گفته اند: «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی.»
شعر فوق کاربردی طنز آمیز در این نوشته دارد. امروز در محضر وجدان هر ناظر منصفی، حکومت جمهوری اسلامی ارمغانی جز تباهی، ویرانی، خشونت، انزوا و رذالت برای جامعه ایران نداشته است. یغماگری و تطاول حکومت دینی، سرمایه های مادی و معنوی مردم ایران را به مرز نابودی محض کشانده و چیرگی دستگاه سرکوب بر گریزگاه های مدنی، امکان تغییرات سریع را دشوار ساخته است. البته نباید از این توصیف نتیجه ای مأیوسانه گرفت.
در بطن این دوران خشم و اندوه نگاه کلان تاریخی دشوار اما بایسته است. با وجود سهمگینی حجم ویرانی و سختیهای آواربرداری و سپس سازندگی در دوران پسا جمهوری اسلامی، می توان از زاویه ای دیگر نیز به این موضوع نگریست. حکومت جمهوری اسلامی یکی از پایانه های مهم در تاریخ ایران است. جمهوری اسلامی ایدهی تأسیس حکومت دینی را محقق کرد و آن را با خود مدفون خواهد ساخت.
بسیاری از مخالفین سرکوبشدهی این رژیم در سال های آغازین انقلاب، مذهبیونی بودند که خود سودای تأسیس حکومت مذهبی را در سر می پروردند. به هر روی جمهوری اسلامی با تقریر نسخه ای از حکومت دینی و تحقق آن، آینه ای برای مخالفین مذهبی اش نیز ساخت تا آنها بتوانند انعکاس ناگزیر نظراتشان را در آن نظاره کنند. ایده ی تأسیس حکومت دینی در میان روحانیان همواره طرفدارانی داشت. از آنجایی که هدف از این نوشته تبارشناسی این پدیده نیست از آن به تفصیل سخن نمیگوییم و از ارجاعات و نقل قول ها پرهیز میکنیم.
تنها کافی است متذکر این نکته شویم که نیت تاسیس حکومت دینی در عصر غیبت، نه روایتی غالب میان روحانیان بود و نه جدیت چندانی داشت. از دیگر سو اکثر روحانیان بلندمرتبه معمولاً در کنف حمایت سلطان بوده اند و متقابلاً حامی سلطنت. شاه، شاه اسلام پناه بود و در صورتی که اقتدار لازم را داشت حتی منکرات دینی او نیز گاهی از قلم روحانیان می افتاد و حفظ جان و مال مسلمین و ضمنا مراقبت از امور مربوط به روحانیان برایشان کافی و رضایت بخش بود. اما در دوران مدرن و با تقابلی که نهاد ها و نماد های مدرنیته با جنبه های زندگی گذشته از جمله مذهب مرسوم داشت، در کنار روایت های فکری گوناگون روایت حکمرانی اسلامی از نوع شیعه ی دوازده امامی، خیز برداشت. گروهی از روشنفکران و حتی برخی روحانیان عصر مشروطه به شدت با این ایده که حکومتی تحت نام مذهب و به ریاست فقها تاسیس شود مخالفت کردند.
به مرور زمان و با توجه به حضور چشمگیرتر روحانیان در عرصه های اعتراض سیاسی و از طرفی با ظهور تحصیلکردگانی از میان اقشار سنتی جامعه، که البته برخلاف پیشینیان خود، نه تنها دین ستیز و لائیک نبودند، بلکه دغدغه های جدی دینی داشتند، حضور گفتمان های دینی در جامعه پررنگ شد. به صورتی که دیگر نه تنها قشر مذهبی پیرو فلان مرجع تقلید، نظرگاه سیاسی مبتنی بر دین داشت؛ بلکه جریانات و احزاب سیاسی و مذهبی، از چپ تا راست به وجود آمد. هدف جریان شناسی و یا آسیب شناسی جریانات سیاسی نیست؛ بلکه منظور نشان دادن شکل گیری محملی است که در آن امکان ظهور پدیده حکومتی تحت لوای دین، با ریاست عالمان دینی، برای تحقق آمال و ارزش ها و حفاظت و اجرای شعایر و مناسک دینی، مهیا شد.
جمهوری اسلامی در نقطه ی تلاقی این جریانات شکل گرفت. به این معنا که وقتی اعتبار ذهنی سلطنت از میان رفت و امکان گذار از این شکل حکومت بدل به درک عمومی جامعه شد، از طرفی مذهب به یکی از محرک های اصلی سیاسی در جامعه بدل گشت، گروهی از روحانیان که خود را نمایندگان تاریخی محق برای کسب جایگاه ریاست بر عموم مردم می دانستند، تکاپوی پیوسته ای را آغاز کردند.
