چرا جنبش تغییرخواهی در ایران شکل گرفته و تحولخواهان خواستار تغییر چه هستند؟ به این پرسشها میتوان از زوایای گوناگونی پاسخ داد. من در اینجا می خواهم به دو علت عمدهی تحول فکری و مشکل سیاسی که در شکل گیری این جنبش نقش مؤثری داشته اند، به طور مختصر بپردازم.
تحول فکری
واقعیت این است که بسیاری از مردم ایران، به ویژه نسل جوان، از سنتهای زیادی عبور کرده اند. فرهنگ مردسالار نزد نسل امروز خصوصا زنان، مردود و غیرقابل قبول است. سنتها، قوانین و رفتارهایی که مؤید چنین فرهنگی باشند دیگر پذیرفتنی نیست. دین سنتی نیز که سنت و فرهنگ مردسالار از ارکان اساسی آن محسوب می شوند، مقبولیت خود را از دست داده است. تحول فکری و در نتیجه تغییر سنت، فرهنگ و باورهای دینی، همواره اتفاق افتاده و خواهد افتاد. تاریخ اندیشه ی بشری حکایت مفصل این تحولات است. نکتهی قابل توجه آن است که روند این تحول فکری در جمهوری اسلامی شتاب و
سرعت یافت. حکومت دینی با تکیه بر فقه که نگهبان سنت و فرهنگ مردسالار و تبعیضات سخت علیه زنان است، ولی شد برای عبور شتابان نسلها از نهادهایی مانند سنت، دین و روحانیت.
جمهوری اسلامی بسیاری از الگوهای فکری و رفتاری خود را از مدلهای عصر بردگی کپی برداری کرده و تلاش نموده تا آنها را با اعمال زور و فشار بر زنان، جوانان، اقلیت های دینی و دیگر اقشار تحمیل نماید. این الگوها در حوزه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، آموزشی، حقوقی، سیاسی و اقتصادی و روابط بین الملل، هیچ نسبتی با اندیشه و خواسته های انسان امروز ندارد. از همین رو می بینیم که حتی اموری عادی و پیش پا افتاده مانند اختیاری بودن پوشش، ورود زنان به استادیوم ورزشی، دوچرخه سواری زنان، اختلاط زن و مرد در فضاهای عمومی و آموزشی و مانند آن به معضلات بزرگ اجتماعی و حتی سیاسی تبدیل شده و هزینه های فراوانی تا حد هزینه ی جانی را بر مردم تحمیل کرده است.
حکومت دینی خود نیز به دلیل الگوی نادرست فکری هزینهی بزرگی در مخالفت با این امور عادی پرداخته است. حجم فشار قدرت سیاسی برای تحمیل سنت- به نام دین و قانون شریعت- بر جامعه، به ویژه زنان و جوانان، چنان زیاد بوده که من گمان نمی کنم زنان در هیچ دوره ای از تاریخ این سرزمین چنین حجمی از فشار را تحمل کرده باشند. تجربه ی عملی قوانین شریعت و مواجهه ی آشکار با پیامدهای آن در زندگی فردی و اجتماعی به تحول مهمی در زمینه ی فکر دینی دامن زده است. این تحول نیروی عظیمی را آزاد کرده و گسل های متعددی را در زمین ایران فعال ساخته که موجب جابجایی ها و تغییرات مهمی خواهد شد. تحول فکری را می توان اجتناب ناپذیر دانست و نقطه ی آغاز تغییر به شمار آورد. تغییر بنیان های فکری، نگاه انسان به همه ی موضوعات فردی و اجتماعی را می تواند تغییر دهد و گفتمان حاکم را به چالش کشیده و رفته رفته به زیر آورد.
