در ماههای گذشته بارها تظاهراتهای گستردهای در خیابانها و میدانهای فضای شهری صورت گرفته است، اگرچه این تظاهرات اغلب با اهداف سیاسی متفاوت انجام میشود، اما اتفاق مشابهی میافتد: بدنها دورهم جمع میشوند، حرکت میکنند با هم صحبت میکنند، و مدعی یک فضای معین و مشخص در فضای عمومی هستند. به زبان سادهتر میتوان گفت که این تظاهرات یا در واقع این جنبشها توسط بدنهایی شکل میگیرد که گرد هم میآیند تا در فضای عمومی ادعایی داشته باشند، اما با این پیشفرض که فضای عمومی پیشاپیش آنجا وجود دارد. اگر ما به شاخصههای عمومی فضا که مورد مناقشه و نزاع است و حتی جمعیتی که به خاطر این شاخصههای عمومی جمع شده و دعوا بر سر آن است توجه نکنیم نکات مهمی از تظاهرات عمومی را نادیده گرفتهایم. بنابراین اگرچه این جنبشهای بدنمند به پیادهرو، خیابان و میدان بستگی دارد و اغلب در میدانها گردهم میآیند، مانند میدان تحریر، که تاریخ سیاسی پرآوازهای دارد، در عین حال خود کنشهای جمعی، فضای جمعیت را بوجود میآورد، پیادهروها را شلوغ و معماری فضا را شکل میدهد. به همان اندازه که ما باید بر وجود شرایط مادی سخنرانی در اجتماع عمومی تاکید داشته باشیم، باید بپرسیم که چگونه سخنرانی کردن برای مردم، دوباره کالبد فضای عمومی را پیکربندی میکند و شاخصههای عمومی آن فضا را تولید و بازتولید میکند.
وقتی جمعیت به غیر از میدان اصلی در خیابان یا کوچه پس کوچه و محلههایی که به خیابانهای اصلی راه ندارند جمع میشوند اتفاق دیگری رخ میدهد. در چنین لحظهای دیگر سیاست فقط منحصر به فضای عمومی و متمایز از فضای خصوصی تعریف نمیشود، بلکه چگونگی شکلگیری سیاست در خانه یا خیابان و محله و نیز فضای مجازی که فضای عمومی بدون مرز است صورت میپذیرد. این یعنی بین فضای عمومی و خصوصی دیگر مرزی وجود ندارد. از این رو، در تجمعات عمومی و گردهماییهای بزرگ مردم ما به چگونگی و نحوه به چالش کشیدن مرز بین فضای عمومی و فضای خصوصی فکر میکنیم. کثرت بدنهایی را میبینیم که دعوی فضای عمومی دارند، و فضا را از طریق مصادره آن و پیکربندی دوباره محیطهای مصنوع و مادی درک و تولید میکنند. در عین حال، آن محیطهای مادی بخشی از خود کنش هستند و زمانی عمل میکنند که پشتیبان کنشها هستند. به همین ترتیب، هنگامی که کامیونها یا تانکها به طور ناگهانی به سکویی برای سخنرانی تبدیل میشوند، آنگاه محیط مادی به طور فعال دوباره پیکربندی و دارای بازکارکرد میشود و این ایدههای ما درباره کنش نیاز به بازاندیشی دارد. در وهله اول، هیچکس بدون بسیج و تجمع با دیگران ادعای حرکت فردی و آزادانه را ندارد. دوم اینکه میدان و خیابان صرفاً پشتوانههای مادی کنش نیستند، بلکه خود بخشی از هر نظریه فضای عمومی و کنش بدنمند هستند که ما اینجا فرض میکنیم. کنش انسان به انواع حمایتها بستگی دارد؛ یک کنش همیشه دارای پشتوانه است. در مورد اجتماعات عمومی، ما کاملاً به وضوح میبینیم که نه تنها مبارزه و کشمکش بر سر فضای عمومی وجود دارد، بلکه مبارزه بر سر بدنهایی که هستیم و شیوهها و حقوق اساسی که جهان از آنها حمایت میکند وجود دارد – مبارزهای در برابر سلب حق رای، طرد و رهاشدگی.
البته یک تناقض وجود دارد و آن اینکه ما نمیتوانیم کنشی بدون حمایت داشته باشیم ولی با اینحال برای بدست آوردن حمایتهایی که ما را به کنش وامیدارد باید مبارزه کنیم. این یک تفکر رومی از میدان عمومی بود که زمینه را برای درک حقوق تجمع و آزادی بیان تا اَشکال آگاهانه دموکراسی مشارکتی تشکیل داد. هانا آرنت مطمئناً جمهوری روم را در ذهن داشت وقتی ادعا کرد که همه اقدامات سیاسی مستلزم «فضای نمود» هستند. برای مثال او مینویسد؛ «پولیس (polis) دولت-شهر صرفاً مکان فیزیکی نیست؛ بلکه سازمانی از مردمانی است که از همراهیِ عمل و گفتار بر میخیزد، و فضای واقعی بین مردمی که برای این هدف با یکدیگر زیست میکنند، بدون توجه به این که در کجا و یا کدام فضا باشند. فضایی که دقیقاً به خود اتحاد تعلق دارد. برای آرنت این اتحاد به مکان بستگی ندارد بلکه به کنش و واکنش مردم بستگی دارد. از نظر آرنت: «عمل و گفتار فضایی را بین شرکت کنندگان آن ایجاد میکند که میتواند تقریباً در هرجا و هر زمان، موقعیت مکانی مناسب خود را پیدا کند» (آرنت، وضع بشر: ۱۹۸). پرسشی که مطرح است این که ما به چه نحوی این عملورزی یا (کنشورزی) را در فضای سیاسی درک میکنیم؟
در حالی که آرنت مدعی است سیاست مستلزم فضای نمود است، او همچنین مدعی است که فضا دقیقاً همان چیزی است که سیاست به وجود میآورد: «این فضای نمود به معنای وسیع کلمه است، یعنی فضایی که در آن من برای دیگران نمود دارم همانطوری که دیگران برای من نمود دارند. برای من، جایی که انسانها نه صرفاً مانند سایر موجودات زنده یا بیجان وجود دارند، بلکه نمود دارند و به طور آشکار در حال نمود خود هستند». چیزی که او میگوید به وضوح واقعیت دارد. فضا و مکان از طریق کثرت کنشها (عملها) ایجاد میشود. آنچه که این دیدگاه ارائه میدهد این است که آزادی و قدرتی که در کنش هست قدرت منحصربفردی برای ایجاد موقعیت فضایی دارد، اما او این مسأله مهم را فراموش میکند که کنش همیشه به واسطه بدن حتی در شکل مجازیاش هم حمایت میشود. حمایت های مادی کنش تنها بخشی از کنش است، بخش دیگر آن مبارزه بر سر کنش است، به ویژه در مواردی که مبارزه سیاسی بر سر غذا، اشتغال، حرکت و دسترسی به نهادها است. برای بازاندیشی در فضای نمود به منظور درک بهتر قدرت و تأثیر تظاهرات عمومی در عصر حاضر، ما نیاز داریم ابعاد بدنی کنش، یعنی آنچه که بدن نیاز دارد و میتواند انجام بدهد درک کنیم به ویژه موقعی که ما باید به اتحاد بدنها فکر کنیم. استقامت و قدرت چیزی است که بدنها را در کنار هم نگه میدارد.
