گفتمان بریتانیا در مورد نژاد

میشل پروم؛ مترجم:حنیف یزدانی

مقدمه مترجم
نژادپرستی مشکل بزرگی در زمان ماست. متاسفانه به دلیل عدم آموزش توسط دستگاههای آموزشی و همچنین رمانتیک سازی از رژیم سابق که تمایلات نژاد گرایانه داشت جامعه ایران در معرض این آسیب قرار گرفته است.
مقاله زیر کمک زیادی برای درک مبانی نظری و تاریخی نژاد دارد. این مقاله با بیان معرفی دیدگاه فرانسوی به انتقاد از دیدگاه و عملکرد جامعه انگلیسی زبان به موضوع نژاد می پردازد. مسئله ایی که به ما نشان می دهد در بین کشورهای مختلف غربی اختلافات تاریخی و سیاسی و فرهنگی به عملکرد مختلف منجر شده است.
در نهایت امیدوارم با مقایسه تاریخ و فلسفه غرب ارائه شده در این مقاله، با وضعیت ایران، درک بهتری از میزان بحرانی بودن مقوله نژاد بدست آوریم.

اصل مقاله
در حالی که اصطلاح “نژاد” از زمان جنگ جهانی دوم در اسناد رسمی فرانسه ناپدید شده است، در همان زمان در بریتانیای کبیر حفظ شده. از جمله می توان به سه قانون اصلی در مورد “روابط نژادی”، “سوال نژادی” سرشماری ده ساله و مجوز برای بررسی قومیت کارکنان در شرکت ها اشاره کرد. این مقاله به دنبال درک بافت تاریخی انگلستان ویکتوریایی است که منجر به این اختلاف بین دو طرف کانال (مانش) شد. این مقاله داروینیسم را به عنوان یکی از تأثیرات اصلی در بحث پیرامون «نژاد» تعریف می‌کند و موضع داروین را که در «تبار انسان» (۱۸۷۱) بیان شده است، تحلیل می‌کند. داروین نتیجه می گیرد که مفهوم نژادهای بشر بدون کنار گذاشتن استفاده از این اصطلاح، برای راحتی، نامناسب است. این انتخاب عمل گرایانه در واقع راه را برای برخورد ذات گرایانه با «نژادها» باز کرده است.

۱-امروزه در فرانسه صحبت از «نژاد» به معنای «نژادهای انسانی» از همه متون و سخنرانی های رسمی حذف شده است. روزنامه‌نگاران و سایر مشارکت‌کنندگان در رسانه‌های اصلی تنها با استفاده از علامت‌های نقل‌قول (گیومه) – به طور شفاهی، از این اصطلاح استفاده می‌کنند، حرکت معروف انگشتان که عدم امکان نشان دادن این نشانه‌های گرافیکی (گیومه) را جبران می‌کند. در همین راستا، در آغاز قرن، مطالعه موردی ارائه شده توسط پروژه سرشماری در کالدونیای جدید را به بررسی کنیم(۱). مسئله ایی که مربوط به شمارش دقیق‌تر درصد کاناک‌ها و کالدوچ‌ها بود که بخش عمده‌ای از جمعیت جزیره را تشکیل می‌دادند. پس از چند هفته تأخیر، این ماجرا در سرزمین اصلی فرانسه سر و صدا به پا کرد تاجایی که خود رئیس جمهور نیز به این موضوع پرداخت. ژاک شیراک، به نقل از روزنامه لوموند، این ابتکار سیاسی منتسب به یک مقام ارشد را که اقدامش از چشم ریاست جمهوری دور مانده بود را با عبارات بسیار شدید محکوم کرد. «این ایده برای تعیین منشأ قومی ظالمانه است. من فقط می توانم این داستان سرشماری را که توسط فردی کاملاً غیرمسئول انجام شده است به شدیدترین شکل محکوم کنم. (۲)» این «داستان سرشماری»، به قول رئیس جمهور، توهین به قوانین و آداب و رسوم جمهوری، «متحد و غیرقابل تقسیم» از سال ۱۷۹۲ بود. سپس ژاک شیراک روح ماده اول، بخش ۱ قانون اساسی فرانسه (۴ اکتبر ۱۹۵۸) را پذیرفت و اغلب آن را نقل می کرد: «فرانسه یک جمهوری غیرقابل تقسیم، سکولار، دموکراتیک و اجتماعی است. این قانون برابری در برابر قانون را برای همه شهروندان بدون تمایز از منشاء، نژاد یا مذهب تضمین می کند. در نظر قانون گذار، کاناک یا کالدوچه مهم نیست. سفید یا سیاه نیست، بلکه ما به سادگی و منحصرن “فرانسوی” هستیم. (۳)» رئیس جمهور همچنین از اصولی پیروی کرد که پس از جنگ جهانی دوم توسط یونسکو تعیین شد. این سازمان بین‌المللی در «بیانیه تخصصی» معروف خود به تاریخ ۲۰ ژوئیه ۱۹۵۰، اصل وحدت نسل بشر را به عنوان یک اجماع علمی و هم نژادی (وحدت انسانها) را به عنوان محتمل‌ترین فرضیه مطرح می‌کند. «محققان عموماً موافقند که انسانیت یکی است و همه انسانها به یک گونه تعلق دارند، هومو ساپینس. علاوه بر این، عموماً پذیرفته شده است که همه انسان ها احتمالاً از یک گروه هستند: تفاوت هایی که بین گروه های مختلف انسانی وجود دارد به دلیل بازی عوامل تکاملی تمایز است.» در نهایت، متن با تأکید بر اینکه شباهت ها بر تفاوت ها بیشتر است، نتیجه می گیرد: «اشتباهات جدی ناشی از استفاده از کلمه “نژاد” در زبان محاوره، این انتظار را به وجود آورده است که استفاده از آن در مورد نوع بشر کاملاً کنار گذاشته شود. »

یک اصطلاح رایج

۳-این انتظار، همانطور که دیدیم، در کل تا آنجا که به فرانسه مربوط می شود برآورده شده است. از سوی دیگر، جهان آنگلوساکسون، و به ویژه بریتانیای کبیر، در سراسر نیمه دوم قرن بیستم به استفاده از کلمه انگلیسی “race” (نژاد) به طور معمول و بدون علامت نقل قول (گیومه) ادامه داد.

۴-سه قانون عمده ای که در قرن بیستم در سراسر کانال مانش برای مقابله با شیوه های نژادپرستانه و تبعیض آمیز وضع شد، که همگی توسط حزب کارگر وضع شدند، قوانین روابط نژادی نامیده شدند. اولین مورد، قانون روابط نژادی در سال ۱۹۶۵ بود. این قانون که توسط دولت نخست وزیر هارولد ویلسون تهیه شد، هر گونه تبعیض نژادی را در مکان های عمومی در بریتانیا ممنوع کرد. (۵) و تحریک نفرت نژادی در سخنرانی ها، سیاست ها و نشریات را جرم دانست. این قانون خواستار ایجاد یک هیئت روابط نژادی بود، اما بدون دادن هیچ اختیار واقعی به آن.

