یکی از دوستان پرسیده است: شما در نوشتارها و گفتارها ی خود بسیار از مدنیت و مدرنیت صحبت میکنید، و غالبن آنها را در برابر عصبیت قومی میگذارید، منظورتان چیست؟
برای او مینویسم: مدنیت مفهومی بسیار قدیمی است و به فرآیند شهرنشینی باز میگردد؛ و پیش از مدرنیته هم بسیار به کار رفته است. با این همه دریافت شهرنشینی، مناسبات و فرآیند برآمدن آن چندان ساده و آسان نیست؛ و ساده و آسان هم به چنگ نیامده است. شهرنشینی و مدنیت و روندها ی آن تاریخ اندیشه و فرگشت اجتماعی هم است که با خشت و گل و نهادها ی اجتماعی ماندهگار شده است. به ویژه در فرهنگی همانند ایران که هنوز از آسیب بیتاریخی و تاریخ شفاهی رنج میبرد؛ و فلسفه و تاریخ اندیشه ی نوشتهشده ندارد.
ایران (اگر برگفت بالا به آن بنشیند) همانند پیکری است که حافظه ی نوشتاری ندارد؛ برآمد آن چندان عجیب نیست، اگر تاریخ اندیشه و فلسفه هم ندارد. در نبود این هر دو، روزمرهگی و روزمرگی پایانی ناگزیر است. (۱) مدنیت و شهرنشینی در جهانها ی نو پیوندی ژرف با مدرنیته و نوینش دارد؛ و اگر شهرهایی از نوینش بگریزند، ناگزیر دیر یا زود بارکش غول بیابانها، و فراموش میشوند. در باره ی ایران دشواری ی کار دوچندان است؛ چه، ایرانیان این کمبودها و نبودها را کموبیش همیشه به حساب قدرت چیره و کسی گذاشتهاند که شهر را به جا ی سیاستورزی با عصبیت قومی گردانده است. در چنین تاریخی، بیتاریخی و مسوولیتناپذیری ناگریز است. بیتاریخی مردمان که در فرهنگ انتظار، و انتظار برآمدن کیان و فرهی دیگر مانده و ماسیدهاند؛ و بیتاریخی حاکمانی که به جا ی راندن، گرداندن، و حکومت کردن، در کمند سنت رانده و گردانده شدهاند! لولا ی هر دو جریان تعطیلی و ایستایی سیاست و سیاستورزی و فنآوری آن است.
این آسیب پیش از نوینش، برای پیشینیان و نیز کسانی که هنوز روح سرگردان پیشینیان را به ابرشهرها جدید سنجاق کرده اند چندان به چشم نمیآمد، اما آن آسیب امروز چنان بزرگ و خیرهکننده است که چشمها را کور میکند. پیش از مدرنیته مدنیت و شهرنشینی تاحد بسیاری لمس و دریافت میشد، اما نظریهپردازی نشده بود. پس از مدرنیته و نوینش است که این مفهوم و برساخته بهدرستی و در ریشهها کاویده و پوستگیری شده است. مدنیت نوعی اخلاق (در مفهوم پسااخلاقی و متکثر آن) و آداب شهرنشینی است؛ برای پرهیز از جنگ و ستیز؛ مدنیت سازش بر سر آزادی ها و گوناگونیها است. اما از آنجا که در جهانها ی گذشته گوناگونی میان شهروندان چندان به چشم نمیآمد؛ گوناگونیها ی این اخلاقها و آدابها هم دریافت نمیشد. برآمد این نادانی خوانش یکپارچه از آن اخلاقها و آدابها (دست کم در قلمرو هر سرزمینی) بود. (۲)
بر خلاف و در برابر دریافت پیشینیان، شهر و شهرنشینی بیش از یکجانشینی (در برابر جابهجایی و ییلاق و قشلاقنشینی) بود و هست؛ و به دریافت ویژه و فلسفهپردازی در باره ی اینگوناگونیها میرسد. در دل این فلسفهورزیها است که قانون و حکومت قانون برای گردانش شهر ساخته و آفریده شده است.
در این چشم اندازنبود قانون، و حکومت قانون به آسیبشناسی شهر و شهرنشینی بازمی گردد.
ابن خلدون با انگاره ی «عصبیت قومی»، ناخودآگاه و برای نخستینبارچنین آسیب شناسی را پیش گذاشته و بررسیده است. انگاره ی عصبیت قومی نگیخت و توضیح برآمدن و فروافتادن تمدنها و قدرتها ی سیاسی در جهان سنتی است؛ و نکته ی درخشان توضیح چه گونهگی آمدوشد خاندانها ی قدرتمند و اقوام برجسته به شهر و سرکرده گی در شهر است؛ آمدوشدی که به تکرار، مسیر عصبیت قومی را هموارتر و به قراردادی نانوشته دگردیسیده است. بسیاری از آنچه در سنت و با سرنام سنت عادی و پذیرفتنی است، در جایی به عصبیت قومی و عادی شدن آن می رسد. سنت انتظار و سنت چیرهگی تقدیر و سرنوشتی که از پیش و از سر نوشتهشده است، و به انتخاب طبیعی میرسد، دینباوری، دین سازی و دین خویی ریختها ی دیگر و روی دیگر عصبیت قومی و آوار آن در شهرها هستند. شهری که کلنگی است؛ شهری که به طور مدام در حال آواربرداری است؛ شهری که تاریخ و پی وسته گی ندارد، چندان عجیب نیست اگر به آفریدن خطا و نشان و زاییدن «قانون» و سیاست نرسیده است. (آنچه پیش از پیدایش قانون در شهرها و در گردانش شهرها جریان دارد، سیاست نیست، پیشاسیاست است.)
نوینش برآمد دریافت چنین وضعیتی و تکاپو ی گذار از آن است؛ و عجیب نیست اگر نوینش به گذار از سنت می رسد. ابن خلدون در برساختهی عصبیت قومی توضیح میدهد که چهگونه اقوام صحرانشین به جهت شجاعت، دلیری، سختکوشی، سختخویی و جنگاوری فرصت مییابند بر شهرنشینان که در ناز و نعمت و سکوت و آرامش زمان میگذارنند بشورند و چیره شوند! او با توضیح این نکته که این جماعت تازهبهدوران رسیده و فرزندان و نوادهگان آنها هم به زودی به زندهگی در شهر و مواهب آن خومیگیرند و سختکوشی و سختخویی را ازدست میدهند، از چرخهای نام میبرد که با عصبیت قومی دیگر خواهد چرخید! و قومی صحرانشین و نامدنی را جایگزین این شهرنشینان خواهد کرد. جانمایه ی عصبیت قومی در اینجا تکاپو ی چیرهگی بر دیگری است. این چیرهگی هرچند به زبان سیاسی چیزی بیش از هژمونی و سلطه بر دیگری نیست (که سلطانی را به جا ی سلطانی دیگر مینشاند)؛ اما همیشه در همین سطح و لایه نمیماند. سلطان جدید وقتی فرصت پیدا میکند و تیغ سلطان آینده را نزدیک گردن خود لمس میکند، غالبن و قالبن برای توضیح قدرت و حقانیت خود به دلایل و فرنودها ی دیگری هم پناه میبرد. و چه استدلالی مناسبتر و دمدستیتر از استدلالها ی پیشین و پیشینی!
در فرهنگ ایرانی فره ایزدی قدرتمندترین و ماندهگارترین شکل حقانیت بخشیدن پیشینی به حاکم است؛ حتا وقتی اسلام و مسلمانان در ایران قدرت میگیرند، همین میم Mime فرهنگی است که با سرنام جدید «ولایت» خود را بازسازی و بهکار میگیرد. در این فرآیند تنها یک مشکل کوچک وجود دارد؛ چهگونه میتوان نتیجه ی یک عصبیت قومی و چیرهگی ی نظامی را صاحب فره ایزدی کرد؟ یا دانست؟ پیشاسیاست در جهان باستان و پیش از مدنیت جدید و مدرنیت کموبیش بار و ادبار این دشواری را میکشید؛ و امکانها ی بسیاری برای توجیه و نگیخت آن داشت. فاتحان جدید چنانچه از امکانات لازم و کافی برخوردار بودند، به آسانی میتوانستند همه ی کسانی که مسوول کشف و اعلان آن بودند را قانع کنند که سرکیسه ی توزیع روزی در دست کیست! و تاج و باج و خراج چیست؟ هیچ آداب سفت و سخت و عبورناپذیری در میان نبود. هرم قدرت، هرم داوری را هم بازسازی میکرد. یعنی سنت با وجود هزینه ی بسیار با عصبیت قومی کموبیش کار میکرد؛ و کرده است. در سنت دستبالا برای کاهش هزینهها پسر را جا ی پدر گذاشتهاند. همین! حتا وقتی پا ی فره ایزدی یا ولایت هم درمیان است، در جریان کار، کاری بیش تر از گذاشتن پسر جا ی پدر از دست هیچ کس نمیآید.
شانس توسعه و مدرنیت در مناطقی از جهان برای نخستینبار رقم خورد، که این آداب و ادب را در اشکالی جا انداخت؛ و عصبیت قومی را از گردونه ی سیاست بیرون گذاشت. یعنی در آنجا دلیلها و فرنودهایی در کار بوده است که برانداختن ساختار و حاکمان پیشین و آوردن ساختار و حاکمان تازه را ناممکن یا بسیار دشوار میکرد. مدرنیته و نوینش دستکم در پهنه ی سیاست برآمد چنین دگردیسی معناداری است. دگردیسیای که ادامه ی دگردیسی در پهنه ی تاریخ، فرهنگ و فلسفه است. به زبان دیگر انباشت پرسشها و پاسخها و تاریخ آنها است که در جایی به برآمدن نوینش و خواست گردانش و مدیریتی دیگر در شهر انجامیده است. در مدرنیت است که مدنیت چنان رشد یافته است که میتواند برای نخستین بار چرخه ی عصبیت قومی را بشکند و فره ایزدی را به فره مدنی دگردیسد. هسته ی سخت مدنیت جدید حکومت قانون (Rule of law) است که جا ی عصبیت قومی مینشیند. قانون و حکومت قانون پاسخی بر گوناگونیها و رنگارنگیها است که بیش از هر جا در شهر و گردانش شهر خود را نشان میدهد.
در سنت در بنیادها تکثر و گوناگونی به مدد یک فاعل شناسا ی فراتاریخی از میان بر میخیزد؛ و کسی که در کله ی شهر ایستاده است و شهر را میگرداند، در جایی به آن فاعل شناسا ی خطاناپذیر میرسد. در سنت هرم قدرت و داوری با ایستادن روی پاها ی آن فاعل شناسا ی همهچیزدان و همهچیزتوان (دیگری بزرگ) به سرکوب و حذف گونهگونهگی و رنگارنگی فرمان میدهد. سنت، سنت هماهنگی و یگانهگی به کمک سرکوب و حذف است. هم چنان که آمد مدنیت نوعی اخلاق (در مفهوم پسااخلاقی آن) و آداب شهرنشینی است؛ حتا میتوان پیشتر رفت و ادعا کرد مدنیت نوعی دین است. اما از آنجا که در جهانها ی گذشته و شهرها ی قدیمی گوناگونی چندان به چشم نمیآمد؛ گوناگونیها ی این اخلاقها، دینها و آدابها هم چندان دریافت نمیشد؛ و کاربستی نداشت. برآمد این نادانی خوانش یکپارچه از آن اخلاقها، دینها و آدابها بود. با این همه، شهر و شهرنشینی بیشتر از یکجانشینی (در برابر جابهجایی و ییلاق و قشلاقنشینی) است؛ و به دریافت ویژه و فلسفهپردازی در باره ی اینگوناگونیها هم میرسد. در دل این فلسفهورزیها است که قانون وحکومت قانون برای گردانش شهر ساخته و آفریده شده است.
قانون و قانونگذاری یک چرخش مدنی بزرگ، و نماد یک مدنیت دیگر است.
در سنت ایرانی، فره کیانی یا ایزدی را فروغی ایزدی خواندهاند که اگر بر دل کسی بتابد، از همگنان برتری یابد.(۳) فره کیانی هسته ی سخت پیشاسیاست در جهان سنت است. فره کیانی فرهنگ انتظار و انتظار برآمدن کسی است که دادگستر و دادگر است. در دل چنین انتظاری است که عصبیت قومی بالا میآید و پایدار میشود؛ و کار چنان بیخ پیدا میکند که حتا در فرهنگ دینی هم آموزهها ی پایداریدن عصبیت قومی استوار میشود. (۴)
ولایت فقیه را در اسلام ایرانی باید برآمد هموندی آشکار فره ایزدی و عصبیت قومی دید. فره ایزدی در گام نخست در اسلام ایرانی به برآمدن برساخته ی «ولایت» انجامیده است؛ و در گامها ی پسین با پیوستن به برساخت «انسان کامل» در عرفان ایرانی ،با انسانشناسی، جهانشناسی و شهرشناسی ویژه ی ایرانی هماهنگ و ولایتفقیه را بالا آورده است. فره ایزدی با هر خوانشی با انگاره ی سیاست؛ سیاستورزی و برساخت شهر، شهرنشینی و شهروندی آنچنان که امروز فهمیده میشود، در بنیادها بیگانه است. از فره ایزدی در درازمدت مدنیت و زندهگیشهری آرام و بهسامان بیرون نمیجهد. اگر به استورهها برگردیم و فره را همچنان جدی بگیریم، لابد باید فره را به سرچشمهها ی امروزین آن برسانیم؛ یعنی به جا ی فره ایزدی، در جهانی که خدا مرده است، باید فره مدنی را گذاشت.
فره مدنی هسته ی سخت مدنیت جدید است؛ فره مدنی از پیدایش قانون در مفهوم مدرن آن (شهروند خودبنیاد و قانون شهروندبنیاد) میآید و به پایانیدن همه ی چپانشها ی (چپانیدن) پیشینی میرسد. فره مدنی نه با غلبه، چپانش و چیرهگی که با سیاست و آداب و ادب آن و در امتداد خواست، پسند و سازش شهروندان و محاط به قانون، دست به دست میشود. عصبیت قومی در همه ی گوناگونیها، خود چیزی بیش از صورتی از فره ایزدی و برهان لطف(۵) نیست؛ و مدنیت و مدرنیت هم هرچه هست، در جایی به دریافتی از صلح و فره مدنی بازمیگردد که در پی آن است که با توزیع قدرت، آزادی، شان و داوری، آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز را پایدار کند. با این همه از فره ایزدی تا فره مدنی راه دراز و پرسنگلاخی هست؛ میان فره ایزدی و فره مدنی انگاره ی قانون و حکومت قانون نشسته است. انگارهای که در جبین هر مدنیتی نیست. فره مدنی پایان برهان لطف، فرهنگ سرهنگی، انتظار و بیقانونی ی عصبیت قومی است. فره مدنی گستاخی خطا کردن و سهم خود را در فرآیند مارپیچ آزمون و خطا ی جمعی و همهگانی جستن است. فره مدنی آغاز سیاست و سیاستورزی در جهان جدید است؛ فره مدنی پذیرش گزینش انسانی به جا ی گزینش طبیعی است. فره مدنی فروغی است که بهگونهای برابر بر همهگان میبارد؛ همهگان را آزاد و داور میکند؛ و این حق را در متون حقوقی ماندهگار میکند.
فره مدنی گذار از سنت و چیرهگی هرمها ی قدرت و داوری پیشینی است. گذاری که شهر را و آداب شهرنشینی و صلح را در جایگاه سازش، به شکلی پسینی برای شهروندان ادامه میدهد. فره مدنی پایان نظام شهربندی است و با مرگ خدا که زندانبان اعظم است آغاز میشود.
فره مدنی جسارت خطا کردن و خدایگانیدن است.
پانویسها
۱) شوربختانه در ایران همه چیز به آن سو شتابان است! و اگر معجزهای رخ ندهد، ایران را باید در صف کشورهایی گذاشت که به پایان سلام خواهند داد.
۲) ادیان را دستکم در ریختها ی نخستین باید ادامه ی این جهانبینی و شهرشناسی دید و بررسید. ادیان نخستین در ادامه ی استورهها و در نبود امکان قانون و قانونگذاری برآمدهاند که مناسبات شهری را استوار کنند.
۳) در زامیادیشت (سرنام یکی از یشتها ی اوستا، مزدیسنا است.) فره کیانی یا ایزدی را فروغی ایزدی خواندهاند که اگر بر دل کسی بتابد، از همگنان برتری یابد. از این پرتو است که کسی به پادشاهی میرسد؛ شایسته تاج و تخت میشود؛ آسایشگستر و دادگر و همواره کامیاب و پیروزمند میشود. از زور این نور است که کسی در آداب انسانی و روحانی کامل میگردد و از سوی خداوندگار به پیامبری برگزیده میشود. مهرداد بهار چنین پنداری را در استورهها ی ایرانی نه از ریشهها ی هندیاروپایی که برآمد بدهبستان با مدنیتها ی ایلامی و میانرودان میدانست. بهار، مهرداد، از استوره تا تاریخ، تهران، ۱۳۸۴.
۴) در ادبیات دینی و اسلامی «عصبیت قومی» پایدار شده است. مسلم در روایتی از سلمه بن یزید جعفی آورده است: از رسول خدا سؤال کردم: ای پیامبر! اگر امیرانی بر ما حاکم شدند و حقشان را از ما خواستند، ولی در باره ی حقوق ما کوتاهی کردند، چه باید کرد؟ پیامبر روی اش را برگرداند و اعتنا نکرد. باز پرسیدم و پیامبر توجه نکرد. چندباره پرسشام تکرار کردم؛ …. سرانجام رسول خدا فرمود: إسمعو ا و أطیعوا فأنما علیکم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم؛ بشنوید و پیروی کنید؛ چه، وظیفه ی آنان برعهده ی آنها است و شما هم وظیفه ی خود را دارید. (صحیح مسلم، ج۳، کتاب الاماره، باب۱۲، ص۱۴۷۴، ح۱۸۴۶)
۵) برهان لطف هسته ی سخت سنت است. این انگاره را در سرنام «از برهان لطف تا بحران لطف» کاویدهام. کرمی، اکبر، هرمنوتیک لطف. پیدیاف کتاب سنجاق شده است.
file:///var/mobile/Library/SMS/Attachments/8b/11/397C400A-2522-41F7-B523-A3CB5D61694C/FILE_0515.pdf