تمایل دارم در مورد این «فضای نمود» صحبت کنیم و ببینیم برای حرکت از فضای نمود به سیاست معاصر خیابان چه مسیری را باید طی کنیم؟ حتی وقتی این را میگویم، نمیتوانم امیدوار باشم که همه اشکال تظاهرات را که دیدهایم یکجا ارائه کنم، برخی از آنها چندروایتی هستند، بخشی جزو جنبشهای اجتماعی و سیاسی جاری و رایج و برخی انقلابی هستند. امیدوارم بتوانیم در این موارد با هم حرف بزنیم و فکر کنیم دربارۀ تظاهرات عمومی در زمستان سال ۲۰۱۱ علیه رژیمهای دیکتاتوری در شمال آفریقا و خاورمیانه، و نیز جماعتی که علیه تشدید نگرانی کارگران در اروپا و در نیمکره جنوبی گرد هم میآیند و مبارزه برای تحصیلات عمومی در سراسر ایالات متحده و اروپا، و همچنین مبارزاتی برای خیابانهای امن برای زنان، جنسیت و اقلیتهای جنسی، از جمله ترنسها، که حضور عمومی آنها اغلب با خشونت قانونی و غیرقانونی برخورد میشود. در اغلب اوقات ادعایی که مطرح میشود این است که خیابانها باید از دست پلیسهایی که در جرم و جنایت شریک هستند در امان باشند، بهویژه در مواردی که پلیس از رژیمهای جنایتکار حمایت میکند، یا مثلاً وقتی پلیس مرتکب جرم علیه اقلیتهای جنسی میشود و آنها را طرد میکند در حالیکه باید از آنها حمایت کند. تظاهرات یکی از معدود راههایی است که بر قدرت پلیس غلبه میکند، بهویژه زمانی که جمعیت آنقدر بزرگ و متحد باشد که قدرت پلیس نتواند آن را مهار کند، و منابع لازم را برای انرژی جنبش و تحرک خود در اختیار داشته باشند. شاید این لحظات آنارشیستی باشد، یعنی زمانی که مشروعیت یک رژیم زیر سوال میرود و هنوز رژیم جدیدی به روی کار نیامده است. این فاصله زمانی، زمان اراده مردمی است، نه یک اراده فردی و نه یک اراده واحد، بلکه ارادهای است که با اتحاد قدرت اجرایی کنشمند برای دعوی عمومی مشخص میشود که هنوز به شکل قانون مدون نشده است و احتمالا هرگز نتواند به طور کامل به قانون تبدیل شود. ما چگونه میتوانیم این کنشورزی را ورای زمان و مکان و خارج از آن فضا و معماری بناهای رژیم درک کنیم؟ نظامی که متکی به ساختار مادی است، به حامیانش تکیه میکند و میتواند دوباره آن را بازآفرینی کند. چنین کنشی میتواند فضای عمومی را دوباره پیکربندی و امر سیاسی را صورتبندی کند.
دیدگاه آرنت با سیاستهای جنسیتی مدنظرش ما را سردرگم و گیج کرده است که بر تمایز بین حوزه عمومی و خصوصی تاکید میورزد و حوزه سیاست و تولید را به مردان و فضای خصوصی و بازتولید را به زنان واگذار میکند. بدنهایی که در حوزه عمومی هستند، مردانه، بدون پشتوانه و با این پیشفرض که اساساً آزاد است تا بیافریند در حالیکه کسی دیگر او را آفریده است، و بدنی که مختص به حوزه خصوصی است زن است، زنی پا به سن گذاشته، بیگانه و یا کودکانه و ما قبل سیاسی است. همانطور که از اثر مهم آدریانا کاوارو، فیلسوف نظریه زایش میفهمیم، آرنت این ظرفیت آفرینش را به عنوان یک کارکرد از گفتار و کنش سیاسی درک میکرد. به علاوه، وقتی شهروندان مرد برای بحث در مورد مسائل عدالت، انتقام، جنگ و رهایی و روشنگری وارد فضای عمومی میشوند، آنها میدان عمومی را شبیه صحنه تئاتر برای گفتار خود فرض میگیرند. گفتار آنها به یک پارادیم و الگوی کنش تبدیل میشود که از نظر فیزیکی از فضای خصوصی جدا شده است، خود در تاریکی مانده و از طریق فعالیتهایی که نه کاملاً کنش است و نه مناسب احساسات عمومی است بازتولید میشود. مردان از آن تاریکی فضای خصوصی به روشنایی فضای عمومی عبور میکنند و روشنگری میکنند و گفتارشان اصول عدالتی را که بیان میکند زیر سوال میبرد و خود این مسأله اصل مشارکت دموکراتیک را به نقد میکشاند. از نظر آرنت، با بازاندیشی این صحنه در مدرنیته سیاسی، گفتار مردان به عنوان اعمال حقوقی زبانی و بدنی درک میشود. در اینجا چگونگی درک و فهم دو اصطلاح – بدنی و زبانی- و درهم تنیدگی آنها مهم است.
