زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر شد. آنچه در ادامه میآید مقدمه کتاب خاطرات اوست که به مناسبت سالروز درگذشت او در نهم آذر منتشر میشود. جلد اول خاطرات این فعال ملیمذهبی پیش از این نیز از سوی همین ناشر منتشر شده است.
***
طاهر احمدزاده در اول خرداد ماه ۱۳۰۰ در خانوادهای مذهبی در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش را در ده سالگی در سانحهای که خود او هم حضور داشت، از دست داد و به ناچار در کنار تحصیل، مدیریت امور کشاورزی زمین موروثی پدر را که تنها راه امرار معاش مادر، خواهران و برادران خردسالش بود، به عهده گرفت.
آشنایی طاهر جوان با استاد محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۲۰ منجر به تأسیس «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد شد. «کانون» نقش فعال و مؤثری در حمایت از نهضت ملی شدن صنعت نفت و دولت شادروان دکتر محمد مصدق داشت. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، «کانون» تبدیل به پایگاه نهضت ملی در مشهد شد و احمدزاده نقش مهمی را در این راستا ایفا میکرد. اولین تجربهٔ زندان او در سال ۱۳۳۶ بود که همزمان استاد شریعتی، دکتر علی شریعتی و چند تن دیگر هم دستگیر شدند و «کانون» نیز بسته شد. احمدزاده در خاطرات خود، با شفافیّت تمام و با صداقت در کلام، حوادث و وقایع قبل و بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد را به تفصیل نقل و تحلیل مینماید، به امید اینکه تودهٔ مردم و به ویژه نسل جوان از تجربیات تاریخی میهن خویش بهره گیرند و آینده بهتری را برای وطن خود رقم بزنند.
در اواخر سال ۱۳۳۹، با روی کار آمدن کندی از حزب دموکرات به ریاست جمهوری آمریکا، جوّ سیاسی ایران کمی آزادتر شد و «کانون» توانست فعالیتش را از سر گیرد. یکی از برجستهترین فعالیتهای آن، برگزاری راهپیمایی به مناسبت روز عاشورا در اوایل سال ۱۳۴۰ در مشهد بود. در آن دوران، شاخه جوانان «کانون»، که از جمله اعضای آن مسعود و مجید احمدزاده، امیرپرویز پویان، و پرویز خرسند بودند، نقش مهمی را در این راهپیمایی ایفا کرد؛ شرح آن وقایع در کتاب خاطرات احمدزاده، «آزادی، شأن انسان» آمده است. از آنجایی که این راهپیمایی با برنامههای سوگواری که هیئتهای مذهبی در روز عاشورا اجرا میکردند بسیار متفاوت بود زیرا که به محتوا و پیام انسانی و آزادهخواهی امام حسین توجه کردهبود، لذا بازتاب عظیمی در میان تودهٔ مردم و روزنامهها داشت. برای پیشگیری از تکرار چنین حرکت پر محتوایی، قبل از فرا رسیدن ماه محرم در سال بعد، احمدزاده بازداشت شد تا در غیاب وی به استاد شریعتی فشار آورده شود تا راهپیمایی روز عاشورا بدون پلاکارد و بلندگو، بی سروصدا اجرا شود و استاد هم ناچاراً پذیرفت. با وجود اینکه این راهپیمایی اجرا شد، ولی در واقع خیلی محدود و بیاثر بود زیرا که از پیام آزادهطلبی امام حسین تهی بود. علاوه بر آن، با فشارهای قشر سنّتی «کانون»، فعالیتهای شاخه جوانان نیز در داخل «کانون» محدود شد. احمدزاده در خاطراتش توضیح میدهد که چگونه این نوع برخوردها با نسل جوان سبب شد که آنها دلسرد شوند و با خود بیاندیشند که چگونه تفسیر قرآن و نهج البلاغه به تنهایی میتواند راهگشای مشکلات تودهٔ مردم باشد. وی سخن دل و نیاز این جوانان را درک میکرد و به آن توجه مینمود و به همین علّت، هم ساواک و هم قشر سنّتی روی او حساسیت خاصی داشته و با زدن برچسبهایی، از قبیل «چپگرا» و «کمونیست»، سعی در خراب کردن وجههاش در میان مردم داشتند.