۵-سه سال بعد، قانون روابط نژادی ۱۹۶۸، که توسط دولت کارگری هارولد ویلسون مجدداً تصویب شد، تبعیض نژادی را در بخش مسکن، اشتغال و خدمات و همچنین در تبلیغات ممنوع کرد. با این حال، پلیس و ارتش به طور خاص از این مکانیسم قانونی مستثنی شدند. (۶)

۶-سرانجام در سال ۱۹۷۶، سومین قانون روابط نژادی، مهم ترین و طولانی ترین قانون از میان این سه قانون (۷)، توسط ویلسون که به قدرت بازگشته بود در پارلمان معرفی شد و سرانجام در همان سال تحت نظارت جیمز کالاگان، نخست وزیر جدید کارگری، به تصویب رسید. این قانون پیرو گزارش اوراق سفید (White Paper) تبعیض نژادی در سال ۱۹۷۵ است که نشان دهنده ناکافی بودن دو قانون قبلی و تداوم سطح بالای تبعیض در کشور بود. بنابراین، این قانون، قوانین ضد تبعیض را تثبیت و گسترش می داد، و بیش از همه با این واقعیت متمایز شد که یک ساختار مؤثر به اسم کمیسیون برابری نژادی (CRE) را ایجاد می کرد. (۸)

۷-ما در این یادآوری مختصر شاهد تکرار عبارات انگلیسی (RACE) “نژاد” و (RACIAL) “نژادی” هستیم که در بالاترین سطح دولتی استفاده می شود. ما همچنین اصطلاح نژاد را در سرشماری های چند دهه ای پادشاهی بریتانیا می یابیم. “مسئله نژادی” برای اولین بار در سال ۱۹۹۱ ظاهر شد (سرشماری های ملی از سال ۱۸۰۱، در سال های ۱… انجام شده است: به عنوان مثال ۲۰۰۱، ۲۰۱۱، ۲۰۲۱، و غیره). بنابراین در سال ۱۹۹۱ از ساکنان بریتانیای کبیر به تنهایی سوال شد (۹) : «قومیت شما چیست؟» توجه داشته باشید که از سال ۱۹۷۶، واژگان تغییر کرده است و “قومی” (ethnic) در اینجا جایگزین “نژادی” (RACIAL) می شود، بدون اینکه جایگزینی یک کلمه با کلمه دیگر لزوماً متضمن تحول معنایی قابل توجهی باشد (ما به این موضوع باز خواهیم گشت). نکته دوم این است که “مسئله نژاد” (همانطور که در واقع نامیده می شود) بر اساس اصل خوداظهاری (خود شناسایی) کار می کند. بنابراین، تعدادی از ایرلندی‌های طرفدار استقلال ایرلند در بریتانیای کبیر، خشمگین بودند که نمی‌توانستند خود را از نظر قومی «ایرلندی» تعریف کنند و مجبور بودند همان گزینه «سفید» را همانند انگلیسی‌ها انتخاب کنند، در حالی که ترجیح می دادند گزینه «سیاه» را علامت بزنند. یعنی سیاه بیشتر محتوایی سیاسی به نشانه مقاومت داشت تا فنوتیپ سیاه.

۸-در سال ۱۹۹۱، در واقع، انتخاب های نژادی محدود بود. فقط ۹ گزینه وجود داشت: “سفید، سیاه کارائیب، سیاه آفریقایی، سیاه دیگر (لطفاً مشخص کنید)، هندی، پاکستانی، بنگلادشی، چینی، گروه قومی دیگر (لطفاً مشخص کنید)”. به یاد داشته باشید که سردرگمی بزرگ این دسته بندی اختلاط معیارهای “نژادی” و معیارهای ملی بود. “چینی ها” همه از قوم هان ( Han) نیستند. آیا اویغورها مثلاً در همین دسته قرار می گیرند؟ به طور مشابه، “پاکستانی” شامل پنجابی ها و پشتون ها و بسیاری از گروه های قومی دیگر می شود.

۹-در سال ۲۰۰۱ تعداد گزینه ها تقریباً دو برابر شد. در پاسخ به واکنش ایرلندی‌ها (این مشکل از آنجایی که مسئله قومی اکنون شامل ایرلند شمالی نیز می شود، بیشتر مطرح است.)، گروه بندی سفید به «سفید بریتانیایی» و «ایرلندی سفید» تقسیم می‌شود. دسته “دو رگه” (MIXED) با چهار امکان (“سفید و سیاه کارائیب”، “سفید و سیاه آفریقایی”، “سفید و آسیایی” و “دو رگه دیگر”) اضافه شده است. سرانجام، در آخرین سرشماری سال ۲۰۱۱، کادرهای «بوهمی» (کولی) و «مسافر ایرلندی» (Irish Traveller) (10) برای جمعیت سفیدپوست اضافه می‌شوند، در حالی که «گروه قومی دیگر» به «عرب» و «هر گروه قومی دیگر» تقسیم می‌شود.

۱۰-ما از این مرور مختصر آخرین سرشماری‌های ملی، یک بار دیگر، نگرش «بدون قید و بند» را نسبت به مسئله «نژاد» (که به‌طور متواضعانه «قومیت» نامیده می‌شود) به یاد خواهیم سپرد. یک سرشماری در فرانسه که از پاسخ دهندگان بپرسد که آیا آنها عرب هستند یا سیاهپوست، خشم بسیاری از طبقه سیاسی و عموم مردم را برخواهد انگیخت. لازم به ذکر است که در بریتانیای کبیر، در اوایل سال ۱۹۹۱، انجمن های اقلیت های قومی، پس از یک بحث طولانی، اکثراً خود را طرفدار مسئله قومی اعلام کردند و معتقد بودند که آگاهی بهتر از توزیع اقلیت های مختلف در قلمرو بریتانیا کمک های اجتماعی را به شیوه ای دقیق تر و مناسب تر هدف قرار دهد.

۱۱-اگر اکنون از حوزه عمومی به حوزه خصوصی برویم، می بینیم که شرکت های انگلیسی قانونا کاملا حق دارند از کارمندان خود بپرسند “نژاد” آنها چیست و نتایج پرسشنامه های خود را در اسناد رسمی خود نشان دهند. این رویکرد “نظارت قومی” نامیده می شود. این “کنترل قومی” نه تنها ممنوع نیست، بلکه به شدت توسط CRE و همچنین اتحادیه هایی که آن را وسیله ای برای مبارزه برای برابری در محیط کار می دانند، تشویق می شود. بنابراین، در ژوئیه ۱۹۸۵، TUC (کنگره اتحادیه های کارگری) اتحادیه های مختلف تشکیل دهنده آن را دعوت کرد تا از نظارت قومیتی برای پاسخگویی بهتر به دستورات منشور عملی که در همان سال منتشر شد، استفاده کنند(۱۱). کم کم این جمع آوری داده های قومی به مرحله اجرا در می آید. دیدیه لاسال (Didier Lassalle) خاطرنشان می‌کند: «شمارش قومی پرسنل (نظارت قومی)، که در اواسط دهه ۱۹۹۰ معرفی شد، به تدریج به اکثر شرکت‌ها و ادارات بزرگ گسترش یافت. (۱۲).»

۱۲-بنابراین، می‌توانیم ببینیم که جامعه بریتانیا، در طول قرن بیستم، ، از طریق سرشماری‌ها و نظرسنجی، به دنبال ارزیابی اجتماع های جدیدی بود که در قلمرو بریتانیا مستقر شده یا توسعه یافته‌اند و از طریق قوانین هدفمند، از آنها محافظت کند.

دو گذشته متفاوت

۱۳-جای تعجب است که چرا بریتانیا نسبت به استفاده از کلمه “نژاد” چنین بی تفاوتی نشان می دهد. چگونه می توان مخالفت قابل توجه بین تابوی فرانسه و بی اهمیت جلوه دادن این اصطلاح در سراسر کانال را توضیح داد؟ بسیاری از پاسخ ها به جنگ جهانی دوم برمی گردد. به استثنای مناطق جرسی و گرنزی (جزایر اینگلیسی-نرماند کانال (۱۳))، قلمرو بریتانیا تحت اشغال آلمان در نیامد. بنابراین، قانون نژادی نازی‌ها مانند فرانسه، با استفاده از تبلیغات آریایی: پوسترهای ضد یهود، مستندهای نازی هر هفته در سینماها، بخشی از زندگی روزمره بریتانیا نبوده است. برای مثال در پاریس به نمایشگاه معروف «یهود و فرانسه» از سپتامبر ۱۹۴۱ تا ژانویه ۱۹۴۲ می توانیم اشاره کنیم. برای انگلیسی ها، آریایی کردن حرفه ها، ممنوعیت حرفه ای (Berufsverbot)، “پرونده یهودی”، ستاره زرد (Judenstern) بخشی از تجربه زندگی آنها نبوده است. یقیناً آنها این مسائل را شنیده بودند، اما هر روز با آن روبرو نمی شدند. بعد از آزادسازی ، کلمه “نژاد” دیگر در واژگان فرانسوی قابل تحمل نبود. اما اصطلاحات “نژاد” و “نژادی” به طور معمول در بریتانیا استفاده می شد.