برای اینکه سیاستها رخ بدهند، بدن باید نمود پیدا کند. من برای دیگران نمود دارم و آنها برای من نمود دارند، به این معنی که فضایی بین ما اجازه میدهد که هر کدام نمود داشته باشیم. ما صرفاً یک پدیده دیداری برای یکدیگر نیستیم – صدای ما هم باید شنیده شود. به علاوه، چگونگی بودن ما «برای» دیگری -در بدنی که هستیم- نمایان میشود و این بهنحوی است که خود را نمیتوانیم ببنیم. بودن بدن برای یک دیگری به گونهای که من نمیتوانم برای خودم باشم، و از نظر جامعهپذیری من از مالکیت بر وجود خودم محروم میشوم. من به نحوی برای دیگران نمود دارم که نمیتوانم برای خودم باشم، و از این طریق، بدن من یک دیدگاهی را بوجود میآورد که فقط به من تعلق ندارد. این نکته مهمی است زیرا اینطور نیست که بدن فقط دیدگاه من را نمایان کند بلکه در واقع بدن در حال رد و بدل کردن دیدگاهها است و این تبادل و ارتباط مهم است. این به وضوح زمانی اتفاق میافتد که ما به بدنهایی فکر میکنیم که با هم کنش دارند. هیچ بدنی فضای نمود را ایجاد نمیکند، بلکه این کنش، این تمرین اجرایی فقط «بین» بدنها اتفاق میافتد، در فضایی که شکاف بین – بدن من و بدن دیگری- را تشکیل میدهد. به این ترتیب بدن من وقتی کنش سیاسی انجام میدهد به تنهایی عمل نمیکند. در واقع، کنش از «بین» بدنها پدید میآید.
از نظر آرنت، بدن اساساً در فضا قرار ندارد، بلکه با دیگران، فضای جدیدی ایجاد میشود که در آن بدنها با هم کنش دارند. فضای نمود برای آرنت تنها یک محیط معماری نیست: او مینویسد: «فضای نمود در هر کجا که انسانها از راه گفتار و کنش با هم زندگی کنند به وجود میآید و مقدم بر فضای عمومی هستند بنابراین فضای عمومی پیشاپیش وجود ندارد و اشکال مختلف حکومت، یعنی اشکال گوناگونی که میتوان قلمرو عمومی را در آن سازمان داد برمبنای همبودگی میان انسانها برساخته میشود (آرنت،وضع بشر :۱۹۹). به عبارت دیگر، فضای نمود مکانی جدای از کنش جمعی نیست با این حال، اگر بخواهیم این دیدگاه را بپذیریم، باید درک کنیم کثرت بدنها که با هم کنش دارند خود چگونه تشکیل میشود. چگونه یک کثرت شکل میگیرد و چه حمایتهای مادی برای شکلگیری آن لازم است؟ کنش چه کسانی جزو این فضای کثرت محسوب میشوند و چه کسانی جزو آن نمیشوند و در مورد این مسائل چگونه تصمیمگیری میشود؟ آیا هر کسی میتواند به نحوی کنش داشته باشد که فضا را شکل بدهد؟ آرنت به تصریح میگوید که «این فضا همیشه وجود ندارد» و تاکید میکند که در دوران باستان مثل بردهها و بربرها و بیگانهها از چنین فضایی کنار گذاشته میشدند، به این معنی که آنها از این فضا محروم میشدند و بخشی از جمعیت نبودند. آنها در فضای نمود حضور نداشتند و در اینجا میتوانیم ببینیم که فضای نمود قبل از حضور تقسیم شده بود، اگر فضای نمود دقیقاً همان چیزی بود که تا حدی با طرد آنها تعریف شده بود. این مسأله کوچکی نیست زیرا به این معنی است که فرد باید از قبل در فضا (تقسیمبندی فضا) باشد تا فضای نمود را به وجود آورد – به این معنی که قدرت در جایی هست که کثرت کنش وجود داشته باشد. علاوه بر این، از نظر او، محروم شدن از فضای نمود، محرومیت از واقعیت است. به عبارت دیگر، ما باید به گونهای برای دیگران نمود پیدا کنیم که بدانیم این خود از طریق دیدگاهی که توسط بدنی که متعلق به ما نیست، ایجاد شده است، و ما نمیدانیم دقیقاً «کجا» نمود داریم؟ یا «وقتی» نمود داریم کجا هستیم؟ آنجا، بین ما، فضایی خواهد بود تنها به این دلیل که ما بیش از یک یا دو و تعداد بیشتری اندام هستیم. بدن که به لحاظ سیاسی تعریف میشود، به طور کامل توسط دیدگاهی ساختار مییابد که متعلق به خود شخص نیست و به این معنا، قبلاً در جای دیگری است، برای دیگری، و بنابراین در فاصلهای از خود است.
