زیتون- لی لا نیکان: چند سال پیش در تهران، هوای اشعار خیام را در سرم داشتم، با خودم رباعیات خیام را میخواندم و آنها را به ذهن میسپردم. گاهی تصاویری خیالی در ذهن خودم میپرداختم و آن را در ذهنم تجسم میکردم. دوستی هنرمند داشتم که کار مینیاتور میکرد و در میان کتابهایش رباعیات خیام را با تصویرسازی تجویدی دیده بودم، ساعتها میشد که دو نفری رباعیات را میخواندیم و به تصویرپردازی آن و تکنیکهای تصویرسازی آن فکر میکردیم. وقتی این رباعی را خواندیم:
برخیز و بیا بتا برای دل ما / حل کن به جمال خویشتن مشکل ما/ یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم / زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
به او پیشنهاد دادم که کاری امروزی از خیام تصویرسازی کنیم. هر دو حتی از تصور اینکه بشود چنین کاری کرد، احساس شگفتی داشتیم. اما جوان بودیم و درگیر هزار مسئله حاشیهای، کار هنر و درس و… میدانستیم که تولید چنین اثری کاری است تماموقت و زمانبر که خالقی صبور و تحملی فراوان میخواهد و کار آدمهای عجول و رؤیاپردازی مثل ما نیست. چنین شد که آن فکر در حد همان ایده ماند.
در همان روزها در مصاحبهای در صدای آمریکا گفتگویی دیدم با هنرمندی که کاری شبیه آنچه تصورش را درباره خیام میکردم، درباره شاهنامه کرده بود. این نخستین برخورد من با حمید رحمانیان بود. تا پیش از آن بهطور مشخص تا قبل از دوره راهنمایی شاهنامه را نخوانده بودم، ازآنپس هم سنگینی شاهنامه و حجم فراوان آنکه آدم نوجوان را میترساند و البته درس و تا حدی هم تنبلی اجازه نداده بود که روی شاهنامه دقیق شوم.
در ماههای اپریل و می، بوستون و نیویورک و لسآنجلس شاهد برگزاری نمایش سایه بازی «پرهای آتشین» از حمید رحمانیان بود. از ۲۷ تا ۲۹ می اجرا در سالن «رالف فروید» دانشگاه یو سی آل ای، نمایش پرهای آتشین داستان زال و رودابه برگرفته از شاهنامه نمایش داده شد. کار با استقبال قابل توجهی روبه رو شد. بلیت تمام اجراها در همه شهرها فروخته شد، هشتاد درصد تماشاچیان غیر ایرانی و شصت درصد آنان کمتر از پانزده سال سن داشتند. در هر اجرا بهطور میانگین ۵۰۰ تماشاگر به دیدن نمایش رفتند.
من از فاصله تهران تا لسآنجلس کار رحمانیان را از فیسبوک پی میگرفتم. وقتی تبلیغ اجرای «پرهای آتشین» را دیدم، بلافاصله تصمیم گرفتم کار را ببینم. از یکی از دوستان هنرمند و صاحبنظرم دعوت کردم که باهم کار را ببینیم، ولی ایشان با تشکر و قدردانی دعوت را نپذیرفت و پیشنهاد کرد من هم وقتم را تلف نکنم. گویا در سال ۲۰۱۳ در سانفرانسیسکو در مراسم معرفی شاهنامه تصویرسازی شده رحمانیان حضور داشتند و کار را بیارزش ارزیابی کرده بود. ولی من که قبلاً در فیسبوک چند ویدئوی کوتاه و مصاحبه پشتصحنه کار را دیده بودم، برایم جالب بود که کار را خودم ببینم، حتی اگر خوب نباشد.
در ردیف سوم درست روبه روی صحنه بلیت خریدم. فکر میکردم هر چه جلوتر باشد، بهتر است؛خصوصاً که قیمت صندلیهای جلو گرانتر بود. اما وقتی با کار مواجه شدم، پدیده کاملاً جدیدی را شاهد بودم که تا پیش از آن هرگز ندیده بودم؛ چیزی مابین سینما، انیمیشن و سایه بازی. طبیعتاً هرچه عقبتر بود، دید بهتری میداشتم. داستان تولد زال و دوستی با سیمرغ بود. سفرهای زال و دیدارش با رودابه، عشق و جنگ، عبور از دریاها و جنگلها، مبارزه با اژدها و همراهی شیر پرنده با زال در محضر شاه و آزمون موبدان و دانایان از زال و بالاخره ازدواج آن دو و به دنیا آمدن رستم.
