اقبال لاهوری، معمار پاکستان ؟!

نسرین غلامحسین زاده

نقش واقعی اقبال درتقسیم هند و ایجاد پاکستان

این عبارت که اقبال نخستین کسی است که ایدۀ یک کشور مستقل را برای مسلمانان هندی مطرح کرد، که در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد، و یا حتی فراتر از آن، خطاب او به عنوان معمار پاکستان و یا شاعر، فیلسوف و سیاستمدار مسلمان پاکستانی به کرات به گوش همه خورده است. حتی در مواردی موجب حذف صدای او به اتهام تجزیۀ هندوستان  و ایجاد حکومتی دینی و وابسته گردیده است. تلاش من در این ارایه باز کردن ابعاد گوناگون این مسئله و در واقع بررسی قضاوت هایی از این دست در مورد یکی از بزرگترین مصلحان دینی جهان اسلام است. قضاوت هایی که متاسفانه در مواردی باعث اتخاذ رویه تقلیل گرایی و غفلت از اندیشه های بزرگ این فیلسوف شاعر قرن بیستم می شود که پس از سیدجمال الدین اسدآبادی تلاش نمود فلسفه دینی اسلام را بازسازی نماید و در این تلاش  به مقامی رسید که به اذعان اندیشمندان بزرگی چون ماسینیون از نظر ارزشی جایگاهی برابر با متفکران اروپایی دارد. درهمین ابتدای کار توجه شما را به جملاتی از اقبال صلاح الدین نوه ی دختری اقبال جلب می کنم که به اعتراف پسر اقبال( جاوید اقبال ) از آشناترین و علاقمندترین افراد این خانواده به اندیشه های اقبال است. او در مصاحبه ای که با ماهنامه فرهنگ اسلامی در تاریخ بهمن ۱۳۹۵ (زمانی که به ایران دعوت شده بود) داشت در پاسخ به خبرنگار که نظر او را در مورد اهدای جایزه “خدمت به اسلام ” که کشور ترکیه به اقبال اهدا کرده بود می گوید :”ظاهرا این بسیار خوب است.اما پرسش اصلی این است که آیا پاکستان و تمام کشورهایی که  ادعای ترویج افکار و اندیشه های اقبال را دارند، واقعا در مسیر اهداف و آرمان ها و اندیشه های اقبال  لاهوری گام بر می داند یا خیر. به نظر من پاسخ این پرسش منفی است. با وجود اینکه اقبال شاعر ملی کشور اسلامی پاکستان است، در سطح دولتی، اهمیت او از حد تمجید کلامی تجاوز نمی کند و این یک حقیقت تلخ است، مدت هاست که افکار و اندیشه ها و شعرهای اقبال از کتاب های درسی پاکستان حذف شده اند.” او سپس این شعر از اقبال را می خواند : “مکتب از مقصود خویش آگاه نیست /تا به جذب اندرونش راه نیست /نور فطرت را ز جان ها پاک شست /یک گل رعنا ز شاخ او نرست/خشت را معمار ما کج می نهد /خوی بط با بچه ی شاهین دهد.” [۱] او می افزاید که : “آرمان و آرزوی اقبال در باره اتحاد مسلمانان هنوز محقق نشده است و فکر نمی کنم در آینده نزدیک هم به وقوع بپیوندد، ما هنوز در دوره انحطاط و زوال بسر می بریم. عوامل انحطاط مسلمانان هنوز به قوت خود باقی است و ریشه ی همه مشکلات ما هم به همین انحطاط بر می گردد.”[۲]

         در این ارایه من از سه منبع اصلی استفاده کرده ام در مقام اول دوسخنرانی که اولی  به خطابه مسلم لیگ ویا خطابه الله آباد معروف است و سخنرانی ای است که اقبال در سال ۱۹۳۰   که به عنوان  رییس جلسه سراسری حزب مسلم لیگ ایراد کرده است و  سخنرانی  دوم دوسال بعد  سخنرانی او در کنفرانس اسلامی سراسر هند در سال ۱۹۳۲ است. دوم کتاب معروف کشف هند از جواهر لعل نهرو که تاریخ نگاری هند است که نهرو درسال ۱۹۴۴ زمانی که در زندان دژ احمدنگر بسر می برد آن را  در مدت ۵ ماه نگاشته است ودر مقدمه آن تشکر بسیار از هم زندانی هایش بخصوص ابوالکلام آزاد دارد که دانش و روشن بینی اش مورد ستایش و تعجب نهرو می شده است. البته برای اطمینان بیشتر تحقیقی در بعضی ازمستندات  این کتاب و اسناد جدید  داشته ام که انها را هم خدمتتان ارایه خواهم کرد و منبع سوم و آخر  گزیده هایی از کتاب  برگسون پساکلنیال را ذکر خواهم کرد که نویسنده آن فیلسوف شهیر فرانسوی بشیر دیان است که آشنایی کاملی با اقبال و اندیشه هایش دارد.

 خطابه مسلم لیگ [۳]که درسال ۱۹۳۰در الله آباد ایراد شده است، دارای نکات بسیار مهمی است که در روشن کردن و عینیت بخشیدن به ایده فلسفی اقبال و آنچه که در کتاب بازسازی اش به آن پرداخته است بسیار  کمک می کند. اما آنچه من در این ارایه به آن پرداخته ام  تنها بخشهایی ازاین سخنرانی است  که در حال حاضر پاسخگوی پرسشهای ما در زمینه نقش اقبال در ایجاد پاکستان است.

اقبال در ابتدای سخنانش در توضیح نقش خود در میان سیاستمداران مسلمان  حاضر در این جلسه به صراحت می گوید که هیچ حزبی را رهبری نمی کند و از هیچ رهبر سیاسی هم تقلید نمی کند و صرفاً چون بهترین دوران زندگی اش را صرف مطالعه و بررسی دقیق اسلام کرده است و این تماس مداوم سبب هویدا شدن درون و محتوای اسلام برای اوشده است اینجا را فرصتی مغتنم می شمرد تا نتایجی را که به آن دست یافته است ابراز کند و اینکه او تصمیمی به هدایت اعضا و مخاطبین ندارد بلکه اصول اساسی ای که ویژگی کلی تصمیمات را باید تعیین کند به وضوح به آگاهی آنان می رساند و معابر عمل سیاسی را روشن میکند. حتی از این بحث بظاهر آکادمیک عذر خواهی می کند ولی چون معتقد است که قدرت دین دارای بیشترین اهمیت در زندگی اشخاص ودولت هاست و باور دارد که اسلام خودش آبشخور است و به موضوعات از نقطه نظر خودش نگاه می کند نتیجه می گیرد که آنچه مطرح می کند موضوعی صرفاً نظری و تئوریک نیست بلکه بسیار عملگرایانه و زنده است. در بحث از اهمیت دوران بنظر او در طول تاریخ هند، اسلام هرگز مجبور به ایستادگی در مقابل آزمونی بزرگتر از آنچه امروز باید با آن روبرو شود، نبوده است. این را به دست مردم می داند که اصول بنیادی ساختار اجتماعی اسلام را تغییر دهند، دوباره تفسیر کنند یا رد نمایند. اما از نظر او  بسیار ضروری است که قبل از آنکه یک تجربه تازه را به بوته آزمایش بگذارند، به آنچه که انجام می دهند به روشنی و دقت بنگرند و درآن بیندیشند.

