زیتون- منصوره حسینی یگانه: “از این ظلمی که به مردمان میرود پدر به تو شکایت آوردهام٬ از آن روز که پشت دوربین تلویزیون از حجاب اختیاری گفتی اگر این صحنه قتل مهسا امینی را متصور میشدی یقینا از خشم عمامه به زمین میکوفتی”
این واکنش طاهره علایی طالقانی در صفحه اجتماعی ایکس ( توییتر) بود به آنچه سال گذشته و در جریان جنبش زن٬ زندگی، آزادی اتفاق افتاد و به اعتراضات فراگیر ایرانیان در داخل و کشور انجامید. اعتراض خانواده طالقانی اما به همین واکنش محدود نشد. آنها امسال مراسم بزرگداشت خواهرشان اعظم طالقانی را در محیطی کوچکتر برگزار کردند، چون اصرار داشتند در این مراسم “در درجه اول یک خانم سخنرانی کند و بعد هم بهخاطر آشنایی که با خانم صدیقه وسمقی که در حرکتی اعتراضی حجاب اجباری را از سر برداشته بود ایشان هم از سخنرانهای مجلس باشند.” این خانواده میخواستند در این دعوت، اعتراضشان را به رفتار حکومت درباره حجاب اجباری نشان دهند؛ آنها معتقدند که “نباید حجاب به عنوان نماد جمهوری اسلامی معرفی بشود و زنان مجبور باشند برای نشان دادن جامعه مذهبی زیر بار اجبار حجاب بروند.”
آخرین مراسم بزرگداشت سالگرد اعظم طالقانی، سیاستمدار، روزنامهنویس و کنشگر حقوق زنان که در آبان ۹۸ درگذشت، دستمایه گفتگویی شد با دختران دوقلوی آیتالله سید محمود طالقانی درباره حجاب اجباری و نیز جستوجویی درباره نظر و عمل پدرشان دراینباره.
***
خانهای که اجبار ندید
دختران طالقانی اگرچه به واسطه به دنیا آمدن و زندگی در خانواده روحانی از ابتدا حجاب داشتند اما تجربه متفاوتی از مساله حجاب در سالهای پیش از انقلاب اسلامی دارند:
“ما در خانواده روحانی به دنیا آمده بودیم و طبیعی بود که برای ما حجاب وجود داشت… عکس گواهینامه باید حتما بدون چادر میبود و میگفتند اگر با روسری هم عکس میگیرند باید حتما گوشهایتان پیدا باشد با این حال خانمهای محجبهای که اوایل سال ۵۰ رانندگی میکردند خیلی زیاد بودند با اینکه سر چهارراهها و خیابانها برای خانمهایی که حجاب داشتند و رانندگی میکردند مزاحمت ایجاد میکردند میگفتند خانم با روسری و چادر را چه به رانندگی؟ باید برود بنشیند خانه بچهداریاش را بکند؛ اما هم اعظم و همه بقیه ما دخترها در همان شرایط با مقاومت مدنی در حفظ حجاب، تصدیق رانندگی گرفتیم.”
روایتهای شخصی از زندگی دختران آیت الله طالقانی نشاندهنده این است که آنها سختگیریهای مرسوم زنان خانوادههای روحانی را تجربه نکردهاند . حتی در حالیکه پیش از انقلاب بسیاری از روحانیون، مخالف سرسخت پیوستن دختران به سپاه دانش بودند آیت الله طالقانی چنین تفکری نداشت:
“سال ۴۸ که دیپلم گرفتیم اعلام شد که سپاه دانش به وجود آمده و بعد از دیپلم، دخترها باید به سپاه دانش بروند و از آنجا برای خدمت به مناطق دور افتاده معرفی بشوند. ما در مدرسه یمین اسلامی درس میخواندیم؛ مدیر مدرسه سال آخر دبیرستان را منحل کرد؛ چون سپاه دانش لباس فرم داشت و باید کت و دامن و کلاه میپوشیدند. مدیر مدرسه گفت اگر شما را به سپاه دانش ببرند گناه و معصیت آن به گردن من است. پدر سال آخر مدرسه ما را عوض کرد و گفت باید ادامه تحصیل بدهید. بعد از دیپلم هم گفت بروید سپاه دانش ثبت نام کنید و من و خواهرم ثبت نام کردیم که آن موقع تا جایی که یادم میاد ۱۵۰۰ نفر میخواستند ولی ۱۵۰ هزار نفر ثبت نام کرده بودند که بعد قرعه کشی کردند و من و خواهرم معاف شدیم”.