تصاویر بهقدری جذاب بود که دلت نمیخواست حتی پلک بزنی، مبادا لحظهای را از دست بدهی. کل کار قبلاً صداگذاری و ضبطشده بود و سایه گردانان با موسیقی و صدا هماهنگی کامل داشتند. متن داستانی نوشته رحمانیان به زبان انگلیسی بود. برای بزم شادی، موسیقی جنوبی انتخاب شده بود و تنها جایی بود که شنونده تمی شاد از موسیقی بومی میشنید. بهجز صدای یکی دو شخصیت اصلی داستان، بقیه صداها چندان گیرا به نظرم نیامد.
در میان نمایش، سرم را برگرداندم و به جمعیت نگاه کردم. چهره کودکان واقعاً دیدنی بود. بهطور غیرقابلانکاری مجذوب شده بودند و با چشمان باز تصاویر را میبلعیدند. بزرگتر ها هم با صورتی گشادهروی صندلیهایشان جا خوش کرده بودند و محو تصاویر بودند. در ذهنم رویدادی خوشایند اتفاق میافتاد. صدای گیرا و پرطنین سام پدر زال باابهت طنین میانداخت که «شاهنامه». بخشی از ناخودآگاهم به فضایی کمنور و تاریک بازگشت، داستانی که از شاهنامه به یاد داشتم، از دایی اهل هنر و فرهنگ ام بود که نمیدانم چرا در نور شمع شاهنامه را برایم میخواند و طنین آن برایم بازآفرینی میشد. نمیدانم چرا شبهای بسیاری از کودکی را با تاریکی و خاموشی شبانه شهر میگذراندم، شاید به خاطر جنگی که در کودکیام شبهای تاریک بسیاری را به یادم میآورد. به یاد نمیآورم که در آن روزگار کتابی کودکانه که داستانهای شاهنامه را روایت کرده باشد، خوانده باشم. صدای دائی در آن نور کم شمع تنها یادگار شاهنامه کودکیام بود. حالا هم همان فضای تاریک سالن دانشگاه در لسآنجلس بود و صدای شاهنامه، اما این بار به شکلی و گونهای دیگر، تصاویر تمام شد و روی آخرین تصویر نوشته شد: «تقدیم به ملیسا».
گروه سایه گردانان و حمید رحمانیان روی صحنه آمدند و با تشویق جانانه تماشاچیان روبهرو شدند. رحمانیان افراد گروه را که با همان لباسها و ماسکهای جالب روی صحنه بهردیف ایستاده بودند، معرفی کرد و به پشت پرده رفت و همزمان دوربین کارکنان و وسایلی که با آنها، نمایش اجرا شده بود، نشان میداد. رحمانیان توضیحاتی را در مورد اجرا بیان میکرد. پسازآن، حدود بیست دقیقه زمان به سؤالات تماشاچیان اختصاص داده شد.
من یکی از بینظیرترین حسهایی که یک ایرانی میتوانست داشته باشد، تجربه میکردم. یک حس ملی شبیه رفتن تیم ملی فوتبال ایران به مرحله نهایی جام جهانی. برخورد کودکان ایرانی، آمریکایی و چالشی که برایشان در مورد فرهنگ، تاریخ، شخصیتهای داستان، تکنیک ساخت ماسکها، موسیقی، صدا، رنگ و نور ایجاد شده بود، گامی مثبت در نشان دادن قابلیتهای فرهنگ ایرانی بود. و این تأثیر بیشک هرگز از یاد آن بچههای نمیرفت. رحمانیان با صبوری و خیلی واضح و ساده پاسخ پرسشهای کودکان را میداد و من فکر میکردم ایکاش این نمایش را کودکان همه جای جهان میدیدند. بیرون سالن، نمایش تی شرت، پازل و کتاب شاهنامه تصویرسازی رحمانیان با استقبال خوبی مواجه شده بود. هنرمندان زیادی از نمایش بازدید کرده بودند. از جمله نورالدین زرین کلک و پروین امیرقلی در میان جمع حاضر بودند.