 اقبال با ارایه تحلیل خود از آنچه در اروپا بر سر دین آمده است تلاش می کند تعریف خود از دین را بیان نماید تا روشن شود وقتی از طرح ایالات مسلمان دفاع می کند چه منظوری دارد او می گوید :” در اروپا مسیحیت به صورت طبقه ای صرفاً تارک دنیا فهمیده شده است که بتدریج بسوی یک سازمان کلیسایی عظیم حرکت کرد، اعترا ض مارتین لوتر مستقیماً علیه این سازمان کلیسایی بود نه علیه هر تشکیلات مذهبی با یک ماهیت سکولار ، به این دلیل بدیهی که چنین تشکیلات مذهبی و سیاسی ربطی به مسیحیت ندارد و او دلایل کاملاً دینی  و قانونی داشت.” [۴](البته رشد ملی گرایی وتعدد و تکثیرآن بجای اخلاقیات مطلق و جهان شمول عیسی مسیح را پیش بینی نمی کرد و پیامد کار او تبدیل “یک” به “چندین چیز” ناهماهنگ و ناسازگار بود). بنظر اومسیحیت دین را با آخرت گرایی کامل شروع می کند و آنچه برای مسیحیت در اروپا اتفاق افتاد ناشی ازاین رویکرد و کاملاً طبیعی است. نتیجه ای که اروپا به آن میرسد یعنی اینکه دین یک امر خصوصی برای اشخاص است و چیزی برای زندگی دنیوی و این جهانی انسان ندارد کاملاً طبیعی می شود و این تفکیک جهان معنوی و جهان جسمانی به شدت  اندیشه دینی و سیاسی اروپایی را تحت تاثیر قرار می دهد. اما تفاوت اسلام این است که: “در اسلام روح و جسم، مذهب و سیاست بطور بنیادی و درونی بهم مرتبط اند. ازنظر اسلام جسم روحی است که خود را در مکان و زمان واقعیت بخشیده است.” [۵]او نتیجه می گیرد : ” ما در جهان اسلام یک نظم اجتماعی جهان شمول داریم که معتقدیم بنیان هایش براساس وحی الهی شکل کرفته است اما ساختارش به دلیل نیاز سیستم حقوقی و فقهی ما پس از ارتباط با جهان مدرن، امروزه باید با تنظیمات و سازگاری های تازه تجدید حیات یابد.” [۶] و این سوال مهم را مطرح می کند که آیا دین یک امر شخصی است؟ آیا هدف این است که اسلام به همان سرنوشتی دچار شود که مسیحیت به آن دچار شد؟ آیا ممکن است اسلام را بصورت یک آرمان اخلاقی حفظ کنیم ولی polity (نظم اجتماعی) آن را به نفع national polity کنار بگذاریم ؟ یعنی اینکه نگرش دینی حق نداشته باشد هیچ نقشی ایفا کند؟، از نظر او این پرسش در هند که مسلمانان در اقلیت هستند اهمیت ویژه ای پیدا می کند.

اقبال اسلام را یک آگاهی اخلاقی ethical consciousness می داند که نوع معینی از ” نظم اجتماعی” (polity) دارد و منظورش ازpolity  ساختاری اجتماعی است که توسط یک سیستم حقوقی و قضایی منظم شده است و بوسیله یک آرمان ویژه اخلاقی جان گرفته و به حرکت درآمده است و مهم ترین عامل سازنده در طی تاریخ حیات مسلمانان هند بوده است.(  polity  به معنای مدنیت  ونه سیاست)

اقبال ماهیت تجربه دینی پیامبررا کاملاً متفاوت می داند و آن را تجربه ای فردی می داند که نظمی اجتماعی می آفریند. پیامد بلافصل آن بنیان ها و پایه های یک نظم اجنماعی با مفاهیم حقوقی- قضایی تلویحی و سربسته است که اهمیت حقوق و قوانین شهروندی و مدنی اش ) civic ( را نمی توان صرفا به خاغطر سرچشمه های وحیانی کوچک شمرد. بنابر این آرمان دینی اسلام بطور اساسی و درونی وابسته به همان نظم اجتماعی است که آفریده است. ازدیدگاه او :”اسلام تعالیم کلاسیک نیست ، اسلام نظامی است که به صورت یک سازمان قراردادی تکوین یافته و این مدتها قبل از این است که حتی روسو به چنین چیزی فکر کند.”[۷] بنظر می آید در اینجا اشاره اقبال به روسو بخاطر تلاش او برای پیوند دوباره دانش سیاست با اصول اخلاق مدنی و فراهم آمدن زندگی خوب برای انسان است یعنی حوزه عمومی زندگی یا عرصه مدنی (شهر) است. آنچه که درتفاوت عرصه مدنی و سیاسی باید مورد توجه قرار بگیرد.   “نزد ارسطو ،سیاست چونان نظریه زندگی خوب و عادلانه فهمیده می شد و ادامه اخلاق به حساب می آمد که همان روش خوب زیستن بود. به همین دلیل اخلاق نیکوماخوس ارسطو را مبنای سیاست او میدانند و به همین سیاق ، اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی را. به تعبیر او ،انسان جانداری کاملا سیاسی /مدنی   zoon politikon  است، بدین معنا که وابسته به شهر polis است، از نظر ارسطو قانونگذاری معطوف به ایجاد امکان و قدرت داشتن یک زندگی خوب برای شهروندان بود و ارزش مثبت نظام اقتدار براساس فضیلت شهروندی وآزادی محصل در قوانین ثابت می شد اما متفاوت از او ماکیاولی فن کسب قدرت را محور قرار داد و هابز و لاک با ایده قرارداد مفهوم سیاسی را برای حوزه ی اقتدار بکار بردند. از همین جا بود که موضوع دانش سیاست از چیستی زندگی خوب به چیستی نظام اقتدار مناسب تغییر کرد.” [۸]

بر این اساس آنچه اقبال از آن به صراحت حمایت می کند جامعه ای مدنی است نه ایجاد حکومتی بر مبنای اسلام که سالها بنا به تصریح او امپریالیسم عربی در پی آن بوده است به زور این برچسب را به آن بزند. اشاره مستقیم او به امپریالیسم عربی بسیار مهم است و آنچه از آن مراد دارد حکومت و جهان گشایی ای است که اعراب سالها با تفسیر دینی خود با اسلام رفتار میکردند.او این فرصت پیش آمده برای جامعه مسلمان را برای معنای جدید بخشیدن به اهداف حقیقی دین می داند نه فرصتی برای حکومت رانی. به جمله او توجه فرمایید :” من خواستار تشکیل ایالت ی یکپارچه به سود هند و اسلام هستم، به سود هند از جهت امنیت و صلح حاصل از تعادل درونی قوا ( یعنی یکپارچگی هند را مد نظر دارد)  و به سود اسلام از جهت ایجاد فرصتی برای رها شدن از برچسبی که امپریالیسم عربی به زور به آن زده است .” [۹]