در خانه طالقانیها سختگیریها مرسوم دیگر خانوادههای روحانی برای رفت و آمد هم وجود نداشته و رعایتهایی که معمولا زنان این خانوادهها میکنند در خانه آنها جایی نداشته است:
“رفتار پدر با سایر روحانیون خیلی متفاوت بود. منزل ما اندرونی و بیرونی داشت و اتاقی بود که اگر پدر مهمانی داشتند از اتاق ما و خانواده جدا بود ولی ما به راحتی به آن اتاق رفت و آمد میکردیم حتی اگر پدر مهمان داشت؛ در حالی که در روحانیون دیگر این سختگیریها بیشتر بوده. حتی یکبار هم پدر به ما نگفت که باید چادر سر کنید و حتما حجاب رعایت کنید . چون جو خانواده روحانی بود رعایت میکردیم اما اگر نمیخواستیم چادر هم سر کنیم موافقت میکردند چون در مورد یکی دوتا از خواهرهای دیگرم این مساله بود و قبول کرده بودند.”
در این خانه، درباره مساله ازدواج دختران هم به رسم خانواده روحانیون عمل نمیشد:
“ازدواج را به خواست و اراده خود ما می گذاشت . بستهنگار (همسر طاهره طالقانی) در دهه ۴۰ همبند پدر در زندان بود. بعدش که فهمید ایشان میخواهند برای خواستگاری بیایند به من گفت شما با ایشان تمام صحبتهایت را بکن و هر موقع که به نتیجه رسیدی به من اطلاع بده. کاملا آزاد بودیم .اینطور نبود که بگوید اول باید عقد کنید بعد صحبت کنید. گفت صحبتهایتان را بکنید و بعد اگر دیدید توافق دارید به من اطلاع بدهید. میگفت باید افقتان با هم هماهنگ باشد؛ افق آنجایی است که آسمان و زمین به هم میرسد. میگفت زمین از یک جنس است و آسمان از یک جنس دیگر، ولی باز بههم میرسند . برای همین زن و مرد هم لازم نیست یک طور فکر کنند همین قدر که افق دیدگاهشان با هم هماهنگ باشد کافی است برای زندگی مشترک خوبی داشته باشند.”
در خصوص رعایت مسائل شرعی و واجبات دین اسلام هم آیت الله طالقانی به فرزندانش سخت نمیگرفت:
” یکبار خواهرم به ایشان گفت چرا برای نماز صبح من را صدا نمیزنی؟ پدر گفت تو به من سفارشی نکرده بودی که صدایت بزنم. اجباری در این چیزها وجود ندارد.”
اینجا آب و هوایش بهتر است
با اینکه خانمهایی که به منزل آنها رفت و آمد میکردند در حضور آیتالله طالقانی خودشان بدون حجاب وارد خانه نمیشدند اما این منع از طرف او برای خانمها وجود نداشته است:
“دخترخاله ما که نزدیک ما هم زندگی میکرد بیحجاب بود. هر وقت میآمد در میزد و میگفت اگر پدرتان منزل است من پشت در میایستم تا برای من چادر بیاورید، چون من رویم نمیشود بدون حجاب داخل شوم. یک روز پدر در حیاط قدم میزد. زنگ زدند و دخترخالهام بود من در را باز کردم، وقتی فهمید پدر خانه است، رفت پشت دیوار ایستاد تا بروم برایش چادر بیاورم. پدر همینطور که قدم میزد آمد دم در و دید دختر خالهمان پشت در است؛ ایشان هم هی عقبعقب میرفت. پدر به او گفت تشریف بیاورید تو! چرا دم در هستید؟ دخترخالهام میگوید رفتهاند برای من چادر بیاورند. پدر گفت شما در خیابان آمدهای همه شما را دیدهاند، فقط من یکدانه مرد هستم که از من میخواهی رو بگیری؟».