من رحمانیان را به گفتگو دعوت کردم… و تلاش کردم از او سؤالاتی را بپرسم که پاسخهایش را پیش از آن در گفتگوهای تلویزیونی نشنیده باشید.
چه شد که در مورد شاهنامه کار کردید؟
رحمانیان: من همیشه به دنبال وسیلهای میگشتم که دنیای تصویرگری و سنت نگارگری ایران و خاورمیانه و بهطور کلی از مغول تا هند و تا سیطره عثمانی یک جوری در غرب دیده بشود و این مختص چند موزه نباشد که مردم مجبور باشند شرق را در موزه فقط ببینند. من اینطوری بزرگ شدم و خیلی هم به این موضوع علاقه داشتم. با ملیسا همسرم که حرف میزدیم توی ذهنم کلیک خورد که روی شاهنامه کار کنم. شاهنامه خیلی داستان دارد و از قبل هم روی آن کار شده و خیلیها آن را میشناسند. از سوی ما هم یک هویت ملی دارد و انگار که ملک مادری ماست و با آن نمیشود شوخی کرد، چون متولی زیاد دارد (میخندد) فکر کردم میشود شاهنامه را دستکاری کرد و آن را کرد وسیلهای برای بیان آن سنت تصویری که از آن حرف بزنم.
اصلاً قرار نبود از شاهنامه کار کنم. تکنیک کار هم بعداً در آمد و یک جور مکاشفه بود. بهعنوان یک ایرانی که میآیی به اینجا و بخصوص اینکه از قبل هم کار کردی و فکر میکنی ما یک دنیای تصویری داریم که جاهای دیگر جهان آن را ندارند. یک دنیای تصویری بکر که میشود با آن یک کارهایی کرد. آدم چنین حسهایی دارد. در شاهنامهای که من کار کردم بیش از هشت هزار قطعه در کنار هم در کتاب قرار گرفت. فکر کردم شاهنامه جذاب است، ولی بیشتر در انحصار آکادمی و آدمهای خیلی فرهیخته و عاقل و دانا و بالغ بود. گفتم یک شاهنامه بسازیم برای خودمان، برای آدمهای معمولی که هیچکدام از این خصوصیات فرهیختگی و دانشمندی را ندارند و آن آدمها بتوانند آن شاهنامه را ورق بزنند، از آن کیف کنند و تصویرهایش را نگاه کنند و متن سادهای هم داشته باشد. به همین دلیل با دکتر احمد صدری وارد کار ترجمه شدم. از قدیم ایشان را میشناختم و با او راحت بودم. او عدم جذبه آدمهای آکادمیک را ندارد و آدم به راحتی میتواند با او ارتباط برقرار کند. همکاری خوبی با هم کردیم. هزاران ساعت من و ملیسا و دکتر صدری متن را روی اسکایپ خواندیم. متن ترجمه و تدوین شد، داستانها روان شدند و شخصیتها از کار درآمدند.
اگر بخواهی همینطوری شاهنامه را بخوانی، فراز و نشیب زیاد دارد، طولانی است و حوصله آدم را خیلی اوقات سر میبرد. من خودم میبایست بهعنوان خالق اثر با آن ارتباط برقرار کنم. خارجیها هم با آن خاطره زیاد دارند، مثل پسر جنگل، یا رومئو و ژولیت برایشان آشناست. این قصهها در هم تنیده شد و فکر شد که داستانها چطور کنار هم قرار بگیرند. وقتی میخواهی یک فرهنگ را نشان بدهی، باید کاری فراتر از یک اثر صرفاً هنری بکنی، چون جنبههای اجتماعی و فرهنگی هم دارد و برای مردم تنوع ایجاد میکند.
کار قبلیتان هم در مورد شاهنامه بود؟
یک کار کوچک کرده بودم با تکنیکی دیگر که داستان ضحاک و فریدون را در پانزده دقیقه میگفت، با استفاده از ۵۳ عروسک و ۲۳ طلق ترانسپرنسی که با دو اورهد تصویر را نمایش میداد، خیلی بامزه و سینمایی کات میشد توی همدیگر و آن کار راه را برای این کار بزرگتر باز کرد.