اقبال با صراحت حس فرقه ای را کوته فکرانه می داند و جامعه ای را که بوسیله احساسات ناشی از خصومت و دشمنی نسبت به دیگر جوامع ایجاد شود را جامعه ای پست و فرومایه می داند. او می گوید طبق آموزه قرآن باید در صورت نیاز از محل های عبادت جوامع دیگر حفاظت و دفاع کنیم. اما در مخالفت با حس فرقه ای گروه مشارکتی [۱۰]را مطرح می کند و جنبه فرقه گرایانه اقلیت را بد می داند اما جنبه سنت و آداب و اندیشه های اقلیت را خوب می داند و معتقد است باید برای هر اقلیتی حفظ شود.از دید او گروه مشارکتی در هند اجتناب ناپذیر است. واحدهای جامعه هندی ( مانند کشورهای اروپایی) وابسته به سرزمین نیستند، هند قاره ای متشکل از گروه های انسانی متعلق به نژادهای مختلفی است که زبان سخن گفتنشان و دینشان متفاوت است، عمل و کردار آنها به هیچ وجه از طریق یک آگاهی نژادی عمومی تعیین نمی شود. ضابطه دموکراسی اروپایی را بدون باز شناختن واقعیت گروه های اقلیت نمی توان برای هند بکار برد. بنابراین خواست یک فرد مسلمان برای ایجاد یک هند مسلمان درون هند کاملاً موجه و قانونی است. اتحاد ملت هندی نباید در انکار و نفی جستجو شود، بلکه باید آن را در همدلی و همکاری با یکدیگر جست. او نادیده گرفته شدن را رد می کند و روش زمامداری را این نمی داند که دولتی با چیزهایی که وجود ندارد را وانمود کنیم بلکه تنها روش عملی این است که واقعیت های موجود را تشخیص دهیم و از آنها به نفع خود بهره برداری کنیم. “سرنوشت هند و حتی آسیا به یکپارچگی هندی بسته است.” [۱۱]او حتی سرنوشت آسیا را منوط به یکپارچگی هند می داند. هندوها نباید از ایالت های مسلمان نشین خود مختار بترسند زیرا وجود این ایالات به این معنا نیستند که نوعی حکومت مذهبی در آنها ایجاد خواهد شد. او می خوهد ایالت های خود مختار بر پایه زبان، نژاد، تاریخ و فرهنگ و دین ایجاد شود. بنظر او “برداشت هندو از ملی گرایی نوعی ملغمه همگانی است که در آن هیچ اقلیتی نباید موجودیت خاص خود را حفظ کند.” [۱۲]او هند را سرزمین تنوع دینی و نژادی می داند و می گوید: “حقارت اقتصادی عموم مسلمانان، و اکثریت ناکافی آنها با وجود مرزهای فعلی استانها قوانین فعلی را ایجاد نموده و به همین علت اشراف سالاری یا الیگارشی را حکم کرده است . ” [۱۳]اما اگر جوامع نسبتاً همگن ایجاد شود با تشکیل مرزهای جدید یعنی آنچه او

Redistribution می خواند، مسلمانان اعتراضی به هر نوع رایی نخواهند داشت. طرح فدراتیو کردن ایالات مختلف هند از طرف بریتانیا هم مطرح شده بود اما طرح فدراتیوی که افبال مطرح می کند تفاوت اساسی با آنچه بریتانیا طرح می کرد داشت. مسلمانان به این دلیل خواستار تشکیل فدراسیون بودند که آن را راه حلی ممتاز برای دشوارترین مساله هند، یعنی مساله اقلیت هند می دانستند. اما انگلیس ها به مساله اقلیت اهمیت نمی دادند و در گزارش های متفاوتی از جمله گزارش سیمون، گزارش نهرو و کنفرانس میز گرد در لندن عملاً اصل فدراسیون در مفهوم واقعی اش را نفی کرده بودند ( انگلستان با ژست همکاری جهت اعطای استقلال به هند، افرادی را برای تهیه شیوه نامه ای این استقلال برگزید که هر یک گزارشی تهیه کردند که بنام تهیه کننده نامیده شد، سیمون عضو پارلمان انگلستان و نهرو پدر جواهر لعل نهرو و مورد سوم هم کنفرانس میزگرد که با دعوت از نقش آفرینان عرصه استقلال  در لندن تشکیل شد) . اقبال به شرح جزییات آخرین راه حل ارائه شده توسط بریتانیا یعنی کنفرانس میزگرد می پردازد و سعی می کند نشان دهد که منظور بریتانیا در پیشنهاد طراحی فدراسیون صرفا برای حفظ قدرت خودش در هند پس از استقلال بوده است و این هدف را با تاکتیک های غافلگیر کننده ای دنبال می کرد. ازجمله این تاکتیک ها این بود که که ناگهان در مباحثات کنفرانس میزگرد، شرکت شاهزادگان هندی از سوی انگلستان ضروری اعلام شد که نوعی غافلگیری و شگفتی بود و حتی گاندی هم از این پیشنهاد ابراز تعجب کرد. این شاهزادگان در کنفرانس ابتدا بطور جدی مخالف با طرح فدراسیون بودند و مخالفت می کردند. او از یکی از این شاهزادگان نام میبرد که به شدت از سر جان سیمون بخاطر توصیه به طرح فدرال در هند انتقاد کرده بود. اما همین فرد ناگهان تغییر عقیده داد و در جلسه عمومی کنفرانس نظریه فدرال را قبول کرد و حتی در خواست ایراد سخنرانی در حمایت از آن نمود و شاهزادگان هندی  با شور و هیجان تمایلشان را برای پیوستن به یک فدراسیون سراسری هند اعلام کردند، یعنی  نمایندگان هندو که تا حالا مخالف طرح فدراسیون بودند ناگهان موافق طرح شدند.از نظر اقبال این اتحاد بریتانیایی ها و هندوها دارای یک معنی است و به دو منظور در طرح فدراسیون مطرح می شود:۱ – حفاظت از قدرت بریتانیا در هند۲ – هندوها را واجد اکثریت غالب و درهم کوبنده کردن  در مجلس قانون گذاری فدرال سراسر هند. اقبال می گوید بنظرش تفاوت های هندو و مسلمان در باره ی شکل نهایی دولت مرکزی بطور هوشمندانه ای توسط سیاستمداران انگلیسی( البته به کمک شاهزاده هایی که در این طرح شانس بیشتری برای حکومت مستبدانه خود می دیدند) مورد سوء استفاده قرار گرفته است . ” این طرح هدفش نوعی درک بین هند هندویی و امپریالیسم انگلیسی است. تو مرا در هند ماندگار کن من هم در عوض اشراف سالاری هندو را به تو می دهم تا سایر جوامع هندی را در زیر سلطه دائمی خودت در آوری، یک طرح فدرال بوجود آمده از یک اتحاد اهریمنی بین دموکراسی و حکومت استبدادی نمی تواند مفید باشد، بلکه هندِ انگلیسی را در همان دایره خبیث حکومت متحدانه مرکزی باقی نگه می دارد.” [۱۴]نچه اقبال بعنوان راه حل بیان می دارد همانطور که قبلا ذکر کردم، تعیین مرزهای جدید در نقشه هند با در نظر گرفتن جمعیت هندو یا مسلمان یا همان redistribution است.

