آیا او خودشیفته است؟ شیفتهگیایی که از عظمت و هیبتِ خوی و خصلت نادرش ناشی شده و یا به دلیل استعداد و مهارت و قابلیتهای درخشانیست که اسم او را بر سر زبانها انداخته و کمتر کسی هست که بدان مهارت و استعداد شهره بوده باشد؟
یا از خود راضیست؟ رضایتی که بهدلیل وسعت و گسترهی موفقیتهایاش بدان مفتخر شده است؛ موفقیتهایی در راستای علم و پژوهش و فناوری و پیشرفت بشری و….؟
نکند متفرعن و خودخواه است؟ تفرعنی که از تداوم و استمرار زمانهایی در او ریشه دوانده است که همیشه او بر اوج قلههای افتخار و سربلندی بوده است؟
آیا او این ویژگیهای متمایز را برای هر حزبالهی عین خودش قائل است و به این دلیل خود را و آنها را برتر از دیگران میبیند و یا شاید او صرفن متوهمیست که در گذرانِ روزوروزگارش در وضعیت ابتذال، بدان وهم مبتلا شده است. او هم متوهم و خیالاتیست و هم مبتذل و سخیف. متوهم است به ارزش و اعتباری که اصلن اثری از آن ارزش در رفتار و سکنات حریص و طماع و اشتهای سیریناپذیر شهوت دیدهشدناش پیدا نیست. و همچنین دیریست که ارزشهای مورد ادعایاش به دلیل خونهایی که ریخته و جانهایی که ستانده است؛ سکهی یک پول سیاه شده است در میان خلق. این است که انگاری او فقط و فقط در خواب و خیالات، سر میکند که حزبالهی جماعت را، برترین خلایق میداند.
از اینرو زبان که باز میکند؛ انگاری بلاهت و جهالت است که نعره میزند. گویی آدم عقل از دستدادهای را بر صدر نشانده باشند و او از شدت شیفتگی و شیدایی قرار گرفتن در چنین فرصتی که اصلن ممکن نبود در عالم واقعیت اینچنین گیرش بیاید؛ لگام از زبانش برداشته و اباطیل ذهنی خود را بیرون ریخته است.
ولی او مگر جز به این زبان میتوانست سخن بگوید؟ او در تسلط قواعد همین زبان عمل آمده بود و در لجامگسیختهگی حرافی بدین زبان، شهرهی قوم و قبیلهشان شده بود. لاطائلات بسیار میبافت. ولی هرچه بیشتر اباطیل و ترهات در دنیای توهم و خیالاتِ مستقر، میبافت؛ بیشتر قدر میدید و در نتیجه بیشتر هم در توهم و خیالات کذایی خودش فرو میرفت. امتیازات و برتریهای حاصله بر ابتلای بیشتر و بیشترش به این بیماری و عارضه، مؤثرتر واقع میشد.
آنهایی چون او با غلتیدن در لالوی امتیازات ویژه و خاصهخرجیهای بیحساب و کتاب، چنان پروار و فربه میشوند که هرچه بیشتر پیش میروند؛ عقلشان بیشتر پارهسنگ بر میدارد.
“مملکت مال حزباللهیهاست” یا “چرا من نباید استاد دانشگاه بشم” از سر اتفاق نیست. اینان بهروزترین و آخرین فرآوردههای عاجل و اضطراری حکومتی هستند که هر روز بیشتر از دیروز در جهالتهای بافتهی ذهن پریشان و مشوش خودش فرو میرود. و هرچه در این وادی بیشتر و بیشتر لاف گزاف میزند؛ توهم فاشیستی بیمارگونهای را در نظام قبیلهایاش، شایع و همهگیر میکند. آنچنان که پیروانش، بیمحابا این تعلقاتِ خاطر فاشیستی خودشان را جار میزنند. تعلقاتخاطری که هیچ دغدغهی دست یافتن به مهارت را نداشته و در پی زحمت کشیدن و عرق ریختن نیست تا خلاقیت و عشق و علاقهای را در خود ایجاد کند. آنها عاری از هرگونه خلاقیت و عشق و علاقهای، با خو کردن به سهمیه و امتیازات ویژه، هر روز تباهیهای جدیدتری از خود بروز میدهند که بیشتر و بیشتر نَفَس اهل مهارت و تجربه و تخصص و عشق و علاقهی این مملکت را میبُرند.
البته و صد البته اینها همه از خیط و خرابی اوضاعواحوالیست که هرچه عقل و اندیشهی درست درمان را از نظامشان تارانده و جای دانش و علم را، تسلط وهم و خیالاتی گرفته است که دائم در پرحرفیست که :«این مملکت، مملکت حزباللّهیهاست و آینده این مملکت هم بهدست همین حزباللّهیها و نیروهای انقلابی و مؤمن رقم میخورد و هرجا هم مشکلی عمده پدید آید، آنها باید بیایند و آن را حل کنند. فضل پروردگار، اینگونه هم خواهد شد.»