آبان سال ۱۳۵۷ هم که همراه با آیتالله منتظری از زندان آزاد شدند زنان و مردان زیادی به دیدار آنها میرفتند. وقت را طوری تنظیم کرده بودند که ده دقیقه در قسمت خانمها باشند و ده دقیقه در قسمت آقایان که به سوالات پاسخ دهند:
“داشتند برای خانمها صحبت میکردند که یکی از برادرهایم آمد و گفت آقا آنجا در مردانه جمعیت زیاد است شما ده دقیقهتان اینجا گذشته و زمان طولانیتری اینجا ماندهاید تشریف بیاورید اتاقی که آقایان هستند. گفت به آقایان بگویید اینجا آب و هوایش بهتر است من همینجا میمانم.”
قدمت حقوق زنان در نظر و عمل طالقانی اما ریشهدارتر از سال ۵۷ است؛ مثلا وقتی کنگره جبهه ملی در سال ۱۳۴۰تشکیل میشود دو خانم (پروانه فروهر و هما دارابی) به عنوان نمایندگان زنان در این کنگره شرکت میکنند؛ برخی مذهبیها به حضور این دو زن اعتراض میکنند اما آقای طالقانی از حضور و حق رأی برابر زنان در تصمیمگیریها دفاع میکند.
تجربه بنیاد علایی
سال ۱۳۵۰ سه خواهر طالقانی (اعظم، طاهره و طیبه) مدرسه راهنمایی دخترانه را تاسیس کردند که برادرها و زن برادرهایشان هم آنجا همکاری میکردند. بنیاد علایی در منطقه دو آموزش و پرورش مدرسه اسلامی بود:
“خانوادههای مذهبی دخترانشان را به این مدرسه میفرستادند؛ اما شرط پذیرش ما برای دختران در این مدرسه رعایت حجاب نبود. جنبه اسلامی بودن مدرسه در این بود که علاوه بر دروس رسمی آموزش و پرورش، کلاسهای فوقالعاده قرآنی و دینی برگزار میکردیم”.
هرچند که به گفته خواهران طالقانی در سالهای ۵۰ از طرف آموزش و پرورش، مدیر ومعلمانی را به مدرسه میفرستادند و از آنها میخواستند که بدون حجاب به مدرسه بیایند: “برای اینکه وضعیت اسلامی بودن مدرسه را به هم بزنند و همکارهایی که میآمدند با ما همراه میشدند و وقتی میدیدند که همه در مدرسه محجبه هستند آنها هم همراه میشدند.”
“یکبار هم بعد از انقلاب در مدرسه بنیاد علایی بودیم دوستان داخل مدرسه بدون حجاب بودند یکروز گفتند پدر دارند به مدرسه میآیند. خانمها وقتی دیدند که یک روحانی آمده است دویدند پشت جالباسی و در قایم شدند؛ پدر گفت چرا اینها من را دیدند فرار کردند؟ از آنها دعوت کنید بیایند آشنا شویم و صحبت کنیم و آمدند و هرطور که بودند حتی اگر حجاب نداشتند هم برای پدر مشکلی نداشت.”
امتیاز این مدرسه اما بعد از پیروزی انقلاب از این خانواده گرفته شد: “آقای رجایی که وزیر آموزش و پرورش شد گفت ما مدرسه خصوصی و اسلامی نداریم برای اینکه همه جامعه اسلامی شده و همه باید زیر نظر دولت باشند و اسم مدرسه را تغییر دادند. من (طاهره) آنجا ماندم اما خواهرهایم رفتند. بخشنامهای آمد که طالقانی را به اسم مدرسه اضافه کنید اسم مدرسه را کردیم علایی طالقانی. بعد از شش ماه که دیگر پدر هم فوت کرده بود بخشنامهای آمد که مدارسی که در راستای اهداف جمهوری اسلامی نیستند تغییر نام میدهند که اسم مدرسه را گذاشتند ام الحسنین. به آموزش و پرورش شکایت کردم که چرا اسم را عوض کردید؟ گفتند اسم با مسمایی برای مدرسه دخترانه باید باشد و چون مدرسه اسم آقا رویش بوده میخواستیم اسم دخترانه بگذاریم. گفتم شما در همین منطقه و نه کل تهران و ایران به تعداد تمام مدارسی که دارید اسم خانم دارید که الان اینجا را عوض میکنید؟ جوابی نداشتند بدهند اما ما میدانستیم چرا اینطور میکنند.”