اقبال در مخالفت با سیاست های بریتانیا و اثبات هدفمند بودن طرحهای بریتانیا برای هند به مساله دفاع از کشور و مدیریت ارتش توسط این کشور نیز می پردازد و تاکید دارد که مسلمانان بعنوان مدافع مرزها می توانند وفاداری خویش را به وطن خویش به اثبات برسانند :” بریتانیا کنترل و مدیریت ارتش را در دستان کارگزاران حکومت امپراطوری انگلیس می خواهد و هند را ملت واحدی نمی داند و تفاوت بین نژادهای جنگجو( بریتانیا براساس باورهای هندوان آنها را فاقد حس مبارزه جویی و جنگجویی می دانست ) را نشانه ای از این مساله میداند تا اثبات شود که انگلیسی ها نه فقط هند را از تهدیدات خارجی حفظ می کنند بلکه  قیم بی طرفی برای امنیت داخلی هند نیز هستند. انگلستان از عدم وجود افسران آموزش دیده و درجات پایین و کم تجربه در ارتش برای رده های افسری حرف می زند و سال ها وقت می خواهد تا آنها را تربیت کند.” [۱۵]اما اقبال می گوید: “این بعلت فرآیند کند نظام آموزشی است نه ظرفیت درونی نژادها ی سلحشور و جنگجو، فرآیند آموزش نظامی عملاً پایان ناپذیر است و این یعنی بردگی دائمی برای هند.” [۱۶] او باور دارد که طرح ایجاد یک ارتش هندی بی طرف بر پایه ی یک هند فدراتیو، حس میهن دوستی اسلامی را تشدید خواهد کرد و در هنگام تجاوز نظامی به هند ( حتی تجاوز مسلمانان آن سوی مرزها ) با دفاع جانانه از مرزهای هند هر گونه سوء ظنی را نسبت به مسلمانان هندی از بین خواهد برد. آیا براستی براساس این پیشنهادات می توان نتیجه گرفت اقبال در پی  جدایی مسلمانان از هند و طراحی ایده  تشکیل دولتی اسلامی در خارج از مرزهای هند بوده است؟!! ویا تلاشش در افشا کردن اهداف مغرضانه دولت بریتانیا و رفع موانع وحدت مسلمانان و هندوان در جهت رسیدن به استقلال بوده است.

اوسپس در توضیح شرایط خاص هند که اجرای طرح های ناسیونالیستی را امکان ناپذیر می سازد می گوید: “رهبران و سیاستمداران مسلمان نباید به خود اجازه دهند که تحت تاثیر این بحث سفسطه آمیز و فریبنده قرار گیرند که ترکیه و ایران و سایر کشورهای مسلمان، بر مبنای مرزهای ملی، یعنی وابسته به سرزمین شان، در حال پیشرفت و ترقی هستند.عملاً کشورهای اسلامی غیر از هند، دارای جمعیتی به طور کامل مسلمان هستند. اقلیت های آن کشورها به قول قرآن متعلق به اهل کتاب هستند. هیچ مانع و جداساز اجتماعی بین مسلمانان و اهل کتاب وجود ندارد.یک یهودی، یک مسیحی، یا یک زرتشتی با لمس کردن غذای یک مسلمان آن را آلوده نمی کند و قانون فقه اجازه ازدواج با اهل کتاب را می دهد اما در مقایسه، هنگامی که یک برهمن ناگزیر به سخن گفتن با یک آدم نجس بشود، او باید رویش را به دیوار یا درخت مجاورش بکند و سخن بگوید و آدم نجس هم باید در پاسخ به همان دیوار یا درخت نگاه کند و جواب بدهد، زیرا برهمن را از اینکه مورد خطاب یک سودرا قرار گیرد، بسیار می ترسانند. حتی اگر برهمنی دختر خویش را به برهمنی از یک طبقه پایین تر بدهد مورد تکفیر قرار می گیرد و بی دین خوانده می شود.” [۱۷]اقبال هشدار جدی می دهد که پایه ریزی یک قانون اساسی بر مبنای مفهوم هند یکدست با بکار بردن اصولی که توسط گرایشات دموکراتیک بریتانیایی تحمیل شده، ناخواسته هند را به سوی یک جنگ داخلی می برد.” تا جایی که من می فهمم، در این کشور صلح ایجاد نخواهد شد، مگر اینکه به مردمان مختلفی که هند را تشکیل داده اند، فرصت هایی برای پیشرفت آزادانه شان بر اساس ” نقشه های مدرن ” داده شود، بی آنکه از گذشته شان بطور ناگهانی و بی مقدمه منقطع شوند.”[۱۸]

مسلمانان از نظر اقبال باید هشیار باشند به دو دلیل، اول اینکه رهبر ندارند یعنی فاقد مردانی است که دارای ادراکی هوشمندانه از روح وسرنوشت اسلام و به همان میزان دارای درکی عالی نسبت به مسیر تاریخ مدرن باشند، ( این جمله زمانی مطرح میشود که از سال ۱۹۲۶ جناح از رهبران برجسته مسلم لیگ بوده است )دوم اینکه شم متحد شدن به سرعت در حال از بین رفتن است. در پیشینه ی مجادلات سیاسی در حزب مسلم لیگ  مواردی از اختلاف اساسی بین نظرات محمد علی جناح و اقبال لاهوری وجود دارد.  فراکسیون پنجابی مسلم لیگ که اقبال یکی از اعضا موثرآن بود در موارد بسیاری با پیشنهادات و نظرات فراکسیونی که جناح رهبر آن بود مخالفت داشتند و طرح های فراکسیون جناح را رد کرده بودند، برا مثال طرح معروف ۱۴ ماده ای جناح توسط فراکسیون پنجابی رد شده بود. آخرین هشدارها در این جمع بزرگ توسط اقبال داده می شود هشدارهایی که نه بوی تجزیه طلبی دارند و نه حتی به جدایی می خوانند بلکه بر اتحاد و یگانگی و دوری از فرقه گرایی و جاه طلبی تکیه دارند:

 “تنوع و گوناگونی در عمل سیاسی در لحظه ای که عمل هماهنگ و مشترک جمعی به نفع زندگی ملت ما مورد نیاز است می تواند مهلک و فاجعه آمیز باشد. ما نسبت به هند وظیفه داریم، ما نسبت به جایی که برایمان مقدر شده در آن زندگی کنیم و بمیریم یک وظیفه داریم.از علایق فرقه ای و منطقه ای و جاه طلبی های شخصی فراتر روید و بیاموزید تا ارزش فردی و شخصی و عمل جمعی خودتان را مشخص کنید. در پرتو آرمانی که قرار است شما نماینده اش باشید عمل کنید. از ماده بسوی معنا حرکت کنید. ماده اختلاف و ناهمسانی است؛ معنا نور است، حیات و یکپارچگی است.” [۱۹]اما متاسفانه با درنظر قرار ندادن این بخشهای مهم سخنرانی اقبال تنها نکته و بخشی که در این سخنرانی عامدانه مورد توجه  قرار گرفته است، آنهم با تغییر و تعبیری متفاوت از آنچه مورد نظر اقبال بود بخشی است که به انفکاک استانهای مرزی شمالی غربی، سند و بلوچستان و پنجاب اشاره می کند. منظوراقبال در اینجا با دریافت آنچه در جملات  قبلی گفته است روشن می شود نه در یک پاراگراف منفک شده از متنی که پیشنهاد ترسیم نقشه مدرن و Redistribution  در آن گنجانده شده است.

دوسال بعد اقبال در سخنرانی دیگری یعنی خطابه ریاست در اجلاس سالانه کنفرانس اسلامی سراسر هند در مارس ۱۹۳۲ مواضعش را روشن تر بیان می کند و هشدارهای جدی تری می دهد : ” آشکار کردن آرمانهایی آزاد در میان محدودیت های دنیایی و جسمانی یک وظیفه است و نشان دادن روشی برای اینکه چگونه آرمان ها می توانند به فعالیت های زنده تبدیل شوند، وظیفه ای دیگر است. انسانی که جرات کرده تا از وظیفه اولی به وظیفه دوم هجرت کند، دائماً باید لیست موجودی نیروی هر یک از محدودیتهایش را فهرست و ارزیابی کند ( به جای اینکه تسلیم آنها شود )زیرا او با آن محدودیت ها در عادت غفلت و فراموشی بوده است. انسانی که خواستار تبدیل آرمان هایش به عملی پویا است، سختی زندگی در میان اختلاف فکری مداوم را دارد و به آسانی متهم به تناقض شخصی می شود.” [۲۰]اقبال  علت گرایش خود را به سیاست بویژه در سالهای بحرانی استقلال هند بیان می کند:” به باور من اسلام موضوعی مربوط به عقیده شخصی نیست. اسلام موضوعی مربوط به جامعه و یا بهتربگویم مربوط به نهاد دینی مدنی است. به این دلیل اسلام موضوعی اجتماعی و مدنی است که در روزگار کنونی، آرمانهای سیاسی می توانند بر ساختار و خصوصیت اصلی سیاست تاثیر بگذارند و همین آرمانها بودند که باعث شدند من خود را   علاقمند به سیاست بیابم.”[۲۱] در این خطابه نیز اقبال بر وحدت هند تاکید می نماید و می گوید:”  با در نظر گرفتن نقاط مرئی و نامرئی ارتباط بین جوامع مختلف هند، من قاطعانه به امکان ساختن یک کل هماهنگ و سازگار که اتحادش به خاطر تنوع فراوان، از بین رفتنی نباشد معتقدم؛ این کل هماهنگ، قطعاً باید آغوش خود را به روی تنوع و اختلافات هند باز کند.” [۲۲]او در مقایسه اندیشه باستانی هند که بر روی تبدیل واحد (بدون اینکه یگانگی و وحدانیتش قربانی شود) به کثرت متمرکز بود، مساله امروزه را یافتن راهی برای تبدیل کثرت (بدون فدا کردن خصوصیت متکثرش) به واحد می داند. او ضمن تاکید بر مواضعش در خطابه مسلم لیگ و آنچه در رد نظریه فدراسیون سازی به شیوه انگلیسی گفته بود، اجزای ضروری و مهم خواسته های مسلمانان را بازگو می کند. نکته ای که او مجددا بر آن تاکید می کند این است که رویکرد حکومت بریتانیا نشان می دهد که آنها قصد ندارند به صورت یک عامل تعادل بی طرف و منصف در هند عمل کنند و بطور غیر مستقیم جوامع هندی را – عمدتاً دو جامعه هندوها و مسلمانان را – به سوی نوعی جنگ داخلی سوق می دهند. بریتانیا  در پی دست یافتن به مشارکت کنگره به هر قیمتی در اعطای خواسته های مسلمانان تعلل می کند و این کار فقط پوششی  برای امکان یافتن راهی برای مذاکرات با حزب کنگره است. او با اشاره به بریتانیا در طراحی دسیسه ای جهت ایجاد توهمی غیر واقع بینانه، یعنی این دسیسه که پیامد حتمی فعالیت مسلمانان طرحهای پان اسلامیستی است، وهم زمان سرکوبگری وحشیانه مسلمانان توسط متصدیان و مسئولان حکومتی در بسیاری از مناطق بخصوص کشمیر را در پیوند با احساس شوم و زشت فرقه ای می داند و خواستار اصلاحی بنیادی می شود. او به ذکر تفاوت های جهان بینی های شرق و غرب می پردازد و جهان نوینی که ایمان قادر به آفرینش آن است تشریح میکند : ” مکان جدیدی که جامعه بشری نه بر پایه برابری شکم ها، بلکه بر پایه برابری روح ها و روان ها بنیان گذاری می شود، جایی که یک هندی نجس می تواند با دختر یک شاهزاده ازدواج کند ؛ جایی که اجازه داده نمی شود سرمایه آنقدر بر روی هم انباشته شود که بر تولید کننده ی واقعی کالای دارای ارزش اقتصادی چیره شود. اما تحقق این آرمان خواهی پر شکوه در باره ایمان  شما نیازمند آزاد شدن از قید بردگی اوهام قرون وسطایی فقها و آخوندها است. ما از لحاظ روانی در زندان افکار و احساساتی زندگی می کنیم که در طی قرن ها به دور ما تنیده شده است.” [۲۳] او در نهایت با توجه به شرایط خاص زمانه خود برنامه ای سیاسی- فرهنگی را با دادن چند پیشنهاد ارائه می نماید که در هیچکدام از بندهایش فرقه گرایی اسلامی و جدایی طلبی مشاهده نمی شود :