با این تعریف از بدن در فضای سیاسی، چگونه میتوانیم کسانی را که هرگز نمیتوانند بخشی از آن کنش جمعی باشند، و خارج از جمعیتی که کنشورزی میکنند، بفهمیم؟ چگونه کنش آنها و وضعیت آنها را به عنوان وجودهای جدا از جمع توصیف کنیم؟ چه نوع زبان سیاسی برای توصیف طردشدگی آنها داریم؟ آیا میخواهیم بگوییم کسانی که طرد شدهاند، صرفاً غیر واقعی هستند، یا اصلاً موجودیتی ندارند – و به نوعی به مرگ اجتماعی میرسند؟ آیا چنین صورتبندیهایی نشاندهنده وضعیتی است که با ترتیبات سیاسی موجود، تهی شدهاند، یا این همان خلائی است که خارج از حوزه سیاسی آشکار میشود؟ به عبارت دیگر، آیا طردشدگان خارج از سیاست و قدرت هستند یا در واقع در شکل خاصی از فقر سیاسی به سر میبرند؟ چگونگی پاسخ به این سؤال مهم به نظر میرسد، زیرا اگر ادعا کنیم که طردشدگان خارج از حوزه سیاست هستند – به اشکال غیرسیاسی شده وجودی تقلیل مییابد – آنگاه تلویحاً میپذیریم که راههای مسلط برای استقرار امر سیاسی درست است. از برخی جهات، این از موضع آرنتی ناشی میشود که نقطه نظر پولیس یونان را در مورد اینکه سیاست چگونه باید باشد، چه کسی باید وارد میدان عمومی شود و چه کسی باید در حوزه خصوصی بماند، اتخاذ میکند. چنین دیدگاهی به آن اشکالی از عاملیت سیاسی که دقیقاً در آن حوزههایی که ماقبل سیاسی یا برون سیاسی تلقی میشوند و ظهور میکنند، بیاعتنا و بیارزش میکند. بنابراین، یکی از دلایلی که نمیتوانیم اجازه دهیم بدنه سیاسی که چنین استثنائاتی را تولید میکند، مفهوم خود سیاست را ارائه دهد، و پارامترهایی را برای آنچه سیاسی به حساب میآید، تعیین کند – این است که در محدوده تعیینشده توسط پولیس، آنهایی که خارج از کثرت تعیینکننده آن هستند، غیرواقعی یا غیرقابل فهم تلقی میشوند. بنابراین، خارج از امر سیاسی قرار میگیرند.
مفهوم «زندگی برهنه» جورجیو آگامبن ریشه در همین مفهوم از پولیس در فلسفه سیاسی آرنت دارد و از نظر من بحث او هم خطر همین مسأله را دارد: اگر بخواهیم خود «طرد» را به عنوان یک مشکل سیاسی یا بخشی از سیاست در نظر بگیریم، آنگاه نمیتوان گفت که آنها پس از طردشدگی، فاقد نمود یا «واقعیت» در اصطلاح سیاسی هستند، که هیچ جایگاه اجتماعی یا سیاسی ندارند، یا طرد شده و به وجود صرف و بیخاصیت و بیاثر در حوزه کنش تقلیل مییابند. اگر بپذیریم که یکی از دلایلی که نمیتوان حوزه امر سیاسی را با مفهوم کلاسیک پولیس تعریف کرد و هیچچیز متافیزیکی رخ نمیدهد، این است که ما از داشتن و کاربرد زبانی خاص برای اشکال عاملیت و مقاومت علیه سیاستهای طرد محروم هستیم، به علاوه، در مورد خود سیاست طرد یا در واقع علیه رژیمهای قدرتی که افراد محروم و طردشده را در شرایط طرد و حذف نگه میدارد.
در تظاهرات عمومی که اغلب در پی کنشهای اعتراضی عمومی به خیابان میآیند، بهویژه در سوریه در ماههای اخیر، جایی که انبوه جمعیت به هدف ساختارشکنی نظامی تبدیل میشوند، میتوان دید که چگونه فضای عمومی موجود توسط کسانی که حق تجمع ندارند تصرف میشود و زندگی آنها در جریان تجمع در معرض خشونت پلیس و مرگ قرار میگیرد. در واقع، این حق آنهاست که عاری از ارعاب و تهدید خشونت جمع شوند اما به طور سیستماتیک توسط پلیس یا ارتش یا نیروهای نیابتی حکومتی و قدرت شرکتهای سهامی و تجاری مورد حمله قرار میگیرد. حمله به بدن، حمله به خود حق است، زیرا حق دقیقاً همان چیزی است که بدن در خیابان اعمال میکند. اگرچه بدنهای خیابان مخالفت خود را با مشروعیت دولت از طریق شعار گفتن وبه وسیله «صدا»ی خود ابراز میکنند، اما به دلیل اشغال آن فضا و مقاومت و اصرار در اشغال فضا، چالشی را در شرایط بدنمند مطرح میکنند، بدین معنا که وقتی بدن از نظر سیاسی «سخن میگوید» فقط به زبان صوتی یا نوشتاری نیست. مقاومت بدن در خیابان مشروعیت دولت را زیر سؤال میبرد و این کار را دقیقاً از طریق عملکرد بدن انجام میدهد که از زبان عبور میکند بدون آنکه فقط به زبان تقلیل یابد. به عبارت دیگر، تنها کنش و اشارات بدنی نیست که باید به زبان ترجمه شود بلکه هر دو کنش و هم بدن اشاره در حکم نشانه و نماد و با هم معنا و مفهوم دارند. در جایی که مشروعیت دولت دقیقاً با این شیوههای نمود در انظار عمومی زیر سؤال میرود، خود بدن حقی را اعمال میکند که حق نیست. به عبارت دیگر، حقی را اعمال میکند که به طور فعال توسط نیروی پلیس مورد مناقشه و نابودی قرار میگیرد و در در برابر زور، مقاومت و حق خود را با ایستادگی بیان میکند، حقی که در قانون تدوین و تصویب نشده است. در واقع، داشتن حق جزو حقوق است، نه به عنوان قانون یا شرط متافیزیکی، بلکه به عنوان استقامت بدن در برابر نیروهایی که به دنبال انحصار مشروعیت هستند. استقامتی که مستلزم بسیج فضا است و بدون مجموعهای از حمایتهای مادی بسیج نمیشود.
