار در پوشش لباس رسمی و کشف حجاب اجباری باعث شد که زنان کنترل و اختیار بر بدن خود را از دست بدهند و برخورد پلیسی و امنیتی در کوچه و خیابانها بر بدن زنان صورت گرفت. بسیاری از زنان در خانهها به واسطه مردان خود و نگاه سنت و مذهب حبس شدند و تا زمان لغو این قانون نتوانستند از خانههای خویش بیرون بروند. در دوران پس از انقلاب اسلامی، روند معکوسی در ایران اتفاق افتاد. نظام جمهوری اسلامی که بنای خود را اسلام و مبانی فقهی-سنتی آن قرار داد با استناد به قوانین اسلامی، به یکباره حجاب را برای زنان اجباری نمود و برای دومین بار در تاریخ این سرزمین، «بدن» و کنترل پوشش و لباس عیناً به عنوان ابزاری سیاسی برای کنترل افراد، در اختیار حاکمیت دینی و اسلامی قرار گرفت. در هر دوی این تحولات ما شاهد برساخته شدن و بازتولید «بدن» از طریق کنترل سیاسی هستیم.
طی این سالها تلاش مردم برای به رسمیتشناختن آزادی بر بدن و زندگی خصوصی خود از یک سو و از آن سو تلاش حاکمیت بر کنترل بر پوشش و لباس و دخالت در حوزه خصوصی مردم، جنگ و جدال حریفطلبانه بین دو طرف (حاکمیت و مردم) را به عرصه خیابانها کشانده است. مبارزه ۴۰ ساله زنان برای احقاق حق خود در نوع پوشش و لباس و حجاب اختیاری و به رسمیت نشناختن آزادی مردم از سوی حاکمیت که باید برای اختیار و تکثر و تنوع اندیشه و عقاید شهروندان تدبیری میاندیشید و جامعه را از دوقطبی ارزشهای ایدئولوژیک میرهانید، هزینه سنگینی را برای هر دو طرف باقی گذاشت. بنابراین وقتی کنشهای مدنی آگاهانه در داخل کشور جهت عقب راندن حاکمیت مذهبی ایران از عرصههای شخصی و خصوصی به ویژه کاهش سلطهاش برحوزههای مربوط به زنان نتیجهای نداشت و فعالان مدنی و نیروهای میانهرو ناامید از تلاش و مبارزه دست کشیدند و کنش مدنی رنگ باخت، از این رو، فعالیتها و کنشهای خیابانی طردشدگان و حذفشدگان که تحت تاثیر اپوزوسیون و نیروهای سیاسی خارج از کشور هم قرار داشت برای گرفتن حق خود وارد میدان عمل شد.
جامعهای که تلاش دارد از طریق اعمال زور، هنجارها و ارزشهای اسلامی و نمایش ایدئولوژی خود را تحمیل کند تعهد ارتدکسگونه چنین نظامی به تحمیل و نمایش هر چه بیشتر نمادها و شعائر ایدئولوژیک خود ریشه در فلسفه حیات این نظام دارد و در نتیجه تهی کردن وجه ایدئولوژیک-اسلامی این نظام به یکباره مشروعیت الهی و مقدس آن را سلب و آنان را ناگزیر از پاسخگویی خشونتآمیز و قهری در برابر جامعۀ خسته و خشمگین از نابرابری اقتصادی و جنسیتی و فقر برای بقای خود در رویارویی در خیابان میکند.
برای همین وقتی که کنشگران و نیروهای میانهرو و اصلاحطلب و نخبههای ملی که کنش آنها مبتنی بر شناخت و سنجش بسترهای اجتماعی و فرهنگی است حذف میشوند شکل مبارزه از مبارزه مدنی به مبارزه سیاسی تغییر میکند و خیابانها عرصه رویارویی حریفطلبانه و انتقامجویانه میشود و مطالبات مدنی از مطالبه حجاب اختیاری و احترام به حوزه خصوصی به مبارزه تمامعیار با دینسالاری سیاسی و ایدئولوژیک و حذف روحانیت و عمامهپرانی میرسد. در این شکل از جنبشها که نیروهای میانهرو و معتدل سیاسی حذف میشوند، جنبش شکل پوپولیستی پیدا میکند و مردم و مطالبات آنها همان کارکردی را پیدا میکنند که پشتوانههای ایدئولوژیکی در نظامهای ایدئولوژیک به عهده میگیرند و در جامعهای که بخشی زیادی از مردم آن مذهبی و سنتی هستند به صریحترین شکل ممکن با دین و فرهنگ دینی مردم، رویکردی خشن و «حذفکننده» میگیرند که بازتولید همان نظام بنیادگرای دینی است که ایجاد کننده فضای دوقطبی در جامعهای بود که مطالبات اقشار متفاوت و تنوع و کثرت آراء و نظریات را نادیده گرفته و بخشی از مردم را حذف کرده بود.