۱۴-با توجه به سرشماری سال ۱۹۹۱، به استفاده جایگزین از اصطلاح “قومی” به جای “نژادی” اشاره کردیم. این تمایز را نباید بیش از اندازه مهم دانست. اگر به فرهنگ لغت انگلیسی COBUILD که توسط دانشگاه بیرمنگام توسعه یافته است مراجعه کنیم، می بینیم که این دو اصطلاح به عنوان مترادف تعریف می شوند:
«قومی» به معنای مرتبط با گروه‌های نژادی مختلف مردم است، به ویژه هنگامی که به مردم بومی یک کشور خاص یا اقلیت‌های نژادی در یک کشور یا شهر خاص اشاره می‌شود. (۱۴)
« “Ethnic” means connected with or related to different racial groups of people, especially when referring to the native people of a particular country or to racial minorities within a particular country or city. »

۱۵-بنابراین، کلمه قومی در اینجا صرفاً و به سادگی به نژاد اشاره دارد، اما با این ایده که در مورد سفیدپوستان صدق نمی کند، زیرا یا بومیان و سایر “نخستین مردمان” (« the native people ») کشورهای غیر اروپایی را مشخص می کند. یعنی اقلیت های به اصطلاح “قومی” (سیاهان کارائیب، آسیای جنوبی و غیره) بریتانیای کبیر و به طور خاص تمرکز شهری آن. کولت گیومین، در مورد جامعه‌شناسی آمریکایی پس از جنگ، قبلاً خاطرنشان کرد که “قومی” به معنای همه افراد به جز سفیدپوستان است(۱۵). در نهایت، در برابر مخالفت غالبا پیشنهاد شده در فرانسه که تاکید می کند که “نژاد” بر ویژگی‌های جسمانی (فنوتیپ‌ها) تأکید می‌کند، در حالی که ” قومیت” به تفاوت‌های اجتماعی و تمدنی علاقه‌مند است، باید با احتیاط برخورد کرد اگر نخواهیم بگوییم با سوء ظن. اصطلاح ” قومیت” غالباً حجابی شایسته است که بر مفهوم نژاد کشیده می‌شود و به طور رسمی بدون تجزیه و تحلیل بی اعتبار می‌شود. کولت گیومین ادامه می دهد که : «پذیرش مفهومی مانند «گروه قومی» تلاشی برای فاصله گرفتن از مفاهیم موروثی و مشروطه خواهانه بود که اصطلاح نژاد را مشخص می‌کند. اما این تلاشی بیهوده بود، زیرا استفاده کنونی از این کلمه همان مفهوم را بازیابی کرده است به شکلی که کاملاً حالت غیر قابل حذف می یابد. (۱۶) » و او بر «تداوم معنای ناخودآگاه(۱۷)»، یعنی تداوم بیولوژیک نژادی در اصطلاح «قومی» تأکید می کند(۱۸).

تأثیر داروینیسم

۱۶-اگر قوم غالباً در واقع به نژاد اشاره می کند، آیا «نژاد» در مقابل، می تواند بیان ناشیانه ای از بینش اجتماعی گروه های انسانی باشد تا وضعیت بیولوژیک آنها؟ منظور ما در بریتانیا از «نژاد» چیست؟ تفکر و گفتمان در مورد نژاد، در سراسر کانال، برای همیشه با استقرار داروینیسم در قرن نوزدهم در چشم انداز روشنفکری آشکار شد. ما از موفقیت فوری کتاب خواستگاه گونه ها On the Origin of Species می دانیم که تمام نسخه های اولین ویرایش آن در همان اولین روزی فروش، در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۹ فروخته شد. این کتاب که تا سال ۱۸۷۲ شش بار منتشر شد، یکی از پرفروش ترین کتاب های دوره ویکتوریا بود.
اما با کتاب تبار انسان The Descent of Man (1871) بود که داروین انسانها را موضوع مطالعه قرار داد و مسئله وجود نژادهای بشری را مطرح کرد.

۱۷-هنگامی که داروین به این موضوع می پردازد، بحث داغ است. نژاد، در قرن گسترش امپریالیستی، در همه جا هست. بنجامین دیزرائیلی، نخست وزیر محافظه کار و که رمان نویس هم بود، از زبان یکی از شخصیت هایش می گوید: «همه چیز نژاد است. هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد. (۱۹)» دنیای علم بین چندژن گرایان (polygenist) و تک ژن گرایان (monogenists) دوپاره می شود. این مناقشه که در طول قرن هفدهم و هجدهم ادامه داشت هنوز خاموش نشده است. روشنگری اسکاتلندی واضح نبود، و میراث آنها کمکی به ارائه دیدگاه روشنی از منحصر به فرد بودن نژاد بشر نمی کند. دیوید هیوم، مدافع تساهل و قاتل تعصبات، با این وجود دیدگاهی چندجنسگرایانه را اتخاذ می کند تا آنچه را که به نظر او حقارت خاص سیاهان است محکوم کند. (۲۰). در همین قرن خردگرایی، جان اتکینز (۱۶۸۵-۱۷۵۷)، پزشک انگلیسی، تردیدی نداشت که سیاهپوستان می‌توانند با میمون‌ها آمیخته شوند و هیبریدهای نابارور شبیه قاطرها به دنیا بیاورند(۲۱). برای لرد مونبوددو اسکاتلندی، رنگ سیاه حلقه مفقوده بین پستانداران و انسان است(۲۲). از سوی دیگر، برخی دیگر، مانند جیمز بیتی، که او هم یکی از روشنفکرانِ روشنگری اسکاتلند است، به هیوم بر اساس تک نژاد گرایی حمله می کنند(۲۳).

۱۸-بنابراین تک ژن گرایی (Monogenism) و چندژن گرایی (polygenism) در سراسر قرن نوزدهم با هم در مقابله بودند. در دهه ۱۸۵۰، زمانی که داروین در حال نوشتن کتاب منشأ گونه‌ها بود، این مناقشه حتی شدت بی‌سابقه‌ای پیدا کرد، «تا جایی که، به قول پل بروکا، به عنوان «نقطه شروع و تمرکز تقریباً تمام تحقیقات در تاریخ طبیعی انسان بود(۲۴) ». در انگلستان، جیمز کاولز پریچارد (۱۷۸۶-۱۸۴۸) مبارزه را به نفع تزهای تک ژنی رهبری می کرد(۲۵). در اسکاتلند، رابرت ناکس (۱۷۹۱-۱۸۶۲)، حتی اگر صراحتاً عضو جریان چندژنگرایان(۲۵) نبود، ولی بسیار به آن نزدیک بوده و تأیید می کند که «از دورترین دوران تاریخی، گونه های انسان به تعداد معینی از نژادهای کاملاً متمایز تقسیم شده است(۲۷)». اثر او در سال ۱۸۵۰، «نژادهای انسانها»، او را به یکی از شخصیت‌های آموزش مردم‌شناسی بریتانیا تبدیل کرد. شاگرد وفادار او، جیمز هانت، انجمن مردم‌شناسی لندن را در سال ۱۸۶۳ تأسیس کرد، که زیرگروهی از انجمن قوم‌شناسی و معیاری واقعی برای چندژن گرایان بود. در نهایت اجازه دهید جان کرافورد (۱۷۸۳-۱۸۶۸)، اسکاتلندی دیگری را معرفی کنیم که داروین می گوید به وجود شصت نژاد اعتقاد داشته است (۲۸) که همگی مستقیماً توسط خدا آفریده شده اند.

