جنبش رادیکال و ساختارشکنانه «زن، زندگی، آزادی» که واکنش نسل جوان جسور و آزادیخواه و عدالت طلب جامعه ما به بیش از چهار دهه استبداد دینی حاکم است، بحث های جدی و مهمی را در باب برخی مسائل اجتماعی برانگیخته است. میتوان فی المثل به مسأله نسبت این جنبش با دین اشاره کرد که این مسأله علاوه بر دین ستیزان حرفه ای، توجه پاره ای از اهل نظر را هم به خود معطوف داشته است.
آرش نراقی، نواندیش دینی و پژوهشگر فلسفه و عرفان، از جمله صاحبنظران شناخته شده ای است که چندی پیش در یک سخنرانی با عنوان “آزادی سبک های مختلف زندگی”، رابطه جنبش اعتراضی اخیر نسل جوان عصیانگر را با به قول خودش “فکر دینی” مورد تأمل و سنجش قرار داده است.
حرف اصلی نراقی در سخنرانی فوق به اختصار چنین است که جنبش “زن، زندگی، آزادی” دین سیاسی را در هر دو قرائت بنیادگرایانه و نواندیشانه آن به چالش کشیده است، چرا که این هر دو قرائت ناسازگار با مطالبه محوری جنبش اخیر یعنی “آزادی سبکهای مختلف زندگی” است. بر این اساس دین اگر میخواهد جایگاه و نقش تاثیرگذاری در آینده جامعه ایران داشته باشد و مانع ایمان ورزی دینداران نگردد، چاره ای جز این پیش رو ندارد که از عرصه اجتماعی فاصله بگیرد و به زیست در حیطه خصوصی اکتفا نماید و در یک کلام از دین سیاسی تبدیل به دین مدنی گردد.
سخنان نراقی که در حقیقت یک تسویه حساب رادیکال با حضور دین در سپهر عمومی است، تا آنجا که به بنیادگرایان و دین سیاسی آنان مربوط میشود، موجه و پذیرفتنی است و لذا در این وجیزه به آن نخواهیم پرداخت، اما اظهارات او درباره آرای سیاسی نواندیشان دینی و نیز جایگزینی دین مدنی با دین سیاسی واجد نکات مناقشه برانگیزی است که در سطور ذیل به آنها خواهیم پرداخت.
نواندیشان دینی و اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی
نراقی در آغاز سخنرانی خود، “جنبش سبز” را از جنبش “زن، زندگی، آزادی” تفکیک می کند، تا بدین ترتیب معلوم شود که از نظر او آرمانها و اهداف این دو جنبش متفاوت از یکدیگر است: “در جنبش سبز مردم ایدئولوژی جمهوری اسلامی را که در اصل ولایت فقیه متجلی بود به چالش کشیدند، اما به نظر من عاملان اصلی جنبش اخیر با مطالبه آزادی سبکهای زندگی در واقع از نقد جمهوری اسلامی گذشته و اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی را هدف قرار داده است.”۱
مراد نراقی از اصطلاح “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی” که جنبش اعتراضی اخیر کمر به نابودی آن بسته است، در واقع همان دین سیاسی است که در صدد کسب قدرت سیاسی به قصد تحقق تعالیم و ارزشهای دینی در عرصه عمومی است: “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی تعلق و تعهد خاطر بوده است به نوع اسلام سیاسی. دین سیاسی تلاشش این است که آرمانها و الگوهای زیست دینی را در عرصه عمومی حاکم بکند و برای این منظور است که به دنبال تصرف قدرت سیاسی و سلطه بر نظام قانونگذاری و شکل بخشیدن به عرصه عمومی است.”۲
از منظر نراقی “دین سیاسی” که میکوشد تا “آرمانها و الگوهای زیست دینی را در عرصه عمومی حاکم بکند” پس از واژگونی نظام سلطنتی و پیروزی انقلاب با دو صورتبندی مشخص خود را آشکار ساخت که یکی: “شکل بنیادگرایانه اسلامی بود که در قالب ولایت مطلقه فقیه و به طور خاص ولایت مطلقه فقیه متجلی شد” و دیگری “عبارت بود از شکل نظریه ای که در میان نواندیشان دینی تحت عنوان نظریه دموکراتیک دینی مطرح شد.”۳
سخنان نراقی تا اینجا توصیفی از واقعیت است که نگارنده نه فقط ایرادی در آن نمی بیند که با آن همدل است. ایراد به سخنان نراقی از اینجا شروع میشود که میگوید نواندیشان دینی هنوز که هنوز است، با وفاداری و پایبندی به “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی” ایده دخالت دین در حکومت را در سر میپرورانند. به این سخنان نراقی توجه کنید: “اسلامگرایان نواندیش که از دل انقلاب اسلامی برآمدند، شما شریعتی را ببینید، شما مرحوم بازرگان، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، و مصطفی ملکیان را ببینید، اینها مستقیم یا غیرمستقیم در انقلاب اسلامی مؤثر بودند و جمعی از اینها که جریان نواندیشی دینی پس از انقلاب را به هر حال به ثمر رساندند به یک معنا کسانی بودند که عضو جمهوری اسلامی و مدافعان این نظام بودند. بعداً که این افراد تحت عنوان روشنفکر یا نواندیش دینی مشهور شدند، از ایدئولوژی جمهوری اسلامی فاصله گرفتند، اما به ایدئولوژی انقلاب اسلامی همچنان وفادارند. شما این را در آثار آقای دکتر سروش و آقای کدیور و دیگران میبینید. به این معنا که در واقع این اسلامگرایان نواندیش هیچوقت بند ناف خودشان را از ایدئولوژی انقلاب اسلامی نبریده اند.”۴
این مدعای نراقی که همه انتقاد های بیجا و ناصواب بعدی او به نواندیشان دینی بر مبنای آن طرح میشود، به شرحی که خواهد آمد، مخدوش و خلاف واقعیت است، اما بیش از آن به نظر میرسد که دو نکته نیازمند تصحیح و تدقیق است.
نکته اول آن است که نراقی در سخنرانی خود مدام اصطلاح نواندیشان دینی را به کار میبرد، در حالی که در مقام نقد نواندیشان دینی طرف حسابش فقط سروش و کدیور است. این شیوه برخورد این مسئله را به ذهن متبادر میکند که گویا از نگاه نراقی جریان نواندیشی دینی مساوی با سروش و کدیور است!
بیشک سروش و کدیور از چهره های شاخص جریان نواندیشی دینی محسوب میشوند که هیچ کس منکر آن نیست. با این وصف کاملاً خطا است اگر این دو چهره را نماینده و سخنگوی فکری و سیاسی جریان نواندیشی دینی تلقی کنیم که هرچه بر زبان و قلم میآورند، مورد تایید همه نواندیشان دینی است.
جریان نواندیشی دینی را نباید مانند یک حزب سیاسی و تشکیلاتی دانست که کسی یا کسانی آن را نمایندگی میکنند. نواندیشان دینی البته پیرامون برخی مقولات الهیاتی و سیاسی اتفاق نظر دارند، لیکن اختلافات آنان هم در این مقولات کم نیست. به عنوان مثال همه میدانند که پاره ای از آرای الهیاتی و سیاسی سروش و کدیور با نقدهای جدی کثیری از نواندیشان دینی مواجه گردیده است.
از این رو، نواندیشان دینی را میتوان چنین تصور کرد که به رغم اشتراکاتی که دارند، در تحلیل نهایی هر یک به تعبیر درست سروش “رساله” مستقل و خاص خودش را دارد که او را از دیگری متمایز می سازد و این تمایز متأسفانه در سخنرانی نراقی به چشم نمیخورد.
