در طول دورانی که خامنهای رهبری جمهوری اسلامی را در دست گرفته است ایران رو به ویرانی رفته و جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری تضعیف شده است. اعتراضهای پی در پی اقشار مختلف مردم و تعداد روزافزون زندانیان سیاسی نشان میدهد که جمهوری اسلامی در میان افکار عمومی جایگاه مقبول و مشروعی ندارد. تورم افسارگسیخته و کاهش تحقیرکننده ارزش پول ملی ایران هم یکی از دهها نشانهای است که کشور رو به ویرانی رفته و میرود. علاوه بر این موارد، کشته شدن فرماندهان و نیروهای اصلی سپاه پاسداران در عراق، سوریه، لبنان و ایران و انفجارهای متعدد در مراکز نظامی و هستهای هم نشان میدهد که قدرت نظامی و امنیتی کشور نیز روبه افول نهاده است و در وضعیت وخیمی قرار دارد.
چرا خامنهای نسبت به این همه ویرانی و کشته شدن وفادارترین نیروهایش بیتفاوت است و حاضر به تغییر در استراتژی خود نیست و همچنان به رسیدن به قله میاندیشد؟
پاسخ کوتاه و تا حدی ساده است: قدرت مطلقه او را فاسد کرده است و نشانههای این فساد را در توهمی باید جست و جو کرد که کل وجوه حیات وی را در بر گرفته است. توهم رسیدن به قله از خامنهای موجودی ساخته است که فقط خود را میبیند و بس. قلهای که اگر کوهپایهاش اینی باشد که در آن قرار داریم مطمئناً بسیار وحشتناک خواهد بود. شاید در جلسات سخنرانی، شخصیت متوهم خامنهای به آسانی پدیدار نگردد اما در جلسات شعر و ادب که فضا عاطفیتر و متملقان مجال ابراز ارادت بیشتری دارند، این بخش از شخصیت وی بیشتر نمود پیدا کند.
در این جلسات، خامنهای دو بیت را میخواند و با تشویق شاعران روبه رو میشود:
سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم
چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
و بیت دیگر
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
راز این که خامنهای سنگدلانه مرگ فرماندهان وفادار به خود را میبیند و دم بر نمیآورد، کشور ویران شده است و تغییری را نمیپذیرد این است که فکر میکند «رنگ بهار» دارد و از «زیر پای کاروان» برخاسته است و «جانی دیگر »یافته است.
خزان ایجاد کرده است اما توهم بهاری بودن دارد و در این چهل سال عزت نفس، شعور، فرهنگ، اخلاق، اعتماد به نفس و …. را لگدکوب کرده است اما توهم برخاستن دوباره و یافتن جان دگر دارد. همه اینها با احسن گفتن شاعران ارادتمند و درباری تأیید میشود و بر توهم رهبر میافزایند.
*نویسنده ساکن ایران است. نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.
یک پاسخ
درود
فکر کرده اید که چرا هم میگویند فلانی فوت کرد یا
فلانی فوت شد ؟ هردو هم صحیح است . این بخاطر
آن است که فعل فوت کردن نیمی به عمل آن فلانی
برمی گردد ونیم دیگرش کار طبیعت یا همان عزراییل
است . این جناب راه بر که امت (معنای واقعی گله شتر)
را راه بری می کند هم از کار خودش ونتایج آن بی خبر است
چرا که دیری است عقل را به نقل معامله کرده وشیدایی را
بر فکور بودن وجواب خواستن وکنکاش کردن را در همان
مدت محدودی که در فیظیه ای بوده دفن کرده است .
از این جماعتی که به نقل قول دست هفتادمی دلگرم وراضی
میشوند توقع تفکر بی فکری بزرگی است.دیری است که
مرده اند وخبر ندارند اگر زنده بودن فکر باشد وفکوری.
دیدگاهها بستهاند.