۱۹-داروین در انسان‌شناسی سال ۱۸۷۱ خود به نام «تبار انسان» به این برخورد مکاتب اشاره می‌کند و قاطعانه خود را تک ژن گرا (monogenist) می‌داند. در فصل هفتم، با عنوان «نژادهای انسان(۲۹)»، او گزارشی از موقعیت هر یک ارائه می دهد. آفرینش‌گرایان، «کسانی که اصل تکامل را نمی‌پذیرند(۳۰) »، خود را به تک‌ژنیست‌ها («همه ما از زوج اصلی آدم و حوا می‌آییم») و در چند ژنیست ها، که برای مثال آفریقایی ها از نوادگان اولین زوج کتاب مقدس نیستند، تقسیم می‌کنند. آنها هم بر اساس تفسیرشان از آفرینش(۳۱)، تزهای پیش از آدم را توسعه می دهند. داروین وارد این بحث‌های انجیل نمی‌شود، اما همانطور که خواهیم دید، از منظر طبقه‌بندی ساده به مشکل آنها می‌نگرد.

۲۰-گفتمان داروین در مورد تکامل گرایان تعجب آورتر است. آن دسته از طبیعت گرایان که اصل تکامل را می پذیرند – که اکنون توسط اکثریت در نسل نوظهور پذیرفته شده است – بدون شک احساس نمی کنند که همه نژادهای انسان از یک ذخایر بدوی سرچشمه می گیرند. «آن دسته از طبیعت گرایان که اصل تکامل را می پذیرند – که اکنون توسط اکثریت در نسل نوظهور پذیرفته شده است – بدون شک احساس نمی کنند که همه نژادهای انسان از یک ذخایر بدوی سرچشمه می گیرند. (۳۲)» بنابراین، او به طور قطعی اظهار می کند که همه تکامل گرایان تک ژن گرا (monogenist) هستند. آیا این کلام فقط آرزوی محال است؟ در واقع، در حالی که بسیاری از چندژن گرایان (polygenist) خلقت گرا هستند، با این حال مکتبی در بریتانیا و جاهای دیگر وجود دارد که چند ژن گرایی (polygenism) را در چارچوبی کاملاً تکاملی قرار می دهد. همچنین، کارل وگت (۱۸۱۷-۱۸۹۵)، خبرنگار رساله داروین در سوئیس، در درس‌هایی درباره انسان (۱۸۶۳) می‌نویسد که آفریقایی‌ها از همان شاخه نخستی‌ها که اروپایی‌ها هستند، نمی‌آیند(۳۳). این جریان چند ژنی تکاملی با آلفرد راسل والاس (۱۸۲۳-۱۹۱۳) در انگلستان یا ارنست هکل (۱۸۳۴-۱۹۱۹) در آلمان توسعه یافت.

منحصر به‌فرد بودن نوع بشر

۲۱-فراتر از مسئله منحصر به فرد بودن ذخایر اولیه بشریت، برای داروین و هم عصرانش، مسئله منحصر به فرد بودن بشریت مطرح می شود. به عبارت دیگر آیا نژادهای بشری یا فقط نسل بشر به صورت مفرد وجود دارند؟ این دو سوال لزوما به هم مرتبط نیستند. اگر درست باشد که چندژن گرایی اصل نژادهای مجزا را (از ابتدا) پایه گذاری می کند، تک ژنی هم کثرت «نژاد» انسانی را منتفی نمی کند. گونه‌های انسانی که از یک ذخایر سرچشمه می‌گرفتند، توانستند شاخه‌هایی را تشکیل دهند که از هم جدا شده تا زمانی که «نژادهای» متمایز را به وجود آوردند. بسیاری از نویسندگان قرن ۱۸ و ۱۹، که ما امروز اندیشه آنها را بدون در نظر داشتن زمان “نژادپرست” می نامیم، به وحدت نژاد بشر اعتقاد داشتند و به سادگی فکر می کرد که در خانواده بشری، برخی از دیگران پست تر هستند، مانند کانت (۳۴) یا بلومنباخ (۳۵) در آلمان.

۲۲-در بریتانیای کبیر، یک نمونه خوب از تک ژنی «نژادپرستانه» مدخل «کاکا سیاه» (نگرو) از دایره المعارف بریتانیکا در سال ۱۷۹۷ است که در قرن نوزدهم مطرح شد(۳۶):
«NEGRO، انسان سیاه پوست، نامی که به گونه‌ای از نژاد بشر که کاملاً سیاه‌پوست است، داده می‌شود و در ناحیه‌ی خشن، به‌ویژه در آن قسمت از آفریقا که بین مناطق استوایی امتداد دارد، قرار دارد. به نظر می رسد بدنام ترین رذیلت ها نصیب این نژاد نگون بخت است: بطالت، نیرنگ، کینه توزی، ظلم، گستاخی، دزدی، دروغ، بی تقوایی، فسق، شرارت و بی اعتدالی، گفته می شود، اصول حقوق طبیعی را از بین برده است. و ملامت های وجدان خود را سرکوب کردند. تمام احساس شفقت برای آنها بیگانه است و وقتی انسان به حال خود رها می شود به طرز وحشتناکی فساد انسان را نشان می دهند. (۳۷)»

۲۳-سیاه‌پوستان در اینجا به عنوان یک گروه نژادی معرفی می‌شوند که رنگدانه‌های پوستی آن‌ها با تعدادی از تعصبات اخلاقی نفرین‌آور همراه است. این فهرست ممکن است خواننده امروزی را شگفت زده کند، زیرا این یک جزوه نیست، بلکه یک مقاله “علمی” است که در یک دایره المعارف مشهور گنجانده شده است. با این حال، توجه داشته باشید که این دسته نژادی که “تنوع” یا به عبارت دیگر “زیرگونه” نامیده شده، و به هر حال به عنوان “نوع انسانی” (گونه های انسان) نامیده می شود – حتی اگر کلمه گونه از نظر فنی بتواند در جمله جمع باشد. همچنین متذکر می‌شویم که فرودستی سیاه‌پوست ضروری نیست. به دلیل شرایط و محیط با تباهی (“فساد”) مرتبط است (“زمانی که به حال خود رها شود”).

۲۴-چند ژنیست ها و تک ژن ها، حتی اگر بتوانند، یکی مانند دیگری، نظریه فرودستی نژادی سیاهان را توسعه دهند، بنابراین دو دیدگاه متفاوت از این سلسله مراتب ارائه می کنند، یکی رادیکال و ذات گرایانه، دیگری بیشتر شرایطی و محیط زیستی.

۲۵-در پس زمینه این واگرایی انسان شناختی است که داروین به نوبه خود مسئله وجود «نژاد» انسان را مطرح می کند. او در فصل هفتم تبار انسان، با عنوان مناسب «از نژادهای انسان»، با دقت تزها به نفع تعدد «نژادها» و سپس آنهایی که ازتزهایی که وحدت نسل بشر را طرح می کنند، دفاع می کند، قبل از اینکه به نفع دومی ها نتیجه بگیرد.

