روراست و صادق است. رُک و راست حرفش را میزند. و این نه از سرِ بیباکی که بیشتر اسلوبِ شخصیتی اوست که نمیتواند به ابهام و گنگی سخن بگوید. سربسته حرف نمیزند و حرف و سخنش را به مصلحتهای سیاسی مرسوم نمیآلاید. از هنچارهای سیاسی دیکتهشده هم میپرهیزد و هنجارهای خودش را خلق میکند. نه به چپ و نه به راست، نه به سلطنتطلب و نه به حزبالله، نه به موافق و نه به برانداز، هیچ آلرژی و حساسیتی ندارد. نه از همصحبت شدن با حزبالهی و بسیجی پرهیز میکند، نه از مباحثه کردن با سلطنتطلب و برانداز، روی بر میگرداند. هم مناظره با دامون گلریز سلطنتطلب و امیرحسین اعتمادی دستِ راست پهلوی را بیهیچ اکراهِ ناشی از خط وربط سیاسی، قبول میکند، هم با قدیری ابیانه و حمید رسایی و اللهکرم و حجتالاسلام ذوالنور حزبالهیهای تندرو به گفتگو مینشیند؛ بیآنکه به انتساب اتهامات سنگین آنها اعتنایی بکند. چه سلطنتطلبان، او را به صفاتِ “خائن، نفوذی، وابسته، سوپاپ اطمینان نظام” بخوانند و چه به زبانِ اصولگرایانِ تمامیتخواه “وابستهی سلطنتطلبها و وابسته به آمریکا، اسرائیل و به ضد انقلاب” خطاب شود؛ به کینه و نفرت دچار نمیشود.
زیباکلام در حرف و سخنش هم، کمتر پیش میآید که به کسی، گروهی و نگرشی؛ کینه و نفرت و دشمنی نشان بدهد. نه اهل کینه و نفرت و بیزاریست و نه شیدا و واله و حیران است. از نگرش سیاه و سفید به هر امر و اموری بیزار است.
آنچنانیکه مشتاق گفتوگوست؛ اهل انزوا و گوشهگیری نیست. آنچنانیکه به رُکگویی عادت دارد؛ به همان سان از طعنه و کنایه پرهیز میکند. این است که رُخ در رُخ اصولگرایان تندرو و در دانشگاه امام صادقِ “سعیدجلیلی”پرور، عامل اصلی دشمنی اسرائیل با ایران را، ادعای محو اسرائیل میداند که همیشه بر زبان اصولگرایان لقلقه میشود. بسیجیانِ پای سخنانش هم که از این سخنش خشمگین میشوند؛ او این صراحت و صداقت را بیخیال نمیشود و خطابِ به آنان ادامه میدهد: «من کشور اسرائیل را به رسمیت میشناسم چرا که سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته است.»
آنچنان از ابتلا به ایدیولوژیهای خلسهآور چپ و راست و انقلابی مصون مانده است که اسیر نگرش ایدیولوژیک نشود. و از اینرو با به جان خریدنِ هرگونه اتهامات و نفرینهای نفوذی و خائن و…، حجهالاسلامهای حزبالهی مخاطبِ خود را اینگونه خطاب قرار میدهد که :«رضاخان مستبد بود ولی وطنپرست بود و برای آبادانی ایران تلاش و خدمت فراوانی کرد.»
روایت و نگرش او به موضوعات مختلف سیاسی، به دلیل صراحت و صداقتی که داشته و دارد و همچنین به علت تلاشی که میکند تا روایتِ خاص و مستقل خود را از همهی رویدادهای سیاسی، راوی شود؛ به راحتی روایت رسمی را به چالش میکشد. درست در ایامی که روایت رسمی حکومتی داشت شعار “انرژی هستهای حق مسلم ماست” را به گونهای حدیث و آیهی آسمانی بدل میکرد؛ او دروغ و کذب بودنِ این آیهی کذایی را و دروغین بودن پیامآوران آن را اینگونه برملا میکرد که میگفت: «هر کس که غنیسازی را متوقف کند دو رکعت نماز شکر میخوانم و دست و پای او را میبوسم. چرا که این هستهای برای ایران و ایرانی هیچ سودی نداشته است.»
تصویرِ او چندان با تصویرِ سیاستمداران و فعالان سیاسیِ مرسوم، همخوان نیست. سیاستپیشهگانی که از اعترافِ به اشتباه میپرهیزند. ولی او عینِ آب خوردن، به اشتباهاتِ خودش اعتراف میکند. بعد از حوادث شوم آبان نودوهشت و عملکرد دولت روحانی در قبال معترضان، زیباکلام چنان خود را شماطت میکرد که از بابت تشویق مردم به دادن رأی به روحانی، خود را شرمندهی مردم میدانست و اینگونه به خود نهیب میزد که:«خیلیها بودند که در آن سال نمیخواستند در انتخابات شرکت کنند و من آنها را راضی به حضور در انتخابات کردم و اکنون پاسخی به آنها ندارم که بدهم و باور کنید نمیتوانم به چشمشان نگاه کنم.»
او کمتر به این نگرانی مبتلا میشود که خودش را با هنجارهای سیاسی مرسوم، ارزیابی کنند. یکی وسطباز خطابش کند. آن دیگری او را متهماش کند به مدافع صهیونیسم کودککش. این یکی به یهودیستیزی. این دیگری متوهم غربزده بخواندش. آن یکی مالهکش نظام. این است که انگاری در بیخیالی مطلق از انتسابِ به چنین عناوینی، در اقدامی نادر و مخالف جو سیاسی حاکم، از پای گذاشتن بر روی نه فقط پرچم آمریکا که حتی پرچم اسرائیل هم خودداری میکند.
چندان دغدغهی اینرا ندارد که به صفات و توصیفهای قهرمانی خطاب شود. در کلام و سخن خود نیز از ارائهی چنین تصویری از خود به مخاطبان میپرهیزد: «بسیاری رفتن به اوین را افتخار میدانند اما من با کمال شرمندگی شاید به خاظر ترس، ضعف و یا بیعرضگی و هر چه شما میگویید، اوین رفتن را افتخار و سعادت نمیدانم وظیفه بنده نوشتن است.» همچنانکه به موجب وایرال شدنِ اعترافاتِ اجباریاش در برابر ساواک، چندان واهمهای نداشت که چنین تصویرِ ترسخوردهای از خود به اذهان خطور کرده باشد: «من هیچ توجیه و دفاع اخلاقی برای تسلیمشدنم به ساواک نداشتم و ندارم و آن را خفت و زبونی برای خودم میدانستم و میدانم.»
او انگاری بیشتر به اصل و قاعدهی شفافیت و روشنیِ ضمیر، وفادار بوده و هست. آنچنان این دغدغه همیشه و همواره آمیختهی رفتار و سکناتش بوده که بیشتر صلح با خویشتن، مایهی نگرانیاش بوده تا موصوف شدناش به فداکاری یا که شجاعت. رهایی از قالبِ قهرمانِ سیاسی، که شاید به ذهنیت فعالان سیاسی مسلط باشد؛ چنان صادق زیباکلام را سبکبال کرده است که نه فقط اعتراف به اشتباهات احتمالی را برای او آسان کرده است که رها از دغدغهی اتهامات خطوخطوطهای سیاسی مختلف، به فعالیت خود ادامه میدهد. شاید این سبکبالی و بیقیدی مترتب از آن بود که اغلب مخاطبش قرار میدادند که :«چرا شما را نمیگیرن؟»