“۱- برای ایجاد انضباط  بویژه در لحظات بحرانی، مسلم لیگ  شاخه های استانی و منطقه ای در سراسر کشور ایجاد کند که ساختارو ترکیبش به گونه ای باشد که ورود به قدرت برای هر مکتب اندیشه سیاسی امکان پذیر باشد.۲ – صندوق پول ملی احداث شود  و فراخوانی برای این کار صورت گیرد.۳ – اتحادیه های جوانان زیرنظر مدیریت و رهبری سازمان مرکزی تشکیل شود. آنها باید بطور ویژه ای خودشان را وقف خدمات اجتماعی، اصلاح سنت ها، سازمان دهی اقتصادی جامعه و تبلیغات اقتصادی در روستاها و شهرها  کنند. ۴ – موسسات فرهنگی برای مردان و زنان در همه ی شهرهای بزرگ هند ایجاد شوند که نباید به کارهای سیاسی بپردازند و وظیفه اصلی آنها باید به حرکت درآوردن انرژی روحی خفته در نسل جوان تر باشد..۵ – مجمعی از علما تشکیل شود که در آن الزاما مسلمانانی که دارای تحصیلات در علم حقوق مدرن هستند حضور داشته باشند. به این منظور که قوانین اسلام حفظ شوند، شرح و بسط داده شوند و اگر لازم بود در زیر نور شرایط مدرن دوباره تفسیر گردند.  “[۲۴]

اما بجز نظراتی که اقبال در این سخنرانی ها بیان می کند و به صراحت روشن می کند که اقبال در اندیشه جدایی مسلمانان هند از اکثریت غالب نبوده است می توان به سخنان جواهر لعل نهرو نیز به عنوان یکی از مهم ترین شخصیت هایی که در حزب مقابل مسلم لیگ یعنی حزب کنگره فعالیت داشت، پرداخت که در کتاب کشف هند بیان شده است. این کتاب را نهرو درسال ۱۹۴۴ درطی مدتی که در زندان دژ احمدنگر بود نوشته است و بطور مفصل به تاریخ هند، تاریخچه احزاب مختلف هند و شخصیت های معروف هند چه موافق با حزب کنگره و چه مخالف آن، از جمله  اقبال، حزب مسلم لیگ و محمد علی جناح و نقش آنان در استقلال هند می پردازد که من به پاره ای از آنها که به بحث ما مربوط می شود، اشاره می کنم.

حزب مسلم لیگ که تا اندازه زیادی بر اثر مساعی فارغ التحصیلان کالج عَلیگر بوجود آمد ، در ابتدای کار تحت کنترل عناصر ارتجاعی و نیمه فئودال قرار داشت اما به مرور و با فشار نسل های جوانتر به حزب کنگره که قدمهایی برای مردمی تر شدن برداشته بود، نزدیک تر می شود و در سال ۱۹۱۳ هدف وفاداری به حکومت انگلستان را مبدل  به درخواست حکومت خود مختار برای هند می کند . فعلا با صرف نظر کردن از ذکر جزییات، این نظرکلی نهرو را در مورد این حزب ذکر می کنم که :” مهم ترین سازمان اسلامی که هرگز از راه گفت وگوهای زبانی با مقامات انگلیسی اختلاف و تضاد پیدا نمی کرد و به مبارزه ای نمی پرداخت مسلم لیگ بود که با وجود تمام تغییرات و تحولات بعدی که در ان روی نمود حتی وقتی که تعداد زیادی عضو پیدا کرد، رهبری طبقات بالای فیودالی در ان هرگز از میان نرفت. “[۲۵] یکی از شخصیت های معروفی که به این حزب پیوست ابوالکلام آزاد بود که از اعضا برجسته حزب کنگره هم بود و سالها با گاندی و نهرو زندان کشیده بود و بسیار مورد تحسین آنها قرار گرفته بود. نویسنده و روزنامه نگار پرشور و جوانی که هفته نامه های الهلال و البلاغ را منتشر می ساخت که هردو هم توسط حکومت انگلستان توقیف و ممنوع از انتشار شدند. او که به زبان های فارسی و عربی هم تسلط داشت ، قرآن را با نظریه های عقلی تفسیر می کرد و دراثر افکار او مسلم لیگ به کنگره ملی نزدیک تر شد. اقبال هم از نظر نهرو نقش مهمی در این میان ایفا می کرد و با اشعار ملی و نیرومندی که به زبان اردو می سرود خیلی معروف بود. نهرو در این کتاب و در بررسی تمایلات جدایی طلبانه دو رویکرد متضاد در برخورد با اقبال دارد. از طرفی معتقد است نظریه و طرز برخورد شاعرانه و فلسفی اقبال زمینه افکار جدایی طلبانه را فراهم ساخته است، در جایی دیگر می گوید که نظریه اقبال درباره ی زندگی بطور کلی با فکر بوجود آمدن پاکستان و تقسیم هند سازشی ندارد.او می گوید:”  اقبال خطر ذاتی و بی معنی بودن این فکر را دریافته بود. یکبار از ادوارد تامپسون                             شنیدم که اقبال ضمن گفت وگویی با او گفته بود که اطمینان دارد که تحقق این فکر برای تمام هند و مخصوصا برای خود مسلمانان زیان آور خواهد بود.” [۲۶]

نهرو در میان علل اصلی جدایی طلبی پاکستان از هند، تاخیر در پیدایش و رشد طبقه متوسط در میان مسلمانان هند را یکی از علت ها می داند که منجر به کندی و عقب ماندگی شده است. نهرو عامل مهم تر را سیاست تفرقه افکنی و دامن زدن به تمایلات جدایی طلبانه از طرف حکومت انگلستان برای باقی ماندن با شرایط جدید در منطقه می داند، اوبوجود آمدن پاکستان را باعث تحکیم موقعیت عناصر و عوامل فئودال برای مدتی بیشتر می داند و تاخیر افتادن در پیشرفت اقتصادی مسلمانان را نتیجه آن می شمرد.

نظریات نهرو در باره محمد علی جناح نیز مهم است. همانطور که می دانید جناح در ابتدا از اعضا حزب کنگره بود ولی ” موقعی از کنگره جدا شد که این سازمان یک جهش سیاسی رو به جلو انجام داد بود. به نسبتی که در کنگره نظریه های اقتصادی و توده ای تکامل پیدا می کرد فاصله او و کنگره بیشتر می شد. او هم وحدت هند و هم دموکراسی را مردود می شمرد و محکوم می کرد و می گفت آنها هرگز در سیستم حکومتی که براساس تصورات بی معنی دموکراسی غرب متکی باشد زندگی نخواهند کرد. “

نهرو می گوید:” جناح به عنوان وکیل دعاوی و سیاستمدار شخصیتی درخشان دارد که می تواند تاکتیک ها و روش های مناسبی برای مقاصد خود بکار بندد و فکر می کند که همواره می تواند میان هند ناسیونالیست و قدرت انگلستان تعادلی را بوجود آورد. مردی منفی است که مظهر مناسب و شایسته او کلمه “نه” می باشد، سرسختی و لجاجت، او خود به تنهایی ” مسلم لیگ” شده بود.”[۲۷] پیشنهادات مکرر نهرو و گاندی برای ملاقات و بحث و مذاکره در باره مسایل متقابل را نمی پذیرفت و آن را فقط زمانی ممکن می دانست که کنگره علنا و رسما قبول کند که مسلم لیگ تنها سازمان نماینده مسلمانان هند است و این به دلیل وجود مسلمانان زیادی در حزب کنگره حتی در عالی ترین مقامات اجرایی (ابوالکلام آزاد یکی از این افراد بود) و وجود سازمانهای دیگر مسلمان که بعضی با کنگره همکاری نزدیک داشتند، ممکن نبود. تقاضای آقای جناح بر اساس نظریه جدیدی بود که او مطرح کرده بود مبنی بر اینکه هند شامل دو ملت است یکی هند و دیگری مسلمان و این خود به طرح قضیه پاکستان منجر گشت.