نکته دوم آن است که از میان شخصیتهایی که نراقی آنان را نواندیش دینی معرفی میکند، دو شخصیت نامدار به نام های شریعتی و ملکیان به کلی خارج از بحث ما قرار میگیرند. به این دلیل ساده که شریعتی چنان که میدانیم روشنفکر دینی پیش از انقلاب است و پرداختن به او در این بحث اساساً بی وجه است، به خصوص آنکه نراقی مخاطب نقدش بیشتر نواندیشان دینی پس از انقلاب، آن هم به طور مشخص سروش و کدیور است. مصطفی ملکیان هم که به تصریح خودش اصولاً نواندیش دینی نیست و تقریباً دو دهه است که دلمشغول ایده برساخته خود یعنی “عقلانیت و معنویت” است و لذا بر راقم این سطور مکشوف نیست که نراقی چرا ایشان را در لیست نواندیشان دینی قرار داده است!
میرسیم به بازرگان، سروش و کدیور که در اینجا میکوشیم تا با مروری کلی به آرای سیاسی آنان نشان بدهیم که این هر سه چهره برخلاف داوری – غیر قابل قبول نراقی، ضمن گسست از به اصطلاح “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی” یعنی اسلام سیاسی معتقد به دخالت دین در حکومت، رویکردی یکسره سکولار در حوزه سیاست اتخاذ کرده اند.
نیاز به گفتن ندارد که بازرگان، سروش و کدیور به گواهی آثارشان دوره ای از حیات فکری و سیاسی خود را با دغدغه تحقق “حکومت دینی” در جامعه سپری نمودند، هرچند که هر کدام تصویری خاص از فرم و محتوای “حکومت دینی” در ذهن داشته است.
با این همه، هر سه شخصیت نواندیش دینی به دلیل ایجاد تحول در دیدگاههای الهیاتی و دین شناسانه خود از یک سو و تجربه زیست در ذیل استبداد دینی و مشاهده ناکارآمدی آن در مدیریت جامعه از سوی دیگر سرانجام چاره کار را در این دیدند که با عبور از حکومت تئوکراتیک ولو با پسوند “دموکراتیک” به استقبال حکومت سکولار و عرفی بروند.
بازرگان که بیش از سروش و کدیور به سیاست دینی میاندیشید و واجد تجربه سیاسی بیشتری هم بود نخستین چهره نواندیش دینی پس از انقلاب است که با ایجاد تشکیک در ساختار “حکومت دینی” زمینه را برای پذیرش حکومت سکولار در میان نواندیشان دینی فراهم ساخت.
او در گفتار مشهور خود با عنوان “خدا و اخرت، برنامه بعثت انبیا” که در اوایل دهه ۷۰ شمسی ایراد گردید، با توسل به ادله عقلی و نقلی به صراحت ایده حکومت دینی که چند دهه برای استقرار آن مبارزه کرده و به زندان رفته بود را زیر سؤال برد و از حکومت عرفی دفاع نمود.
پیام اصلی بازرگان در آن گفتار که سر و صدای زیادی هم به راه انداخت و حتی برخی از همفکران او را در شوک فرو برد، این است که حکومت نه پدیده ای الهی و آسمانی که امری زمینی، مدنی و عرفی است و مشروعیتش را نه از دین که از مردم اخذ میکند.۵
سروش که از منتقدان پروپاقرص استبداد دینی است و فراوان در نکوهش و نقد آن طی دو دهه اخیر سخن گفته و قلم زده است، در اواخر دهه هشتاد شمسی با دو سخنرانی “سکولاریسم سیاسی” و “حکومت فرادینی” موضع خود را در قبال “حکومت دینی” روشن کرده است.
لب سخنان سروش در دو گفتار فوق الذکر را به اختصار میتوان چنین تقریر کرد که رابطه دیانت با سیاست یک رابطه حقیقی است که نمیتوان آن را قطع کرد، اما رابطه دیانت با حکومت یک رابطه حقوقی است که میتوان و باید آن را قطع کرد. به عبارت دیگر از منظر سروش که قائل به تفکیک بین سیاست و حکومت است، دین به سبب نوع نگاه ویژه اش به انسان، خواه ناخواه آدمی را درگیر امر سیاست میکند و از این درگیری گریزی هم نیست. از طرف دیگر همین دین هیچ تئوری و برنامه ای برای تشکیل حکومت ندارد، زیرا آن را یکسره به عقلای جامعه واگذار کرده است.
رویکرد سروش به حکومت البته سلبی محض نیست، بلکه ایجابی هم هست، بدین ترتیب که او با نقد و رد “حکومت دینی” به “حکومت فرادینی” ارجاع میدهد که در آن حرف نهایی را اخلاق میزند: “حکومت فرادینی که من میگویم یعنی بیاییم ظرفی و هویتی فراتر و فراختر از دین بجوییم و حکومت را به آن ملتزم نماییم و آن ظرف فراختر به گمان من اخلاق است.”۶
التزام حکومت به اخلاق با تفطن به این نکته که اخلاق در نزد سروش امری اعتباری است که پشتوانه آن عقل جمعی و عرفی زمانه است، لاجرم ما را به ساختاری از حکومت رهنمون میشود که محتوای آن را عقل جمعی تعیین میکند.
کدیور که نظیر سروش از ناقدان جدی استبداد دینی است، بسیار شفاف تر از بازرگان و سروش دیدگاه خود را نسبت به “حکومت دینی” بیان میکند. او به تصریح خودش در اواخر دهه هشتاد شمسی با “مطلق حکومت دینی” وداع کرد و حکومت سکولار را برای اداره جامعه پذیرفت. کدیور فرآیند عبور خود از “حکومت دینی” به حکومت سکولار را اینگونه وصف می نماید: “در دهه اول پس از انقلاب می پنداشتم نظریه رسمی صحیح است. از اوایل سال ۱۳۶۷ در نظریه ولایت فقیه تردید کردم و متمایل به پیشنویس قانون اساسی شدم، “جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه”. و از همان زمان از استقلال نهاد دین از دولت دفاع میکردم، یعنی منتقد دین دولتی، مسجد، و حوزه و روحانی حکومتی بودم. اما هنوز نوعی نظارت دینی دموکراتیک بر سیاست پس ذهنم بود. از حوالی سال ۱۳۸۱ از مردمسالاری اسلامی گذشتم و از امکان سازگاری اسلام و دموکراسی بحث کردم. از نیمه دوم سال ۱۳۸۸ به حکومت دموکراتیک سکولار یعنی لزوم استقلال دولت از نهاد دین رسیدم و از نظارت حقوقی نهاد دین بر سیاست و قانونگذاری هم عبور کردم. در حقیقت در دهه های دوم و سوم با امکان جمهوری اسلامی و یا امکان نوعی حکومت دموکراتیک کلنجار رفتم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که با مطلق حکومت دینی وداع کنم.”۷
این را هم بیفزایم که علاوه بر سه نواندیش دینی فوق الذکر که مخالف حکومت دینی هستند، اکنون هیچ نواندیش دینی را نمیشناسیم که حامی دخالت دین در حکومت باشد. برعکس تا آنجا که نگارنده مطلع است، جمهور نواندیشان دینی بر سر جدایی نهاد دین از نهاد دولت و استقرار حکومتی سکولار در جامعه ایران که دموکراسی، حقوق بشر، برابری زن و مرد، عدالت اجتماعی و حقوق مخالفان و اقلیت ها را پاس بدارد، اجماع دارند. برای مثال در بخشی از بیانیه ده تن از نواندیشان دینی با عنوان “ما خواهان جدایی دین و دولت در ایران هستیم” که به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب بهمن منتشر شد، چنین آمده است: “ما امضاکنندگان این بیانیه به عنوان بخشی از نواندیشان دینی ایرانی تجربه حکومت مبتنی بر “ولایت فقیه” را تجربه ای سراسر شکست خورده میدانیم و خواهان جدایی دین و دولت “حکومت” و پایان دادن به دین دولتی و آزاد شدن دیانت از قید حکومت و حکومت از قید دیانت هستیم.”۸
بنابراین با توجه به آنچه که در سطور قبل گفته شد، میتوان به این نتیجه گیری دست یافت که نواندیشان دینی به واقع “بند ناف” خود را از “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی” بریده اند.
