از «روزنه» تا «راه»: وعدهی صبح نخستین
نخستین نکتهای که باید به روشنی گفت این است که صاحب این قلم هیچ انتظار ندارد در ایران توسعهی سیاسی و فرهنگی یکشبه اتفاق بیفتد. آنچه در نقد زیر میآید معطوف به این نکته است که گمان نمیکنم راهی وجود دارد که بشود در کوتاهترین مدت به بیشترین منفعت برای ملک و ملت رسید و استبداد دینی و غیردینی را در ایران به این آسانی لجام زد. لذا، به یک معنا، صاحب این قلم معتقد به «تغییر تدریجی» است و کوششهای هیجانزده و انباشته از عاطفه را – از هر سو و در هر لباسی – واجد چشماندازی روشن نمیبیند.
دوم اینکه پس از مرگ ابراهیم رییسی در همان نخستین دورهی صدارتاش، خیال دمیدن آفتاب تغییر در ضمیر بسیاری از صاحبنظران یک جریان سیاسی مشخص قوت گرفته است. آنچه در زیر میآید به اختصار نقد این موضع است و تبیین این باور که این افق، افق دمیدن صبح نخستینی است که پس از آن تیرگی در راه است. چه باید کرد؟ اولین کاری که باید کرد صبر است و دندان روی جگر گذاشتن و پرهیز از غلتیدن به این سو و آن سو و دست کشیدن از اصول بنیادین.
این نکته را باید به وضوح گفت که طبیعی است فرق دارد چه کسی بر مصدر صدارت در جمهوری اسلامی بنشیند. هم در ابعاد خرد تغییراتی ایجاد میشود و هم احتمالاً کسی که بر آن مسند نشسته است کمتر ممکن است خون به دل ملت بکند. اما این نتیجه نمیدهد مشکل بنیادین به این شیوه قابل حل است. وارد کردن مردم و تشویقشان به مشارکت در این بازی در بهترین حالت، مسکنی است برای درد. تعویق امر ناگزیر است. از این جهت – اگر واقعاً این نکته مد نظر صاحبان این باور باشد – نکتهی مثبتی است ولی آنقدر حداقلی است که تفاوت بسیار معناداری با اعتزال سیاسی – یعنی دوری گزیدن و صبر پیشه کردن – ندارد.
جریان سیاسی خاصی که در این روزها با بیانیهی موسوم به «راهگشایی» میداندار منازعات امروز شده است، دستکم در دو نوبت دیگر در چهار سال اخیر، با همین خط مشی پیش رفته است. این جریان سیاسی (اسماش را هر چه میخواهید بگذارید) با باور من محصول خرد شدن و پارهپاره شدن جریان اصلاحاتی است که در سال ۷۶ با انتخاب سید محمد خاتمی به قدرت رسید و مضامین کلیدیاش تا حدودی در جنبش سبز خود را نشان داد. به این معنا ما دو نوع اصلاحات داریم. یکی نوع اصلاحاتی که به طور مشخص با رویکردهای کسانی مثل تاجزاده و حجاریان (و همچنین میرحسین موسوی) هویت مییابد و نوع دیگری از اصلاحات که حالا میشود ذیل جریان سیاسی فوقالذکر آن را فهمید (که اینها هم به گمان من از دل همان اصلاحات برآمدهاند). بیایید اسم این جریان را «افقجو» بگذاریم (برای سهولت ارجاع).
جریان افقجو در انتخابات ۱۴۰۰ – پس از افول دولت حسن روحانی به ویژه با کارنامهی سیاه دورهی دوم او هنگام مشارکت در سرکوب معترضان – قایل به این بود که باید جلوی به قدرت رسیدن رییسی را گرفت ولو با روی کار آوردن یک چوب خشک (و «چوب خشک» استعارهای بود که بعداً برای عبدالناصر همتی به کار رفت که به خیالم استعارهی ناصوابی بود و همتی قابلیتهایاش خیلی بیشتر از چوب خشک بود و هست). نکتهی پیشگفته را یک بار دیگر اینجا تکرار میکنم: بدیهی است که همتی در مقایسه با رییسی افلاطون به شمار میآمد ولی کمترین تفاوتی در وضع موجود نمیگذاشت و در واقع پاسخگوی مطالبات مردم نبود. به اختصار، تراز مطالبات مردمی و سطح سرخوردگیها و تنشهای فروخفته در جامعه به اندازهای نبود که بشود با روی کار آوردن همتی به آن پاسخ داد. نیاز به پاسخی قویتر بود که بخشهای بزرگی از جامعه این پاسخ و این عزم را در لسان و ناصیهی افقجویان نمیدیدند. نتیجه روشن بود: شکست سهمگین افقجویان به ویژه با شتاب همتی در همان روزهای نخست برای زانو زدن در برابر برکشیده شدن رییسی.
گام بعدی جریان افقجو، ذیل بیانیهای تبیین شد که حالا با وضوح بیشتر با دو چهرهی مهم سیاسی معترض یا تغییرجو در ایران زاویه داشت: امثال میرحسین موسوی، تاجزاده و حجاریان دیگر تن به این روش نمیدادند. حالا سید محمد خاتمی هم – به ویژه پس از آن بیانیهی ۱۵ مادهای مبسوط – با آنها فاصلهگذاری روشن کرده بود. این ماجراها ذیل انتخابات مجلس و انتخابات خبرگان رقم خوردند و آنچه عاید افقجویان شد تکرار همان نتیجهی مرحلهی پیشین دعوت به مشارکت سیاسی مردم بود. با این تفاوت که این بار، حریف با اعتماد به نفس بسیار بیشتری سور عزای آنها را بر سفره نشست تا جایی که ابراهیم رییسی دیگر به صراحت (در روزهای آخر مرگ نابهنگاماش) اولویت را به «بیعت» داد و ریشخندی بر «صندوق رأی» زد؛ همان صندوق رأیی که شورای نگهبان جمهوری اسلامی با تمام حیثیت از آن صیانت کرده است تا کسی جز کارگزار فرمانبردار و مطیع شخص اول نظام نتواند اخلالی در سیاستهای داهیانهی او ایجاد کند. این مرحله، مرحلهی افقگشایی و روزنهجویی بود که باز هم نتیجهاش را دیدیم.
گام سوم، حالا پس از اتفاقی غافلگیرکننده برای همه پیش آمده است. مرگ ابراهیم رییسی علیالظاهر معادلات را تغییر داده است. آقای خامنهای در همان روزهای اول مرگ رییسی به صراحت گفت هیچ اخلالی به وجود نخواهد آمد و کشور همان مسیر پیشیناش را طی خواهد کرد. این نکته از چشم بسیاری دور ماند. گشوده شدن فضا برای انتخاب کارگزاری تازه به معنای اعادهی حیثیت از صندوق رأی و احیای انتخابات و تکریم ارادهی مردم مستأصل و جانبهلب رسیده نیست. افقجویان حالا روزنهی پیشین را – که با قساوت کامل مسدود شده بود و از دل جریان خونبار سرکوب جنبش مهسا عبور کرده بود – نه تنها مسدود ندیدند بلکه آن روزنه را حالا بزرگراهی دیدهاند برای رقابتی معنادار و اثرگذار.
این بیانیهی گام سوم – بیانیهی راهگشایی – کماکان گرفتار مشکلات همان بیانیهی قبلی و رویکرد سیاسی روزهای پیش از انتخابات ۱۴۰۰ است. با مردم ارتباط برقرار نمیکند. زبان مغلق نخبگانی را دارد که گویا فقط با خودشان یا جلوی آینه برای خودشان حرف میزنند. بخش بزرگی از جامعه یا سخن آنها را نمیشنود یا به محض اینکه صدای انها بلند میشود، گوششان را میگیرند که سخنان «مشفقانه»ی آنها را نشنوند.
واکنش اخیر سید محمد خاتمی – که احتمالاً مربوط به روزگار همان بیانیهی ۱۵ مادهای بود ولی در آستانه انتخابات مجلس شورا و مجلس خبرگان درز کرد – ضرورت بازگشت به سوی مردم را برجسته کرد. قبله، همچنان مردم هستند نه نخبگان سیاسی. بزرگترین مشکل بیانیهی راهگشایان سیر کردن در سپهر الفاظ و واژگان – انشانویسی – و اعتنا نکردن به انسانهای گوشت و پوست و خوندار کف خیابان است. این نکته را حتی محمود احمدینژاد با تمام خباثت و کارنامهی تباهاش میفهمد و میتواند بر موجهای مقطعی سوار شد.
پیشنهاد من همچنان این است: باید صبر کرد. صبر معنایاش این نیست که «بگذارید نظام یکدست شود تا خودش فروبپاشد» این روایتها بسیار سادهدلانه و بل سفیهانهاند. یکدست شدن منجر به سقوط نمیشود (نه به این سادگیها و نه به این زودی). اما بیشک به تقویت نیروهای معترض و منتقد این سیر ناروا کمک میکند. مشکل فعلی سیاست دیگر در سطوح ابتدایی نیست. مشکل بسیار بنیادینتر از اینهاست. درد اصلی را باید علاج کرد. اگر به فکر درد اصلی نیستیم، صبر صبر است دیگر. جان به لب رسیدگان به این آسانی متقاعد نمیشوند که الگوهای شما جوابگو خواهند بود وگرنه در شرایطی دیگر چهرههایی که حالا برای انتخابات ثبتنام کردهاند از علی لاریجانی گرفته تا عباس آخوندی، هر کدامشان تواناییهایی دارند که در هزار تای ابراهیم رییسی وجود نداشت. درد جای دیگری است. نشانی غلط ندهید.