اساس گفتمان جمهوری اسلامی، تبعیض و سلطه، و اساس گفتمان نسل تحول خواه امروز برابری و آزادی است. برتری گفتمان تحولخواهان می تواند ما را امیدوار به پیشرفت و عدم شکست آن در درازمدت نماید. گفتمان برتر هرگاه همه ی عوامل برای تسلط آن جمع گردد لاجرم فراگیر و مسلط شده، تغییرات مهمی را موجب خواهد شد. من تحول فکر دینی را عامل مهمی برای تغییرات پایدار و اساسی در آینده ی ایران می دانم. امیدوارم سخن من اشتباه فهمیده نشود. مقصود من دینستیزی و نفی دین نیست، بلکه رویکرد عقلانی و آزاد نسبت به دین را تمجید می کنم. من معتقدم که سلطه اعم از سلطه ی سیاسی و دینی و فکری و پذیرش آن، مخرب و ویرانگر است. حاصل نفی سلطه و برچیدن بساط آن می تواند آزادی اندیشه، استقلال در انتخاب و تصمیم گیری و افزایش کرامت انسان باشد. به گمان من یکی از دلایل مهمی که دو نهضت مشروطیت و ۵۷ به آزادی و دموکراسی و کرامت انسان منجر نشدند، باقی ماندن سلطه ی دین و روحانیت بر مردم بود. حاکمیت شریعت مانع حاکمیت قانون( به معنای دموکراتیک آن) و در نتیجه مانع کارامدی نهادهای دموکراتیک است. هدف از تشکیل نهادهایی مانند پارلمان، ریاست جمهوری و دستگاه قضایی آن است که مردم در وضع قانون، تعریف عدالت و تحقق آن و اداره ی امور کشور دخالت داشته باشند، حال آنکه حاکمیت شریعت با این اهداف مغایرت دارد، چرا که وضع قانون و اتخاذ تصمیمات مهم، تحت حاکمیت شریعت بر عهده ی روحانیت است. در انقلاب مشروطیت، حاکمیت شریعت همچنان باقی ماند و پس از پیروزی انقلاب ۵۷، حاکمیت شریعت به آرمان اساسی نظام سیاسی جدید تبدیل شد. بدون نفی سلطه در همه ی اشکال آن آزادی و برابری یعنی پایه های اصلی دموکراسی، تحقق نخواهد یافت. نفی سلطه ی دین، بر نهاد روحانیت نیز تاثیر مهمی خواهد نهاد.
دین همواره در طول تاریخ برای بقای خویش ناگزیر با مردم همراهی کرده و هر جا که مجبور به تغییر باورها و دستورات دینی شده، ساز و کار و توجیهات لازم را تدارک دیده است. نهاد دین و روحانیت اسلامی در ایران هیچ گاه به اندازه ی امروز تضعیف نشده و از مردم فاصله نگرفته بود. امروز روحانیت برای حفظ جایگاهی ولو ضعیف در میان بخشی از دین داران باید تصمیمات سختی را بدون فوت وقت اتخاذ نماید. روحانیون باید پیوند خود را از حاکمیت بگسلند و از مزایا و منافع مادی این پیوند چشم پوشی نمایند. به علاوه آنان باید در بنیانهای فکر دینی و شریعت اسلامی به گونه ای تجدید نظر نمایند که با دستاوردهای نوین و معقول بشری مانند حقوق بشر، برابری، آزادی بیان و اندیشه، دموکراسی و مانند آن ناسازگار نباشد. در غیر این صورت دین داران میانه رو را نیز از دست داده و فقط اقلیتی تندرو و افراطی با آنان پیوند خواهند داشت.
مشکل سیاسی
یکی از خواسته های مهم جریان تغییرخواهی که در جنبش حاضر نیز بسیار پررنگ مطرح شده، تغییر نظام سیاسی است. این خواسته رفتهرفته شکل گرفته و عواملی چند در شکل گیری آن مؤثر بوده که من به دو عامل رفتار حاکمان و ساختار نظام جمهوری اسلامی، در این نوشتار تاکید می کنم.