قابل انکار نیست که نسخه ی جمهوری اسلامی آنچنان که تعین یافت، محصول سرکوب گسترده ی نیروها، از چپ تا راست سیاسی و از مخالفین مذهبی تا غیر مذهبی است. همچنین انکار ناپذیر است که نه تنها جمهوری اسلامی یگانه نسخه از اسلام سیاسی نیست، بلکه لزوما تمامی نسخه های سیاسی از اسلام، ممکن است چنین خشن یا مرتجعانه نبوده باشند. اما به طریق اولی، محال است تصور کنیم که جمهوری اسلامی صرفا محصول یک «انقلاب دزدی» و «مصادره به مطلوب» است. همواره جریانات توتالیتر خاستگاه های تئوریک و اجتماعی از پیش موجودی دارند و هرگز به صرف کاربرد داغ و درفش بر سر کار نمی آیند.
نگارنده بر حسب این تفسیر که بخش قابل ملاحظه ای از توده ی مردم ایران در زمان انقلاب، مستعد پذیرش جمهوری اسلامی بوده اند، می خواهد از عبارتی پارادوکسیکال بهره بگیرد و بگوید: همزمان با زاده شدن جمهوری اسلامی، نطفه مرگ حکومت دینی در ایران بسته شد. هر چه این حکومت فربه تر، شالوده ای که بر آن قرار داشت، سست تر شد. تو گویی دست تقدیر تاریخ این عنصر را به روی صحنه آورد، تا عریان و رسوا از سوی دیگر بیرونش کند.
از آنجا که یکی از شاخصه های حکومت های توتالیتر انحصار در تفسیر منابع ایدئولوژیک است، جمهوری اسلامی هر تفسیر دیگری از اسلام سیاسی را مردود دانست و صرفا روایت رسمی خود را عرضه نمود. طی مدت زمانی طولانی، چنان فشاری بر نیروهای مخالف وارد آورد که هر نوع پیوند معنا داری را میان آنان و بدنه ی اجتماع گسست. تنها منافذی که برای احزاب و گروه های مخالف و منتقد باقی گذاشت مسیرهای رسمی ای، چون پیوستن به گروه هایی درون نظام، که خود را میانه رو و یا اصلاح طلب می دانستند، بود. این مسیر فرسایشی بخش زیادی از توان مخالفین را تحلیل برد و از طرفی جامعه ی سر خورده، از هر نوع اصلاح و تغییری نا امید شد. بنابراین زمانی که جامعه وارد فرآیند تغییر پارادایم شد، با بخشی از نیروهای اپوزیسیون با سابقه، پیوند چندانی نداشت و بخشی از نیروها را نیز پشت سر گذاشته بود.
دگرگونی مولفه های اجتماعی عموما در ضدیت با وضع موجود شکل گرفت و به همین خاطر در مقابل مظاهر و نمادهای مذهبی که بر کشنده ی جمهوری اسلامی و مورد تبلیغات رسمی بودند، ظاهر شد. وقتی به مظاهر و نمادهای مد روز مینگریم متوجه این نکته میشویم که چطور جامعه به ارزشهای جهانی مدرن روی آورده است. ادبیات سیاسی محبوب اکثریت مردم فارغ از شکل مطلوب حکومت و یا جهت گیری اقتصادی، اساسا غیر دینی است. شعارهای جنبش انقلابی اخیر را که در نظر بگیریم در می یابیم که تنها راه پاسخگویی به مطالبات عمومی ایرانیان، تاسیس حکومتی غیر مذهبی یا به تعبیری سکولار است. نه تنها قشر روحانیت به عنوان نمایندگان رسمی این آیین، چنین مورد غضب مردم اند، بلکه این جنبش هیچ تعلق مذهبی ای ندارد و مدام در حال خلق نمادهای غیر دینی در پهنه ی زبانی نوین است.
گفته اند رواداری ناشی از نارواداری و «لیبرالیسم ترس» ناشی از جنگ های مذهبی اروپا در قرون پانزدهم و شانزدهم، بستر گذار به نظریه های سیاسی روادارانه و خط و مشی های سهل گیرانه ی نهادهای رسمی در دوران های بعدی را فراهم کرد. از این رو می توان امید داشت که هیولای خفته ی حکومت دینی که در دوران معاصر بیدار، با انقلاب سال ۵۷ بر کشور مسلط شد و آن را بلعید، با واکنشی که برانگیخته است، برای همیشه نابود شود. در نظر داشته باشیم آنچه در تقابل با نظام جمهوری اسلامی در حال وقوع است خصلتی معجزه گون دارد. سیل تصاویر منتشر شده از کشف حجاب توسط زنان بسیار سالخورده ای که بنا به ادعایشان حتی در زمان پهلوی نیز حجاب بر سر داشته اند، معنایی فراتر از چیزی دارد که بر روی صفحه گوشی هایمان میبینیم.