درعین حال که مطالبات مردمی تعیین کننده اهداف جنبش هستند، اما پوپولیسم و منافع نیروهای سیاسی نیزبه نوبه خود با تحتتاثیر قرار دادن مطالبات مردم، وجهی اضطراری و بسیار با اهمیت به کنشهای مردم میدهد و به عامهفهمترین شکل ممکن مردم را وارد منازعات سیاسی و اجتماعی ،جامعه میکند و همان دیکتاتوری را که توسط حکومت مذهبی برقرار بود این بار به واسطۀ ترویج ذهنیت لائیک و ضد دین بازتولید میکند و چرخه خشونتزای تمامیتخواهی و حذف «تفاوت» و چندگانگی در تاریخ اجتماعی و سیاسی و کنشگری سوژه ایرانی ادامه مییابد.
در تمایل و کنش جامعه به عمامهپرانی و حس ضددینی و سکولاریسم موجود در جامعه امروز، “خطر” تمایل حذف «تفاوت» وجود دارد که بخش زیادی از مردم آن مذهبی و سنتی و تاریخ جامعه ید طولایی در فرهنگ دینی دارد. بازتولید حذف «تفاوت» بیتوجه به فرهنگی دینی و بخشی از مردم، همان چیزی است که به عنوان «تیرگی معرفتی» از آن یاد میشود و اضطراب مبهوتکننده دوقطبی را در جامعه تحکیم میکند و تفاوت در حال ازدیاد نژادی را که لبههای «مغاک ژرف» را نشان میدهد، عادی و پیشپا افتاده نشان میدهد.
آلن بدیو با شناسایی میل انسان به دوگانگی با ابزارهای تمدن (سکولاریسم، لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر)، نوع خاصی از فردیت با آزادی در تعریف و تمجید از حقوق بشر در تمدن غربی، آن را به عنوان تمایل به بازگشت به سوژه انتزاعی کانتی، دلالت کننده بر یک بنیان مسلط در سوژه «غربمحور جهانشمول» توصیف کرد. در چارچوب غایتشناسی میل دستیابی به این ظرفیت تاکنون نامحقق یک «انسان جهانشمول» است که –نظام دوگانه و حذف دیگری- بسیار پرکشش شده است.
مفاهیم مترقی و تمدنساز حقوق بشر و لیبرال و سکولار مدعی است که «لذت» را جایگزین «رنج» و شور مذهبی برای کنشورزی در دنیای واقعی میکند. برانگیختگی سیاسی برای توانمندسازی انسان و کمک به بدن برای استفاده از آن، به منظور تفهیم سودمندی تحقق «انسان جهانشمول» که از مرزهای جغرافیایی و ملی، و تفاوت بدنی، فراتر رفته است، در قلب کارزار جهانی حقوق بشر قرار دارد. در اینجا «تفاوت» به عنوان نقض و انکار حقوق بشر برای بدن ظاهر میشود و در نتیجه هویت یافتن باید به روش خاص جهانشمول تجربه کسب کند. این انسان جایگاه جهانشمول و طبیعی را که از «تفاوت» پیشی میگیرد، و در قلمرو سکولار جهانی قرار دارد، تصاحب میکند، «تفاوت» سد راه وعده آزادی گفتمان سکولاریسم صورتبندی میشود و آن را انکار میکند. فرقی نمیکند؛ میخواهد حقوق بشر و لیبرالیسم با وعده آزادی این «تفاوت» را انکار کند یا بنیادگرایی مذهبی. هر دو خشونت یکسانسازی و عدم «تفاوت» را تولید و بازتولید میکنند.