من در اینجا به حق زندگی و چنین چیزی ابداً اشاره نمیکنم، من به دعوی سیاسی اشاره میکنم که توسط بدنها که کنش یا نمود دارند برساخته میشود، و رد یا تثبیت آنها در شرایطی که این واقعیت صرفاً به عنوان اقدامی برای مشروعیتزدایی از دولت تلقی میشود، مطرح میشود. اینطور نیست که بدنها صرفاً نیروهای حیاتی خاموش هستند که با روشهای موجود قدرت مقابله می کنند. در عوض، آنها خود شیوههای قدرت، تعابیر بدنمند و درگیر کنش و عمل اتحاد هستند. از یک طرف، این بدنها مولد و کارآمد هستند. از سوی دیگر، آنها تنها زمانی میتوانند استقامت و کنش داشته باشند که از طریق محیط، تغذیه، کار، الگوها و تعلقات اجتماعی حمایت شوند. وقتی این حمایتها از بین میروند، بدنها به شیوهای دیگر بسیج میشوند و از پشتوانههای موجود استفاده میکنند تا ادعا کنند که بدون حمایت اجتماعی و نهادی، بدون اشتغال مستمر، بدون شبکههای وابسته متقابل و مراقبت نمیتوان زیست بدنمند داشت. آنها نه تنها برای آرمان حمایت اجتماعی و برخورداری از حق رای سیاسی مبارزه میکنند، بلکه مبارزه آنها شکل اجتماعی مربوط به خود را میگیرد، و بنابراین، در ایدهآلترین حالت ممکن، یک نظم اجتماعی متحد را که میخواهد ایجاد کند وضع میکند، اما وقتی این اتفاق میافتد باید به دو نکته مهم توجه داشته باشیم. اول اینکه اتحاد به افراد قابل تقلیل نیست و این افراد نیستند که کنشورزی میکنند. دوم این که این اتحاد دقیقاً بین کسانی که شرکت میکنند اتفاق میافتد و این یک فضای ایدهآل یا خالی نیست – خود فضای حمایت است – محیطهای مادی بادوام و قابل زیست و وابستگی متقابل میان موجودات زنده.
نه تنها بسیاری از تظاهراتها و راههای مقاومت عظیمی که در ماههای گذشته دیدهایم، فضایی از نمود را به وجود میآورند، بلکه فضای عمومی را که از قبل تحت کنترل نظام حاکم بود به چالش میکشد و رابطه بین نمایش عمومی قدرت نظام حاکم را در فضای عمومی قطع میکند. بنابراین حدود امر سیاسی آشکار میشود و ارتباط بین نمایش مشروعیت نظام در فضای عمومی قطع و دیگر به آسانی قدرت نظام قابل نمایش نیست زیرا فضای عمومی اکنون در بحبوحه کنش دیگری قرار گرفته است، و با تاثیرات خود قدرتی را که مدعی مشروعیت است، جابجا میکند. به زبان ساده، بدنها در خیابان فضای نمود را به منظور رقابت و نفی اشکال موجود مشروعیت سیاسی تسخیر میکنند، از این رو، تاریخ مادی ساختارهای فضای عمومی نیز روی آنها اثر میگذارد و خود این ساختارها به بخشی از کنش آنها تبدیل میشوند و تاریخ را در میان ملموسترین و رسوبشدهترین مصنوعات آن بازسازی میکنند. اینها بازیگرانی تحت انقیاد و توانمند که به دنبال سلب مشروعیت از یک دستگاه دولتی حاکم هستند که برای بازسازی ساختار نمایشی خود به فضای نمود عمومی وابسته است. با از بین بردن آن قدرت نظام حاکم، فضای جدیدی «میان» بدنهای متحد بوجود میآید و آن بدنهای کنشورزی که با اتحاد خود فضاهای موجود در جهان را تسخیر میکنند. همان کنشهایی که به وسیله آنها معانی خود را باز پس میگیرند و دوباره هویت میبخشند.
برای اینکه این رقابت به نتیجه برسد، باید یک مبارزه هژمونیک بر سر چیزی که ما فضای نمود می نامیم وجود داشته باشد. چنین مبارزهای در سازماندهی فضای قدرت حاکم مداخله میکند، که شامل تخصیص و محدودیت مکانهای فضایی است که هر جمعیتی ممکن است در آن نمود داشته باشد و از طریق آنها نمود پیدا کند به این معنی که محدودیت مکانی برای زمان و چگونگی نمود «اراده مردمی» وجود دارد. این دیدگاه از محدودیت و تخصیص فضایی در مورد اینکه چه کسی ممکن است نمود داشته باشد، در واقع، چه کسی ممکن است موضوع نمود شود، عملیاتی از قدرت را ارائه میکند که هم از طریق سلب مالکیت و هم از طریق تخصیص متفاوت فضایی عمل میکند. چگونگی چنین ایدهای از قدرت، و به تبع آن ایده سیاست، با این گزاره آرنتی سازگار است که سیاست نه تنها مستلزم ورود به فضای نمود، بلکه مشارکت فعال در ساختن خود فضای نمود است.
میتوان عملکرد یک قدرت اجرایی قوی را در آثار آرنت دید – در کنشورزی، فضای سیاسی را به وجود میآورد که به عنوان فضای نمود درک میشود. این یک قدرت اجرایی لایزال است که به شکل بشر درآمده است. اما در نتیجه، او نمیتواند روشهایی را توضیح دهد که معماری و توپوگرافیهای تثبیتشده قدرت بر ما و کنش ما اثر میگذارند که گاهی ورود ما را به حوزه سیاسی مسدود میکند، یا ما را بهطور متفاوتی در آن حوزه آشکار میکند. با این حال، برای کار در درون این دو شکل از قدرت، در مورد بدنها باید به شیوههایی فکر کنیم که آرنت انجام نمیدهد، و باید در مورد فضا به نحوی فکر کنیم که بر ما اثر میگذارد، حتی زمانی که درون فضا کنشورزی میکنیم، یا حتی گاهی اوقات کنش جمعی آن را به وجود میآورد.