با حجاب و بیحجاب؛ مشارکت در انقلاب
خواهران طالقانی از فعالان راهپیماییها و تجمعات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بودند. آنها از استقبال مردم از حضور تمام اقشار در این تجمعات بهویژه در ماههای آخر منجر به پیروزی انقلاب اسلامی میگویند:
“خانمها همیشه در جلوی صف بودند. ما میدیدم که کنار خیابان برخی از دخترهای جوان میایستادند و به ما نگاه می کردند. به آنها میگفتیم که ما تماشاچی نمیخواهیم به ما ملحق شوید؛ اینها میگفتند ما روسری نداریم و ما میگفتیم اشکالی ندارد. در بهمن ماه ۵۷ همه خانمها با هر نوع پوششی در راهپیماییها حضور داشتند.”
اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در کمتر از یک ماه “آقای خمینی گفتند ورود زنان بدون حجاب به ادارات دولتی و حضورشان در مکانهای دولتی ممنوع است. خانمها ورودشان به ارتش هم ممنوع شد. این مساله باعث شد که زنها در تجمعی در امجدیه جمع شدند و تظاهرات کردند و دو سه روز درگیری بود.”
به شهادت تاریخ و آنچه در مطبوعات آمده آیت الله طالقانی در این مورد ورود مستقیم کرد؛ دخترانش میگویند: “به پدر به شکل خصوصی مراجعه و اعتراض میکردند، بعد هم از او خواستند موضعگیری کند. رفت در تلویزیون و مطرح کرد که مسئله زور و اجباری نیست. اما چون نمیخواستند که شدیدا هم در این خصوص با خمینی روبرو شوند طوری صحبت کردند که حجاب به شکلی که جزو فرهنگ و سنت ما باشد رعایت شود؛ مثال هم از خانم گاندی زدند که روسری سرش است و لباس سنتی تنش است. اما تاکید کردند که اجباری در حجاب نیست که بعدش هم آقای خمینی هم حرف پدر را تایید کردند.”
تیتر بزرگ یا تیتر کوچک؟
دو روایت از آیت الله طالقانی در تاریخ ثبت شده است. یک روایت که تیتر درشت روزنامه های روز شد که میگفت “در حجاب اجباری نیست” و روایت دیگری که با فونت ریزتری نوشته شد و کمتر به آن پرداختند که گفته بود “از آنها ( زنان) خواهش میکنیم با لباس ساده٬ با وقار٬ روسری هم روی سرشان بیندازند به جایی برنمیخورد” .دختران طالقانی معتقد هستند که این حرف پدرشان برای این بود که جلوی تندروها گرفته شود:
“پدر با گفتن این حرف میخواستند که جلوی تندروها را بگیرند که آنها برای زنها مزاحمت ایجاد نکنند چون جو جامعه خیلی ملتهب و انقلابی بود. برای همین تاکید داشتند یک چیزی سرشان بیندازند جلوی خیلی مسایل گرفته میشود.” با این حال تا زمان حیات آیتالله طالقانی زنان به او مراجعه و اعتراض میکردند.
” پدر بیشتر در نماز جمعه که صحبت میکردند مساله را فراتر از مسئله حجاب مطرح میکردند. مساله استبداد، آزادیها و شوراها و حق تعیین سرنوشت را مطرح میکردند و میگفتند اگر این مسائل حل شود و جامعه در روال صحیح خودش بیفتد این مسئله هم حل خواهد شد؛ ولی در تریبون دیگری درباره حجاب اجباری صحبت خاصی نداشتند .”
به تدریج حجاب ابتدا در مدارس و ادارات و بعد به تدریج در کل جامعه اجباری شد. یکسال بعد از اینکه آیتالله طالقانی از دنیا رفت بنا بر دستوری که امضای ابوالحسن بنیصدر را پای خود دارد، دیگر هیچ زنی را بدون حجاب به ادارات راه ندادند.