احمدزاده باور داشت که پیام انسانی و آزادیبخش پیامبران و امامان، برای رهایی مردم از اسارت صاحبان ثروت و قدرت بوده است؛ اسارتی که گاهی به صورت فیزیکی و ملموس، و زمانی به صورت نامرئی و غیر ملموس بر توده مردم تحمیل شده است. او معتقد بود که صاحبان قدرت و ثروت، به تعبیر قرآن ملأ و مترف، وقتی نتوانستند در برابر پیام انسانی پیامبر مقاومت کنند، به اسلام گرویدند و اسلامی را برای مردم ترویج کردند که محدود به رسومات سنّتی و بدون محتوا و پیام انسانی بود، تا بتوانند به نام اسلام بر مردم حکمرانی کنند. او از هر فرصتی برای آگاهی دادن به مردم استفاده میکرد تا بتوانند «معاویههای» زمانهٔ خود را بشناسند و «یک محیط فاسد و غیر سالم و فقط به ظاهر اسلامی را، که در آن اقلیت معدودی متمتع و اکثریت عظیمی محرومند، دگرگون سازند…» (برگرفته از جزوهٔ «فرصتها را مغتنم شماریم»، طاهر احمدزاده، ۱۳۴۰، باز نشر انتشارات محقق ۱۳۹۸؛ علاقمندان می توانند با مراجعه به وبسایت www.taherahmadzadeh.com این اثر را دانلود کنند).
در اوایل مهر ماه ۱۳۵۰، پس از دستگیری فرزندانش، مسعود و مجید در تهران، احمدزاده در مشهد برای پنجمین بار دستگیر شد و به اتهام اقدام علیه امنیت کشور و انتشار جزوهٔ «فرصتها را مغتنم شماریم» که سخنرانی وی به مناسبت میلاد امام علی در سال ۱۳۴۰ بود، در دادگاه نظامی حکومت شاهنشاهی به ده سال زندان محکوم شد. وی این محکومیت را در تبعید و در زندانهای متعددی در تهران و شیراز سپری کرد. احمدزاده در زندان بود که خبر تیرباران فرزندانش به همراه چند تن از مبارزین دیگر (در سحرگاه ۱۱ اسفند ۱۳۵۰)، به او داده شد.
واکنش وی به خبر شهادت فرزندانش که توسط رئیس شهربانی در زندان به او داده شد و بازخورد اعلام خبر اعدام از رسانههای خارجی در میان زندانیان حیرتانگیز است؛ شرح این وقایع در کتاب خاطرات او آمده است.
خاطرات دوران زندان احمدزاده از اهمیت و ویژگی خاصی برخوردار است. به ندرت کسی که خود حضور زنده و تجربه تاریخی داشته است، اختلافات مابین زندانیان، به ویژه بین قشر مذهبی سنّتی و گروههای چپ را، که در سال ۱۳۵۴ با تحریکهای ساواک به اوج خود رسید و تا سال ۵۷ در زندان و بعد از آن هم در خارج از زندان ادامه داشت، این چنین با صداقت و حسننیّت، نقد و بررسی و تحلیل کرده است. وی این اختلافات را که منجر به انحلال «کمون واحد» و گسترش تفرقه، دشمنی و کینهتوزی در میان گروههای مخالف رژیم شد، به عنوان «نطفه و زمینهساز آنچه بعد از انقلاب اتفاق افتاد»، معرفی می کند.