بزرگان جریان نواندیشی دینی و مقوله نظارت دین بر جامعه
نراقی در ادامه بحث میکوشد تا مخاطبان خود را مجاب نماید که مدعای او دال بر وفاداری نواندیشان دینی به “اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی” یک کلیگویی محض نیست و مستند به آرای خود نواندیشان دینی است، پس به سراغ سروش و کدیور میرود و میگوید: “به نظرم نکته مهمی است که بزرگان جریان روشنفکری دینی و نواندیشی دینی همچنان به امر نظارت دین بر جامعه خصوصاً وقتی پای سبکهای زندگی در میان است، عمیقاً باور دارند. برای مثال آقای عبدالکریم سروش که از چهره های برجسته این جریان است، در یک برنامه ای در بی بی سی فارسی به صراحت از نهاد شورای نگهبان دفاع کرده است. کار شورای نگهبان چیه؟ انطباق قوانین عرفی با قوانین شرع است. به هر حال یک جایی باید قوانین عرفی با قوانین شرعی از منظر ایشان تطبیق بشه، این نظر متأخر ایشان است.”۹
روایت نراقی از سخنان سروش در برنامه پرگار بی بی سی فارسی گزینشی و در نتیجه کامل و دقیق نیست. نراقی درست میگوید که سروش در آن برنامه بر کار شورای نگهبان صحه میگذارد و از آن دفاع میکند، اما این همه سخنان سروش در آن برنامه نیست. سروش در آنجا سخنان دیگری را هم به میان میآورد که نراقی عمداً یا سهواً از بازگویی آنها خودداری میورزد، زیرا آن سخنان دقیقاً در جهت رد موضوع نظارت شورای نگهبان بر قوانین است. مثلاً سروش در پاسخ به پرسش مجری برنامه که از نسبت دین با حکومت و سیاست در اندیشه بازرگان میپرسد، به صراحت میگوید که تشکیل “حکومت دینی” در دوران مدرن ناممکن و منتفی است: “من با سخن بازرگان که دین برای آخرت است، صددرصد موافقم… دین برای آخرت در واقع حداقلی بودن دین است که من آن را طرح کردم. حکومت دینی به نظر من اگر ما هنوز امت بودیم مسأله ای نداشت، اما چون دولت-ملت شدیم، حکومت دینی نه تنها بد شده که ناممکن شد.”۱۰
سخن دیگر سروش که در مخالفت با “دیکتاتوری اکثریت” و موافقت با رعایت حقوق “اقلیت” است، آشکارا مغایر با امر نظارت نهاد شورای نگهبان بر قوانین است. او در پاسخ به این سوال مجری برنامه: “اگر حکومت بگوید که فروش مشروبات الکلی با روح دین و قوانین قطعی دین منافات دارد، آنها که مشروبات الکلی میخورند، چکار باید بکنند؟” میگوید: “اگر قانونی حالا چه فروش مشروبات الکلی باشد و چه هر چیز دیگر منافات با حقوق اقلیت داشته باشد، نباید تصویب بشه. حقوق اقلیت به هر حال باید مراعات بشه، حکومت باید نسبت به ادیان بیطرف باشد.” ۱۱
حال اگر نراقی مجموعه سخنان سروش در آن برنامه را مدنظر قرار دهد، حداکثر میتواند سخنان او را پارادوکسیکال بداند و نه چیزی بیش از آن. وانگهی بر خلاف مدعای نراقی که میگوید این نظر متأخر سروش است، گفتنی است که سروش نظر متأخرتر هم دارد که تقریباً یک سال بعد از حضور در برنامه پرگار بی بی سی فارسی آن را ابراز کرده است: “من در اینجا تزم این است، یعنی میخواهم توضیح بدهم که حکومت دینی در جهان امروز نه تنها ناممکن است، بلکه نامطلوب است و اگر هم بشود، خوب نیست که ما آن را اجرا و عملی بکنیم و این را هم من اتفاقاً از موضع عقلی و دینی میگم، این کار هم به نفع دین، جامعه، حکومت و مردم است.”۱۲
نراقی در جایی گفته است که خود را وامدار اندیشه های سروش میداند، در این صورت وی باید نیک بداند که داوری درباره آرای الهیاتی و سیاسی استاد سابق که بی وقفه سخنرانی میکند و چیز مینویسد و در این میان مدام هم تغییر رأی میدهد، با استناد به یک گزاره و یا حتی یک کتاب از او نه امکان پذیر است و نه منصفانه و در نتیجه نمیتواند حق مطلب را در مورد آرای وی ادا کند.
نراقی ایرادی را که به سروش میگیرد، شامل کدیور نیز میداند: ” آقای محسن کدیور از چهره های برجسته دیگر نواندیشی دینی معتقد است که عقل بشر از درک پیچیدگی های پارهای امور اصولاً قاصر است و در این قلمروهای خاص حکم شرع بر حکم عقل تقدم قطعی دارد. بنابراین اکثریت مسلمان یک جامعه حق دارد که بر مبنای صرفاً دینی و بر مبنای درکی که از دین دارد به حکم عقل سیاست ها و قوانینی را تنظیم کند و بر کل جامعه تحمیل کند.”۱۳
در سطور بالا به نقل از کدیور آوردیم که او به تصریح خودش با مطلق “حکومت دینی” وداع کرده و از حکومت سکولار دفاع می کند که در آن قانونگذاری بر عهده عقل عرفی است و در اینجا نظر او را در پاسخ به انتقاد نراقی می آوریم که ما را از هرگونه توضیحی بینیاز میکند: “هر آنچه به تصویب مجلس قانونگذاری برسد، اعم از این که موافق شرع یا مغایر آن باشد، سازگار با امور مسمی به ضروریات دین و مذهب و فقه باشد یا مغایر با آنها باشد به لحاظ قانونی معتبر و منبع است.”