این کلمه یعنی پاکستان در سال ۱۹۳۳ توسط چودری رحمت علی که دانشجویی در کمبریج بود پیشنهاد شد ، پ از ایالت پنجاب الف از ایالت سرحد شمالی که افغان نیز گفته میشد و ک از کشمیر و س از ایالت سند و تان هم از ایالت بلوچستان گرفته شده بود که در کنار هم پاکستان را میساخت.

نهرو در تایید مخالفت اقبال با ایده ی پاکستان از دکتر ادوارد تامپسون نقل می کند که مخالفتش را به وضوح به او ابراز کرده بود. جزییات بیشتر این موضوع را پس از جستجو درآرشیو روزنامه دیلی تایمزیافتم. موضوع از این قرار بود که  پس از  سخنرانی اقبال در اجلاس مسلم لیگ عکس العمل هایی برانگیخته شد و یکی از این عکس العمل ها را دکتر تامپسون مورخ و روزنامه نگار انگلیسی نشان داد. اقبال در پاسخ به او نامه ای را به دیلی تایمز لندن میفرستد و منظور خودش را روشن تر می کند : ” من می خواهم به دکتر تامپسون بگویم در این پاراگراف تقاضایی برای یک کشور مسلمان خارج از امپراطوری بریتانیا مطرح نکردم بلکه فقط نتایج ممکن آینده ی تیره و تار نیروهای مقتدری که حالا سرنوشت هند را می سازند را حدس زدم. هیچ مسلمان هندی با ادعای سلامت عقل به کشور مسلمان در شمال غرب، خارج ازاین کشور به عنوان سیاستی عملی نمی اندیشد. من مخالف ایجاد یک میدان جنگ یا نزاع در پنجاب مرکزی هستم که توسط بعضی از هواخواهان پیشنهاد می شود. همه ی آنچه من میخواهم توزیع مجدد جمعیتی هند به استانهایی است که اکثریت موثر از یک جامعه است، چیزی که در راستای مسیری است که نهرو و گزارش سیمون حامی آن بودند. یکسری استان های مسلمان که سازمان دهی شده در مرزهای شمال غربی هند می توانند سد محکم هند و امپراطوری بریتانیا در مقابل نسل های گرسنه کوهستان های آسیایی باشند. ” [۲۸]با دنبال کردن رد دکتر تامپسون  به  نامه  دیگری به تاریخ ۴ مارس ۱۹۳۴ رسیدم که در خطاب به دکتر تامپسون نوشته شده است. [۲۹]  :

” دکتر تامپسون عزیز

من بررسی کتابم توسط شما را همین حالا دریافت کردم. فوق العاده است و من از شما بابت محبت و صحبت های خوبی که در مورد من داشتید بسیار ممنونم اما شما یک اشتباه داشتید که چون من این اشتباه را بسیار جدی می دانم مجبورم آن را خاطر نشان کنم . شما مرا سردمدار طرحی بنام پاکستان نامیدید. پاکستان طرح من نیست. آنچه من در سخنرانی ام پیشنهاد دادم ایجاد یک استان مسلمان است یعنی استانی که جمعیت مسلمان چشمگیری در شمال غربی هند داشته باشد این استان جدید برطبق طرح من بخشی از فدراسیون هند پیشنهاد شده است. طرح پاکستان یک فدراسیون از استان های مسلمان است که مستقیما به انگلستان بعنوان یک قلمرو جداگانه پیشنهاد شده است . مبدا این طرح کمبریج است و موسسان این طرح معتقدند که ما مسلمانان شرکت کننده درمیز گرد ملت مسلمان را در مذبح هندو یا آنچه ناسیونالیسم هندی نامیده می شود قربانی کرده ایم . ارادتمند شما “

همانطور که بصراحت در این نامه می بینید اقبال این طرح را کاملا انگلیسی می داند و از قربانی شدن مسلمانان در این طرح صحبت کرده است ، اشاره او به کمبریج به عنوان مبدا طرح بنظر می رسد به خاستگاه استعماری طرح اشاره دارد. حتی در سال ۱۹۳۷ اقبال نامه ای به جناح نوشت و از او خواست توضیح دهد واقعا چه نوع پاکستانی را مد نظر دارد؟ و درخواست کرد هند را از توفانی که متوجه شمال غربی هند و شاید تمام هندوستان شده است، نجات دهد. در اینجا آنچه جالب توجه است این است که جناح  پاسخ نامه اقبال را نداد و تا سال ۱۹۴۶ در باره تعریف ایالات مستقل ساکت ماند.

البته در این میان نقش رهبران تندرو هندو را نیز نباید نادیده گرفت. بریتانیا نیز با درک اهمیت نقش این رهبران بخصوص آنانی که در حزب کنگره نیز فعال بودند ترتیباتی می داد تا آتش این اختلاف را بیشتر بیفروزد. برای نمونه این مورد را نقل می کنم:” نایب السلطنه  هندوستان لرد ریدینگ شخصی به نام سوامی شرادهانند را که از رهبران متعصب هندو بود با خود همراه کرد ووی را قبل از سرآمدن مدت محکومیتش از زندان آزاد ساخت و پول زیادی در اختیار او گذاشت تا آتش اختلاف را میان هندوان  و مسلمانان شعله ور گرداند. این رهبر هندو مبلغین زیادی را به سراسر هند اعزام کرد تا مسلمانان را به بازگشت به ریشه ی هندوی خود تشویق نمایند. در واقع تشویق به ارتداد مسلمانان هدف این تلاش بود که منجر به صف آرایی مسلمانان در مقابل آنها منجر گشت و فتنه عظیمی را براه انداخت که تا مدتها رهبران هر دو گروه را گرفتار کرده بود.”[۳۰]  استاد عباس عقاد [۳۱] در این باره می نویسد : “قضایای جاری به هرنوع که تفسیر شود، این نکته مسلم است که تیلاک رهبر برهمایی سهم موثری در تجزیه شبه قاره هندوستان و ایجاد دولت پاکستان داشته است. حتی بیشتر از سید احمد خان، اما انگیزه هایشان متفاوت بود. بدون تردید هیچ یک از پیشتازان نهضت ایجاد پاکستان به اندازه ی تیلاک، مسلمانان را به ضرورت جدایی از هندوها معتقد نساختند.”[۳۲] ابوالکلام آزاد مبارز مسلمان هندی که از رهبران برجسته حزب کنگره و از بی تعصب ترین رهبران مسلمان هند بود و سالها در کنار جناح و گاندی زندانی کشیده بود می گوید :” نخستین تخم تجزیه هند آنوقت پاشیده شد که پیروان داس پس از مرگش اعلامیه ی او را که درآن از مسلمین به نوعی طرفداری کرده بود مورد حمله و انتقاد قرار دادند.” داس  یکی از رهبرانی بود که می کوشید  بین هندوها و مسلمانان ایجاد تفاهم کند و پیشنهاداتی به کنگره داد  تا زمینه این تفاهم را آماده کند ولی متاسفانه به جرم اعتدال در بسترش ترور شد.