بنابراین ما برای کسی نمود داریم، و نمود ما باید توسط حواس ثبت شود، نه تنها خودمان، بلکه شخص دیگری، یا گروهی بزرگتر. از نظر موضع آرنتی، چنین است که برای کنشورزی و سخن گفتن سیاسی باید به نحوی با یکدیگر «نمود» داشته باشیم و نمود همیشه برای دیگری است، به این معنی که برای اینکه بدن از نظر سیاسی وجود داشته باشد باید یک بعد اجتماعی به خود بگیرد – بیرون از خودش و به گونهای با دیگران مقایسه میشود که نمیتواند فردگرایی را تایید کند. با فرض اینکه ما موجود زنده و بدنمند در هنگام صحبت و کنش هستیم، ارگانیسم در فضای نمود شکل اجتماعی و سیاسی به خود میگیرد. این بدان معنا نیست که ما بر برخی از وضعیت زیستی غلبه یا نفی میکنیم تا وضعیت اجتماعی را در نظر بگیریم. برعکس، بدنهای ارگانیکی که ما هستیم، برای تداوم به یک دنیای اجتماعی پایدار نیاز دارند و این یعنی ما به عنوان موجودات بیولوژیکی که به دنبال استقامت و ماندگاری هستیم، لزوماً به روابط اجتماعی و نهادهایی وابسته هستیم که نیازهای اساسی برای غذا، سرپناه و محافظت در برابر خشونت را فراهم میآورد. هیچ بدن مونادیک به خودی خود ادامه نمیدهد، اما اگر تداوم داشته باشد، در چارچوب مجموعهای از روابط پایدار است. بنابراین اگر به این گونه به مسئله زیست سیاسی بپردازیم، میبینیم که فضای نمود به حوزهای از سیاست جدا از حوزه بقا و نیازها تعلق ندارد. هنگامی که مسئله بقای نه تنها به افراد، بلکه در کل جمعیت مطرح است، آنگاه مسئله سیاسی به این موضوع مربوط میشود که آیا و چگونه یک تشکیلات اجتماعی و سیاسی به تقاضای تأمین نیازهای اساسی مانند سرپناه و غذا و محافظت در برابر خشونت پاسخ میدهد. به پرسش کشیدن و انتقاد از سیاستها و رقابت بین چگونگی توزیع کالاهای اساسی، به خود زندگی، و چگونگی توزیع نابرابر ارزشها و غم زندگی توسط جنگ هدفمند و نیز اشکال سیستماتیک استثمار یا غفلت برمیگردد که جمعیتها را به طور متفاوتی نا امن و بیمصرف میکند.
تقسیمکار مورد نظر هانا آرنت برای تحلیل وضعیت حال مشکلساز است، به همین دلیل ما باید موقعیت او را برای زمانهمان بازنگری کنیم. اگر نمود داشته باشیم، باید دیده شویم، یعنی بدن ما باید دیده شود و صداهای خروش آنها شنیده شود: بدن باید وارد میدان بینایی و شنیداری شود. اما باید بپرسیم که اگر چنین است، چرا بدن خود به بدنی تقسیم میشود که در ملاء عام ظاهر میشود تا حرف بزند و کنشورزی کند، و بدن دیگر که جنسی و زحمتکش، زنانه، بیگانه و خاموش است عموماً به فضای خصوصی و پیشا-سیاسی تنزل داده میشود. این بدن اخیر به عنوان پیششرطی برای نمود عمل میکند، و بنابراین در ساختاری پنهان میشود که بر حوزه عمومی حکومت میکند و آن را ممکن میسازد. اگر ما موجودات زندهای هستیم که حرف میزنند و عمل میکنند، پس به وضوح به شبکه گستردهای از موجودات زنده مرتبط هستیم. ما نه تنها در میان آنها زندگی میکنیم، بلکه تداوم ما به عنوان موجودات زنده به آن ماتریس حفظ روابط وابسته متقابل بستگی دارد و با این حال، اگر گفتار و عمل ما را به عنوان چیزی جدا از آن حوزه جسمانی متمایز میکند (که قبلاً با این سؤال مطرح شد که آیا ظرفیت ما برای اندیشیدن سیاسی به یک نوع فیزیکی بستگی دارد یا خیر)، باید بپرسیم که چگونه چنین دوگانگی بین کنش وجود دارد و بدن را میتوان حفظ کرد. اگر و زمانی که کلمه «زنده» و کردار «واقعی» – هر دو به وضوح حضور سیاسی و کنش یک بدن انسان زنده را پیشفرض میگیرند، کسی که زندگیش با سایر فرآیندهای زنده پیوند خورده است. ممکن است دو حس از بدن برای آرنت در کار باشد – یکی که در ملاء عام نمود دارد و دیگری که نتیجه فضای خصوصی و خلوت است – و اینکه بدن عمومی حسی است که خود را به عنوان شخصیت سوژه سخنگو میشناسد. کسی که گفتارش هم عمل است. بدن خصوصی هرگز به این شکل نمود ندارد زیرا مشغول کار تکراری و بازتولید شرایط مادی زندگی است. بنابراین، بدن خصوصی، بدن عمومی را مشروط میکند، و حتی اگر آنها یک بدن هستند، این شکاف برای حفظ دوگانه و تمایز عمومی و خصوصی بسیار مهم است. شاید این نوعی خیالپردازی باشد که یک بعد از زیست تنانه میتواند و باید دور از چشم در فضای خصوصی بماند و بُعد دیگری از بدن کاملاً متمایز در انظار عمومی ظاهر شود؟
از نظر من آزادی از من و یا تو به تنهایی به وجود نمیآید. بلکه میتواند به عنوان یک رابطه «بین» ما اتفاق بیفتد. پس آزادی یافتن کرامت انسانی در درون هر فرد نیست، بلکه درک انسان به عنوان موجودی ارتباطی و اجتماعی است که عملش به برابری بستگی دارد و اصل برابری را بیان میکند. در واقع، اگر برابری نباشد، هیچ انسانی وجود و نمود ندارد. هیچ انسانی نمی تواند به تنهایی انسان باشد و هیچ انسانی نمیتواند انسان باشد مگر اینکه با دیگران و در شرایط برابر عمل کند. این را اضافه میکنم؛ ادعای برابری نه تنها گفتاری یا نوشتاری است، بلکه دقیقاً زمانی مطرح میشود که بدنها در کنار هم نمود دارند یا به عبارت بهتر، زمانی که با عمل و کنش خود فضای نمود را به وجود میآورند. این فضای نمود ویژگی و اثر کنش است و از نظر آرنت تنها زمانی کار میکند که روابط برابری حفظ شود.
دو جنبه از تظاهرات انقلابی در میدان تحریر وجود دارد که مایلم بر آن تاکید کنم. اولین مورد مربوط به نحوه ایجاد یک جامعهپذیری خاص در میدان است، تقسیم کار که تفاوتهای جنسیتی را از بین میبرد، مثل سخنرانی چرخشی که افراد انجام میدهند و تقسیم کاری که در نظافت فضایی که مردم در آن میخوابند و غذا میخورند، و برنامه کاری برای حفظ محیط زیست و نظافت دستشوییها برای آنها بوجود میآید. آنچه برخی آن را «روابط افقی» میان معترضان مینامند، به نظر میرسد روابط برابری که شامل تقسیم کار مساوی بین دو جنس میشود، به بخشی از مقاومت در برابر رژیم مبارک و سلسلهمراتب سخت و ریشهدار آن تبدیل شد. از جمله نابرابری شدید ثروت بین حامیان مالی نظامی و شرکتهای بزرگ رژیم با مردمان کارگر. بنابراین شکل اجتماعی مقاومت شروع به تشریک مساعی و اصول برابری کرد که نه تنها بر نحوه و زمان صحبت و کنش مردم علیه رژیم حاکم اثرگذار بود، بلکه بر نحوه مراقبت مردم از محلههای مختلف خود در میدان، پیادهروها، ایستگاههای پزشکی و حمامهای موقت، مکانهایی که مردم در آن غذا میخوردند، و مکانهایی که مردم در معرض خشونت قرار داشتند اثرگذار بود. این اقدامات همگی سیاسی بودند به این معنا که تمایز متعارف بین حوزه عمومی و خصوصی را در هم میشکستند تا روابط برابر برقرار کنند. به این معنا، آنها اصولی را که برای آن در خیابان مبارزه میکردند، در شکل اجتماعیاش به اصول مقاومت تبدیل میکردند.
بسیاری از مردم هنگام مقابله با حملههای خشونتآمیز یا تهدیدهای شدید، کلمه «سلمیا» را میخواندند که از ریشه فعل (سلیمه) به معنای سالم و سالم، بیآسیب، بکر، امن و امان است. همچنین، غیرقابل اعتراض، بیعیب و نقص بودن و مسلم. این اصطلاح از اسم «سلیم» گرفته شده است که به معنای «صلح» در دین اسلام است. یکی از ریشههای این کلمه، اصطلاح «حب السلم» است که به معنای صلحطلبی اسلامی است. معمولاً شعار «سلیمه» به عنوان یک شعار صلحآمیز علیه خشونت بود. انقلاب در اکثر موارد غیرخشونتآمیز شروع شد و شعارهای جمعی راهی برای تشویق مردم به مقاومت در برابر تهاجم نظامی با در نظر داشتن هدف بزرگتر تغییر دموکراتیک رادیکال بود. اما کمکم با از دست رفتن صبر مردم برای تغییر و دگرگونی مقاومت صلحآمیز تبدیل به یک نبرد خشونتآمیز شد. آنچه در این بحث برای من جالب است شعار است، روشی که در آن زبان نه برای تحریک یک کنش انقلابی، بلکه برای مهار آن عمل میکند. اجتماعی از برابریخواهان که روش اصلی انجام سیاست آنها خشونت نیست در حال اعتراض و نمود خود هستند که وجودشان در مقام کسانی که داعیهی مطالبات را دارند، انکار و طرد شده است. در غیاب زبان هنجارین و کنشگفتاری، بدن به میانجی بدل خواهد شد و زبان را در مقام میانجی ابراز در فضای گفتمانی غالب به بند خواهد کشید.
میدان التحریر یک مکان است و میتوانیم آن را کاملاً دقیق روی نقشه قاهره پیدا کنیم. در عین حال، سؤالاتی را میبینیم که در سرتاسر رسانهها مطرح شده است: آیا فلسطینیها میدان تحریر خود را خواهند داشت؟ میدان تحریر در هند کجاست؟ و مکانهای دیگر… از این رو، رسانهها قابلیت انتقال تظاهرات میدانهای اعتراض را برای ما فراهم میکنند و ما نمیتوانیم بدون رسانه به حرکت اعتراضی بدنها در میدان بیندیشیم. از سوی دیگر، تصاویر رسانهای از تونس راه را برای رویدادهای رسانهای در تحریر و سپس بعد از آن در یمن، بحرین، سوریه و لیبی که همگی مسیرهای متفاوتی را در پیش گرفتند، آماده کرد و همچنان ادامه دارد. همانطور که میدانید بسیاری از تظاهرات مردمی این ماههای اخیر علیه دیکتاتوریهای نظامی یا رژیمهای ظالم نبوده است. آنها همچنین علیه سرمایهداری انحصاری، نئولیبرالیسم، و سرکوب حقوق سیاسی تظاهرات کردهاند، علیه کسانی که با اصلاحات نئولیبرالی به دنبال از بین بردن اشکال سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم و ریشهکن کردن مشاغل همگانی هستند، اصلاحاتی که مردم را به حال خود رها کرده، فقر را افزایش داده و حق اساسی برای آموزش عمومی را تضعیف کرده است.
ساختار سیاسی حاکم بازدارندگیهای خود را فقط به صورت مستقیم اعمال نمیکند، بلکه از خلال هنجارها و ساختارهای هویتیای که در روندی تاریخی شکل میدهد، آنچه را که دیدنی و گفتنی است، هنجارمند میکند. آن فضای سیاسیای که در نگاه آرنت با کنش سیاسی گشوده و تعریف میشود، قدرتی که در فضای مابین کنشگران شکل میگیرد و سوژهای سیاسی که از قِبَل آن در وجود میآید، نهتنها داشتن زیرساختهای حضور خیابانی و کنش را پیشفرض میگیرد، بلکه بنا بر مختصات زمانهاش نقش «رسانه» را نیز نادیده میگیرد.
صحنههای خیابانی تنها زمانی اثرگذار و قوی هستند که ویدیو و نسخهای بصری و شنیداری از تظاهرات خیابانی در زمان پخش زنده داشته باشیم، به طوری که رسانهها صرفاً صحنه را گزارش نکنند، بلکه بخشی از صحنه تظاهرات و کنشورزی باشند. در واقع رسانهها تظاهرات خیابانی را در ابعاد خیلی وسیع به لحاظ دیداری و شنیداری گسترش میدهند و قابل تکرار هستند. به عبارت دیگر، رسانه تظاهرات خیابانی را فراتر از زمان و مکان محل وقوع خود میبرد. اگر چه تصاویر تظاهرات کاملاً محلی و مختص یک رسانه محلی است، ولی کسانی که در جای دیگری هستند در حس تظاهرات شریک میشوند و از طریق تصاویر و صداهایی که دریافت میکنند، دسترسی مستقیمی به آنها پیدا میکنند. اما یک موضوع مهم مشخص نمیشود و مخاطبین این تصاویر نمیدانند که کدام صحنه و تصاویر تظاهرات مخابره میشود و کدام ارسال نمیشود و جهانی شدن این تصاویر بستگی به رسانههای میانجی جهانی دارند. از این رو، رسانه محلی باید در خارج از خودش بازسازی شود و این بدان معناست که تنها از طریق یک رسانه جهانی است که میتوان رویدادهای محلی را رسانهای کرد و واقعاً چیزی که آنجا اتفاق بیفتد. البته بسیاری از اتفاقات خارج از قاب دوربین یا دستگاههای رسانه دیجیتال رخ میدهد و رسانهها به همان راحتی میتوانند سانسور را اعمال کنند. بسیاری از رویدادهای محلی وجود دارند که هرگز ضبط و پخش نمیشوند و دلایل مهمی نیز برایش وجود دارد. اما زمانی که رویدادی مخابره شد و توانست خشم و فشار جهانی را که شامل قدرت توقف بازارها یا قطع روابط دیپلماتیک است، متوجه خود کند آنگاه باید بارها رسانههای محلی در مداری ایجاد شود که از فراتر از مدار محلی در جهت ارسال اعتراضات و اخبار باشد.
برای مخابره و فرستادن پیام به رسانههای جهان و فراتر رفتن از رویداد محلی لازم است که بدنهای انقلابی یا بدنهایی که در برابر نظام حاکم مقاومت میکنند دوربین یا تلفن همراه را در دست داشته باشند، رو در رو با کسانی که خشونت میورزند و به آنها حمله میشود پیامها و تصاویر واقعی از مکان وقوع حادثه را مخابره کنند. رویدادی رسانهای که به عنوان هشدار یا تهدید بدن خود تولید میشود آیا میتواند راهی برای توقف هر گونه سازماندهی خشونت بیشتر باشد. آیا کنش بدن از فناوری آن قابل تفکیک است و فناوری چگونه اشکال جدیدی از کنش سیاسی را تعیین میکند با وجود دسترسی نهادها به رسانههای محلی و جهانی به منظور سانسور خشونت و ایجاد کنترل هژمونیک بر روی تصاویری که آنها مخابره میکنند؟
البته رسانههای غالب جهانی متعلق به نهادهای خاص هستند و انواع سانسور و تحریک خود را اعمال میکنند. با این حال، به نظر میرسد هنوز مهم است که تأیید کنیم که آزادی رسانهها برای پخش این اتفاقها، خود اعمال آزادی است، و بنابراین شیوهای از اعمال حقوق، به ویژه هنگامی که رسانههای آزاد بدون سانسور تصاویر را از خیابانها مخابره میکنند هستند مهم است چون که در آن فعال شدن ابزار رسانهای بخشی از خود کنش بدنی است. رسانههایی که ادعای آزادی و عدالت دارند نه تنها از جنبشهای اجتماعی و سیاسی گزارش میدهند بلکه آزادیهایی را که جنبش اجتماعی و سیاسی برای آن مبارزه میکند، حمایت میکنند. منظور من از این ادعا این نیست که همه رسانهها درگیر مبارزه برای آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی هستند (البته میدانیم که اینطور نیست). مهم است که کدام رسانه جهانی و چگونه گزارش میدهد. منظور من این است که گاهی دستگاههای رسانهای خصوصی و محلی دقیقاً در لحظهای جهانی میشوند که بر شیوههای سانسور برای گزارش اعتراضات غلبه میکنند و به این ترتیب بخشی از خود اعتراض میشوند.
آنچه بدنها هنگام تظاهرات در خیابان انجام میدهند، اساساً به آنچه ابزارهای رسانهای و فناوریهای ارتباطی هنگام «گزارش» از آنچه در خیابان میگذرد، مرتبط است. اینها اعمال متفاوتی هستند، اما هر دو نیاز به اعمال و کنش بدنی دارند. یکی از اعمال آزادی با اعمال دیگر مرتبط است، به این معنی که هر دو روشی برای اعمال حقوق هستند، و به طور مشترک فضایی را به وجود میآورند و قابلیت انتقال آن را تضمین میکنند. اگرچه برخی ممکن است شرط ببندند که اعمال حقوق در حال حاضر کاملاً به هزینه بدن در خیابان انجام میشود، توییتر و سایر فناوری های مجازی منجر به تجسم فضای عمومی شده است، من مخالفم. رسانهها از آن بدنهایی که در خیابان هستند میخواهند واقعیت را ثبت و مخابره کنند، همانطور که خیابان نیاز به حضور رسانهها در یک عرصه جهانی دارد. اما در شرایطی کسانی که دوربین یا ظرفیت اینترنت دارند زندانی یا شکنجه یا اخراج میشوند، استفاده از این فناوری به طور موثر بدن را درگیر اعتراضات و انقلاب میکند. اگر این ترکیب خیابان و رسانه یک نسخه بسیار معاصر از حوزه عمومی را تشکیل میدهد، آنگاه بدنهایی که در این خطوط رسانهای قرار میگیرند و در آن واحد در همه جهان دیده میشوند اعمال حق میکنند و پیامدهای متفاوتی دارند. در معرض آسیب قرار گرفتن بدن خود در مقابل ساختار قانونی حاکم، فراخوانی و یادآوری آسیبپذیری فراموششده، انکارشده و به رسمیت شناخته نشده اولیه است، به طوری که نمیتوان امکان مقاومت را بدون شکلی از آسیبپذیری نخستین متصور شد. مقاومت سیاسی اساساً بر بسیج کردن آسیبپذیری بدن تکیه دارد. آسیبپذیری شکلی از رابطه است در برهمکنش با دیگران و با میدان نیروهای بیرون و نظم حاکم است.