نواندیشان دینی و آزادی سبک زندگی
در سخنرانی نراقی ادعای مناقشه برانگیز دیگری که طرح میشود، این است که نواندیشان دینی همدست و همداستان با بنیادگرایان دینی میکوشند تا سبکهای زندگی مورد قبول خود را که برآمده از الگوها و ارزشهای دینی است، به نسل جوان و به ویژه به زنان تحمیل کنند: “نقطه حساس و حساسیتبرانگیز اسلامگرایان اعم از بنیادگرایان و نواندیشان امر جنسی است… این حساسیت نسبت به امر جنسی نهایتاً سبک هایی از زندگی را بر جامعه تحمیل میکند که مورد تصویب و قبول دین باوران باشد.”۱۴
نراقی با این فرض در ادامه استدلال میکند که نواندیشان دینی با توسل به دو شیوه سبکهای زندگی مورد پسند خود را به جامعه تحمیل میکنند: “کنترل تن در جامعه ما به دو شکل صورت میگیرد. برای مثال شما ببینید نواندیشان دینی تلاششان این است که درکی از شریعت عرضه کنند که در آن حجاب اجباری نیست، اختیاری است، اما توجه کنید که نکته مهم این است که اسلامگرایان نواندیش هم به حکم شرع است که به زنان اجازه میدهند که حجاب بر سر نکنند. معنای ضمنی اش این است که اگر فردا درکشان از این امر تغییر کرد، حجاب همچنان بر زنان الزامی خواهد بود. یعنی این زنان نیستند که خودشان حق دارند حجاب بر سر بکنند یا نه.”۱۵
نراقی در توضیح شیوه دوم کنترل بر زنان میگوید: “اسلامگرایان نواندیش نهایتاً حکم دینی را در یک عرصههایی بر همه چیز مقدم میدارند. آقای کدیور میگویند مناکحات یعنی حقوق مربوط به روابط زن و مرد. ایشان معتقدند در این امور سخن شرع سخن نهایی است. اگر برای مثال حجاب یک امر شرعی است، مسلمانان حق دارند بگویند که همه باید در جامعه حجاب داشته باشند، یا زنان حق ندارند که با مرد نامحرم روابط جنسی داشته باشند. بنابراین شما خودتان نمیتوانید تصمیم بگیرید که رابطهتان را با یک مرد یا زن چه جوری تنظیم کنید. آقای دکتر سروش هم کم و بیش در همین فضا است. ببینید این حرف صریح ایشان است که زنان برای مردان آفریده شدند و کمال زن در خدمت به یک مرد است. یکی دیگر از مصادیق اینکه نواندیشان دینی سبک های زندگی را که مطابق درکشان ناروا است، برنمیتابند و تلاش میکنند از صحنه زندگی و از عرصه عمومی حذف کنند مربوط به حقوق اقلیتهای جنسی است.”۱۶
استدلال نراقی به شرحی که گذشت متضمن این نکته است که نواندیشان دینی چون سروش و کدیور، از آن رو که معتقدند در امور مربوط به حجاب زنان، روابط جنسی زن و مرد و نیز همجنسگرایی “سخن شرع سخن نهایی است” پس لابد خود را محق میدانند که سبک زندگی دینی را به دیگران تحمیل کنند، بدین ترتیب که: “اگر برای مثال حجاب یک امر شرعی است… همه باید در جامعه حجاب داشته باشند، یا زنان حق ندارند که با مرد نامحرم روابط جنسی داشته باشند” و نیز همجنسگرایی باید “از صحنه زندگی و از عرصه عمومی حذف” بشود.
اما آیا استدلال نراقی منطقی، معقول و مطابق با دیدگاههای نواندیشان دینی است؟ به نظر ما نه. دلیل آن هم این است که اولاً اعتقاد به این گزاره که “سخن شرع سخن نهایی است” لزوماً راه به تحمیل ارزشهای دینی به دیگران نمیبرد. شخص میتواند دیدگاههای اعتقادی خود را حق و صائب بداند و همزمان حق انتخاب چگونه زیستن را برای دیگران محترم بشمارد و از این حق آنان دفاع نماید. به قول شریعتی: “دیکتاتوری از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق میشمارد، بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا حق انتخاب را برای دیگران قائل است یا قائل نیست. اینان دعوت اسلام به همه را با تحمیل اسلام به همه اشتباه میکنند.”۱۷
اتفاقاً خود نراقی هم با استدلالی شبیه استدلال شریعتی از انحصارطلبی دینی، دفاع میکند: “شما میتوانید باور خود را صادق و باور رقیب را کاذب بدانید و در عین حال رقیب را به عنوان یک عضو محترم برای گفتگوی علمی به رسمیت بشناسید و نیز به عنوان یک عضو محترم صاحب حقوق در جامعه مدنی تلقی کنید.”۱۸
حال اگر نراقی میتواند انحصارطلبی دینیاش را با دفاع از حقوق مخالفان جمع کند، چرا سروش و کدیور نتوانند اعتقاد خود به گزاره “سخن شرع سخن نهایی است” را با به رسمیت شناختن حقوق مخالفان جمع نمایند؟ چنان که این کار را همان طور که در سطور بالا نشان دادیم، کردهاند.
همچنین نواندیشان دینی دیگر هم بهسان سروش و کدیور قویاً از حقوق مخالفان دفاع میکنند و آزادی سبکهای مختلف زندگی را ارج مینهند: “ما مصرانه خواستار برابری دینی، مذهبی، اندیشگی، جنسیتی، زبانی، قومی و به رسمیت شناختن تکثر سبک زیست برای همه شهروندان ایرانی هستیم. از نظر ما یک نظام جمهوری پارلمانی بدون هیچ حق ویژهای برای هیچ فرد، قشر، دین، مذهب، زبان، قومیت و خاندانی، بهترین مدل در عصر کنونی برای تحقق اهداف سیاستورزی اخلاقی مبتنی بر عدالت، رفع تبعیض، آزادی، دموکراسی و همبستگی اجتماعی است، سیاستی که درونمایه ادیان توحیدی نیز مبلغ و مروج آنند.”۱۹
ثانیاً نواندیشان دینی با اعتقاد و باور به آموزه بنیادی و فراتاریخی “لا اکراه فی الدین” هرگونه تحمیل عقاید دینی و نیز سبک زندگی مؤمنانه و دیندارانه به مردم را ممنوع و مردود میدانند و بر مختار بودن آدمی در انتخاب راه و رسم زیست فردی و اجتماعی خود تأکید و اصرار میورزند.
بنابراین وظیفهای که نواندیشان دینی برای خود در عرصه عمومی قائل هستند، تحمیل دین و “باید و نباید” شرعی به مردم نیست. وظیفه آنان تبلیغ و ترویج تفسیر خاص خود از دین و سبک زیست مؤمنانه است یعنی درست همان وظیفهای که پیامبران ادیان توحیدی در دوران خود مأمور به انجام آن بودند. پس “اجازه” دادن به زنان که “حجاب بر سر بکنند یا نه” کاری است که فقیهان و بنیادگرایان دینی میکنند نه نواندیشان دینی که خود را وکیل و قیم مردم نمیدانند که هیچ، هرگونه قیمومیت بر مردم را در تعارض آشکار با روح تعالیم دین میدانند.
بگذریم از این که مخاطب این “باید و نباید” شرعی کسانی هستند که با انتخاب آگاهانه خود دین را پذیرفته و میخواهند زیست مؤمنانه پیشه کنند و نه کسانی که باری به هر جهت خارج از دایره دینداری قرار دارند و سبک زندگی غیر دیندارانه را انتخاب کردهاند.