هر حکومت اصلاح ناپذیری محکوم به شکست است. هیئت حاکمه ی جمهوری اسلامی نیز در مشی و منش خود اصلاح ناپذیری را برگزیده، اما از پذیرش سرنوشت محتوم خود سر باز می زند. انتخاب مشی و منش، اختیاری است اما نتیجه و پیامد آن اختیاری نیست. مقاومت سرسختانه و بی رحمانه ی حاکمان در برابر خواسته های اقشار گوناگون اعم از زنان، دانشجویان، کارگران، اقلیت های دینی، قومی و…، ناکارامدی برنامه ها و سیاست ها در اداره ی مناسب کشور، تنش دائمی و مستمر با ملت، سیاست خارجی تنش زا که موجب بی ثباتی طاقت فرسا و مخرب شده است، فساد گسترده ی نهادهای حکومتی ، پلیسی و امنیتی شدن فضاهای اجتماعی و مداخله ی بی جا و ایذایی حکومت در زندگی مردم، بی احترامی به حقوق فردی و حوزه ی خصوصی، رفتارهای تحقیرآمیز و آزاردهنده با زنان، اقلیت ها و دیگر اقشار، اتخاذ تصمیمات کلان بر خلاف خواست عمومی و بر مبنای تشخیص فردی حاکمان و مصالح حاکمیت، قانون گریزی، بی عدالتی و…. که همه و همه موجب افزایش نارضایتی ، گسترش فقر و تنش های اجتماعی و بسیاری از نابسامانی ها و ناملایمات بوده است، موجب شده که به تدریج مردم حکومت را سدی جدی میان خود و خواسته هایشان، میان خود و کشوری آباد و آزاد و آرام، میان خود و آینده ای روشن و امیدبخش یافته و خواستار برداشتن این سد شوند. اگر حکومتی نتواند رفاه حداقلی، آزادی، حقوق انسانی، حاکمیت قانون، امنیت فردی و اجتماعی و عدالت را تامین کند، بی گمان مورد پذیرش ملت قرار نمی گیرد. هیئت حاکمه ای که قدرت سیاسی را ابزاری برای کنترل ملت و تسلط بر ثروتهای عمومی و ملی قلمداد نموده، بدیهی است که مقبولیت نداشته و مورد اعتماد نخواهد بود. فقط جامعه ی خفته می تواند در برابر این همه فاجعه و نابسامانی سکوت کند و بی تفاوت باشد. اگرچه عوامل فراوانی برای ناامید ساختن ملت ایران دست اندرکار بوده، اما جنبش ها نشان می دهند که ملت ایران، بیدار، امیدوار و برای تغییر دارای انگیزه ی کافی است.
به نظر من عملکرد ناموفق و نامطلوب جمهوری اسلامی تقریبا همه ی اسباب و لوازم ماندگاری این نظام سیاسی را از بین برده است. ساختار نامناسب این نظام سیاسی نیز خود عامل مهمی برای شکل گیری و رشد اندیشه ی تغییر نظام سیاسی بوده است. این ساختار نشان داده که ظرفیت تحول و اصلاح ندارد و با تغییر حاکمان و برخی سیاستها نمی توان امید به تحول و بهبود وضعیت داشت. این ساختار دینی استبدادی و مبتنی بر سنت و نابرابری، نمی تواند به خواسته های انسان امروز پاسخ مناسب دهد. در این ساختار همه ی قوانین و مقررات و الگوها در حوزه های متنوع، توسط فقیهان ترسیم، تعیین و تایید می شود؛ فقیهانی که الگوهای عصر بردگی در ذهنشان رسوب کرده و جز آن را نمی توانند بپذیرند. در چارچوب این نظام سیاسی، کلیه ی ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی نیز ناکارامد و حتی زیانبار شده اند. مردم در چنین ساختاری ناگزیرند برای پیگیری مطالبات خود دائما با حکومت در تنش باشند و ناملایمتهای زیادی را تحمل کنند.
تجربه ی چهل و سه سال گذشته نیز این گفته را تایید می کند. رفتار و تصمیمات حاکمان، ساختار جمهوری اسلامی را حتی از آنچه که در قانون اساسی ترسیم شده نیز نامطلوب تر و نامناسبتر ساخته است. دخالت نیروهای نظامی و امنیتی در همه ی امور اقتصادی و سیاسی و از این رهگذر نفوذ در همه ی حوزه ها و مقدرات کشور و ملت، عرصه را چنان بر مردم تنگ ساخته که راه تنفس را بر همگان بسته است. نهاد رهبری به یک نهاد بزرگ اقتصادی و اجرایی تبدیل شده که با همکاری نیروهای نظامی، نهادهای انتخابی را عملا ناکارامد و بی اعتبار ساخته است. عملکرد و ساختار خشن و انعطاف ناپذیر جمهوری اسلامی، اندیشه ی تغییر نظام سیاسی را پرورده که این اندیشه در اذهان تحول خواهان در طول سالیان بالیده است. آنان این نظام سیاسی را با خواسته های اساسی خود در تضاد می بینند. به راستی هم گفتمان آزادی و برابری با پایه های فکری این نظام در تعارض است. من تغییر نظام سیاسی را در ایران اجتناب ناپذیر می دانم و معتقدم نظام حاضر که عملکردش در چارچوب ساختارش نیز نبوده، و حتی به مراتب از آن نیز نامطلوب تر بوده، شانس چندانی برای ماندن ندارد. ساختمان فعلی جمهوری اسلامی مانند ساختمانی است که اگر پنج طبقه پروانه ساخت دارد، شش هفت طبقه نیز خلافی دارد، مانند ساختمان متروپل آبادان. بدین ترتیب ساختاری که خود دارای تضادها و ضعف های مخربی بود، بیشتر تضعیف شده است.
می توان گفت که تغیییر اندیشه ی سیاسی اقشار وسیعی از ایرانیان، به ویژه زنان و جوانان، هم سو با تغییر فکر آنان نسبت به پاره ای از سنت ها و فرهنگ مردسالار و باورهای دینی است؛ به این معنا که تحول خواهان خواستار جدایی نهاد دین از دولت یا حکومت و جایگزینی یک نظام سیاسی سکولار و دموکراتیک می باشند. با توجه به تجربه ی ناموفق حکومت دینی، حرکت به سوی یک حکومت سکولار، منطقی و حتمی است.
برخی لوازم و موانع تغییر در ایران
شکلگیری اندیشهی تغییرخواهی و ظهور برخی آثار آن در رفتار و سبک زندگی و حتی تبدیل آن به یک جنبش اجتماعی و سیاسی، به معنای تحقق تغییر نیست. از تغییرخواهی تا تغییر دادن فاصله ای کیفی از خواستن تا ساختن وجود دارد. ما خواستار آزادی، برابری، عدالت، نظام سیاسی دموکراتیک، رفاه و دیگر چیزهای مهمی هستیم که اکنون از آنها بی بهره ایم. خواستن تغییر با تحول فکری شکل گرفته و این هنوز آغاز راه سنگلاخ تغییر است. ما بارها برای تغییر کوشیده ایم که دو تلاش مهم آن مربوط به بیش از یک قرن اخیر است: انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷. من این دو تلاش را نیز دو حلقه از زنجیر تغییرخواهی در ایران می دانم و فکر می کنم که نمی توان توقع داشت تغیییراتی که امروز خواستار آنیم، باید در دو انقلاب پیشین تحقق می یافت. هر یک از دو انقلاب گذشته به اندازه ی برآیند تحول فکری و عملی مردم به ویژه انقلابیون توانست ایران را تغییر دهد. بنیانهای فکری مردم ایران در دو انقلاب یا نهضت گذشته تغییر نکرده بود اما آن نهضت ها به ما کمک کرده اند که به نقطه ی کنونی برسیم. این بار در صورتی که همه یا بخش مهم لوازم تغییر فراهم شود، و موانع مهم برچیده گردد، انتظار می رود گام بلندی در تاریخ ایران برداشته شود. تغییر، «شدن» است. ما می خواهیم چیزی که نیست، هست شود و تحقق یابد، اما همه چیز باید به دست خود ما تحقق یابد. این بار نیز قاعده همان است که بود: ما به اندازه ای همه چیز را تغییر خواهیم داد که برآیند تغییر خودمان اقتضا کند. باید لوازم تغییر را چنان آماده کنیم که همه چیز چنان تحقق یابد که در اندیشه ی ماست و این از بخش های سخت تغییر است، زیرا به مرحله ی سازندگی آن مربوط می شود. ویران کردن آنچه که هست و نمی خواهیمش، بسیار آسان تر از ساختن چیزی است که می خواهیمش. آنچه به ساختارهای اجتماعی و سیاسی معنا می بخشد و آنها را در جهت تحقق آرمانهایمان کارآمد می ساز «خود ما» هستیم. در انقلاب مشروطیت مردم عدالت خانه و پارلمان می خواستند، اما عدالت خانه و پارلمان نتوانست عدالت به همراه آورد و به استبداد لگام بزند. در انقلاب ۵۷ مردم نظام شاهنشاهی را برانداختند تا بساط سلطه و استبداد را برچینند، اما سلطه و استبداد سخت تری حاکم شد. تغییرات شکلی و ساختاری اگرچه لازم است، اما کافی نیست. برای معنا بخشیدن به ساختارها باید بتوانیم رفتار خود را با فکر و آرمانهایمان سازگار و هماهنگ سازیم. اگر خواستار گسترش عدالتیم، باید خود نیز عادلانه رفتار کنیم. اگر خواهان حقوق بشر هستیم، باید به حقوق و آزادی دیگران احترام بگذاریم. اگر از تحقیر و توهین بدمان می آید و خواستار کرامتیم، خود نیز باید از توهین و تحقیر بپرهیزیم و همه، ولو مخالفان و حتی دشمنانمان را محترم بداریم.
به گمان من تاکنون به اندازه ی کافی سلبی رفتار کرده ایم. اکنون نیازمند رفتارهای ایجابی و مثبت هستیم. به عبارت دیگر ما در درون نهضت بزرگ تغییرخواهی محتاج یک نهضت اخلاقی هستیم. این نهضت بخش لاینفک نهضت تغییرخواهی است. برای تغییر الگوهای غلط باید الگوهای درست را به جامعه عرضه کنیم. نمی توانیم توقع داشته باشیم همه چیز تغییر کند جز خود ما. عدم تغییر خود ما و عدم هماهنگی رفتارهای ما با ایده آلها و آرمانهایمان، به نظر من مهم ترین مانع و از طرف دیگر، تحقق چنین تغییری مهمترین شرط لازم برای تغییر به معنای واقعی آن است. برای آن که یک ساختار سیاسی دموکراتیک بسازیم که ره آوردش آرمانهای ما باشد، باید علاوه بر برنامه ی سیاسی، مجهز به یک نیروی انسانی لایق، راستگو، وطن دوست، درستکار، منصف، مؤدب و اهل دانش باشیم تا این نیرو بتواند جهت پرخطر و زیانبار کنونی چرخهای کشور را تغییر دهد و به سمت و سوی درستی هدایت کند. تنها ساختار نیست که دموکراسی می آورد، ما هستیم که ساختار خوب می سازیم، قانون خوب وضع می کنیم، قانون خوب را به درستی اجرا می کنیم، با درستکاری مانع فساد، ظلم، تباهی، تزویر و سوء استفاده می شویم. وقتی توسط عده ای انسان خوب ساختاری خوب شکل گرفت و مدتی قابل توجه به خوبی اداره شد، آنگاه ساختار می تواند تحت کنترل و نظارت انسانهای درست کار و اهل دانش، کارآمد شود. ساختار خوب با فکر خوب ساخته می شود و توسط انسانهای خوب و درست کار نگهداری و دائما بازسازی و ترمیم می گردد. بنابراین، باید گفت که نیروی انسانی مناسب و عملا وفادار و پایبند به آرمانهای جنبش تغییرخواهی هستهی اصلی جنبش محسوب شده، می تواند تغییر را تضمین کند.
در این جا لازم می دانم اضافه کنم که رفتارهای نامناسب می تواند مانع فراگیر شدن جنبش و پیوستن اقشار گوناگون به آن شود و به عکس، الگوهای رفتاری مناسب می تواند جنبش را فراگیر سازد. اگر هدف تغییر شرایط و اوضاع است، باید بکوشیم که فکر و رفتار مخالفان تغییرخواهی و حتی نیروهای درون حکومت نیز تغییر کند. این تغییر باید مورد استقبال باشد و هیچ کس از برداشتن گام به سوی جنبش نهراسد و دچار تردید نشود. افراطگری افرادی که خود را طرفدار جنبش می خوانند می تواند آسیب زا باشد. از این نکته نیز نباید غفلت نمود که ممکن است حکومت از همین نقطه ی آسیب زا علیه جنبش اقدام کند و افراد نفوذی وابسته، رفتارهای نامناسب و ناهنجاری را مرتکب شوند که به جنبش انتساب یابد.
آیا سرکوب می تواند مانع تغییر شود؟
با سرکوب نمی توان مانع تحول فکری و برخی رفتارهای فردی شد. به عبارت دیگر، سرکوب نه فقط نمی تواند از شکل گیری زیرساخت تغییر (تحول فکری ) جلوگیری نماید، بلکه برعکس بر لزوم تغییر تاکید می کند. آنچه سرکوب می تواند مانع آن شود، بروز برخی آثار تحول خواهی است. مثلا سالها و حتی دهه ها زنانی که نمی خواستند الگوی پوشش جمهوری اسلامی را رعایت کنند سرکوب شدند و سرکوب برای مدتی مؤثر واقع شد هر چند اثر خود را دیگر، از دست داده است.
هر سرکوبی پس از مدتی اثر خود را از دست خواهد داد. سرکوب هر چه شدیدتر باشد، زودتر بی اثر خواهد شد. سرکوب همچنین می تواند ساختارهای حکومتی و مسند حاکمان و ثروتهای آنان را برای مدتی حفظ کند و این مهمترین هدف سرکوب است. به نظر من تغییر نظام سیاسی در ایران به قدری ضرورت یافته و بقای ایران به قدری وابسته به تغییر است که دیگر با سرکوب نمی توان مانع آن شد. سرکوب فقط تحقق آن را به تاخیر می اندازد. تغییر، نقطه ی پایان ندارد. نسلها میآیند و می روند و با تحول فکر و مطالبات آنان، ساختارهای اجتماعی و سیاسی باید تغییر کنند. ساختارها اگر در برابر تغییر و اصلاح مناسب و انعطاف پذیر طراحی شوند تغییرات هم آرام انجام می شوند و در غیر این صورت هر تغییری مستلزم پرداخت هزینه می گردد. برخورداری حکومتها از قوه ی سرکوب را می توان مهمترین مانع در برابر اعمال اراده ی ملت ها دانست. تفکیک و جدا کردن قوه ی قانونگذاری و قضائیه از دولت، ابتکار خوبی برای کاهش قدرت دولت و در نتیجه کاهش توان سرکوب بوده است. به نظر من اکنون لازم است گامهای بیشتری برای کاهش توان سرکوب دولتها برداشت و قوه ی سرکوب را از آنها منفک نمود. اگر پول ( به ویژه حاصل از منابع طبیعی مانند نفت و دیگر منابع ملی )، و نیروی نظامی در اختیار دولت باشد، به او توان سرکوب می بخشد.
در جمهوری اسلامی همه ی قوا در ولی فقیه جمع شده و حتی اصل معمول تفکیک قوای مقننه، مجریه و قضائیه نیز به درستی رعایت نشده است، زیرا اگرچه این قوا به ظاهر مستقل از یکدیگرند، اما در راس هرم قدرت به یکدیگر متصل می شوند و استقلالشان را از دست می دهند. ادغام همه ی قوا – قوای سه گانه و قوه ی سرکوب یعنی قوه ی مالی و نظامی – در یکدیگر و جمع شدن آنها در نهاد ولایت فقیه توان سرکوب این نهاد را بسیار بالا برده است. به گمان من باید ساز و کاری اندیشیده شود تا در نظام سیاسی دموکراتیک آینده، دولت دارای قوه ی سرکوب نبوده و بر همه ی مقدرات ملت از جمله رسانه، آموزش، فرهنگ و…حاکم نباشد. این موضوع نیازمند بحث کارشناسی همه جانبه است که امیدوارم صاحب نظران به آن بپردازند.
برای فائق آمدن بر سرکوب، اتحاد نیروهای تغییرخواه نقش بسیار مهمی را ایفا می کند. اتحاد نیازمند مطالبه ی مشترک و نیروی هدایت کننده ی واحد است. منظورم از مطالبه ی مشترک فقط شعار مشترک نیست، بلکه مطالبه ای راهبردی است. در جنبش حاضر مطالبه ی مشترک و نیروی هدایت کننده ی واحد هنوز شکل نگرفته، اما شکل گیری آن ممکن به نظر می رسد. در صورت شکل گیری این دو عامل مهم می توان به پیروزی جنبش بسیار امیدوار بود. حمایت فکری نخبگان و اندیشمندان بسیار حائز اهمیت است، به ویژه برای تدوین برنامه های سیاسی روزمره و جاری جنبش و برنامه ی سیاسی آینده ی کشور. امیدوارم جنبش تغییرخواهی در این مرز و بوم به گونه ای به نتیجه برسد که همه ی چرخ ها روی ریل سالم و مناسب قرار گیرند، نه به گونه ای که با تغییر شکلی، خون های پاک ر یخته شده فقط وسیله ای برای انتقال قدرت از گروهی به گروه دیگر شود.
6 پاسخ
سرکار خانم وسمقی،
“دیروز ذوب در ولایت و امروز منحل در مبانی مدرنیسم، سکولاریسم و لائیسیسم”
البته هر انسانی حق دارد در هر زمانی که بخواهد و بتواند عقیده جدیدی را انتخاب کند ولی تغییر عقیده در خصوص عامه مردم شاید تاثیر چندانی در زندگی دیگران نداشته باشد، اما این امر در رابطه با کسانی که به حق یا به ناحق دارای نفوذ کلام و نام و آوازه ای هستند، می تواند پیامدهایی منفی و مخرب در پی داشته باشد. از این رو مسئولیت چنین اشخاصی، بسته به موقعیت و جایگاهشان، سنگین است، چرا که ممکن است باعث انحراف افکار و در صورت تحقق و حاکمیت یافتن منجر به جنایات و مظالم وسیعی در حق یک ملت گردد.
حالا سوال اینجانب از شما این است که چه چیزی شما را ملزم و مجبور به اظهار نظر می نماید؟
شما و همفکران و همکارانتان که در گذشته در دفاع از عقاید رسمی حکومت وقت، باعث انحراف بسیاری از جوانان این مملکت شدید و امروز که خود اعتراف می کنید که آن عقاید اشتباه می بوده، چه تضمینی می دهید که با مطالعه چهار تا کتاب و جزوه ی ترجمه ایی راه درستی را انتخاب کرده اید؟
من خود که نزدیک به چهل سال است که (مجبورا”) ساکن اروپا هستم در مقاله شما با پیش نهاده هایی و به تعبیر قدما *مدینه فاضله* ای، که شما برای ایران طراحی کرده اید، مواجه شدم که برایم شگفت انگیز بود و فکر نمی کنم که چنین چیزی فعلاً در آمریکا یا هیچ کشور اروپایی تحقق پیدا کرده باشد.
البته این دفاع بی چون چرا و بی حد و مرز از مبانی حقوق بشر و دموکراسی بدون ذکر اشکالات و عوارض جنبی و بطنی آنها، -به عنوان نمونه قربانیان عظیم این نظام سیاسی/ اقتصادی که به بشر به چشم یک نیروی کارگر و کارمند تا مهندس و پزشک و قاضی و … می نگرد و او را در ابتدا وابسته به خود و سپس مجبور به تبعیت و تمکین در برابر قوانین خویش می سازد- یکی از ایرادهای اساسی وارده به مطلب شما است.
از این جهت است که (به نظر من) بهتر است شما که کارنامه ای منفی در ارائه عقاید و نظرات داشته اید، جانب احتیاط را رعایت کنید و جای خود را به کسانی بدهید که از قبل از انقلاب و نیز پس از آن، منتقد و مخالف مبانی اسلام حوزوی و مبلغ اسلام قرآنی می باشند و آنها هم بر این نظر نیستند که جامعه ایران در تحت حاکمیت یک نظام کاملاً سکولار و لائیک مشکلاتش حل شود و مردمی که بر اساس آموزه های دینی شان می بایستی دنیایشان را بر وفق توصیه های خدایشان بسازند و اداره کنند، تحت حاکمیت یک حکومت غیر دینی به فلاح و رضایت خالقشان برسند، کما اینکه در زیر سلطه استبداد آخوندی و ولایتی حضرات حاکم، سرانجام خاسر دنیا و آخرت شدند (مصداقش سیه روزی فعلی شان!).
البته این را هم می دانم که در یکی از این جزواتی که خوانده بودید، بحثی در مورد *تکامل خداوند* بود که شما آن را در مقاله ای در زیتون بسط بیشتری برای مخاطبین ایرانی خود داده بودید و نخواهید که در جواب من با استناد به آن مدعی شوید که خدا هم در روند تکامل خود لائیک و سکولار شده است!
و این را هم در خاتمه اضافه کنم که گمان نمی کنم الله معرفی شده در قرآن مایل باشد محض خاطر خوشایند بشر حاضر (که تحت تأثیر و تعالیم فلسفی نظام باطل جهانی موجود) از طرحی که برای خلقت و مخلوق خود در نظر گرفته بود، منصرف گردد، به همین دلیل ساده که برای تحقق آن عالم را خلق کرده است و با صبوری زمینی سامان داده و آدمی در آن قرار داده و برای هدایت او، نبی ها و رسول هایی فرستاده است که تاریخی از مجاهدتها و شهادت ها را در کارنامه *انسان* سازی خود دارد.
والسلام و علی من التبع الهدی
۱۴۰۱.۱۱.۱۸
اقای هوشنگ من فقط یک مطلب را یاداوری میکنم ان این است که اگر معتقد به دمکراسی وسکورالیزم باشیم حق نداریم به دیگر مبارزان راه ازادی دستور دهیم که دقیقن همانگونه که ما ی نوعی داریم مبارزه میکنیم انان نیز به همین روش را دنبال کنن با احترام
خانم وسمقی،آن حجابی که بر سر دارید نماد تمام چیزهایی است که در این مقاله نقدشان کردهاید. فلسفه حجاب،تا آنجایی که از آموزگاران خود آموختهایم،جلوی از تحریک اجتنابناپذیر مردان است.به عبارت دیگر با این که این مشکل حل نشدنی از سوی مردان است،زنان باید برای پیشگیری از آن دچار محدویتهای شدید شوند و در صورت امتناع هم به سرنوشت مهسا امینی دچار شوند! البته از سوی بانوانی که از کودکی عاشق این نماد درجه دوم بودن،یا بقول خودتان یادگار دوران بردگی،شده و توان کنار گذاشتنش را ندارند بسیار استدلال شده که این امری شخصی است و سکولاریسم حریم خصوصی را محترم میداند و غیره.ولی حقیقت آن است که این نماد اکنون جامعه زنان ایران را به دو بخش تقسیم کرده و دیگران نمیتوان در وسط ایستاد و هم حجاب داشت و هم از آزادی دم زد. جالب آن که از اسلام “عقلانی” هم دفاع میکنید! خانم وسمقی،اسلام به معنای تسلیم است. در مقام تسلیم جایی برای اختیار نیست و جایی که اختیار نیست،جایی برای خرد هم نیست.اسلام مسیحیت نیست که پیامبرش کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا سپرده باشد. اسلام کار خدا را به قیصر سپرده و معاون او شده است. اخلاق حکم میکند حتی اگر به حجاب اعتقاد هم دارید برای همبستگی با بیاعتقادان ستمدیده به آن اعلام کنید از پوشیدن حجاب تا الغای اجبار آن خودداری خواهید کرد.وگرنه این تحلیلها و ادعاها را کسی نخواهد پذیرفت. کما این که اکنون ادعاهای پدران بنیانگذار ایالات متحده در آزادی و برابری تمام آدمیان برای کسی پذیرفتنی نیست،چون بیشتر آنان خود بردهدار بودند!
ذبیحالله مجاهد، سخنگوی حکومت طالبان میگوید فرمان ممنوعیت کار زنان در سازمانهای غیردولتی داخلی و خارجی در افغانستان برای «حفظ عزت و عفت» زنان صادر شده ..
می بینید چقدر حکومت ایران و طالبان شبیه هم هستند .. بینوایان چهارده قرن است که از زمان تولد تا مرگ از محدوده سیستم تناسلی بالاتر نرفته اند.
با عرض سلام. به عنوان یک بیدین و منتقد دین (ولی نه ضد دین) صداقت بیان شما را تحسین میکنم
کسی که حتی در این هنگامه اجبار به حجاب هم حاضر به کنار گذاشتنش به نماد همبستگی با نامعتقدان به آن نیست،صداقتی ندارد. الان با این شرایط داشتن حجاب دیگر یک امر خصوصی نیست.استفاده از یک امتیاز یکطرفه است.دقیقا مانند این که یک فرد سفیدپوست از تمام مزایای سیستم تبعیض نژادی به نفع خود استفاده کند،ولی دم از برابری نژادی هم بزند! ایشان اگر در ادعای طرفداری از آزادی صادق باشد،باید از پوشیدن آن تا اعلام رسمی الغای حجاب اجباری خودداری کند.
دیدگاهها بستهاند.