تصویری از پشتِ پرده در دست نیست. کسی خبری نزدیک از حالواحوال او در رخدادهای مختلف سیاسی نداده و نمیدهد. از ترس و دودلیها و کابوسهای او. از ذوق کردنها و شادیهای او. از همهی حسوحالهای عجینِ انسانِ در همه جای این کرهی خاکی. از هر روایت و خاطراتی که بتواند شکلِ گیروگرفتاریهای بشریاش را ترسیم کند. تنها تصویری که از او به اذهان مردم مخابره و مصور میشود؛ این است که گویی او ایمن از هر گونه تأثُریست. آیرُنمنی که دست تطاول روزوروزگار ازش بدور مانده است.
گاهگداری، از دل روایتهای مقامات و بولتنهای لو رفته، شَبَهی از شمایلاش، به بیرون درز میکند. شبهی که کَمکی از ذهنیات او را ترسیم میکند. وقتیکه در اوج اعتراضات خیابانی ۱۴۰۱ به گوشاش رسیده بود که “بسیاری از نیروهای انقلابی کف میدان نیز دچار شبهه و ابهام شدهاند.” زودی فرمانده نیروی انتظامی را فراخوانده و در گوشاش گفته بود: «یک وقت خود را نبازید.» انگاری او هم، برخی اوقات، آنچنان به تنهایی و ترس، گرفتار میشد که بیکسوکاری خود را از نزدیک لمس میکرد و راهی برایش باقی نمیماند که خودش رودررو با ملازمان خود، بنشیند تا آخرین توصیهها و سفارشات را گوشزد کند. این بود که در ادامه، برای اینکه مطمئن شود که نیروهای سرکوبگرِ رودررو با مردم، خود را نخواهند باخت؛ توصیه کرده بود که: «به کارکنان زیرمجموعهتان بگویید مبارزهمان با سران استکبار است. روی انگیزه نیروهای مسلح تأکید بکنید و روی معیشتشان تأکید بکنید. این دو در دستور کار باشد.» انگاری او در ابتلای به چنین حسوحالهایی، چنان تنها میشد که نمیتوانست آنرا ابراز نکند و اطرافیانِ خود را جهتِ صرفِ التیام ترسهای درونی خود شماتتشان نکند. بولتنِ لو رفته، آزردگی و نگرانی او را بیشتر هم فاش میکرد که:«دربارهٔ حوادث اخیر دلخور بودند که چرا برخی خواص سکوت کردند؟» و رفتهرفته این دلنگرانیها به وسواس ذهنی او بدل میشد. آنچنان که تحتِ تأثیر این وسواسها، اولویتها برایاش زیروزبر میشد و نمیتوانست بدون رهایی از این وسواسها، امور روزمرهی خود را پی بگیرد. این بود که “وقتی رهبرانقلاب کمتحرکی آقایان شمخانی و رئیسی را مشاهده کرده بودند، مستقیماً خطاب به دفتر خود فرمودهاند که اگر شما وقت ندارید این موضوع را پیگیری کنید من خودم پیگیری کنم.”
اعتراضات ۱۴۰۱ چقدر او را تحتِ تأثیر قرار داده بود؟ چقدر ترس را در دل او ریخته بود؟ و وقتی هم که به هر ترتیب ممکن، آن وادی را پشت سر گذاشته بود؛ چه تصویری از آن واقعه در ذهنش ماندگار شده بود؟ آن بازه به چه حالوهوهایی در ذهناش به یادگار مانده بود؟ اطلاع داشت که از آن پس، چه تصویری از خودش را در ذهن مردم کاشته بود؟ یحتمل خبر داشت. حالا حتی درج یک نقطهای در پایِ یکی از پُستهای تویتریاش، میتوانست موجب انبساط خاطرِ مردمی شود که جانشان به لب رسیده بود و او خود از نزدیک میدید که از مقامی که اسمش کمتر به زبان عامهی مردم میچرخید به چه جای و جایگاهی در نزد مردم رسیده است که از هر قشری اسمورسماش را شماتت میکرد.
ولی با این همه، رد و اثری از کمیت و کیفیت دلنگرانیها و ترسهای او در دسترس نبود. آنچنان که پس از فوتِ مرئوسِ او، پیشبینیهای جانشینی این مرحوم، همه دور و پرت از آنی بود که در حال حاضر همهی ایرانیان از آن مطلع شدهاند. عباس عبدی در ششم خرداد طی یادداشتی، با تمرکز بر اینکه، حکومت همچنان به اصرار راه آن مرحوم، اصرار خواهد داشت؛ چراکه ” از منطق قویتری برای اجرا برخوردار است.” یادداشت میکرد : « تنها گزینه احتمالی که بتواند این نقش را به خوبی ایفا کند، آقای مخبر است، هر چند ظاهراً خودش قصدی برای نامزدی ندارد، ولی ممکن است در نهایت مجبور شود یا مجبورش کنند. نامزدی وی بدون رقابت جدی، با مشارکتی در حد انتخابات گذشته مواجه میشود.»
دکتر زیدآبادی هم با همین میزان دقتِ پیشبینیِ عبدی، در هفتم خرداد مینوشت :«در واقع، بسته به نظرگاه کلانِ نظام در مورد میزان مشارکت عمومی در این دوره از انتخابات، فهرست نهایی مورد تأیید شورای نگهبان میتواند بین دو گزینۀ تنوعی از سلایق اصولگرایی و یا منحصر به رادیکالهای اصولگرا، در نوسان باشد.»
حمیدرضا جلاییپور هم در ششم خرداد پیشبینی میکرد:« در مجموع و بر حسب قرائن و شواهد موجود میتوان گفت که سیاست جاری تغییر چندانی نخواهد کرد.»
تخمین محمدرضا نیکفر هم، چندان حدس و برآوردِ متفاوتی را عرضه نمیکرد. او در شانزدهم خرداد داشت مینوشت :«آنچه مسلم است، دگرگونی فضا است در شکل تازهای از درگیریهای درونی دستگاه که دیگر قالب عادتشدهی اصلاحطلب-اصولگرا را ندارد. هر چه بیشتر حس خواهد شد که ما با یک هیئت حاکمه مواجه هستیم که عناصر آن بر سر منافع طبقاتی و دست بالا داشتن در نظام به درگیری با هم خواهند پرداخت.»
آیا این میزان از خطا در پیشبینی رفتارِ او، حاکی از آن نبود که چیزی در دلِ او داشت وول میخورد که به جز آن بولتنهای لو رفتهی کذایی و راویانِ قرین و قریب بیتاش، راهی برای بروز نداشت؟ آیا حالواحوالِ در جلای او، تفاوت بسیاری با احوالاتِ در خفایاش نداشت؟ همان احوالاتی که میتوانست؛ فقط با تغییراتِ هر چند اندکِ سیاستهایش، اندکی بازگو شود؟ و حالا هم که رویهی جاری انتخابات ریاست جمهوری، بر همهگان هویدا شده بود، نتایجِ آن میتوانست چیزی از آن دلنگرانیها و وسواسها را روایت کند؟ آیا آن چیزی که اینقدر از چشم ناظران حیات سیاسی حکومت، به دور مانده بود و کسی از این ناظران، نتوانسته بودند؛ رد و اثری اندک از آن را پیشبینی کنند؛ نمیتوانست همانی باشد که ارتباط مستقیم با ترس و واهمههای او داشته باشد؟
این است که در حین برگزاری انتخابات، محمدرضا نیکفر، بر اساس کاندیداهای وارد شده در عرصهی انتخابات، از همین تناقضهای رفتاری و علت و علل آن مینوشت:«حکومت دچار مشکلها و تناقضهایی است که برای حل آنها نمیتواند تنها به سرکوب بیشتر توسل جوید؛ به فکر تصحیح شیوهی مدیریتاش میافتد، اما این تصحیح بدون حدی از گشایش ممکن نیست. گشایش کنترلشدنی نیست، به ویژه اینکه به صورت تغییری باشد که انتظار اجتماعی ایجاد کند. انتظار، در قالب مطالبهگری به نیرویی تبدیل میشود که پیامد آن ممکن است خارج از چارچوب نقشههای رژیم باشد.»
برملا شدنِ حسوحالهای اندرونی او، میتوانست کار دستش بدهد. او به هر نحو ممکن میبایست به هر دری میزد که حالواحوالات واقعیاش، پیش چشم مردم بروز و ظهور پیدا نکند. در این همه سالِ دورهی کوتاهِ مرئوس خود، میبایست به سیلی هم شده صورتِ خود را سرخ نگه میداشت تا ترسهای خود از عمق و گسترهی نارضایتیهای مردم را برملا نکند. این بود که از پسِ تشییع جنازهی رئیس دولتش هم، انگاری از عزاداریهای میلیونی میگفت تا بر ترسهای خود سرپوش بگذارد. او دائم باید در روایتِ درست صحنهها دست میبُرد تا دستش رو نشود. از اینرو با پنهان کردنِ دلنگرانی خود از مشروعیتِ بر باد رفتهی بیت و بارویاش در نهانگاه ذهن خود، شاید فقط طرفدران خود را دلداری میداد که:« اجتماعات مردم نشان داد ملت ایران پرانگیزه و خستهنشو است و دلبستگی عاطفی به مسئولانشان دارد. اجتماعات مردم نشان داد، مردم طرفدار شعارهای انقلاب هستند، چون رئیسی مظهر شعارهای انقلاب بود و این اجتماعات در معادلات منطقه اثر خواهد گذاشت.»
آیا او تا توانسته بود، هر گونه نشانِ از ترس و واهمههای خود را از بروز و ظهور در عرصهی رسانهها، دور نگه داشته بود؟ همان ترسهایی که در اعتراضات ۱۴۰۱، آنچنان در آن دستوپا زده بود که برای رهایی از آنها نمیتوانست منتظر اقدامِ زیردستان خود باشد و “مستقیماً خطاب به دفتر خود فرموده بودند که اگر شما وقت ندارید این موضوع را پیگیری کنید من خودم پیگیری کنم.”
حاکم آرزو داشته و دارد خود را دسترسناپذیر جلوه کند. دور از امکان و احتمال تغییر و اصلاح. دور از تأثیر و تأثُرها. دوربینها و خبرنگاران را فقط و فقط برای ابرازِ وجو میطلبد. برای جلا و جلوه دادن به هیبتاش، به نادر بودنش. به دیدارهای مردمی و با مسئولان تحتِ امرش، دائم در پی ماندگاری و استحکام این تصویر است که، او در هر حال، به همهچیز تسلط دارد. و دکتر فاضلی همین ذهنیات حاکم را توئیت میکرد:« قدرت سیاسی مسلط همواره دوست دارد آنها که تحت سیطره هستند، در این فکر و تصور باشند که همه چیز محاسبه شده، مو لای درز محاسبات قدرت نمیرود، و همه چیز تحت مهار قدرت است؛ و به این ترتیب، به بیعملی و تسلیم برسند، و به این تصور تن دهند که تحت هر شرایطی نمیتوانند کنشگر مؤثر باشند.»