۲۶-اگر او از ایده یک “نژاد ” انسانی منحصر به فرد حمایت می کند، قبل از هر چیز به دلیل بحث تداخل با نسب است که به طور سنتی نژاد را در قلمرو حیوانات محدود می کند. همان طور که می دانیم عقیمی به عنوان نشانه ای از فاصله مشخص در نظر گرفته می شود. داروین، به عنوان مثال، برزیل را ذکر می کند، جایی که «جمعیت هیبریدی عظیمی از سیاهپوستان و پرتغالی ها(۳۹)» پیدا می شود، که ثابت می کند سیاهان و سفیدها نژادهای متمایز نیستند. زیرا «عدم همجوشی معمول ترین و بهترین معیار تمایز خاص است (۴۰) ». علاوه بر این، ویژگی های هر به اصطلاح “نژاد” ثابت نیست و بالاتر از همه، مرزهای بین آنها هرگز مشخص نیست. «قوی‌ترین استدلال در برابر تلقی نژادهای انسان به‌عنوان گونه‌های متمایز این است که آنها با درجاتی از یکی به دیگری عبور می‌کنند(۴۱).» بنابراین ما یک پیوستار بین سفید و سیاه داریم، که هرگونه امکان تعریف واضح “نژاد” را محو می کند. مانند سایر حیوانات، یک طبیعت گرا که با تدریجی بودن تنوع انسانی مواجه است، «باید در یک گونه تمام اشکالی را که با درجاتی از یکی به دیگری می گذرند را جمع کند، زیرا او خواهد گفت که حق ندارد نامی برای چیزی بگذارد که نمی تواند حد و مرز آنها را ردیابی کند(۴۲).» بنابراین، برای مثال، ناممکن شدن سیاهان و سفیدها به عنوان “نژاد” غیرممکن است، زیرا مخلوط شدن نامحدود این فرآیند را نامشروع می کند.

۲۷-در نهایت، معیاری که شاید بیش از همه مورد توجه داروین قرار می گیرد، و به نظر می رسد مهم است که در اینجا بر آن تاکید شود، منحصر به فرد بودن هستی شناختی نوع بشر است. گذشته از تفاوت‌های کوچکی که تنوع انسان را مشخص می‌کند، انسان‌ها با شباهت اساسی‌شان او را عمیقا شگفت زده کرده بود. در اینجا، داروین برای ارائه شهادت خود به عنوان یک انسان از پروتکل علمی طبیعت گرا فراتر می رود. او برای ماه‌ها در کشتی بیگل، با سه «فوگیان» (Fuegians) ، این ساکنان تیرا دل فوئگو(سرزمین آتش) در مسیر بازگرداندن آنها به خانه شان، با آنها قاطی شده بود. کاپیتان فیتز-روی آنها را در سفر قبلی در سال ۱۸۲۸ به انگلستان آورده بود (۴۳). برای داروین، فوئگی ها همان نمونه وحشی ها هستند که او آنها را در پایین ترین سطح بشریت قرار می دهد. او در دفتر خاطرات خود در مورد این جمعیت خاطرنشان کرد: «باور نمی‌کردم که تفاوت بین انسان وحشی و متمدن تا این حد باشد. (۴۴)» واکنش او به دیدن آنها اغلب به عنوان دلیلی بر طرد “وحشی ها” ذکر شده است :
«پوست قرمز آنها کثیف و چرب، موهایشان مات، صدایشان ناهماهنگ، حرکاتشان خشن و بدون کوچکترین وقار بود. با دیدن این مردان، سخت است که خود را متقاعد کنیم که آنها موجوداتی شبیه به ما هستند که در یک جهان قرار گرفته اند. (۴۵)»

۲۸-با این حال، داروین در فصلی از «تبار انسان» که به «نژادهای انسان» اختصاص دارد، دقیقاً این «وحشی‌های تقلیل‌ناپذیر(۴۶)» را انتخاب می‌کند تا بر نزدیکی عجیب آن‌ها به اروپایی‌ها تأکید کند که خودش هست:
«زمانی که من با فوگیان (Fuegians) در کشتی بیگل زندگی می کردم، به طور مداوم توسط بسیاری از ویژگی های شخصیتی کوچک تحت تاثیر قرار می گرفتم، که نشان می داد چقدر روحیه آنها شبیه ماست. من همین تجربه را با یک سیاهپوست که خونش قاطی نشده بود )منظورش نژاد خالص است، مترجم) داشتم که توانستم او را از نزدیک بشناسم. (۴۷)»

۲۹-دومین نمونه از این نقل قول (“ساهپوست که خونش قاطی نشده بود”) اشاره ای به تاکسیدرمیست (آکَنده‌سازی، فن نگهداری درازمدت پیکر جانوران برای نمایش، مترجم) سیاه پوست جان ادمونستون (۱۷۹۳-۱۸۲۲) است که داروین در دانشگاه ادینبورگ با او آشنا شد و هنر خود را به او آموخت. بین این دو مرد یک دوستی واقعی ایجاد شد، که تا حدی همدردی بی عیب و نقص طبیعت‌گرا نسبت به سیاه‌پوستان را توضیح می‌دهد، که در تمام کارهایش آشکار می‌شود. (۴۸)

۳۰-به طور کلی، این بار «شباهت نزدیک مردان از همه نژادها در ذائقه، منش و عادات» (۴۹) را می توان تأیید کرد. و داروین در همه انسانها ذوق رقص، موسیقی، بازی دراماتیک، نقاشی یا حتی دستاوردهای فنی (تیر و کمان) را ذکر می کند که برای طبیعت گرایان انگلیسی جهانی است. بنابراین، مفهوم یک نژاد انسانی، هم برای دانشمند و هم برای مسافر هوشیار، منطقی است. جای تعجب نیست که «بیانیه تخصصی» یونسکو در سال ۱۹۵۰، که در ابتدای این مقاله نقل شد، هنگامی که بر منحصر به فرد بودن نژاد بشر تأکید می کند، این قطعه معروف از تبار انسان را نقل می کند (این تنها نقل قول در این بیانیه هست):
«وقتی انسان در تمدن پیشرفت می‌کند و قبایل کوچک در اجتماعات بزرگ‌تری متحد می‌شوند، ساده‌ترین دلیل باید به هر فردی توصیه کند که باید غرایز و همدردی‌های اجتماعی خود را به همه اعضای یک ملت بسط دهد، حتی اگر آنها شخصاً برای او ناشناخته باشند. پس از رسیدن به این نقطه، تنها یک مانع مصنوعی برای جلوگیری از گسترده شدن همدردی های او به انسانها از همه ملت ها و نژادها وجود دارد. » (۵۰)

پراگماتیسم بریتانیایی
31-پس چرا همچنان در ارتباط با انسانیت از اصطلاح «نژادها» به صورت جمع استفاده می کنیم؟ در اینجا است که داروین رفتاری را اتخاذ می کند که بیشتر عمل گرایانه است تا ایدئولوژیک. او معتقد است که برای سال‌های متمادی، انسانها از «نژادها» برای تعیین گروه‌هایی با فنوتیپ‌های مختلف صحبت می‌کنند. به نظر می رسد به صورت ساده تر، برای درک شدنشان، به استفاده از این اصطلاح ادامه می دهتد، هر چند ممکن است از نظر علمی نامناسب باشد. داروین مشاهده واضحی از سنگینی زبانی می کند: «به دلیل عادت طولانی، اصطلاح «نژاد» شاید همیشه استفاده شود(۵۱). » او به این کاربرد توجه می کند، در حالی که دامنه این اصطلاح را به حداقل می رساند. او دوباره می نویسد: «تقریباً علی السویه است که آنچه نژادهای انسان نامیده می‌شوند باید چنین تعیین شوند. (۵۲)» بنابراین او کلمه نژاد (“آنچه ما می نامیم”) را در گیومه قرار می دهد و برای راحتی، تصمیم به استفاده از آن می گیرد تا با زمان خود مطابقت داشته باشد.

