آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد. این دوران جدید از جنگ جهانی اول آغاز شد؛ زمانی که اصلیترین کشورهای تشکیلدهنده «غربِ اروپایی» با ورود به یک جنگ بزرگ و خانمانسوز با یکدیگر، آن را به یک جنگجهانی تبدیل کردند. اروپا با جنگ جهانی اول بازی را باخت و میدان را به آمریکا داد. جنگ جهانی دوم، تکمیلکننده تعریف این دوران شد. «غربِ اروپایی» ثابت کرد که لیاقت و توانمندی رهبری غرب و جهان را ندارد، فروپاشید و بدون مقاومت و قاطعانه جای خود را به «غربِ آمریکایی» داد. در آن دوران، روسیه عضوی از «غربِ اروپایی» بود. اروپاییهای غربی در «اتحادیه اروپا» جمع شدند تا دیگر امکان جنگ بین آنها وجود نداشته باشد. اسرائیل که وجود نداشت، به وجود آمد و عضوی از «غربِ آمریکایی» شد.
با فروپاشی شوروی و اردوگاه سوسیالیستی، «غربِ آمریکایی» بیرقیب شد، تا بدینجا که بیشتر آن را «امپراتوری آمریکا» خطاب کردند. اکثر کشورهای آن اردوگاه، به جز بلاروس و روسیه، به «غربِ آمریکایی» پیوستند. آنهایی هم که مقاومت کردند و نمیخواستند بپیوندند، با «انقلابهای رنگین» متکی بر دکترینهای جینشارپ، پروردهشده در “انستیتو آلبرت انیشتن”، مجاب به پیوستن شدند.
داستان بهطور ساده و پروتکلی اینگونه است که تمامی کشورهای تشکیلدهنده «غربِ آمریکایی» باید در حول رهبری آمریکا با هم متحد شوند و به اصطلاح هوای همدیگر را داشته باشند. همه این کشورها باید با پیادهکردن پارادایم دموکراسیلیبرالی جامعه خود را مدیریت کنند. حول دلار و در درون سیستم بانکی گلوبالیزه (آمریکایی)، بازو به بازو به فعالیت اقتصادی بپردازند. به رهبری سیاسی و راهبردهای امنیتی نظامی آمریکا تن بدهند و همچنین «شیوه زندگی آمریکایی» را در کشورهای خود جاری کرده و در ضمن تبلیغکننده آن در حیطههای نفوذ جهانی خود باشند.
بدون بررسی مورد به مورد، اما معضلات، پیچیدگیها و بحرانها بهنظر میرسد آنقدر رشد کردهاند که ماندگاری «غربِ آمریکایی» ناکارآمد و دشوار شده است. بازگشت به «غربِ اروپایی» نیز شوخیای بیش نخواهد بود. هیچ قطب جدید دیگر هم، هوشمندانه، تمایلی به جایگزینی «غربِ آمریکایی» ندارد.
در محافل روشنفکرانهٔ مترقی جهان، صحبت از نیاز به ایجاد «جهانیفدرالی» بهعنوان آلترناتیو مطرح است.