در اینجا اشاره به این نکته هم خالی از فایده نخواهد بود که برخی نقلقولهای نراقی از سروش و کدیور فاقد دقت لازم است، به طوری که این عدم دقت ایشان در نقل قولها، در برخی موارد اعتراض سروش و کدیور را به دنبال داشته است. به عنوان نمونه، نراقی در همین سخنرانی “آزادی سبکهای زندگی” قولی را به سروش نسبت میدهد که با اعتراض تند و تیز سروش مواجه گردیده است: “اخیراً یک شخص جفاکار که از قضا از شاگردان سابق من هم بود به دروغ و به تحریف در یکی از سخنرانیها نقل کرده است که فلانی گفت خداوند زنان را برای مردان آفریده است. بله من این را گفتم ولی نقل قول کردم.”۲۰
پیام جنبش “زن، زندگی، آزادی”
یکی دیگر از ادعاهای نراقی تقابل نسل جوان ایرانی، با اسلام نواندیشان دینی است: “به نظر من جنبش اخیر نسل جوان ایرانی همانقدر که در نقد ایدئولوژی آمرانه اسلامگرایان بنیادگرا است، در تقابل با ایدئولوژی اسلامگرایان نواندیش نیز هست… پیام جوانان فقط نفی اسلامگرایان بنیادگرا که در جمهوری اسلامی زمام امور را به دست دارند، نیست. پیام این جوانان در تقابل با اسلام نواندیشان ایرانی که از دموکراسی غیر لیبرال دفاع میکنند نظیر سروش و کدیور هم هست… به همین دلیل است که شما امروز میبینید که در گفتمان نسل جوان شورشگر جامعه ایران حضوری از این نواندیشان و روشنفکران نیست… جنبش سبز پشتوانه ایدئولوژیکش را این جریان ایجاد کرده بود، اما شما میبینید در اینجا هیچ خبری از این بزرگان و هیچ نفوذی از این بزرگان دیده نمیشود.”۲۱
همه شواهد و قرائن موجود دلالت بر عدم تأثیرگذاری و نقشآفرینی نواندیشان دینی در گفتمان جنبش اعتراضی “زن، زندگی، آزادی” دارد. در این مورد حق با نراقی است. بیشک غیبت نواندیشان دینی در گفتمان جنبش اعتراضی اخیر بیدلیل نیست و حتی چه بسا دلایل متعددی داشته باشد که پرداختن به آن قبل از هر کس بر عهده خود نواندیشان دینی است.
با این وصف، آنچه مسلم است، این که دلیل و یا دلایل این غیبت هر چه که باشد، قطعاً “تقابل نسل جوان ایرانی” با اسلام نواندیشان دینی که از “دموکراسی غیر لیبرال” دفاع میکنند نیست.
به گمان ما نراقی که با مفروض گرفتن اعتقاد نواندیشان دینی به سلطهگری دین بر عرصه عمومی و نیز نظارت بر قوانین عرفی، چالش نسل جوان معترض با اسلام بنیادگرایان را به اسلام نواندیشان دینی تعمیم میدهد، یکسره به خطا میرود.
خطای نراقی در این است که مفروضات و مدعاهای خود را درباره آرای سیاسی نواندیشان دینی چون سروش و کدیور معتبر و صادق میداند، در حالی که چنین نیست و ما در سطور بالا به وضوح نشان دادیم که “دموکراسی غیر لیبرال” سروش و کدیور هر عیب و نقصی هم که داشته باشد، تمام قد مخالف دخالت دین در حکومت و سلطهگری دین بر عرصه عمومی و پیامدهای آن نظیر تحمیل حجاب و سبک زندگی دینی مورد پسند خود به دیگران است.
بنابراین نراقی پیش از آن که نسل جوان عصیانگر و عدالت طلب را به سمت جدال با اسلام نواندیشان دینی سوق دهد، ابتدا لازم است که مفروضات و مدعاهای خود را به نحو مدلل و قانعکنندهای به اثبات برساند، کاری که عجالتاً از عهده آن بر نیامده است.
وانگهی مدعای “تقابل نسل جوان شورشگر” با اسلام دموکراتیک نواندیشان دینی مستند به هیچ سند و مدرکی از متن گفتمان جنبش “زن، زندگی، آزادی” نیست، چون سند و مدرکی وجود ندارد که مدعای نراقی را تأیید کند. برعکس همه پژوهشهای قابل اعتماد و منصفانهای که تا کنون درباره جنبش اعتراضی اخیر صورت گرفته، گواهی میدهند که پیام و جهتگیری اصلی جنبش اعتراضی اخیر نسل جوان نه علیه اسلام و نیز اسلام نواندیشان دینی که به طور شفاف و آشکار علیه اسلام سیاسی بنیادگرایان حاکم است که سلطهگریها و بیدادگریهای بیشمار آن در طی چهل و اندی سال حکومت بر مردم، حیات مادی و معنوی همه اقشار و طبقات اجتماعی را به فلاکت و تباهی کشانده است. بنابراین گزافه نخواهد بود اگر بگوییم که درک و فهم نراقی از “پیام جوانان” معترض و دلیر ایرانی خیال پردازانه و غیر واقعی است که دشوار بتوان کسی را سراغ داد که آن را تأیید کند.
جایگزینی دین سیاسی با دین مدنی
آخرین موضوع واجد اهمیت در سخنرانی نراقی، موضوع جایگزینی دین سیاسی با دین مدنی است. نراقی بر این باور است: “اگر قرار باشد که در آینده جامعه ایران دین جایگاه مهم و مؤثری در میان نسل جوان داشته باشد و دینداری مانع ایمانورزی نشود، اسلام سیاسی خواه در قرائت بنیادگرایانهاش و خواه در قرائت نواندیشانه آن باید جایش را به دین مدنی بدهد.”۲۲
مقوله “قرائت نواندیشانه” از “اسلام سیاسی” همان طور که در سطور قبل گفتیم، ساخته و پرداخته نراقی است و در عالم خارج از ذهن ایشان وجود عینی و خارجی ندارد. نواندیشان دینی به گواهی آثارشان نه تنها مخالف با “اسلام سیاسی” معتقد به حکومت دینی هستند، و همه اشکال و نسخههای رایج آن از “ولایت مطلقه فقیه” روحانیون حاکم گرفته تا “امارت اسلامی” طالبان و “خلافت اسلامی” داعشیان را به سبب تعارض آنها با تعالیم بنیادی و فراتاریخی اسلام و نیز ارزشهای دموکراتیک دوران مدرن باطل و بیاعتبار میدانند که حتی بدیل آن را هم معرفی کردهاند.
برای مثال “دین انسانی و اخلاقی” مجتهد شبستری، “دین حداقلی و تجربتاندیش” سروش و “دین رحمانی” کدیور صرف نظر از آنکه موافق یا مخالف آنها باشیم برخی از این بدیلهای “اسلام سیاسی” به شمار میآیند.
با این همه، پرسش مقدر در اینجا این است که آیا دین مدنی مورد نظر نراقی بدیل شایستهای برای “دین سیاسی” محسوب میشود؟ به گمان ما پاسخ منفی است، زیرا دین مدنی به روایت نراقی، گرچه مؤلفههای مثبت و درخور اعتنایی دارد که مهمترین آنها را میتوان به رسمیت شناختن “حق ناحق بودن”، “حقوق مساوی اکثریت و اقلیت” و “آزادی سبکهای مختلف زندگی” دانست، اما هم زمان پیام کانونی دین و رسالت اجتماعی آن را نادیده میانگارد.
نراقی میگوید: “عرض من این است که دین مدنی معتقد باید باشد که سبک زندگی مردم خواه ایجاباً و خواه سلباً ربطی به دین ندارد. معیار تشخیص خود مردماند”.۲۳ و نیز: “از منظر دین مدنی، دین و احکام دینی باید از متن جامعه مدنی برچیده شوند و به حوزه اجتماعات داوطلبانه دینی محدود بشوند… وقتش است که جامعه ایرانی از دین به یک معنای بسیار مهمی عبور کند و پای دین را از عرصه عمومی و تعیین سیاستهای عرصه عمومی یکسره قطع کند.”۲۴
عرض نگارنده هم به جناب نراقی این است که سخنان ایشان به توضیحی که به اختصار خواهد آمد، کاملاً ناسازگار با درونمایه دین و دینداری است و لذا نمیتوان آنها را پذیرفت.
یکم: در این مورد نخستین نکته قابل ذکر این است که سخن نراقی مبنی بر اینکه: “سبک زندگی مردم خواه ایجاباً و خواه سلباً ربطی به دین ندارد” مغایر با محتوای تعالیم ادیان و به ویژه ادیان توحیدی است.
واقعیت این است که اگر احکام دینی را که مقولهای عرضی، متغیر و متناسب با فرهنگ زمان و مکان است، کنار نهیم، به روح و مغز دین میرسیم که همان پیامها و آموزه های بنیادی و فراتاریخی آن است که در همه ادوار تاریخی معتبر و راهنمای زیست فردی و اجتماعی انسان است. محتوای همه این پیامها و آموزه های بنیادی و فراتاریخی دین در تحلیل نهایی ناظر به چگونه زیستن آدمی در این جهان نخستین به منظور دستیابی به رستگاری و همنشینی با خداوند در جهان واپسین است. این چگونه زیستن آدمی در جهان کنونی مطابق با تعالیم ادیان توحیدی در یک کلام زیست مؤمنانه بر مبنای دو مؤلفه ایمان به خدا و عمل صالح ((اخلاق)) است که صورتبندی آن در متن وحیانی قرآن چنین است: “وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، سوگند به روزگار که بی گمان انسان در زیانکاری است، مگر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند و همدیگر را به حق سفارش کردهاند و همدیگر را به شکیبایی سفارش کردهاند”.۲۵
از این رو، دین که به قول ویتگنشتاین مروج و مبلغ یک نوع سبک زندگی خاص در جامعه است که قرآن آن را سبک زیست مؤمنانه اعلام میکند، لاجرم نمیتواند نسبت به دیگر سبکهای زندگی که در جوامع بشری رایج است، خنثی و بیطرف باشد. به عبارت دیگر دین همزمان نمیتواند هم داعیه دعوت همگان به سبک زیست مؤمنانه را داشته باشد و هم مهر تأیید بر دیگر سبکهای زندگی متفاوت و چه بسا متعارض با سبک زیست مورد قبول خود بزند، هرچند که بر مختار بودن آدمی در انتخاب سبک زندگی خود تصریح و تأکید میکند و قاطعانه با تحمیل سبک زیست مؤمنانه به دیگران مخالفت میورزد.
دوم: حال اگر با این رأی موافق و همدل باشیم که دین پیام و حرفی “خواه ایجاباً و خواه سلباً” برای سبک زیست آدمی دارد، پس ناگزیر باید بپذیریم که جایگاه دین بر خلاف مدعای دین مدنی نراقی نه در حیطه خصوصی و حاشیه جامعه که در متن جامعه و در عرصه عمومی است. چرا که دین منطقاً فقط با حضور در عرصه عمومی است که امکان آن را مییابد تا پیام چگونه زیستن خود را که متضمن معنا بخشیدن به زندگی و رهایی از بحران تنهایی و پوچی است، به همگان ابلاغ نماید و نه با خلوتگزینی و عزلتنشینی صوفیانه و دوری جستن از عرصه عمومی.
افزون بر این، زیست مؤمنانه به نحو آگاهانه، عاشقانه و صادقانه آن لزوماً در بستر یک نظام اجتماعی عادلانه و دموکراتیک متجلی میشود و نه در چارچوب یک نظام اجتماعی تک صدایی و بسته مبتنی بر استبداد، تبعیض، جهل و فقر که مانع جدی بر سر راه تحقق ایمانورزی و سبک زیست مؤمنانه است.
از این جهت دین به ابلاغ گزاره زیست مؤمنانه به مردم بسنده نمیکند و فراتر از آن خواهان حضور شفاف و پررنگ دینداران در عرصه عمومی به منظور مشارکت، تأثیرگذاری و نقشآفرینی در فرایند تصمیمگیری های کلان سیاسی در مسیر تأسیس نظامی با ساختار عادلانه و دموکراتیک است، تا در پرتو آن، همگان و از جمله دینداران بتوانند سبک زیست مورد قبول خود را از قوه به فعل بدل نمایند. روشن است که حضور دین در عرصه عمومی به معنای دخالت دین در حکومت و سیطره آمرانه بر جامعه نیست، چون دین فاقد تئوری، نظریه و برنامه برای شکل حکومت است. حضور دین در عرصه عمومی به معنای دخالت در سیاست در راستای استقرار عدالت در جامعه است: “لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ، به راستی که پیامبرانمان را همراه با پدیدههای روشنگر فرستادیم و همراه آنان کتاب آسمانی و سنجه فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را پدید آوردیم که در آن “مایه” ستیز و صلابت است ونیز سود هایی برای مردم، تا سرانجام خداوند معلوم بدارد که چه کسی در نهان دین او و پیامبرانش را یاری میدهد، بیگمان خداوند نیرومند پیروز است”.۲۶
بنابراین دین ذاتاً پدیدهای اجتماعی است که به شهادت تاریخ همواره به اشکال و صور گوناگون در عرصه عمومی حضور داشته و اکنون نیز چنان که میبینیم کم و بیش حضور دارد. بیجهت نیست که هابرماس فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی آلمانی در انتقاد به سکولارها و لاییکهای مخالف با حضور دین در عرصه عمومی، میگوید که دینزدایی از عرصه عمومی اگر ممکن هم باشد، مطلوب نیست، زیرا این کار محروم کردن مردم و جامعه از یک سرمایه بزرگ اخلاقی، معنوی و ارزشی است.
حرف آخر این که دین در تفسیر نواندیشانه آن که یک دین اخلاقی، عدالت طلب، آزادیخواه و سازگار و هماهنگ با دنیای مدرن است، بزرگترین سد راه نفوذ دین فاشیستی و خرافهپرور بنیادگرایانه در جامعه است و به همین سبب همه کسانی که با هر انگیزهای حکم کلی خروج دین از عرصه عمومی را صادر میکنند، آگاهانه و ناآگاهانه زمینه را برای تقویت و رشد هرچه بیشتر دین بنیادگرایانه در جامعه فراهم میسازند.
منابع و پانوشتها
۱) سخنرانی آرش نراقی با عنوان “برای آزادی سبک های زندگی” ۲۹ اکتبر ۲۰۲۲
۲) همان منبع
۳) همان منبع
۴) همان منبع
۵) رجوع شود به جزوه “خدا و اخرت، برنامه بعثت انبیا”
۶) سروش، “سکولاریسم سیاسی، ۱۰ نوامبر ۲۰۱۸”، ” حکومت فرادینی، ۲۱ خرداد ۱۳۸۹” و مصاحبه با شبکه جرس، ۲۰ ژانویه ۲۰۱۰.
۷) نقل از مقاله “سکولاریسم و نواندیشی دینی”، ۱۸ اکتبر ۲۰۱۷، سایت کدیور
۸) بیانیه “ما خواهان جدایی دین از دولت در ایران هستیم” با امضای حسن یوسفی اشکوری، صدیقه وسمقی، رضا علیجانی، عبدالعلی بازرگان، یاسر میردامادی، رضا بهشتی معز، محمود صدری، سروش دباغ، محمدجواد اکبرین، و حسن فرشتیان، ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ به نقل از سایت زیتون
۹) نراقی، “برای آزادی سبک های زندگی”
۱۰) برنامه پرگار بی بی سی فارسی، ۹ مارس ۲۰۱۹
۱۱) همان منبع
۱۲) سروش، جلسه ۲۷ سخنرانی “دین و قدرت” ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۰
۱۳) نراقی، سخنرانی فوقالذکر
۱۴) کدیور، مقاله نواندیشی دینی و خردورزی شخصی، سایت بی بی سی فارسی، ۵ دسامبر ۲۰۱۸
۱۵، ۱۶، ۱۷) سخنرانی فوقالذکر نراقی
۱۸) شریعتی، مجموعه آثار ۲۳، ص ۱۳۰
۱۹) برنامه پرگار بی بی سی فارسی، “انحصار گرایی و کثرت گرایی دینی” با حضور نراقی و میردامادی.