۳۲-به نظر می رسد که جامعه علمی بریتانیا از این گزینه لغوی پیروی کرده و در قرن بیستم به صحبت از “نژاد” ادامه داده است، در حالی که از نامناسب بودن این اصطلاح آگاه بوده است – آنها به اندازه محققان کشورهای دیگر از آن آگاه بوده اند. آنها به بیانیه تخصصی یونسکو اعتراض نکردند. و حتی به آن کمک کردند(۵۳). با این حال، جامعه علمی بریتانیا با استفاده از کلمه “نژاد” در جامعه بریتانیا و تا بالاترین سطح دولتی مبارزه نکرد. این موضع، که می خواست “عملگرا” (“pragmatic”) باشد، پیامدهایی برای روابط بین اجتماع های مختلف در بریتانیای کبیر داشته است. مقالات انگلوساکسون در علوم انسانی گاه این سوال شکسپیر را نقل می کنند: “چه اهمیتی دارد؟”(۵۴) » (What’s in a name) برای تأکید بر وزن نام استفاده شده، یا پیامدهای انتخاب های اصطلاحات. عدم گسست از اصطلاح نژاد در واقع به نفع عدم گسست از دسته بندی های نژادی بوده است. انتخاب بررسی ریشه‌های قومی، هم در سرشماری‌های ملی و هم در نظرسنجی‌های تجاری یا سایر نظرسنجی‌ها، و حمایت قانونی از جوامع مختلف به‌عنوان «نژاد»، موضوعی مشابه عمل‌گرایی است. عمل گرایی دولت و خدمات اجتماعی آن، عمل گرایی نمایندگان اقلیت های قومی و احزاب سیاسی. اما این عمل گرایی به تشدید و تداوم این دسته بندی ها کمک کرده است. بنابراین، «نژادها» در نهایت، و بدون شک بر خلاف نیات بازیگران اصلی جامعه بریتانیا، ضروری شدند(۵۵).

منابع و پانوشت‌ها

۱ مجله رسمی جمهوری فرانسه شماره ۱۳۲، ۸ ژوئن ۲۰۰۳، ص. ۹۷۶۵، فرمان شماره ۲۰۰۳-۴۸۵ ۵ ژوئن ۲۰۰۳ مربوط به سرشماری نفوس، عنوان اول، بند پنجم، ماده ۱۹: «طبق مقررات بند سوم ماده ۳۱ قانون ۶ ژانویه ۱۹۷۸ فوق الذکر، به مناسبت سرشماری های عمومی […] در کالدونیای جدید جمع آوری و پردازش داده های شخصی که احتمالاً منشأ قومی افراد را آشکار می کند، مجاز هستند.»
2 لوموند، ۵ اوت ۲۰۰۳.
3 باید توجه داشت که قانون اساسی ۱۹۵۸، مسلماً به شیوه ای منفی، نژادها را همانند ادیان به رسمیت می شناسد.
4 سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد، UNESCO/SS/1، پاریس، ۲۰ ژوئیه ۱۹۵۰، ص. ۱ و ۲. در میان «متخصصان» که متن را نوشتند یا اصلاح کردند، می‌توان به کلود لوی استروس از فرانسه و برای انگلستان، جولیان هاکسلی، نوه توماس هنری هاکسلی، دوست و حامی چارلز داروین اشاره کرد.
5 و نه از بریتانیا: این قانون در مورد ایرلند شمالی اعمال نمی شود.
6 قانون این بار به کل بریتانیا، از جمله ایرلند شمالی مربوط می شود.
7 سی و چهار سال طول خواهد کشید. در سال ۲۰۱۰ با قانون برابری جایگزین خواهد شد.
8 این کمیسیون تا سال ۲۰۰۷ قدرت واقعی داشت و پس از آن کمیسیون برابری و حقوق بشر جایگزین آن شد. مشهورترین رهبر آن ترور فیلیپس است که رهبری EHRC را نیز بر عهده خواهد داشت.
9 در سال ۱۹۹۱، مسئله قومیتی در ایرلند شمالی مطرح نشد. از سال ۲۰۰۱ خواهد بود.
10 مسافران ایرلندی، که رومی (Rome ) نیستند، یک گروه قومی اصلی را تشکیل می دهند که ردپای آنها به قرون وسطی باز می گردد. این مسافران زبان خاص خود را دارند، شلتا. “حدود ۲۳۰۰۰ مسافر امروز در جمهوری ایرلند زندگی می کنند، ۱۵۰۰۰ نفر در بریتانیا و ۷۰۰۰ در ایالات متحده” (Andrea Grünert، “مسافر ایرلندی در آینه سینما: دیگری ایرلندی ها؟” “، در میشل پروم (کارگردان)، قومیت و اصلاح نژاد، پاریس، L’Harmattan، ۲۰۰۹، ص ۸۹).
11 Peter Braham, Ali Rattansi, Richard Skellington (dir.), Racism and Antiracism : Inequalities, Opportunities, and Policies, The Open University, 1992, p. 41.
12 Didier Lassalle, « Royaume-Uni. Du multi à l’interculturalisme », Grande Europe n° ۱۰, juillet 2009, La Documentation française.
13 رجوع کنید به David Fraser, « Un antisémitisme très britannique : l’application des lois antijuives sur les îles anglo-normandes (1940-1945) », dans Michel Prum (dir.), Changement d’aire, De la “race” dans l’aire anglophone, Paris, L’Harmattan, 2007, p. 19-38.
14 دیکشنری زبان انگلیسی کوبیلد، لندن، کالینز، ۱۹۸۷. COBUILD English Language Dictionary
15 کولت گیومین، ایدئولوژی نژادپرستانه. پیدایش و زبان جاری، پاریس، موتون، ۱۹۷۲، نی. گالیمار، ۲۰۰۲. Colette Guillaumin, L’Idéologie raciste. Genèse et langage actuel, Paris, Mouton, 1972, rééd. Gallimard, 2002.
16 همان، ص. ۸۷.
17 همان، ص. ۸۷.
18 این استفاده از «قومیت» (ethnicity) به‌عنوان جایگزینی خوشایند برای اجتناب رسمی از واژه «نژاد»، معانی داده‌شده توسط قوم‌شناسان به این واژه را در بر نمی‌گیرد. قومیت همانطور که تعریف می شود – و اغلب مورد استفاده قرار می گیرد بدون اینکه واقعاً تعریف شود – توسط جریان های فکری مختلف که تفکر انسان شناختی (تکامل گرایی، کارکردگرایی، فرهنگ گرایی، ساختارگرایی) را مشخص کرده اند، این سوال را در مورد انتخاب های طبقه بندی تقسیمات سرزمینی جمعیت ها (آفریقایی، آسیایی و غیره) وجود آنها در دنیای قبل از استعمار، تأثیر استعمار و ارتباط آنها با امروز مطرح می کند. به عنوان مثال، ساختارشکنی انجام شده توسط نگاه انتقادی نویسندگان Au coeur de l’ethnie (2005)، موضوعی علمی غیر از «قومیت» در معنای حسن تعبیر از «نژاد» دارد که تنها به تقسیمات بزرگ بشریت بین سیاه پوستان، سفیدپوستان و آسیایی ها (عمدتاً جنوب آسیا در بریتانیا، یعنی از شبه قاره هند) علاقه مند است، که آنها به طور خلاصه با آن مخالفت می کنند بدون اینکه وارد بحث های نظری با هدف تحلیل دقیق تر این مجموعه ها شوند. رجوع کنید به ژان لوپ امسل، «گروه‌های قومی و فضاها: برای یک انسان‌شناسی توپولوژیک»، در ژان لوپ امسل و الیکیا ام‌بوکولو (ویرایش‌ها)، Au coeur de l’ethnie، پاریس، La Découverte، ۲۰۰۵، ص. ۱۱-۴۵.
See Jean-Loup Amselle, “Ethnic groups and spaces: for a topological anthropology”, in Jean-Loup Amselle and Elikia M’Bokolo (eds.), Au coeur de l’ethnie, Paris, La Découverte, 2005, p. 11-45.
19 بنجامین دیزرائیلی، تانکرد، یا جنگ صلیبی جدید (۱۸۴۷)، لندن، ۱۸۵۰، ص. ۳۰۳.
Benjamin Disraeli, Tancred, or the New Crusade (1847), London, 1850, p. 303.
20 رجوع کنید به میشل پروم، “چشم انداز سیاهان در زمان تجارت برده: یادداشت کوچک دیوید هیوم”، در فرانسوا لو ژون و میشل پروم (کارگردان)، بحث در مورد لغو برده داری در بریتانیای کبیر بریتانی ۱۷۸۷-۱۸۴۰، پاریس، الیپس، ۲۰۰۸، ص. ۵۳-۶۲.
See Michel Prum, “A vision of the Black at the time of the slave trade: the little note of David Hume”, in Françoise Le Jeune and Michel Prum (dir.), The Debate on the abolition of slavery in Great Britain Brittany (1787-1840)), Paris, Ellipses, 2008, p. 53-62
21 رجوع کنید به اختراع نژاد، کریستیان دلاکامپنی، پاریس، فیارد، ۱۹۸۳، صفحه ۶۳
See Christian Delacampagne, The Invention of Race, Paris, Fayard, 1983, p. 63.
22 جیمز برنت، لرد مونبودو، از خاستگاه و پیشرفت زبان (۱۷۷۳-۱۷۹۲).
James Burnett, Lord Monboddo, Of the Origin and Progress of Language (1773-1792).
23 جیمز بیتی، مقاله ای درباره ماهیت و تغییر ناپذیری حقیقت در تقابل با سفسطه و شک (۱۷۷۰)، ماهی سفید، ام تی، انتشارات کسینگر، ۲۰۰۴. همچنین به Cahiers d’histoire در همین شماره مراجعه کنید. بررسی تاریخ انتقادی: سیلویا سباستینی، “زمان، پیشرفت و نژاد در روشنگری اسکاتلند”.
James Beattie, An Essay on the Nature and Immutability of Truth in Opposition to Sophistry and Skepticism (1770), Whitefish, MT, Kessinger Publishing, 2004. See also Cahiers d’histoire in this same issue. Critical History Review: Silvia Sebastiani, “Time, Progress and Race in the Scottish Enlightenment”.