سرمایهگذاری در سوژه دوگانه کانتی و انسان جهانشمول غربمحور و نیز سکولاریسم به عنوان یک آیین اخلاقی و اجتماعی، شرایط رضایتمندی دوگانه ذهن/بدن جهانشمول را ورای خواستههای محدودکننده سنتهای فرهنگی و مذهبی و تولد بدنهای رام توسط زیست-قدرت جستجو میکند و در ادامه شاهد هستیم همان فرایند تاریخی و قصه همیشگی تکرار میشود که؛ بستر فرهنگی توسعه و زمینه تاریخی و اجتماعی در ایران برای خلق این سوژه مهیا نیست و تنها تمایل آن شکل میگیرد.
در پندار سیاسی و کارزارهای حقوق بشری، جهانشمولسازی انسان و تصویرسازی از بدن و یگانگی آن، حقوق طبیعی نیرویی برای خیر است که تاریخ را به سمت مقصدی سوق میدهد: یک ذهنیت برتر که قطعا میتواند از آزادی لذت بَرَد. با رونمایی از حقوق ذاتی مردم در طبیعت، آنها به ماهیت عینی خود، انسانیت خود از طریق دستیافتن به حقوق بشر جهانشمول، میرسند. این بدن درهم شکسته و آسیبدیده از طریق حقوق و قانون دوباره جمع میگردد. قوانین مبتنی بر میل و اختیاری که حقوق بشر برای هدایت پیشرفت و توسعه بشریت بر عهده گرفته است، همچنین به معنای این است که انسان محروم بر محرومیتهای خشونتآمیز تکیه دارد، که نشاندهنده تقلیل انسان به یک مقوله جهانشمول تحت کنترل زیست ـ سیاسی قدرت دولت میباشد.
آگامبن بر اساس مفهوم زیست ـ قدرت فوکویی تکنولوژیهای نظارت و تادیبی دولت برای اعمال حاکمیت بر دوگانه بدن/ذهن، استدلال میکند که حقوق بشر متکی بر بدنهای رام است: بدن الهیاتی و بدن سیاسیشده که فاقد طبیعت معرفی میشود، و بنابراین با استفاده از استراتژیهای تادیبی قدرتمند مجدداً جایابی میگردد. بدن سیاسی بدین معنا نیست که به طور کامل توسط گفتمانهایی که حقوق بشر میتواند درباره بدن به مثابه «بقای محض» ارائه دهد، متعین میگردند. ما مرزهای سیال انسان/ حیوان، برهنه/ بیحجاب، خود/ دیگری را بازیادآوری میکنیم که نیروی مترقی مدرنیسم تلاش کرده تا آنها را حفظ کند، اما هرگز بر آنها مسلط نشده است. انسانیت قابل تقلیل است زیرا، به بیان آگامبن، زندگیهای انسان به «اهداف اصلی ارزیابیها و محاسبات» دولت مطلق و برتر تبدیل میشوند. بقای محض شهروند، بدن زیستی ـ سیاسی جدید بشریت و منبع قدرت اعلی است.
تدوین گزارهها و بدنهای سکولارِ یگانگیای که تفاوت جنسی در تحقق آن شکست میخورد از طریق زیستـ سیاست حقوق، شکلدهنده و تادیبگر بدن در تمامیت سیاسی محقق میشود. این روایت انسانساز از طریق داستانهایی که میل را به دوگانهها پیوند میزنند، مستمراً بازتولید میشود. این دوگانهها در محدودیتهایی است که توسط نظامهای بنیادگرای مذهبی بر زنان و مردان تحمیل میشود که باعث میگردد برای رهایی از شر دوگانهها و دو قطبی از سر یک طیف به سر دیگر آن و از مذهب به لائیک بلغزند. به عنوان مثال؛ بدن باید حقوقش را ـ حقوقی که اغلب به آزادی سکولاری مصرف بدون قید و بند مرتبط است و از طریق «مصرف» و مصرفزدگی جایگاه خود را در حقوق انسان جهانشمول به دست آورد، بپذیرد و آنها را اعمال کند. این بدنی است که از طریق بدنهای دیگر معنا مییابد، و «تفاوت» به عنوان نقض میل طبیعی، مانع بدن برای لذت بردن، سد راه تجربه جهان و تعامل با آن میشود.
در وضعیت آزادی جهانشمول، دعاوی جهانشمول حقوق بشر دوگانه ذهن/بدن را به محاسبات حقوق سیاسی و به زیباییشناسی مدرنیستی تقلیل داده است و درک تفاوتهای زمانی و مکانی و اختلافات طبقه و مذهب را در زندگی زنان مسلمان و خاورمیانه مشکل میکنند و حقوق بشر انسان جهانشمول به بهترین حالت انتقال دانش تبدیل میشود و درک ما را از حوادث جهان، جنگ، سیاست و غیره شکل میدهد و دنیا را به فضیلت غربی و بدویت شرقی تقسیم میکنند.
آیا آزادی، برابری وحقوق انسان بخشی از یک زبان جهانی است؟ آیا ممکن است برخی مطالبات برای گروههای مختلف مردم مورد توجه بیشتری باشند؟ آیا چندفرهنگی بد است؟ آیا فرهنگ و گرایش مذهبی باید از بین برود؟ اینها سوالاتی است که باید درباره آنها تأمل کرد.
انتخاب ها به خاطر گفتمانها، موقعیتهای اجتماعی، شرایط جغرافیای سیاسی و نابرابری قدرت در حوزههای خاص تاریخی و محلی برای همه و برای انسان خاورمیانه بیشتر از همه شکل گرفته است. برای برخی از آنها ارزشهای مذهبی مهم است و آن را به عنوان باورهایی که برایشان کوشش میکنند، میبینند و برای برخی دیگر در همان منطقه کمتر مهم است، یقیناً این «تفاوت» به معنای تناقض نیست، و از بین بردن تفاوتها در هر منطقه و تلاش برای یکسانسازی فرهنگی و دینی در هر منطقهای نوعی از بنیادگرایی است، میخواهد در قالب قوانین حقوق بشر باشد و یا بنیادگرایی مذهبی.
ذکر این نکته مهم است منادیان حقوق جهانشمول انسانی و آنها که در مقام کنشگر حقوق بشر به نجات و دلسوزی طردشدگان و ناتوانها در مناطق محروم و مورد تبعیض و دارای خشونت میشتابند و گزارش جهانی به جهانیان میدهند، باید نگاه و تفکر خود را بر حسب معرفت پیوستگی، همبستگی و انسجام و احترام به «تفاوت» آنها متمرکز کرده و توجه کنند و دوگانه غرب/شرق و امتیاز و برتری تمدن خود را در خاورمیانه در لباس حقوق بشر بازتولید نکنند.
4 پاسخ
با برگفتن از آرایهٔ اطناب فقط خواستین یه چیز ساده رو بگین به نظر من:
من با حذف امتیازاتم، به عنوان قشر مذهبی، مخالفم. باقی آدرس غلط دادن هست. کجای عمامه پرانی به معنی حذف مذهب یا مذهبیون هست؟
زبان نویسنده واقعا مفهوم نیست و برخی جملات معنای روشنی ندارند ولی چنین به نظر میاید که لبه تیز انتقاد با کسانی است که در حال واکنش به ۴۴ سال کنش تحمیلی و اجبار شریعت با زور و جبر بوده اند. نویسنده را به انصاف دعوت میکنم. شما اخلاقا حق ندارید کسانی را که حق بدیهی خود را میخواهند با جابران و زورگویان یکی کنید. کمی شرم کنید.
درود یاران :
انگاری همین دیروز بود. پیر مردقول داده بود که به هیچ وجه در حکومت دخالت نمی کند و
عین سالهای قبل از ۴۲ به قم می رود و این آخر عمری را به عبادت و امور دینی می پردازد.
اما ولی لالکن مگر میشوداز قدرت و زور و پول وطلا ونفت چشم پوشید؟تازه خیلی راحت
میتوان اثبات کرد که تیغ تیز برای زنگی آنهم زمانی که مست مست است بد است .کی
گفته قدرت وپول و زور اگه دست کسی که نه زنگی نه مست بلکه صالح وگوگولی موگولی
باشه خیلی خیلی خوبم هستش چرا که باهاش میشه منویات و دستورات الله را سریع
ودر کوتاه مدت پیاده کرد.این شد که همان قصه پیر مغان و بی آبرویی دقیقه نود ی که
یک پا تو قبره واون یکی پاهم لبه لرزان قبر تکرار شدو مردم فلک زده ایران صاحب یک فقره
دیکتاتور صالح صالح ومجهز به لشگرپیشانی پینه بسته از نوع بی مغز یا سبک مغز و
آماده حمله به کاخ شاه وسرمایه دارا رجیم سابق به حرکت در آمد و شیخان در مقام ومحل
شاهان جلوس فرمودند وبه سیاق همان ۱۴ قرن گذشته روایات وحکایات تایید کننده از
یک سو وکشف امامزاده و امام ووو از سوی دیگر شتاب گرفت .دیری نگذشت که طعم قدرت
چنان کرد که شیخ فرتوت خود را بالاتر از امامان وپیامبران و اندکی از خدا پایینتر تصور
کرد.زمانی که بساط قدرتش را مهم تر از جان امام عصر دانست پس دستورات اعدام
هزاران نفر رایکجا صادر می کرد چرا که نه پس قدرت ومالی که نتوان از آن استفاده کرد
به چه دردی میخورد؟.چه زود وچه ارزان آن عاقبت به شر توانست احترامی را که آخوندها
د ر طی قرن هاکسب کرده بودند به اتومبیل ضد گلوله وکاخ های شمال تهران و ووو
معامله کند و امروز منفور مردم شوند آنهم به صورتی که آخوند های ممالک دیگر وحتا
غیر شیعی را هم به تکاپو وا داشته است .کجاست حضرت آیت الله عظما تر از عظمایی
که مردم راشایسته داشتن حق رای نمی دانست(مصباح یزدی) تا عمامه پران شود و
وجریت قدم زدن در کوچه وخیابان را نداشته باشد هم او که تمامی عمر از کار وعرق جبین
کارگران خورد وبجای بوسیدن پای زحمت کشان پای علی حامنه ای را بوسید.یا آن آخوند
دیگری که قدرت وثروت چنان مستش کرد که فرشتگان زمینی مادران خواهران دختران
یا زنان را که مظهر لطافت وعشق وایثار هستند را حیواناتی برای تفریح مردان نامید و
این ننگ را برای همیشه به وجود منحوسش الصاق کرد آیا اجازه وحق دارد که درمیان جامعه
با او چون انسان رفتار شود.مگر میتواند انسان تا این حدنا انسان شود؟
از این مطلب بانوی نویسنده مقاله نفهمیدم که کجای این اعتراض نه چندان فراگیر”عمامه پرانیَ” به نادیده گرفتن “تفاوت” ها از سوی سکولارها و لائیک ها مربوط می شود. ضمن اینکه سکولاریسم و لائیسیته به معنای ضدیت با دین یا مذهب نیست، بلکه به معنای جدائی دین از دولت و حکومت است. از نویسنده بعید است که این را نداند. دیگر اینکه اصطلاح شرق و غرب که در زمان جنگ سرد(۱۹۴۵-۱۹۹۱) شایع بود، اصطلاحی سیاسی- ژئوپولیتیک بود که اکنون دیگر منسوخ شده است، ضمن اینکه اگر منظور نویسنده از “شرق” همان شرق نزدیک یا خاورمیانه اسلامی ست که برخی از مردم آن سنتی و خواهان حفظ ارزش های سنتی و دینی هستند، باید آن را دقیقاً همان خاور میانه یا نزدیک دکر کنند، چرا که استفاده از کلمه “شرق”(Orient) بطور کلی شامل مناطق شرقی تر آسیا یعنی آسیای جنوب شرقی و خاور دور هم می شود، که در آن مناطق شعائر اسلامی و دینی چندان یا اصلا مرسوم نیست و از این نطر تفاوتی با غرب تمدنی ندارند. و این در حالی ست که در خود جوامع سکولار و “لذت پرست” غربی هم این روزها می بینیم که “تفاوت”های مورد نظر نویسنده دیده می شود و بسیاری از زنان مسلمان با حجاب یا مردان ریشوی یقه بسته در مجامع عمومی ظاهر می شوند و کسی هم عارض شان نمی شود. در مورد “کشف حجاب” زنان در دوران پهلوی اول در دی ماه ۱۳۱۴، گرچه نفس اجبار زنان به بیحجابی در مجامع عمومی مذموم است، اما این حکم تا ۱۳۲۰ جاری بود و پس از آن پوشش زنان اختیاری اعلام شد. اما خودمانیم در آن عصر و زمانه که کشف حجاب رسمیت یافت، انصافاً چند درصد زنان ایران اصولاً کار یا فعالیت برون-منزلی(outdoor) داشتند که بخاطر کشف حجاب از بیرون رفتن از خانه باز مانده بوده باشند؟!در پایان به ایشان خاضعانه توصیه می کنم که سعی کنند به ساده-نویسی روی بیآورند تا مطلب شان برای خوانندگان عادی فهم-پذیرتر شود.
دیدگاهها بستهاند.