احمدزاده، در ۴ آبان ماه ۱۳۵۷، همراه با دیگر زندانیان سیاسی از زندان اوین تهران آزاد شد. از همان ابتدای آزادیاش، وی شاهد اختلافات عمیق و برخوردهای تند بین مخالفین رژیم سلطنتی بود که او را به شدت ناراحت و نگران روند انقلاب و آینده ایران کرده بود. از سر دلسوزی و مسئولیت خطیری که احساس میکرد، چندین پیام به رهبر انقلاب در پاریس و بعداً در تهران ارسال نمود و یادآور شد که به استناد حدیث پیغمبر و نهج البلاغه در بدو ورود اعلام شود که «از این تاریخ ستایش و مدح و تملّق زمامداران ممنوع … تا دنیا بداند انقلاب آن نیست که یک کسی را از قدرت پایین بکشند و کس دیگری جایش بنشیند. بلکه انقلاب آن است که روابط و مناسبات ظالمانه و غیر انسانی از جامعه ریشه کن بشود و جایش را روابط و مناسبات عادلانه و انسانی بگیرد» (خاطرات طاهر احمدزاده، «آزادی، شأن انسان»، نشر ناکجا).
بعد از پیروزی انقلاب، احمدزاده به اصرار دوستان ملی و روحانی از جمله استاد شریعتی و از روی احساس مسئولیت خطیری که برای مردم ایران میکرد، پست استانداری خراسان را پذیرفت. الگوی کاری او دکتر محمد مصدق بود. هرگز پایش را به کاخ استانداری نگذاشت و از مزایا و حقوق استاندار استفاده ننمود و حتی از معاونین خود نیز تقاضا کرد که هیچگونه حقوقی دریافت نکنند چون عقیده داشت که این سرمایهها همه متعلق به مردم است. برای ترویج سلامت، کاهش آلودگی هوا، و تقلیل تراکم وسایل نقلیه، اولین استانداری بود که در آن دوره (فروردین ۱۳۵۸) از دوچرخه برای رفتوآمد به محل کار استفاده میکرد و در میان همشهریهایش به «استاندار دوچرخه سوار» معروف شد. هر چند که عدهای به علت کجروی و یا تنگنظری، به او برچسب و تهمت «عوام فریبی» میزدند، اما این کنایهها و تهمتها، او را شخصاً آزار نمیداد و هرگز سعی در دفاع از خود نمیکرد. او به شدت نگران منحرف شدن انقلاب بود تا حدّی که چند ماه پس از پیروزی انقلاب در مراسم چهلم یار و همرزم دیرینهاش، آیتالله محمود طالقانی، شجاعانه زنگ خطر را به صدا درآورد و در سخنرانیاش به مردم هشدار داد که انقلاب از مسیرش منحرف شده است (مهر ۱۳۵۸). سخنانش خشم و دشمنی عدهای را برانگیخت و منجر به برگزاری تظاهرات و دادن شعار «مرگ بر طاهر احمدزاده» در مشهد شد! هنوز صحنه جمعیت انبوهی که کمتر از یک سال پیش از آن، پس از آزادی وی از زندان در مقابل ایستگاه راهآهن مشهد به استقبال او آمده و با شعار «آزاده، آزاده، طاهر احمدزاده»، وی را روی شانههای خود حمل میکردند، در خاطرهها تازه بود. طولی نکشید که احمدزاده استعفای خود را پس از استعفای نخست وزیر وقت، مهندس مهدی بازرگان و کابینهاش در اعتراض به اشغال غیر قانونی سفارت آمریکا در تهران تحویل داد. شرح خاطرات ایام کوتاه استانداری خراسان در کتاب خاطرات احمدزاده (جلد دوم، نشر ناکجا) به تفصیل آمده است. نگهداشتن کرامت انسانی، رفع مشکلات مردم در اسرع وقت، دعوت به همبستگی و اتحاد و همکاری، و تلاش برای رفع کدورتهای بین رهبران اهل سنت و شیعه از اهداف و عملکردهای برجسته وی در دوران استانداری بود.
پس از استعفا از استانداری، احمدزاده از تلاش و مبارزه برای احیای عدالت و آزادی برای مردم دست نکشید. بر حسب احساس مسئولیتی که میکرد، دعوتهای انجمنهای صنفی و دانشجویی در داخل و خارج از کشور را برای سخنرانی میپذیرفت تا از هر فرصتی برای توسعه آگاهی به توده مردم و نسل جوان استفاده کند.
در اواخر خرداد ماه ۱۳۶۰، احمدزاده برای شرکت در مراسم سالگرد دکتر شریعتی به تهران دعوت شده بود که مطلّع شد برای دستگیری وی نیمه شب به منزلش در مشهد مراجعه کردهاند. وی به ناچار تصمیم گرفت در منزل یکی از اقوام در تهران اقامت گزیند. چندی نگذشت که سومین فرزندش، مجتبی، در تهران دستگیر شد و پس از دو ماه در زندان اوین اعدام شد (آبان ۱۳۶۰). این خبر برای وی به مراتب ناگوارتر و تلختر بود، به ویژه آنکه گمان میکرد پسرش را به خاطر او اعدام کردهاند.
علاوه بر داغ از دست دادن سوّمین پسرش، اخبار پرپر شدن تعداد بیشماری از فرزندان ایران زمین در زندانها و جبهههای جنگ، او را به شدّت نگران آینده هموطنان و میهنش کرده بود.
احمدزاده در طی یک سال اختفاء شروع به نوشتن تحولات و رویدادهای سیاسی ایران به ضمیمه وجوه اشتراک نهضت مشروطه و نهضت ملی، و خاطرات خویش از وقایع کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب ۵۷ مینماید که به صورت دوازده جلد دفتر دستنویس به تحریر آورده بود. با دستگیری وی در مرداد ماه ۱۳۶۱ در منزل یکی از بستگانش در تهران، تمامی این دفاتر توقیف شدند. شرح حال دوران زندان وی در دهه ۶۰ که همراه با شکنجهها و فشارهای روحی و فیزیکی و گرفتن مصاحبه تلویزیونی اجباری، و نهایتاً انتقال او از زندان اوین تهران به زندان وکیلآباد مشهد و محکومیت ۱۲ ساله که با پیگیریهای آیتالله منتظری منجر به آزادی وی در مهر ماه سال ۱۳۶۵ میشود، در کتاب خاطرات احمدزاده (جلد دوم) به تفصیل آمده است. نقل خاطره روزی که وی از زندان اوین به زندان مشهد منتقل شد، و رئیس شعبهٔ ۷ بازجویی که ماهها احمدزاده تحت فشارهای او بود، برای مشایعت وی آمده بود، بسیار عبرتانگیز است. احمدزاده روی او را بوسیده و میگوید «من از شما هیچ کینهای به دل ندارم … فقط تأسفم از این است که این شکنجهها به نام اسلام انجام گرفت … در حالی که در قانون اساسی شکنجه زندانی منع شده است» (خاطرات طاهر احمدزاده، جلد دوم، نشر ناکجا). احمدزاده در اوایل انقلاب هم چنین رفتاری را با سران ارتش شاهنشاهی داشت. به همسر سرهنگی که در رژیم شاه وی را به ده سال زندان محکوم کرده بود، ضمن دلداری به او اطمینان داد که هرگز کینهای به دل ندارد و شکایتی از همسرش نکرده است و اگر اختیار داشت آن سرهنگ و دیگر دستگیرشدگان وابسته به رژیم شاه را بلافاصله آزاد میکرد و در این راستا تلاش میکرد. همچنین برخورد وی با سران ستاد ارتش شاهنشاهی در جلسه امنیتی استان در دی ماه ۱۳۵۷، برای آزاد کردن ماموران زندان وکیل آباد مشهد که در شورش زندانیان به گروگان گرفته شده بودند، قابل توجه و تامل است (خاطرات احمدزاده، جلد دوم).