۲۴ کلود بلانکارت، «مونوژنیسم و چند ژنی»، در پاتریک تورت (کارگردان)، دیکشنری داروینیسم و تکامل، ج. ۲، پاریس، PUF، ۱۹۹۶، ص. ۳۰۲۲.
Claude Blankaert, “Monogenism and Polygenism”, in Patrick Tort (dir.), Dictionary of Darwinism and Evolution, vol. 2, Paris, PUF, 1996, p. 3022.
25 جیمز کاولز پریچارد، تحقیقات در تاریخ فیزیک انسان، لندن، جی و ای آرچ، ۱۸۱۳.
James Cowles Prichard, Researches into the Physical History of Man, London, J. and A. Arch, 1813

۲۶ رجوع کنید به نیل دیوی، «کالبد شکافی نژادهای مردان توسط رابرت ناکس: آناتومی و نظریه‌های نژادی در بریتانیای کبیر، ۱۸۲۰-۱۸۷۰»، در میشل پرام (کارگردان)، جنسیت، نژاد و ترکیب در منطقه انگلیسی‌زبان، پاریس، L. هارمتان، ۲۰۱۱، ص. ۱۹-۴۲.
See Neil Davie, “Dissecting The Races of Men by Robert Knox: anatomy and racial theories in Great Britain, 1820-1870”, in Michel Prum (dir.), Sex, race and mixity in the English-speaking area, Paris, L ‘Harmattan, 2011, p. 19-42.
27 همان، ص. ۲۹.
28 چارلز داروین، تبار انسان (۱۸۷۱)، ترجمه. هماهنگ شده توسط میشل پروم (۱۹۹۹)، Slatkine ، ژنو، ۲۰۱۲، ص. ۲۶۶.
Charles Darwin, The Descent of Man (1871), trans. coordinated by Michel Prum (1999), Slatkine, Geneva, 2012, p. 266.
29 همان، ص. ۲۵۷-۲۹۹.
30 همان، ص. ۲۶۵.
31 رجوع کنید به میشل پرام، «مقدمه: نژاد و مذهب» در جماری مولوملی و میشل پروم (ویرایش‌ها)، کار مبلغی در آفریقا در زمان و فراتر از آن، کمبریج، انتشارات پژوهشگران کمبریج، ۲۰۱۵، ص. ۳.
See Michel Prum, “Introduction: Race and Religion” in Jamary Molumeli and Michel Prum (eds.), Missionary Work in Africa in Eugene Casalis’s Time and Beyond, Cambridge, Cambridge Scholars Publishing, 2015, p. 3.
32 چارلز داروین، همان صفحه ۲۶۶
33 کارل وگت، درس‌هایی درباره انسان: جایگاه او در آفرینش و در تاریخ زمین (۱۸۶۳)، پاریس، رینوالد، ۱۸۶۵.
Carl Vogt, Lessons on Man: His Place in Creation and in the History of the Earth (1863), Paris, Reinwald, 1865.
34 امانوئل کانت، انسان‌شناسی از دیدگاه عملی (۱۷۹۸).
35 یوهان فردریش بلومنباخ، در مورد انواع بومی نژاد بشر (۱۷۹۵).
Johann Friedrich Blumenbach, De generis humani varietate nativa (1795).
36 دایره المعارف لندن: یا، فرهنگ جهانی علم، هنر، ادبیات و مکانیک عملی، جلد. ۱۵، لندن، توماس تگ، ۱۸۲۹، ص. ۵۸۴.
The London Encyclopaedia : Or, Universal Dictionary of Science, Art, Literature, and Practical Mechanics, vol. 15, Londres, Thomas Tegg, 1829, p. 584.
37 دایره المعارف بریتانیکا، چاپ سوم، ادینبورگ، کالین مک فارکور، ۱۷۹۷.
38 چارلز داروین، همان صفحه ۲۵۷-۲۹۹
39 همان، صفحه ۲۶۵
40 همان
41 همان صفحه ۲۶۶
42 همان
43 اینها یورک مینستر، فوجیا سبد و جمی باتن بودند که به پادشاه ویلیام چهارم و ملکه اهدا شدند.
These were York Minster, Fuegia Basket and Jemmy Button, who were presented to King William IV and the Queen.
44 چارلز داروین، خاطرات سفر بیگل [۱۸۳۱-۱۸۳۶]، ترجمه. هماهنگ شده توسط Michel Prum, Geneva, Slatkine, 2011, p. 312.
Charles Darwin, Diary of the voyage of the Beagle [1831-1836], trans. coordinated by Michel Prum, Geneva, Slatkine, 2011, p. 312.
45 همان، ص. ۳۹۹.
46 همان
47 چارلز داروین، تبار انسان…، صفحه ۲۷۰
48 به ویژه به دفتر خاطرات سفر بیگل [۱۸۳۱-۱۸۳۶] مراجعه کنید.
See in particular the Diary of the voyage of the Beagle [1831-1836], op. cit.
49 چارلز داروین، تبار انسان…، صفحه ۲۷۰
50 همان صفحه ۲۱۰
51 همان صفحه ۲۶۷
52 همان صفحه ۲۷۲
53 اعلامیه یونسکو توسط جامعه شناس موریس گینزبرگ (۱۸۸۹-۱۹۷۰) برای بریتانیا امضا شده است.
54 ویلیام شکسپیر، رومئو و ژولیت (۱۵۹۷)، پرده دوم، صحنه ۲.
55 این ضروری سازی در قرن بیست و یکم توسعه می‌یابد، بنابراین خارج از محدوده زمانی این مشارکت، در میان چیزهای دیگر از طریق چندفرهنگ‌گرایی. چندفرهنگ گرایی که در نیمه دوم قرن گذشته شکل گرفت و هنوز با وجود انتقاد شدید طرف های مخالف، هنوز هم وجود دارد، لزوماً به معنای این ضروری سازی نیست. اما می‌توان از آن به‌عنوان ابزاری استفاده کرد تا «نژادها» را در معاشرت و نه در تعامل و گفت‌وگو به کار برد. می توانید رجوع کنید به، فلورانس بینارد، «فراتر از ادغام و همسان سازی: از چندفرهنگ گرایی به میان فرهنگی در بریتانیای کبیر؟ ، در الیزابت ناوارو و ژان میشل بنایون (کارگردان)، زبان ها، تنوع و استراتژی های بین فرهنگی، پاریس، میشل هودیارد، ۲۰۱۷، ص. ۶۱-۷۵; آمارتیا سن، هویت و خشونت، توهم سرنوشت، لندن، Penguin ، ۲۰۰۶; کنان مالک، چندفرهنگی و نارضایتی آن، لندن، کتاب های دریایی، ۲۰۱۳; تری موری، هویت، اسلام، و گرگ و میش ارزش های لیبرال، کمبریج، Cambridge Scholars ، ۲۰۱۸.
See among others Florence Binard, “Going beyond integration and assimilation: from multiculturalism to interculturalism in Great Britain? », in Élisabeth Navarro and Jean-Michel Benayoun (dir.), Languages, diversity and intercultural strategies, Paris, Michel Houdiard, 2017, p. 61-75; Amartya Sen, Identity and Violence, The Illusion of Destiny, London, Penguin, 2006; Kenan Malik, Multiculturalism and Its Discontent, London, Seagull Books, 2013; Terri Murray, Identity, Islam, and the Twilight of Liberal Values, Cambridge, Cambridge Scholars, 2018.