۲۰) بیانیه “ما خواهان جدایی دین از دولت هستیم”.
۲۱) سروش، شرح دفتر ششم مثنوی، جلسه ۴۲، ۹ فوریه ۲۰۲۳
۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵) سخنرانی فوقالذکر نراقی
۲۶) قرآن، سوره عصر، ترجمه خرمشاهی
۲۷) قرآن، سوره حدید، آیه ۲۵، ترجمه خرمشاهی
16 پاسخ
نویسنده در چند محل به اشتباه استدلال می کند.
۱. این که یک ایدئولوژی (و یا ساب ایدئولوژی مثل دین) هدف جمعی داره، نتیجه نمیده که حق و توانایی دخالت در اجتماع را هم داشته باشه. پس این به کل اشتباه است که دین بخواهد در « تصمیمگیری های کلان سیاسی در مسیر تأسیس نظامی با ساختار عادلانه و دموکراتیک» دخالت کند.
۲. از طرف دیگه دین و ادیان، نمی توانند حوزه فعالیت خود را مشخص کنند. این عقل است که حوزه فعالیت را مشخص می کنه. این مشخص می کند که شاهد اوردن از آیات قرآن نمی تواند نشانگر حوزه فعالیت دین باشه.
۳. این که « دین ذاتاً پدیدهای اجتماعی است» یک حرف ذاتا اشتباه است :). دین یک انتخاب در حوزه امور غیرعقلانیه. یک جمعی که چنان انتخابی کرده اند می توانند در حوزه امور غیرعقلانی با هم معاشرت کنند. اما در حوزه امور عقلانی و جمعی نمی توانند رویکردهای دینی (که محدود به انتخاب های فردی است) داشته باشند.
۴…..
میشمارم برگهای باغ را
میشمارم بانگ کبک و زاغ را …
درود یاران جان:
این بزرگوار واین یار جانی دقیقن درست می فرمایند البته اگر صرفن
معنای گزاره دین را اسلام بدانیم چرا که در همان اساسنامه این دین
بسیار سخن از ناسخ ومنسوخ است و در کردار ورفتار بزرگانش هم این
ناسخ ومنسوخ بودن اعمال و مشاهده میشود.بگذریم که در تعریف بینهایت
در ریاضیات وشاید هم در علوم دیگر به مقداری گفته میشود که نمی توان
بیشترش کردمثلن نمی توان گفت خداوند به همه چیز علم واحاطه داردولی
در عمل واجرای دستوری مشاهده کرد که اشکالاتی بوجود آمده بنا بر این
نسخ شده ویا مخلوقی را دید که نه زن است نه مرد وشاید هم مرد باشد وهم
زن که در عمل خلقت انجام شده وهمه دیده ایم پس یا باید چون احمدی نجاد
وجودشان را نفی کنیم واگر مصداقی دیدیم زود اعدامش کنیم یا بپذیریم که
خالق علمش بینهایت نیست ومی توان خدایی که این نوع خلقت را ندارد از
خدای فعلی کار درست تر است بدانیم بعبارت ساده هیچ بینهایتی وجود ندارد.
بنا بر این به این استاد ارجمند جناب رحمان حق میدهیم کماکان ویک درمیان
همان روش ناسخ ومنسوخ را رعایت نموده و همه چیز را درست و بلافاصله
نادرست بدانند.چرا که بن مکتبمان است.
این که اشکالاتی در عمل به وجود بیاد، بیانگر محدود بودن علم خداست یا ناتوانی و عدم تدبیر او؟
“از این جهت دین به ابلاغ گزاره زیست مؤمنانه به مردم بسنده نمیکند و فراتر از آن خواهان حضور شفاف و پررنگ دینداران در عرصه عمومی به منظور مشارکت، تأثیرگذاری و نقشآفرینی در فرایند تصمیمگیری های کلان سیاسی در مسیر تأسیس نظامی با ساختار عادلانه و دموکراتیک است، تا در پرتو آن، همگان و از جمله دینداران بتوانند سبک زیست مورد قبول خود را از قوه به فعل بدل نمایند.”
مطول گویی این حسن را دارد که یک جا منظور مکتوم گوینده را آشکار میکند.آری جانا اشکال از همان جا شروع میشود که دیگر به ابلاغ بسنده نمی کنید و به تاثیر گذاری و نقش آفرینی رو می آورید…و الی آخر
مشکل ما ایرانی ها بقول دوست عراقی ام این است که از دل یک امپراطوری کهن برآمده ایم و بدلیل این خودبزرگ بینی بی معنا که درخور هیکل و وزن امروزی ما نیست حاضر نیستیم وقعی به دیگران و اندریافتها و تجربیاتشان بگذاریم. مومنان ایرانی برای اینکه تاتی تاتی کنان راهی که مسیحیت صدها سال پیش رفته اند بروند منتظر کف و سوت حضار هستند. امروز اکثر دین باوران ما به نتیجه چند صد سال پیش غرب مبنی بر سکولاریسم و مردمسالاری به عنوان بهترین مدل های مدیریت جامعه رسیده اند. خوب مبارک است ولی حالا چرا؟ چگونه است که همین مردم در استفاده از علم پزشکی یا فیزیک یا شیمی مدرن نه درنگ می کنند و نه شک ولی وقتی به علوم انسانی می رسد همه صاحب نظر می شوند و می خواهند طرحی نو دراندازند؟ واقعا فکر می کنید در این عرصه ها هیچ دانش و تجربه و دستاورد قابل استفاده ای در جهان نیست و شما را دعوت کرده اند که آنها را اختراع کنید؟ چرا وقت خود و مردم تان را تلف می کنید با این جزم اندیشی پوچ؟ سیر و سلوک مومنانه آقای کدیور برای من مثل این است که بگوید من در دهه هشتاد فکر نمی کردم آسپیرین سردرد را خوب کند. بیست سال بعد شک کردم که نکند خوب است و امروز یقین کرده ام که برای درمان سردرد خوب است. خوب آقا جان با دگماتیزم و تردید روستایی خود وقت تلف کرده اید. همان اول یک مقاله علمی در مورد آسپیرین و نحوه اثرش در منابع علمی مدرن می خواندید و عمری را در گمراهی تباه نمی کردید. دایم چرخ را اختراع نکنید. جواب اکثر سوالات شما در منابع مکتوب دنیا هست و اگر هم نبود یافتن پاسخ آن قطعا از عهده و توان شما خارج است. آنها قرن ها پیش از شما کتابها و سنگ نوشته های خط کوفی و میخی تان را هم خوانده اند و اگر میشده در راه ترقی بشر بکار برده اند. ببینید حتی دیوان اشعارمعتبر شاعران ما هم ادیت غربی ها را دارد. تنها چیزی که قطعا نه آنها می دانند و نه من و نه شما این است که این بشر باورمند ایرانی کی و چگونه از خر شیطان پایین میاید و اطرافش را همان گونه که هست می بیند نه مثل دن کیشوت لامانش.
عکس و تیتر مقاله حاکی از تصمیم آقای نراقی بر جدا کردن راه خود از دیگر نواندیشان دینی است وگرنه ایشان هم مقالاتی در موضوعات اسلامی به نام خود و یا با یک – نام قلم – می نوشتند و در کنفرانسهای نواندیشان دینی از جمله همین عکس که مربوط به کنفرانسی در موسسه ابن سینا اورنج کانتی – کالیفرنیا می باشد – به عنوان سخنران شرکت میکردند.
نویسنده محترم میگوید: “..“سخن شرع سخن نهایی است” لزوماً راه به تحمیل ارزشهای دینی به دیگران نمیبرد. شخص میتواند دیدگاههای اعتقادی خود را حق و صائب بداند و همزمان حق انتخاب چگونه زیستن را برای دیگران محترم بشمارد و از این حق آنان دفاع نماید.” حال باید گفت ایا این حق دادن در زمان قدرت داشتن هم صادق است؟ مثال به روز برای نفی این جمله نویسنده محترم اردوغان اسلامگرا در ترکیه است که چگونه سعی دارد اقلیت های جنسی را حذف کند. خوانندگان را به دلیل اخلاقی از اجرای کنسرت ها باز بدارد. پس این دوستان نواندیش همان بنیادگراهای بی قدرتند. اگر روزی سروش و کدیور جایشان را با علی خامنه ای عوض کنند مطمئن باشید علی خامنه ای نو اندیش و کدیورو سروش بنیادگرا خواهند بود.
نویسنده محترم میگوید: “..“سخن شرع سخن نهایی است” لزوماً راه به تحمیل ارزشهای دینی به دیگران نمیبرد. شخص میتواند دیدگاههای اعتقادی خود را حق و صائب بداند و همزمان حق انتخاب چگونه زیستن را برای دیگران محترم بشمارد و از این حق آنان دفاع نماید.” حال باید گفت ایا این حق دادن در زمان قدرت داشتن هم صادق است؟ مثال به روز برای نفی این جمله نویسنده محترم اردوغان اسلامگرا در ترکیه است که چگونه سعی دارد اقلیت های جنسی را حذف کند. خوانندگان را به دلیل اخلاقی از اجرای کنسرت ها باز بدارد. پس این دوستان نواندیش همان بنیادگراهای بی قدرتند. اگر روزی سروش و کدیور جایشان را با علی خامنه ای عوض کنند مطمئن باشید علی خامنه ای نو اندیش و کدیورو سروش بنیادگرا خواهند بود.
دقیقا همینه
این که «سخن شرع سخن نهایی است» یک جمله ناقصه. بهتره بگیم: «سخن شرع در امور غیرعقلانی و فردی سخن نهایی است.»
به نظر نمی آید نواندیشان دینی مانند سروش به ازادی سبک زندگی در جامعه اعتقادی داشته باشند. توهین ایشان به هنرمند ارزشمند کشور خانم گلشیفته فراهانی که سعی در مشارکت و کمک به جنبش زن زندگی آزادی داشت دلیل قاطعی است که گفتار ایشان با اعتقاد واقعی شان متفاوت است و می توان نتیجه گرفت هر مدل دینداری اعم از نو اندیش و بنیاد گرا امکان قبول همه نوع سبک زندگی را ندارند. تازه توجه بفرمایید که ایشان قدرتی ندارند و طبیعتا در موقعیت قدرت بسیار بدتر خواهد شد. البته شاید اشخاصی مانند ملکیان و وسمقی را بتوان تا حدودی در دایره قبول کنندگان سبک زندگی دیگران قرار داد ولی احتمالا این هم در زمان قدرت نداشتن صادق باشد.
سروش توهین نکرده بلکه انتقادکرده.ایا ازلخت شدن گلشیفته انتقاد نمی توان کردوباان نمی توان مخالف بود؟من بامشروبخواری مخالفم وانرابیان می کنم ایا بمعنای اینستکه می خواهم جلوی الکلی ها رابگیرم؟چرامطلب دودوتا چهارتا رامی پیچانید؟
فکر کنم بحث اول بیشتر در مورد این بود که دیندارانی مثل سروش، قائل به حق انتخاب برای دیگران نیستند. این که ما بگیم «شما نمی توانید نماینده مردم ایران باشید» با این که بگیم «لخت شدن به فلان دلیل و ….. بده» متفاوته.
گلشیفته نماینده ما هست. سروش و متدینین به عنوان عضو جامعه باید تضاد سلیقه ها را به رسمیت بشناسند. این به رسمیت شناختن دیگران، با نقد کردن دیگران در تضاد نیست ولی با نادیده گرفتن انتخاب و سلیقه دیگران در تضاده.
و خب معلومه وقتی که تضاد سلیقه ها به رسیمت شناخته نشه، در عمل و در صورت داشتن قدرت مخالف آن عمل میشه.
داداش بروید دوباره افاضات سروش عزیزتون را بخوانید ایشان ناراحت بودند چرا اینها در دانشگاه جرج تاون جمع شدند که عده ای سکولار و غیر مذهبی و لخت شده هستند و اصلا حق ندارند در مورد ایران جمع بشنوند. و اصلا بحث این نیست یکی چی دوست دارد یا ندارد. ایشان رسما خانم فراهانی را مورده هدف قرار دادند بهتر است اول بخوانید بعد کامنت بگذارید. دین دار ها کلا خود خوب بین و خود تقوی دار و خود عالی بین هستند این بزرگترین ایراد این جماعت است چه پایداری باشد چه نواندیش مثل سروش.
با دید عقلانی، شما با مشروبخواری برای خودتون (و به عنوان یک انتخاب شخصی) می تونید مخالفت کنید نه برای دیگران (و به عنوان یک انتخاب جمعی) و نمی تونید بگید بقیه حق ندارند مشروب بخورند و همینطور نمی تونید بگید کسی که مشروب می خوره نمی تونه نماینده (حداقل گروهی از) ایرانی ها باشه
سروش هم همینطور نمی تونه بگه گلشیفته چون لخت شده نمی تونه نماینده ایرانی ها باشه. بله می تونه بگه گلشیفته نماینده من نیست.
از توهین بودن هم اگر بگذریم (چون خیلی به صورت فردی ارزیابی می تونه بشه)، سروش دروغ هم گفت و تهمت هم زد وقتی که گفت تا لخت نشد راهش ندادند.
اصل حرف «معش» هم اینه که متدینین ما (و شاید اکثر ما) زیاد به انتخاب ه و حقوق دیگران احترام نمی گذاریم و هنوز در سیستم فکری ما قبل مدرن زندگی و تفکر می کنیم
انتقاد که حتما میشه کرد، اما انتقاد اصولا باید عقلانی باشه.
این که یک شخص چه انتخاب شخصی ای داشته و خواسته لخت بشه یا نشه و ما می پسندیم یا نمی پسندیم، چندان «انتقاد عقلانی» ای به حساب نمیاد.
“شنیدهاید در همین دیروز، در واشنگتن، در دانشگاه جرج تاون، جلسهای بود و چند نفر شرکت کرده بودند که تقریباً بساط رهبری برای ایران پهن کردند و به گمان اینکه نامی در رسانهها دارند، فکر کردند که در دلها هم جایی دارند . یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند. چندتایی از آنها که اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند . در میانشان حتی یک پرچم ایران به چشم نمیخورد . نامی از اسلام و دیانت قاطبۀ مردم ایران در میان نبود.” <— این سخنان سروش است بر علیه خانم گلشیفته به دلیل فعالیت سیاسی ایشان. به دلیل حضورش در دانشگاه جرج تاون برای کمک به جنبش زن زندگی ازادی. ایا این نقد است؟؟؟؟ یا ربط دادن سبک زندگی به فعالیت سیاسی است. ایشان حتی در بی قدرتی کامل هم تحمل یک فرد با سبک زندگی متفاوت را ندارد.
دیدگاهها بستهاند.