سیاستهای مدرنسازی دو دولت پهلوی -فارغ از جهتگیری ما نسبت به آن- این چنین جامعه ایران را به سمت مدرن شدن هدایت نکرد که نفرت از جمهوری اسلامی.
نگارنده بر این رای است که پیامد ناخواسته ی سیاست های جمهوری اسلامی، یکی از بزرگترین جهشهای تاریخ اجتماعی مردم ایران را رقم زده است. و از این حیث دینی ترین حکومت ایران، تمهیدات ورود به غیر دینی ترین «سیاست» تاریخ ایران و شاید خاورمیانه را مهیا ساخت.
مونتسکیو در جایی از «روح قوانین» تزی با این مضمون را مطرح می کند که تغییر آداب و رسوم با قوانین دشوار و مسئله ساز است، اما تغییر قوانین بر حسب آداب اجتماعی، قوام و کارایی آن قوانین را تضمین میکند. حکومت آینده ایران میتواند گزارنده ی قوانینی عرفی به پشتوانه ی جامعه ای باشد که ترکه ی قوانین دینی پیکرش را شرحه شرحه کرده بود. در چنین کشوری طبعا گروه ها و احزاب، با گرایش های مذهبی و غیر مذهبی، میتوانند بدون تحمیل عقاید خود بر پیکر قوانین اساسی، رقابتی سیاسی کنند. و این یعنی قرار گرفتن سیاست بر مدار اصلی خویش.
2 پاسخ
به نظر من جمهوری اسلامی نه فقط ایدهٔ حکومت دینی بلکه ایدهٔ هر حکومتی که ناقض حقوق بشری باشه رو با خودش بُرد. اصلاحطلبان ایدهآل به اصطلاح مردمسالاریشون همون صندوق رای بود و توی تفسیر ۵۷ هم هیچوقت به این بخش خطای راهبردیشون اشاره نمیکنن که ولو با پشتوانهٔ اکثریت، حکومتی تشکیل دادن ضد انسانی، ضد حقوق فردی.
یه بخشی ازین از نگاه دینی میاد که هنوز نواندیشی دینی به کفایت اینجا غور نکرده وگرنه این مسئله واضحتر میشد.
همونطوری که این مقاله نوشته بزرگترین دستآورد جمهوری اسلامی همین سکولاریسمی بود که الان در دورافتادهترین نقاط ایران هم با گوشت و پوست و استخوان درک میشه و این کم دستاوردی نیست!
مقاله خوبی بود ولی من با نگاهی دیگر به مساله می پردازم
اساسا تا زمانی که سیاست زیست نشود و تا زمانی که آزادی تجربه نشود به ارزش تبدیل نمی شود ولی وقتی زیست شد دیگر نمی توانی بازپس بگیری. برده ای که که آزاد شد را نمی توانی برده کنی فقط می توانی او را بکشی!
زنان ایران تا رضا شاه هیچ زیست بدون حجابی نداشت و با برقع و چاقچور در پستو و اندرونی و حرمسرا بودند. حدود بیش از نیم قرن زنان در دوران پهلوی عملا امکان بازگشت به قبل اساسا محال بود و تنها با اجرای خشونتی وسیع و حیف کردن میلیارد ها دلار نفت و زور اسلحه تا مدتی فابل دوام بود
همین مورد در مورد زنان افغان هم صادق است. تا قبل از حمله آمریکا اساسا فرض اعتراض زنان برای حقوق بدیهی خود برای هیچ کس متصور نبود و حتی خود طالبان هم باور نمی کرد که مهمترین اپوزسیون طالبان که تظاهرات مسالمت آمیز در مقابل جنگجویان طالبان بکنند زنان باشند. بیست سال زیست در دوران پس از حمله آمریکا به آنها امکان زیست و تجربه ای داد که حالا پس گرفتن این تجربه از این زنان در حد محال است.
اساسا تا وقتی انسان تجربه و زیستی ندارد در مورد آن نظری ندارد ولی پس از زیست و تجربه امکان برگشت به حالت قبل وجود ندارد. در این مورد با نفس این مقاله هم نظر هستم
حکومت پهلوی حامل آزادی های مدنی و مذهبی و اجتماعی بود که امکان بازپس گرفتن آن از روی جمعی ایرانیان نیست.
دیدگاهها بستهاند.