دختران طالقانی میگویند: “بعد از انقلاب پدر زمان طولانی زنده نماند که ببینیم در خصوص این اجبار چطور موضعگیری میکنند . اما ایشان همیشه معتقد بودند که زنان باید حضور جدی و پر رنگی در کارهای سیاسی و اجتماعی داشته باشند؛ به همه بچهها بهخصوص به دخترها سفارش میکردند که به تحصیل ادامه بدهند و فعال باشند. برای همین ما ۵ خواهر معلم شدیم و در جامعه کار میکردیم. شاید به دنبال اینکه فکر میکردند حضور زن باید پررنگ باشد مسئله حجاب برایشان مسالهای حاشیهای بود که به دنبال حضور زنان در جامعه حل میشد.”
اعظم طالقانی و “رجل سیاسی”
اعظم طالقانی از این خواهران ۸ سال بزرگتر بود. او پیش از انقلاب ۵۷ زندانی سیاسی بود و بعد از انقلاب فعال سیاسی در طیف نیروهای ملی مذهبی٬ نماینده دوره اول مجلس و دبیر جامعه زنان انقلاب اسلامی بود؛ با این حال شهرت اعظم طالقانی بیشتر از آنجا بود که نخستین زنی بود که در سالهای ۱۳۷۶- ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری و در اعتراض به “رجل سیاسی” و تاکید بر این مساله که هیچ منع قانونی برای ریاست جمهوری زنان وجود ندارد وارد عرصه انتخابات شد و هربار شورای نگهبان او را رد صلاحیت کرد.
“یکی از چیزهایی که در قانون اساسی برای ریاست جمهوری نوشته شده بود این بود که باید رجل سیاسی باشند. اعظم رفته بود این رجل سیاسی را در آرشیو مجلس خبرگان دیده بود و فهمیده بود که آقای بهشتی در بحثی که بین مخالفین و موافقین بر سر اینکه مرد باشد یا زن هم میتواند باشد بوده است پیشنهاد داده که کلمه رجل را بگذارند و معنایش مرد نبوده است. گفته بوده که رجل میگذاریم که هم شامل زن و هم شامل مرد شود و این در آرشیو مذاکرات مجلس خبرگان هم هست. اعظم میرود پیش علمای حوزه و مجتهدین و با آنها هم صحبت میکند و هیچکدام نمیگویند که زن نمیتواند رئیسجمهور باشد. به او میگویند این یک قانون نانوشته است که باید مرد باشد. وقتی علما تایید کردند که زن هم میتواند کاندیدا باشد اعظم گفت پس مانع قانونی و شرعی نداریم؛ هر بار ثبت نام میکرد ولی شورای نگهبان که دیدگاه دیگری داشت ایشان را رد میکرد. اعظم میخواست ثابت کند که این خلاف قانون اساسی است.”
کابوسی که تعبیر شد!
و سرانجام از دختران آیتالله طالقانی پرسیدم که با این همه باور به آزادی و آغوش گشودهای که به روایت و شهادت بیشتر گروههای سیاسی، پدرشان به روی جوانان و زنان داشت چگونه خطر رهبری روحالله خمینی و سپرده شدن مملکت به دست روحانیون را متوجه نشده است؟
“خاطرهای از زندان هست که آقای منتظری از روزهای آخر زندان و نزدیک پیروزی انقلاب نقل میکند. میگوید یک نیمهشب از خواب بیدار شدم و دیدم که طالقانی کنار اتاق بند نشسته است و دود زیادی دور و برش است چون پدر سیگار میکشید. آقای منتظری میگوید بهش گفتم مرد! چرا نمیخوابی؟ با خودت چکار میکنی؟ گفت دارم فکر میکنم که این انقلاب بالاخره به پیروزی میرسد و شاه میرود. اگر حکومت دست روحانیت و حوزه بیفتد ما هیچ تجربه حکومتداری نداریم و هیچ مملکتداری نمیدانیم. مردم به ما علما اعتماد کردند؛ با این اعتمادی که کردند اگر روحانیت سر کار بیاید و مردم ببینند که نمیتوانند کاری که به صلاح و خیر است بکنند بیاعتمادی ایجاد میشود که حتی دین و اسلام و مذهب از بین میرود. پدر موافق سرکار آمدن روحانیت نبود.”