در بخش آخر به کتاب برگسون پسا کلنیال پروفسوربشیردیان [۳۳]فیلسوف معاصر فرانسوی که تحقیقات و مطالعات زیادی در مورد اقبال لاهوری منتشر ساخته است  و یکی از صد دانشمند برتر قرن اخیر شمرده شده است نگاه کوتاهی می اندازم، او نیز درستی اینکه اقبال بنیانگزار پاکستان باشد را زیر سوال برده است و در واقع آن را مردود می داند. او به خطابه مسلم لیگ اشاره می کند و روح خطابه او را فضا سازی برای اجتهاد می داند یعنی درک ابتکار عمل و قواعدی که با شرایط و همچنین با مدرنیته هماهنگ شده اند. دیان استفاده اقبال از اجتهاد را برای بدست آوردن حق قانون گزاری و نیروی عمل کردن در مسیر چیزها می داند. او به این جمله اقبال تاکید می کند:”  توانایی برای بکار بستن قاعده اجتهاد یا اصل حرکت به معنای تاسیس یک دولت اسلامی نیست و ویژگی ایالت مسلمانان یا بهتر بگویم مسلمانان یک ایالت را  از مجله تایم هند نقل می کنم که می نویسد ” در هند باستان قوانین وضع شده ایالت میزان بهره را تنظیم می کردند اما در دوره مسلمانان اگرچه اسلام به وضوح تحقق سود روی پول وام شده را ممنوع کرده است ایالات مسلمان هیچ منعی برای چنین بهره هایی تحمیل نمی کردند”[۳۴] دیان اضافه می کند “اقبال در خطابه  مسلم لیگ از ضرورت خود مختاری مناطقی با اکثریت مسلمان در فدراسیون هند صحبت کرد، او از استقلال حرفی نزد و احتمالا چیزی که او در ذهن داشت استقلال نبود، با این حال این سخنرانی به عنوان لحظه ای نشانه گذاری شد که ایده پاکستان شکل گرفت.”[۳۵] او بار دیگر تاکید می کند آنچه اقبال از آن صحبت می کرد فقط توسعه یک خود مختار در قلب تمامیت سیاسی هند است و این پرسش را دوباره مطرح می کند که آیا باید اقبال را به عنوان تخم افشان بذر جدایی بشناسیم و کسی که محمد علی جناح را قانع به پیروی از این راه کرد؟ یا او فیلسوف شاعری است که مخالفتش را با بت های نژادی و قبیله ای علنا اظهار می داشت؟ او خاطره ی از نهرو را نقل می کند که در زمان مرگ اقبال به ملاقات او آمد و در کتاب کشف هند نیز آمده است نهرو شرح داده است که در انتهای گفتگویشان اقبال به او گفته است : “جناح یک سیاستمدار است اما شما یک شاعر هستید.” [۳۶]این جمله با یادآوری جمله معروف اقبال که ملت ها به دست شاعران زاد می شوند و در دست سیاستمداران می میرند معنای شگرفی پیدا می کند. البته آنچه دیان در مورد اقبال در این کتاب می گوید بسی فراتر از نقش او در ایجاد پاکستان است و به بررسی اندیشه اقبال در ابعاد گوناگون پرداخته شده است.

منابع و پانوشت‌ها

[۱] ماهنامه فرهنگ اسلامی پیاپی ۴۳ بهمن ۱۳۹۵

[۲]-  همان

[۳] -اصل این خطابه در iqbqcyberlibrary.net/files/021//Iqbal-speeches-writing-and ststements-of-iqbal-latis-ahmad-sherwani  موجود است.

[۴] همان : ص ۴

[۵] همان : ص ۴

[۶]  همان : ص ۵

[۷] همان :ص  ۱۱

[۸]     منوچهری،عباس، فراسوی رنج و رویا  روایتی دلالتی- پارادایمی از تفکر سیاسی، مقدمه

[۹] [۹] Iqbal speeches writtings and statements  : ص ۱۱

[۱۰] Communal Group

[۱۱] Iqbal speeches writtings and statements   ص    ۱۱   :

[۱۲] Iqbal speeches writtings and statements  ص ۱۳  :

[۱۳] همان : ص  ۱۲

[۱۴] -خطابه مسلم لیگ : ص ۱۴  در iqbqcyberlibrary.net/files/021//Iqbal-speeches-writing-and ststements-of-iqbal-latis-ahmad-sherwani  موجود است.

[۱۵]-   همان : ص   ۱۸

[۱۶]  همان : ص  ۱۸  –

[۱۷]  همان : ص ۲۳

[۱۸]  همان : ص  ۲۵

[۱۹]  همان : صص ۲۵-۲۶

[۲۰]  همان : ص  ۲۷

[۲۱]  همان : ص ۲۷

[۲۲]  همان : ص ۲۸

[۲۳] همان : ص ۳۲

[۲۴]  همان : ص

[۲۵] جواهر لعل نهرو ، کشف هند ج ۲ ص ۵۸۳

[۲۶] کشف هند  جواهر لعل نهرو ، کشف هند ج۲ ص ۵۸۳

[۲۷] همان : ص ۵۸۴

[۲۸] Daily times

[۲۹] Iqbal his political Ideas/ acommentary on unpublished letters

[۳۰]: صص۲۷۸-۲۸۰  شاملویی حبیب اله، تاریخچه انقلابات جهان ج۲

[۳۱] نویسنده و تاریخ نگار و متفکر برجسته مصری

[۳۲] شاملویی حبیب اله، تاریخچه انقلابات جهان ج۲ :  ص ۲۶۱

[۳۳] Sulieman Bashir Diagne

[۳۴]  Bashir Diagne Postclonial  Bergson  translated by Lindsay turner page 54

[۳۵] Bashir Diagne Postclonial  Bergson  translated by Lindsay turner page 52

[۳۶] “   page 54

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شواهد گوناگون حاکی از آن است که جامعه ایران، خواهان گذار از وضعیت موجود است و این خواسته را آنجا که توانسته محقق ساخته و آنجا که نتوانسته، به شیوه‌های مختلف، آن را ابراز نموده

ادامه »

در اولین ساعات روز شنبه هفتم دسامبر زنگ پایان برای بشار اسد به صدا در آمد. آنقدر راحت رفت که گویی اصلا پیش از

ادامه »

آقای «سید محمود نوری‌زاده» نماینده مردم مشگین‌شهر در دوره پنجم، وقتی ریاست سنی مجلس را ترک کردند، سخنی گفتند که

ادامه »