و همین سخنرانیها و «رهنمودها و بیانات روشنگرانه» و سیاستهای منتج از آن، اعم از اخراج اساتید مخالف از دانشگاهها و پاکسازی مدیران غیر انقلابی از آموزشگاهها و مدارس و اعمال قهر و سانسور بر فرهنگ و اندیشه و صدور احکام سنگین بر علیه مخالفان و هزاران سیاست خانمانبرانداز دیگر، موجب میشود که هرچه مؤمن و انقلابی و حزبالهی، در توهم تصاحب مملکت مالیخولیاییتر شده و حزبالهی بودن را به سان ویژگی منحصر بفردی درک و فهم کند که نه فقط او را از دیگر اهالی این سرزمین متمایز میکند؛ که حتی دیگران بیرون از این دایرهی تنگ حزبالهی را، آنچنان خصم و دشمن این ویژگی مالیخولیایی حزبالهیها میفهمد که آنها را مستحق بسیاری از حقوق قانونی خودشان نیز نمیداند.
و ذهن و فکر حزبالهی، در سایهی جایگاهی که برای رهبرش قائل است و «به لطف رهنمودهای داهیانهی» او؛ بر این حس منحصربفرد بودن خودش پای میفشارد. آنچنان که از پس سخنرانی این چنینیِ رهبرش، شاید به وجد و شوق بیاید:«حزبالّلهی بودن، یعنی آماده کار بودن برای انجام تکلیف الهی. این، یک ارزش است؛ یک ارزش انقلابی است. در نظام اسلامی، همه جا، کسی که دارای روحیه حزب الّلهی است بر کسی که دارای روحیه حزب الّلهی نیست، ترجیح دارد.». ولی با این همه، او حتمن درمییابد که اصل و اساس آن ویژگی منحصر بفرد، چیزی جز تبعیت بیقید و شرط و بیچون و چرا از رهبر و سپردن عقل بدو نیست. اندک اندک میفهمد که حزبالهی هرچه از عقل و فهم خدادادی را باید در پای رهبرش بریزد تا همچنان بتواند به لطف تحسین و تمجیدهای او، از الطاف او هم بهرهمند شود. و یحتمل حتی درمییابد که به دلیل همین سرسپردگیست که دائم رهبر مدحشان را میگوید و صفات اصلیشان را اینگونه رد و انکار میکند که :« مبادا گمان شود که حزبالّلهی، یعنی جوان پر سر و صدا و پر هیاهویی که نه سواد درستی دارد، نه معلومات درستی! اینطور نیست.»
با این همه فاشگویی رهبرشان دربارهی برتری و ارجحیت حزبالهیها به عامهی مردم و توصیهی اکیدش برای رسمیت بخشیدن به این برتری؛ ولی اینک هیچکس از آنها نمیخواست که این برتری کذایی را از زبان خانم جلسهای معروفشان بشنود. نمیخواستند که با عیان شدن بیشتر این حسوحال مالیخولیایی تبعیض دینی، رسوا شوند و فاشیستی خوانده شوند که خود در منبر و بلندگوهایشان، غرب و آمریکا را بدین بهانه مینواختند. این بود که محمود کریمی، انکار اظهارات آن خانم را آنقدر ضروری میدانست که به هیأت انگاری یک لیبرالمسلک درآمده و میگفت که:«ایران برای همهی ایرانیان است.» انگار نه انگار که صاحب این نقل قول، همان کسی بود که آنچنان به آن حسوحال فاشیستی مبتلا بود که در یک نزاع سادهی خیابانی، بهراحتی و بیهیچ دغدغهی انسانی، به روی شهروندی غیرخودی، هفتتیر کشیده بود.
تصویر و تصور ذهنیت حزبالهی تیپیکی که آن خانم صریحاللهجهی حریص بر ملا کرده بود؛ به هر نحو باید توسط دیگر حزبالهیها مخدوش و انکار میشد. این بود که حتی دیگر مداحان تندخوی این قوم و قبیله، یک به یک به فریاد برمیآمدند که بر آن تصویر شکلگرفته از خودشان، خط بطلان بکشند. آئینه را باید شکست!از اینرو میثم مطیعی مداح تندرو هم ملتفت شده بود که بیان صریح این تمنای حقیقی ذهنیات تمامی امت حزبالله، به خوبی ذات و اندرون مالیخولیاییشان را افشا میکند و این برملا شدن بیواسطه، چقدر میتواند ذائقهی شبهفاشیستی آنها را هم آفتابی کند. حتی او هم دریافته بود که آنچه را رهبرشان بر منبر میگفت را مصلحت نیست که اینچنین بیمحابا بر زبان راند. این بود که او هم که دستش به توییتر رسید نوشت:« این شخصی که دربارهی حزبالهیها چنین حرف غلطی زد را جدی نگیرید!….او را بسیار سطحی، کمعمق و بدون هیچ ایدهی مشخصی یافتم. برداشتم تلاش برای دیده شدن بود.»
ولی این همه انکار پوشالی و دروغین، از سمت جامعه باور نمیشد. مردم میدانستند که تنها تفاوت این ادعاها با برتریطلبی عیان خانم جلسهای، فقط و فقط در پختگی آنها و شاید پخمگی این خانم بود. و اینرا وحید اشتری (حزبالهی سابق) به خوبی دیده و توئیت میکرد که:«انشاا… این خانم جلسهای هم به زودی یک پست خوب میگیرد یا نماینده مجلس میشود یا عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی میشود یا مشاور و معاون و بازرس فلان نهاد میشود و قدری پختهتر میشود و مثل سایرین یاد میگیرد که هرچیزی را که بهش معتقد است لازم نیست حتما به زبان بیاورد.»