***
آیتالله طالقانی تنها فقیهی بود که در جریان نخستین اعتراضات زنان به اجباری شدن حجاب در اسفند ۵۷ پا در میانی کرد و گمان میبرد با بیان اینکه “در حجاب اجباری در کار نیست” میتواند آزادی و اختیار خیابان را هم همچون خانهاش تضمین کند و زنان و دختران مردم را نیز چون خانواده خودش محترم بدارد. او تنها ۷ ماه پس از انقلاب ۵۷ درگذشت و نماند تا ببیند رؤیایش نه تنها هرگز به واقعیت نرسید بلکه تصویب انواع و اقسام قوانین برای اجبار حجاب و سبک زندگی، محصول مبارزات طالقاتیها را به یک استبداد دینی زنستیز تبدیل کرد؛ و حالا اما نسلی که به این میراث نگاه میکند، تر و خشکِ تاریخ را با هم میسوزاند.
2 پاسخ
حجاب باعث ناکامی و افسردگی و عقب ماندگی کدام دختر نوجوان ۱۸ ساله در پی تنها یکبار شکست در آزمون خوفناک کنکور سراسری شده؟کدامین فرصت شغلی،تحصیلی و مهاجرتی را بدلیل روسری بر سر گذاشتن از دختران ایرانی دریغ نموده اند که اینچنین برای آن مرثیه سرایی میفرمایید؟!
این درحالیست که کاملاً در نقطه مقابل پدیده رضاشاهی خدمت اجباری زیرپرچم بخش اعظم و مهمی از زندگی نوجوانان ذکور را در مقطعی که باید فقط به ساختن آینده خود بپردازند تحت الشعاع قرار داده و آنچنان ضربات مهلکی بر روح و روان آنان وارد میاورد که تا سالیان سال پس از گذران آن روزهای سیاه نمیتوانند به مسیر نرمال زندگی خویش رجعت کنند لیکن احدی از حقوق تضییع شده پسران جوان ایرانی سخنی نمیگوید و بالعکس حتی در موضع گیری هایی وقیحانه خدمت اجباری را لازم میدانند!!
متن جالبی بود ولی رافع مسئولیت جناب آقای طالقانی نیست. آقای طالقانی هم لباسان خود را خوب میشناخت.قرآن و احادیث و تفسیر همصنفان خود از آن متون را نیز. ولی بجای مبارزه با این هیولاها به جنگ سیستم سکولار حاکم بر جامعه رفت. در تألیفات ایشان تمام تاکید بر روایت چپگرایانه از متون اسلامی است. آزادی از نظر ایشان هم آزادی اقتصادی از “چنگال سرمایهداری” بود و در متن هم توضیح داده شده که ایشان خیال میکرده با حل شدن مسائل مورد نظر خودشان،مسئله حجاب اجباری هم حل خواهد شد(که البته مکانیسم این حل شدن هم از جانب ایشان روشن نشد). در حقیقت ایشان تنها نبود. تمام ایدئالیستهای آن دوران با همین توهم که با سرنگونی شاه تمام آمال و اهدافشان به طرز معجزهآسایی محقق خواهد شد به انقلاب پیوستند. البته چند ماه بعد از انقلاب و با از میان رفتن اجباری سراب متوجه پوچی توهم خود شدند ولی دیگر دیر شده بود. بسیاری به کنج خلوت رفتند و برخی دیگر توهم خود را رها نکردند و خواستند با همان روشهای “مبارزاتی” زمان شاه آرمان خود را پیگیری کنند. ولی نه جمهوری اسلامی رژیم شاه بود و نه خمینی شباهتی به شاه داشت. جمهوری اسلامی تیغ بی دریغ به میان این متوهمان گذاشت و چشمی که با گذشت شاه باز نشده بود،با گلوله و طناب لاجوردی و خلخالی باز شد. آقای طالقانی و امثال ایشان بالاترین جرم تاریخ را مرتکب شدهاند،یعنی تغافل آگاهانه و چشم بستن به روی حقیقتی که کاملا از آن آگاه بودتد،به این امید که پس از پیروزی بتوانند آرمانهای کودکانه خود را پیاده کنتد.که البته نتوانستند و ملت را نیز زیر چکمه همصنعان تندرو و عملگرای خود انداختند. مردم خمینی و اسلام بنیادگرای سیاسی را نمیشناختند.آقای طالقانی که میشناخت. ایشان در برابر ملت ایران کوتاهی کرد و توهم خود را بر سرنوشت ملت ترجیح داد. سخن دیگری لازم نیست.
دیدگاهها بستهاند.