آخرین دستگیری احمدزاده، دو ماه پیش از انتخابات دورهٔ دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی (فروردین ۱۳۸۰) به وقوع پیوست. همزمان، «کانون نشر حقایق اسلامی» که بعد از دو دهه خاموشی، فعالیتش را در اواخر سال ۱۳۷۹ با گذاشتن سخنرانیهای هفتگی برای مدت کوتاهی آغاز کرده بود، مجدداً توقیف و برای همیشه تعطیل شد. وی حدود شش ماه در انفرادی بهسر برد و به پنج سال و نیم حبس محکوم شد. در آن زمان سازمان عفو بینالملل از او که در سن ۸۰ سالگی در زندان بسر میبرد، به عنوان مسنترین زندانی سیاسی در دنیا یاد کرد! پس از آزادی از زندان در مهر ماه ۱۳۸۰، هرگز آثار یأس و سرشکستگی در وی دیده نمیشد، بلکه او همچنان امیدوار به آینده ایران بود چون اعتقاد داشت که «تاریخ بشریت پر از فراز و نشیب است و نمی بایست به طور مقطعی به آن نگاه کرد و مأیوس شد؛ مسیر کلی حرکت بشریّت رو به جلو است، هر چند که گاهی ممکن است ظاهراً به عقب رود، ولی باز راه خود را پیدا کرده و نهایتاً به قلّه صعود میکند.» (برگرفته از اولین مکالمه تلفنی وی پس از آزادی با دخترش مژگان)
احمدزاده همیشه با صداقت و صمیمیّت خاصی می گفت «میخواهم که انقلاب در مسیر صحیح خود حرکت کند و من فقط جاروکش این انقلاب باشم.» هرگز از انقلاب انتظار و توقعی نداشت که چون در دوران شاه زندانی و شکنجه شده و فرزندانش را رژیم شاهنشاهی تیرباران کرده است، باید سهمی از انقلاب ببرد. نه به دنبال ثروت و قدرت بود و نه اعتقاد داشت که آنچه او به آن معتقد است و ایمان دارد، بالاتر و ارجحتر از ارزشهای انسانی است. «آزادی» برای او یک شعار نبود؛ «آزادی» هدیهای الهی بود و پیام انبیاء و اولیاء. «چون این آزادی را خداوند به انسان داده و شأن اوست و لازمه تکامل و رشد او به سوی حق تعالی است، لاجرم هر شخص یا جامعهای که حرمت انسان را نادیده انگارد، مثل آن است که خداوند آفریدگار انسان را نادیده گرفته است» (خاطرات طاهر احمدزاده، «آزادی، شأن انسان»، نشر ناکجا). وی برای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه، عمر گرانمایه خود را گذاشت و شهادت فرزندان برومندش و دوری از خانواده را تحمّل کرد، به امید آنکه تودهٔ مردم پیام انبیاء را لبیک گویند و زنجیرهایی را که استبداد و استعمار برای استثمار و ممانعت از رشد و تکامل آنها بستهاند، بشکنند و رهایی یابند.
شرح حال خاطرات طاهر احمدزاده شهادت میدهد که در طی دوران ۷۰ ساله مبارزات سیاسیاش که مملو از مصائب، شکنجهها، تهمتها و برچسبهای ناروا، و شهادت سه فرزند با اخلاص و دلیرش بود، هرگز ذرهای ناامید و مأیوس نشد و کینه و خشم و انتقام به دل راه نداد.
او از هر فرصتی برای آگاهی دادن به مردم، با استناد به قرآن و نهجالبلاغه و شرح و تحلیل حقایق تاریخی، استفاده مینمود تا مردم به حقوق انسانی و کرامتی که خداوند به آنها عطا نموده، پیببرند و در راه احیای عدالت اجتماعی و آزادی که شأن هر انسانی است، لحظه ای آرام نگیرند و خود نیز هرگز از هیچ تلاش و پویشی در راه احیای آزادی و عدالت برای مردم ایران فروگذاری نکرد.