Le discours britannique sur la race
L’héritage darwinien, entre pragmatisme et essentialisme (19e et 20e siècles)
Michel Prum
https://journals.openedition.org/chrhc/14543#tocto1n3

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. حنیف یزدانی گرامی،
    متاسفانه، نویسنده این مقاله، میشل پروم، در بیان تاریخ مفهوم “نژاد” دچار جابجایی تاریخی شده و در نتیجه با از دست دادن تسلسل منطقی وقایع (عمدتا گفتار و عقاید) و مفاهیم، و هم چنین با از دست دادن روند تغییرات متفاوت مفهوم “نژاد” در علوم انسانی/اجتماعی و علوم طبیعی، دچار سوءتفاهم شده است. متاسفانه، استفاده نادرست او از یک واژه/مفهوم (genesis)، حتی شما را به ترجمه نادرست آن واژه/مفهوم کشانده و به سوءتفاهم بیشتر دامن زده است. در این جا سعی می‌کنم، به اختصار تمام، نظر خودم را بگویم.

    -۱- واژه “genesis” و تمام ترکیبات آن، از قبیل “-genism” و “-genist”، را بهتر است به “پیدایش” و ترکیبات آن ترجمه کرد. حتی ترجمه‌ی سهوی آن به “آفرینش” که گاهی در فارسی دیده می‌شود، درست نیست. دقت کنید که کسی بخش اول از تورات را “سفر ژنی” ترجمه نمی‌کند. بهرجهت، استفاده از واژه “ژن” برای “genesis” خطای فاحش است. “ژن” در مفهوم بخشی از کروموزم، ساخته سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ توسط گیاه‌شناس دانمارکی ویلهلم یوهنسن (و با الهام از تحقیقات منتشره در سال ۱۸۸۹ هوگو دوریس هلندی) است. بنابراین، داروین و پیشینیان او نمی‌توانسته‌اند از واژه “ژن” در مفهوم “ژنی = کروموزومی” استفاده کرده باشند.

    -۲- وقتی داروین از مفهوم “monogenism” استفاده می‌کند منظورش این است که با ‌نظرات مسیحیان، که “خلقت” جداگانه‌ای برای موجودات مختلف (اعم از جانور، گیاه و انسان) قائل بودند، مخالفت کند. منظور داروین این است که تمام حیات، در هر شکلی که هست، پیدایش واحدی دارد. او مفهوم تبار مشترک (common descent) و ریشه‌گیری گونه‌های جدید از گونه‌های قبلی را مد نظر دارد و نه چیز دیگر.

    -۳- چه اهمیتی دارد که داروین، که ۱۴۱ سال از مرگ او می‌گذرد، راجع به واژه “نژاد” چه می‌اندیشیده است؟ ما امروز فرگشت را با استفاده از مفاهیمی جدید می‌شناسم که به مغز داروین هم خطور نمی‌کرد. در علوم طبیعی، به قول کنراد لورنتز، “برای سلامتی یک محقق خوب است که هر روز صبح چند تا از تئوری‌های محبوبش را دور بریزد”. حالا چه اهمیتی دارد که داروین چه می‌گفت؟ ((اشتباه نکنید! داروین احتمالا بزرگترین دانشمند طول تاریخ است. اما، داروین مرده است، همان طور که دانشمندان زیادی پیش از او مرده‌اند.)) شاید در علوم انسانی/اجتماعی تاریخ اندیشه‌ها مهم باشد، اما در علوم تجربی چنین نیست. شما وقتی می‌خواهید واکسن کرونا بزنید، از واکسنی که محصول آخرین روش است، استفاده می‌کنید.

    -۴- امروزه روز، از نظر ژنتیک‌دانان، مفهوم “نژاد”، هیچ پایه‌ای در علم ژنتیک ندارد. شاید در زمان‌های گذشته، یعنی پیش از ۱۹۶۶، واژه “نژاد” تعریفی ژنتیکی (اما با مرزهای نادقیق) داشته است ، اما بعد از ۱۹۶۶ هیچ دلیلی برای ارائه تعریفی ژنتیکی از واژه “نژاد” وجود ندارد. در زیر در مورد نتایج تحقیقاتی سال ۱۹۶۶ توضیح خواهم داد. اما فعلا این را اضافه کنم که ممکن است که بعضی ژنتیک‌دانان، برای پرهیز از درازگویی (یا از نظر من، به دلیل تنبلی) از واژه “نژاد” استفاده کنند. اما اگر آن‌ها را تحت فشار قرار دهید که برای واژه “نژاد” تعریفی ژنتیکی ارائه دهند، در آن وامی‌مانند! ژنتیک‌دانانی که حساسیت بیشتری دارند، واژه “نژاد” را یک ساختار اجتماعی می‌دانند! حتی در بین ژنتیک‌دانان دام‌های اهلی از واژه “نژاد” استفاده نمی‌شود. بلکه از ترکیب غریبی که معادل “نژاد-مانند- طوری” باشد، استفاده می‌شود. شما این را هم در اسناد سازمان جهانی غذا و کشاورزی (FAO.org) می‌بینید و هم در اسناد کمیته بین‌المللی رکوردگیری حیوانی (ICAR.org).

    -۵- در سال ۱۹۶۶ دو نفر به اسم لیوانتین (Lewontin) و هابی (Hubby) از روش جدیدی به نام الکتروفورز دوبعدی استفاده کرده و ۱۲ پروتئین مختلف را در گروه‌های مختلف انسانی بررسی کردند. نتایج تحقیقات آن‌ها نشان داد که آن چیزی که در ظاهر به “نژاد” تعبیر می‌شود، مشخص‌کننده‌ی مشخصات دیگر انسان نیست. به زبان تکنیکی پراکنش درون-گروهی (within-group variance) از پراکنش بین-گروهی (between-group variance) بیشتر است و در نتیجه مفهوم “نژاد” مبنای ژنتیکی ندارد. بعد از تعیین توالی ژنتیکی انسان در حدود سال ۲۰۰۳، هر روزه شاهد تائید نتایج ۱۹۶۶ هستیم. ((لطفا نام لیوانتین را به خاطر بسپارید. هیچکس به اندازه او برای روشن کردن سوء‌تفاهم‌های ژنتیکی وقت نگذاشته است)).

    -۶- با این مقدمات، به رسمیت شناختن “نژاد” در این مفهوم که بار بیولوژیک/ژنتیکی داشته باشد، کاری غیر علمی است.

    با احترام – حسین جرجانی

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »