محل نسبیتگرایی؟
مقاله و یا بهتر بگویم یادداشتی که چندی پیش با عنوان «جنبشی پیشاروی جامعه پیشبینیناپذیر» درباره جنبش مهسا نوشتم، به غیر از تعریف و تمجیدها که قاعدتاً نباید چندان اهمیت داشته باشند، اما بعضی از قسمتها و تحلیلهای آن از سوی بعضی از دوستان و مخاطبان مورد انتقاد قرار گرفت، که از جهاتی واجد اهمیت هستند. آن یادداشت حاوی یک رشته نظریههایی بود که در باره مسائلی چون، پیشبینیناپذیری جامعه ایران، خردجمعی، نقدهایی پیرامون شعار زن، زندگی و آزادی، عدم تداوم جنبش و عدم تجربهها، ارائه دادم. همچنین کوشش کردم تا با تفاوت قائل شدن میان شجاعت و تهوّر، یک نوع مقایسه و ارزیابیای نسبت به جوانان انقلابی سال ۱۳۵۷ با جوانانی که به نسل زومر موسوم هستند داشته باشم. بعضی از دوستان اظهار کردند که خیلی قاطعانه و مطلقاندیشانه اظهار نظر کردهام. به این دوستان عرض میکنم که قید نسبی همیشه در باره تحلیلها و نتیجهگیریهاست، نه درباره نظریهها و مفروضات. در جامعه شناسی و فلسفه معمولاً نظریهها با قید نسبی بیان نمیشوند. معنای آن این نیست که هر نظریهای نزد صاحبان آن، نظریهای مطلق و قانون ازلی و ابدی جامعه و طبیعت انگاشته میشود. معلوم است اگر یک جامعه شناس و یا یک فیلسوف و حتی یک مورخ و حتی یک نویسنده سادهای چون این قلم در باره نظریات خود چنین بیاندیشد، هیچکس برای حرفهای او اعتبار علمی قائل نمیشود. نسبی بودن پیشفرض همه نظریهها در علوم مختلف است، حتی در عالم فیزیک که از همه به قطعیّت نزدیکتر است. اینکه نگارنده باید در یادداشت خود اضافه میکرد، به نظرم جامعه ایران پیشبینیناپذیر است، و یا به نظرم خردجمعی در جامعه وجود ندارد، و یا به نظرم خردجمعی محصول جامعه مدنی است، و یا به نظرم جامعه ما تداوم ندارد، به نظرم میآید که اینجور اظهارنظر کردن و شرح دادن یک نظریه، قدری مضحک نشان بدهد. اما میپذیریم که دو اشتباه فاحش در متن تحلیلها و نتیجهگیریها وجود داشت که در اینجا باید ضمن اعتراف، به تصحیح این دو اشتباه بپردازم. قبل از اشاره به این اشتباهات، خوانندهای پیشبینی نگارنده را در باره عدم تداوم جنبش در سالگرد مرگ مهسا را با پیشبینیناپذیر خواندن جامعه متناقض خوانده است. جهت اطلاع این تناقض از جنس سهلالمسائل است و نه از جنس صعبالمسائل. به عنوان مثال، حل مسئله برجام به امور تقریباً پیشبینیناپذیر تبدیل شده است، در این وضع اگر یک تحرک سیاسی و یا یک نشست فوری توسط ایران و یا کشورهای غربی صورت بگیرد، و پیشبینی کنیم اتفاق خاصی رخ نخواهد داد، در سهولت مسئله پیشبینی خاصی انجام ندادهایم.
واکنشها منشأ اشتباهات هستند
یکی از اشتباهات این بود که برخلاف سیر یادداشت و هسته مرکزی نظریهها که کوشش داشتم کنشگری را جانشین واکنشگری سازم، باید اعتراف کنم که بعضی تحلیلها و نتیجهگیریهای نگارنده واکنشی، و از کنش خالی بودند. واکنش نگارنده نسبت به اپوزسیون وابسته و سرسپرده، و اپوزسیونی که به خاطر هواخواهی از نظام پیشین و یا در عکسالعمل و واکنش نسبت به ناکارآمدیها و فسادهای سیستماتیک حکمرانان، نغمه نوستالوژیک نظام پیشین را در روح و کالبد جامعه میدمد، موجب شد تا نویسندهای که اینجانب باشد واکنشها را تماماً به جنبش مهسا نسبت بدهد، و این اشتباه فاحشی بود. یکی از ویژگیهای واکنشگری استنباط نتیجهگیریهای غلط از تحلیلهای درست است. تحلیل نگارنده در باره اپوزسیون و پیشبینیناپذیری جامعه ایران و فقدان خردجمعی در وضعیت فقدان جامعه مدنی، و حتی درباره تعابیر و تفاسیری که درباره شعار زن، زندگی و آزادی، تا آنجا که فکر میکنم درست بودند، اما نتیجهگیریها در باره جنبش مهسا درست نبودند. در حقیقت این بخشی از جریان اپوزسیون بود که دچار حقارت شده بود و پروپاگاندای تبلیغاتی خود را پیرامون شعار زن، زندگی و آزادی معطوف کرد. با این وجود اگر نخواهیم بنا به عادت دیرینه ایرانیان از تئوری همه یا هیچ دفاع کنیم، لازم است تمام حقایق را آنچنانکه هست توضیح بدهیم. جنبههایی از انتقادهای نگارنده دستکم از دید او همچنان به قوت خود باقی است.
هنوز برای اینجانب روشن نیست شعار زن، زندگی و آزادی، نزد جنبشگران دارای مضامین استعلایی است یا خیر؟ هنوز با دقت نمیتوان اظهارنظر کرد که تصویر ذهنی چه تعدادی از جنبشگران از آزادی، به همان معنایی است که اگر نه در مفهوم کانتی، اما دستکم در همان معنایی است که در حقوق بشر آزادی را جزئی از حقوق اساسی و طبیعی انسان میشمارد؟ یا در باره زندگی چه تصویر استعلایی، در ذهنِ چه تعداد از جنبشگران وجود دارد؟ آیا معنای “زندگی” عکسالعمل همان چیزی است که حکمرانان جمهوری اسلامی داشتن حق یک زندگی عادی را از مردم دریغ کردهاند؟ آیا عمل به نظریهها و الگوهایی است که بخشی از نخبگان در تحلیلهای هابزیِ انسانِ سودجو و در تحلیل فایدهگرایی رفتار، میخواهند بگویند: «احتیاج زیادی به اثبات این نیست که انسان موجودی خودخواه و به دنبال لذتهای خود است»؟ یا عمل به شعاری است که میخواهد بگوید: «میخواهم زنده بمانم»؟ فکر نمیکنم هیچ خوانندهای از آن متن این برداشت را داشته باشد که نویسنده به طور جدی و اصولی از حق یک زندگی عادی برای همه جامعه و به ویژه برای جوانان دفاع نکرده باشد؟ هنوز که این سطور را در نقد یادداشت خود مینگارم، مطمئن نیستم، قاطبه جنبشگران چه برداشتی از مفاهیم زن، زندگی و آزادی دارند؟ این انتقاد به نگارنده آن یادداشت وارد است که در نتیجهگیریها تعجیل کرده، و شاید نسبتهای ناروا به جنبشگران وارد کرده است . با این وجود اموری که دستکم از دید نگارنده تا خلاف آن ثابت نشده است درست میآیند این است که:
۱- آنچه در یادداشت “جنبشی پیشاروی جامعه پیشبینیناپذیر” آمد، تصویری از بخش بزرگی از نیروهای اپوزسیون، نخبگان و رسانههایی است که یا وابستهاند و تعهداتی به اسپانسرهای خود دارند، و یا در واکنش به حکمرانی ناکارآمد و فسادهای سیستماتیک حکمرانی جمهوری اسلامی، دیری است که به وارونه کردن ساختاری نظام هنجاری روی آوردهاند. به جز غلط و درستهایی که اثرات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ندارند، از دید آنان، درست هرچیزی است که جمهوری اسلامی منکر میشود، و غلط هرچیزی است که جمهوری اسلامی از آن دفاع میکند. جمهوری اسلامی مفهوم هنجاری فداکاری و گذشت را به قتلگاه قربانیان ایدئولوژی تبدیل کرد، در نتیجه فداکاری و ایدئولوژی به ضدارزش تبدیل میشوند. این رسانهها حتی از واژه شهید که یک مفهوم استعلایی و معنوی از مرگ دنیوی است، برای کشته شدگان جنبش امتناع میکردند، چون این واژه را فرآورده دوران انقلاب و فراورده جمهوری اسلامی میدانستند. جمهوری اسلامی اخلاق را با جنسیت و سکس این همان شمارد، بدن افراد، چون مال و جان آنها به مالکیت حکومت در آمد. در نتیجه جنسیت باید از محدودیتهای سکس آزاد، زنان و مردان بنا به اینکه مالک مطلق بدنهای خود هستند، نمایش بدن به ارزش تبدیل شود. در واقع آن یادداشت ترسیم درستی از وضعیت این قسم از اپوزسیون بود.
۲- اما در مورد اغلب جوانان و نسل زومریها، تا جایی که به مشاهدات نگارنده مربوط میشد خیلی به اشتباه نرفتم. هر چند باید احتیاط بیشتری به خرج میدادم و به گونهای نمینوشتم که گمان برده شود همه را به یک سیاق ترسیم کردهایم. در همان یادداشت در اغلب جاهایی که از کلمه جوانان استفاده کردم، سعی شده بود تا قیدهای “بسیاری از جوانان”، یا “اغلب جوانان”، و یا “بخشی از جوانان”، از تعمیم کلی به نسل جوان خودداری شود، اما به نظرم این قیدها برای رفع سوء تفاهم کافی نبودند، باید با تأکید بیشتری روی نسبیت متمرکز میشدم. همانطور که در همان یادداشت عرض کردم مطالعه جامعه شناسی و میدانی که دارای ویژگیهای جامع، مستقل و معتبر در باره ارزشها و نگرشهای جوانان باشد، وجود ندارد و یا اگر وجود داشته باشد اینجانب بیاطلاع است. البته تحقیقات موردی در بعضی از شهرها توسط دانشجویان صورت گرفته است، مثلا درباره تفاوتهای بین نسلی، و یا گرایش به ارزشهای غربی، یا تاثیر اینترنت روی نظام ارزشی جوانان و نوجوانان. این مطالعات بنا به اینکه براساس تکلیف دانشگاهی صورت میگیرند، بنا به تجربههای موثقی که اینجانب دارد معتبر نیستند. سه مورد یا سه موج مطالعه درباره ارزشها و نگرشهای ایرانیان تحت عنوان «پیمایش ارزشها و نگرشها» توسط وزارت ارشاد در سالهای ۱۳۷۹ و ۱۳۸۲ و ۱۳۹۴ صورت گرفته است. هر چند اعضای هیئت علمی این مطالعات افراد نسبتاً معتبری هستند، اما باید توجه داشت تا پیش از شکلگیری شبکههای اجتماعی، ایرانیان در طول تاریخ به دلیل ناامنیها به شدت تحت تأثیر دوگانه اندرونی و بیرونی بودهاند، و لذا هیچگونه نظرسنجی علمی تا آن زمان نمیتوانست معتبر باشد. به قول سولیوان مردم ایران در فُرادا یک نظر دارند و به جمع که میرسند نظر دیگری دارند. اگر وضع ناامنی سیاسی را لحاظ کنیم، مردم در جمع خودیها یک نظر دارند و در جمع ناخودیها یک نظر دیگر دارند. تنها در دوران شکلگیری و رونق و گسترش شبکههای اجتماعی، تا حد بسیار زیادی جو سانسور و احساس ناامنی میان مردم، آنهم به دلیل برداشته شدن حجاب میان جامعه و قدرت سیاسی، تقریباً میشود گفت از میان رفته است. در نتیجه تا سال ۱۳۹۴ ما نمیتوانستیم یک مطالعه آماری و دقیقی از نگرشها و ارزشهای ایرانیان داشته باشیم. موج چهارم بنا بود در سال ۱۴۰۰ اجرا شود اما هنوز از کم و کیف آن بیاطلاع هستم. بنابراین میتوانیم ادعا کنیم، عملاً مطالعه علمی که بتواند ارزشها و نگرشهای جوانان را بدست دهد، وجود ندارد. تنها محمل ادعای ما مشاهدات مکرر و مستمر میدانی است. این مشاهدات عجالتاً روی ورق قابل اثبات نیستند، اما در این حد به نویسنده جرأت میدهد تا نظریات خود را پیرامون مشاهدات ارائه دهد. بنا به همین مشاهدات بود که اظهار کردم، اغلب نسل جوان و به ویژه نسل زومریها به دلیل انواع سرکوفتها و سرکوبها، و عکسالعملها نسبت به ساختار نظام ارزشی سیستمی که لباس وارونه به تن کرده است، و تصویری کریه و زننده و دروغ و جعلی از ارزشهای والای انسانی بدست داده است، و به دلایل متعدد دیگری که به بازار تجارت “سکس و سرگرمی و مصرف” در جهان مربوط میشوند، درک درستی از آزادی و از زندگی ندارند.
۳- میپرسند و ایراد میگیرند که شما با رقص مخالف هستید. فکر نمیکنم که نیاز به استدلال داشته باشد که نگارنده با هر رقصی که ماهیت جنسی داشته باشد، مخالف است. ولی با رقصهای اقوام ایرانی مثل رقص کردی، رقص بلوچی، رقص آذری، رقص لری، و رقص یزله عربی که از جنسیتزدگی خالی و پر از شادی و معناست، نه تنها موافق، بلکه به شدت علاقمند است. اما با انواع رقصهای ایرانی و عربی و هندی و غربی که به شدت ماهیت جنسی دارند، و بکار مصرف و تجارت و نمایش سکس و رختخواب میآیند، به شدت مخالف است. باز موضوعی که بارها توضیح دادهام نیاز به توضیح بیشتر نیست، حتی همین رقصها و بدتر از آن، عوارض یک جامعه آزاد و دموکرتیک است که من با آن موافقم. اما پیش از ورود با چنین جامعهای نمایش جنسیت علاوه بر مانع ورود بخشهای کثیری از جامعه به جنبش میشود، یکی از عوامل خاموش شدن آن به وسیله اپوزسیون وابسته و درمانده هم هست.
مقایسه سیستمی سطح و عمق نسلی
تردیدی نیست که جوانان بسیاری از همین نسل اهل مطالعه هستند، شاید تعداد آنها از تعداد جوانانی که در دوران انقلاب مطالعه میکردند کمتر نباشد، اما توجه داشته باشید که ما در عصر انفجار اطلاعات، انفجار دانش و دسترسی عمومی و ارزان به منابع اطلاعات هستیم. پیش از انقلاب دسترسی به منابع اطلاعات در حکم جان کندن بود، چیزی جز عشق به حقیقت و آزادی نمیتوانست مسیرجانکاه را در نوردد. در حالی که فرهنگ شفاهی به دوران ماقبل از فرهنگ کتبی تعلق دارد، فرهنگ جامعه ما نسبت به دوران انقلاب شفاهیتر شده است. مطالعات از حد تندخوانی فراتر نمیرود. بیدلیل نیست که بارها نگارنده به درستی مورد انتقاد میگیرد که شبکههای اجتماعی و حتی سایتهای اینترنتی محل مقالات مطوّل تحلیلی و نظری نیست، باید سریع یک چیزی گفت و رفت. اغلب خوانندگان که نسل جوان باشند، نمیتوانند وقت خود را روی تأملات بگذارند. فرهنگ شفاهی، جنون سرعت، صرفهجویی در زمان، و میل به ارضاء کردن مصرف، به شدت جامعه را در معرض سطحی شدن قرار داده است. حتی دوربینهای موبایلی که در اختیار ما قرار دارند به مهمترین ابزار سطحی شدن ما تبدیل شدهاند. از هزاران و صدها هزار عکسی که در کنج پیکسلهای گوشیها ذخیره شدهاند، تا حجم عظیمی از سرگرمیها، رمق از افکارمان بریده و توان رفتن به اعماق را از دست دادهایم. در گذشته تعداد عکسهایی که در آلبومهای خانگی قرار داشتند بسیار محدود بودند. یکی از تفریحهای فامیلی و دوستی این بود که این آلبومها را ورق میزدیم و روی هر عکس تا دقیقی چند تأمل میکردیم، و حتی با فضا و دیوار آجری و کاهگلیای که در پسزمینه عکس وجود داشت رابطه برقرار میکردیم. اما وجود بارانی از عکسها، روحمان را در سیلاب سرگردان، و افکارمان را به سطحی شدن فراخواندهاند. یک به هزار آن را فرصت نگاه کردن پیدا نمیکنیم، و اگر روزی به عکسهای گذشته برمیگردیم، به ناگزیر و به سرعت باید از روی عکسها عبور کنیم تا فرصت یک به هزار را از دست ندهیم. در جاهای دیگر توضیح دادهام و در فرصت باید توضیح مبسوط تری ارائه دهم که اساساً آدمهای قدیم و جوامع قدیم، دارای روحهای عمیقی بودند، اما سطح ارتفاع افکار و اطلاعات آنها بسیار کوتاه بود. آدمهای امروزی و جوامع امروزی به عکس، دارای افکار و اطلاعاتی بلند هستند، اما روح آنها بسیار لاغر و نحیف است. تا میلیونها سال نوری را رصد میکنیم، اما از دیدن حوادث جلوی پایمان ناتوان هستیم. در همهمه سرگمیها و مصرف و تولید انسان هابزی، درک “دیگری” به ضعف گرائیده است. عصر دیجیتالی سطح اطلاعات ما را افزایش داده، اما تأثیر جدیای در اعماق دانش و معرفت نگذاشته است. به همین دلیل است که میگوییم، سطح مطالعه و کتابخوانی بسیار ضعیف است.
با این مقدمه میتوانیم درک خود را از مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی، کثرتگرایی و وحدتگرایی ارائه دهیم. آزادی بارزترین جلوه هستی است. به گفته هگل هستی آن وجودی است که وجود حق است. اگر همین بیان هگلی را به استعاره بگیریم، و آزادی را بارزترین جلوه حق و حقیقت بشماریم، هستی آن وجودی است که وجود آزادی است. آزادی والاترین ارزش معنوی انسان است. معنویت است که به انسانیت انسان معنا میبخشد. آزادی چونان سروش غیبی است که از عمق جان آدمی سربرمیآورد. آزادی در کشورهایی که از کُهن استبداد تاریخی رنج میبرند، غمنامه وجود اجتماعی و سیاسی ستمدیدگان است. اگر انسان به گفته لویناس با دیگری است که به انسانیت میرسد، و در چهره دیگری است که به معرفت میرسد، آزادی درک دیگری و زیستن با دیگری و برای دیگری است.
آزادیهای اجتماعی از پیامدهای سطحی آزادی است. و آزادیهای سیاسی تنها اندکی از آزادیهای سیاسی عمیقتر است. آزادیهای اجتماعی و سیاسی، همان چیزی است که از عهد اپیکور و رواقیون، تا آیزایا برلین به آزادی منفی و یا به عبارتی، آزادی از قید قدرتهای بیرونی نامیده شده است. آزادی از قید و بند قدرتهای بیرونی نوعی رهایی است، رها شدن از سلطه قدرت. با این وجود آدمیان ممکن است از سلطه قدرتهای بیرونی رها شوند، اما از رابطهای که رابطه قدرت است، یعنی از پیشی گرفتن و چیره شدن بر دیگری آزاد نشده باشند. این آزادیها مقدمهای است برای تحقق آزادی مثبت، یعنی دستیابی به آزادی محض برای تحقق معنای وجودی انسان. آزادی، انتخاب واقعی انسان در وضعیت آرمانی کنشگری است. اگر نخواهیم در دام ایدهالیسم گرفتار شویم، ما در واقعیت با درجاتی از آزادی مثبت و درجاتی از انتخاب مواجه هستیم. از این نظر، انسان ممکن است در انتخاب خود اشتباه کند، اما وقوف به آزادی و حقوق خود و دیگری، اشتباهات را تصحیح میکند. تنها با رها شدن از قید و بندهای قدرتهای خارجی، مانند قدرت دستگاه کلیسا و دستگاه سلطنت (= آزادی منفی)، در حالی که در زیر فشار نامرئی دهها و صدها منابع قدرت مانند رسانهها، بَرَندها و مُدها، سرگرمیها قرار داریم، آزادی و انتخاب واقعی بدست نمیآید. درست است که جامعه ما اندرخم یک کوچه است، پیشتر هم اشاره کردم که این نوع آزادی، یعنی آزادی منفی مقدمه آزادی مثبت است. به لحاظ اجتماعی دستیابی به آزادی مثبت بدون آزادی منفی ممکن نیست. اما به لحاظ فردی وضع به گونه دیگری است. یعنی هر فرد در مقام کنشگری، و در مقام دفاع از آزادی و در مقام دفاع از انسانیت و در مقام دفاع از دیگری، میتواند در یک جامعه ناآزاد، با وقوف به حقوق و آزادیهای خود، درجاتی از انتخاب و آزادی مثبت را تجربه کند. کنشگران آزادی باید درجاتی از آزادی مثبت را پشت سر بگذارند. جامعه امروز ایران و نسل جوان به دلیل واکنشها به معناگرایی و ارزشگراییهای پوچ و کریهمایه حکمرانان، تقریباً از معنویت گریزان شده است. سُست شدن کانون خانوادهها، و آمارهای مختلفی که در گسترش بزهکاری، فرار از خانواده، اعتیاد، خودکشی، مصرفزدگی، از بین رفتن اعتمادها، رواج ادبیات لمپنیستی، دروغ، وسوسه سودگرایی، و باب شدن اصطلاحاتی چون یک شبه بار خود را بستن، پول همه چیز است، اینها همه علائم سقوط معنویت در جامعه است. بعید میدانم کسی بخواهد این علائم را انکار کند. به همین دلیل است که معتقدم معلوم نیست اغلب جمعیت نسل زومریها با وجود غرق شدن در سرگرمیها و سرمستیها درک درستی از آزادی داشته باشند. نسل انقلاب به معنا باور داشت، و از زندگی مادی فارغ بود، درک خوبی از دیگری داشت، میخواست خود دست به انتخاب بزند، اما آگاهی او از نیروهایی که در سطح جامعه در کمین نشسته بودند، یا بسیار ضعیف بود، و یا بسیار خوشبینانه.
دموکراسی و تکثرگرایی جلوههایی از آزادی منفی هستند. نسل جوان امروز درک بهتری از دموکراسی و تکثرگرایی دارد، اما معلوم نیست که درک بهتری از آزادی داشته باشد. جوانان نسل انقلاب اغلب درک بهتری از آزادی و وحدت داشتند، ولی درک آنان نسبت به دموکراسی و تکثرگرایی ضعیف بود. اگر مفاهیم دموکراسی و تکثرگرایی را در مقایسه با دو مفهوم آزادی و وحدت بخواهیم در سیستم فکری جامعه تعریف کنیم، آزادی و وحدت در اعماق سیستم، و دموکراسی و تکثرگرایی در سطح سیستم قرار دارند. دموکراسی و تکثرگرایی قلمرو عمومی است. همه و به ویژه نسل جوان پذیرفتهایم که قلمرو حقوق عمومی ملک پدری هیچ پسرخواندهای نیست. هرکس در سطح جامعه به همان اندازهای حق دارد که دیگری حق دارد. همه در “سطح” یکسان و برابر هستند. این سطح همان نظام حقوقی است که دموکراسی و تکثرگرایی را تضمین میکند. جامعه امروز و نسل جوان دریافته است که بدون این تضمینهای حقوقی دموکراسی تنها صندقی است که بسان یک دستگاه آب میوهگیری یا یک دستگاه مخلوط کن، کثرت آراء را به جرعهای با ذائقه قدرت تبدیل میکند. جوانان دوران انقلاب اغلب در اعماق سیستم خوب غور میکردند، اما درکی از سطح نداشتند، به همین دلیل در اعماق فروماندند و دچار غفلت شدند. باز اگر در تلقی نگارنده مشارب فکری جهان اسلام را بسان یک سیستم کروی در نظر بگیریم که شامل پنج مشرب فکری فقه، فلسفه، کلام عرفان و ادبیات میشوند، فقه پوسته این سیستم را تشکیل میدهد، چون ناظر به امور سطحی و دنیوی است، و فلسفه و عرفان درست یا نادرست لایههای درونی آن را میسازند. کلام و ادبیات در لایههای میانی قرار میگیرند. وقتی روشنفکران و نخبگان و انقلابیون به یمن فلسفه و کلام به عمق رفتند، از سطح غفلت کردند، فقهایی که در سطح بودند از همه هوشیارتر بودند، محصول انقلاب را درو کردند و بردند. نخبگان، روشنفکران و انقلابیون درنیافتند که تا تضمینهای حقوقی وجود نداشته باشد، سخن از آزادی و عدالت، حرف بیاساسی است. فقها در سطح امواج عاطفی جامعه برکشتی طوفان زده انقلاب سوار شدند، و توانستند خیلی سریع نظام حقوقی دلخواه را به جای کنترل قدرت سیاسی به کنترل جامعه بدل کنند. به همین دلیل است که باید به تجربههای پیشین بازگشت، جامعه بیش از هر زمان به تداوم این تجربهها نیاز دارد تا ترکیبی و تلفیقی از سطح و عمق سیستمها را به الگوی فکری و رفتاری جامعه تبدیل کند.