یک اهمیت شاهنامه حفظ زبان فارسی است، شما چرا به این مورد توجه نکردید؟
همانطور که خودتان می گوئید شاهنامه مهم است، چون زبان فارسی را حفظ کرد. اتفاقاً شنیدهام که یکی از استادان دانشگاه الازهر مصر گفته است که اگر مصریها شاهنامه داشتند، زبان قبطی مصر از بین نمیرفت، و زبان مصریها عربی نمیشد. چون همانطور که می دانید مصر و سوریه و مردم آن فلات زبانشان بعد از اسلام تغییر کرد و عربی شد، اما بعد از هزار سال که از شاهنامه میگذرد، زبان فارسی در فرهنگ و جامعه ما ماندگار و نهادینه شده و برای اینکه بخواهیم فرهنگ مان را به جهان نشان بدهیم، باید به جای زبان به قصه و داستان بپردازیم. به همین دلیل هم من بهجای اینکه به زبان توجه کنم، روی داستان متمرکز شدم. در آن بخشی هم که به موسیقی اشاره کردید، به خاطر طنز ماجرا بود و اینکه ضحاک عرب و تازی بود و من موسیقی جنوب ایران و منطقه بندرعباس را انتخاب کردم که هم از نظر جغرافیایی نزدیکی داشته باشد و هم جنبه طنز داشته باشد.
بعدازاینکه روی ضحاک کار کردیم، قرار شد کاری برای موزه «متروپولیتن» انجام بدهیم. چند تا گروه پیدا کردیم که کار تئاتر سایه میکنند. من با لری رید و گروه «شادو لایت» آشنا شدم. چهار پنج بار از نیویورک به سن فرانسیسکو رفتم که از او کار بیاموزم و بر اساس سیستم کار او پیشتولید را شروع کردیم و تغییراتی هم در پروژکتور دادیم تا پویانمایی کار به خوبی صورت بگیرد. کشف کردم که بهجای نور هالوژن از پروژکتور استفاده کنیم. این کار توی نیویورک خیلی گران تمام میشد و به همین دلیل لری و گروهش را استخدام کردم تا کار تولید را انجام بدهند. جز محمد تالانی که کارهای کامپیوتری میکرد و خیلی درگیر کار بود، انتخاب بقیه اعضای گروه با لری بود. ۹۹ درصد پیشتولید را من و تیم ام در نیویورک انجام دادیم. قابهایی که پرده میآمد، چادر و چیزهای دیگر را خودم شبها مینشستم و میساختم. من علاقه شدیدی به پارچه دارم. رفتم و تور و گیپورهایی که برای لباس استفاده میکنند، خریدم و از آن برای پرده اتاق خوب یا بهجای اندرونی و بیرونی استفاده کردم.
آیا به نظرتان بهاندازه کافیاز عنصر رنگ در کار استفاده کرده اید؟
اولین سایه بازی که در آن رنگ زیاد به کار رفته و از سنت سایه بازی که همهچیز در آن سیاهوسفید است بیرون آمده و رنگ و انیمیشن به آن افزوده شده، پس زمینهها حرکت میکنند و بازیگر به آن واکنش نشان میدهد. این کارها همه بدیع و تازه بود و پیشازاین انجام نشده بود. فضاها احتیاج به یک کنتراست دارد که بازیگرها بتوانند بازیشان را بکنند و بازی و قصه و تصویر فدای فرم نشود.
از نتیجه کار راضی هستید؟
رحمانیان مثل هر هنرمند موفقی که از خودش راضی نیست، میگوید: بهعنوان یک هنرمند که طبیعی است که آدم همیشه از نتیجه کارش راضی نیست، هنوز هم دارم کار میکنم و خیلی از صداهای قبلی را دارم عوض میکنم، چون صدا را دوست ندارم و یا ضبط صدا خراب شده بود. تا پیشازاین به خاطر زمان و بودجه کوتاه آمدم. موسیقی را خیلی دوست دارم، کار گروه نیاز و رامین ترکیان و اعظم خیلی خوب است، هم لهجه جهانی دارد و هم لهجه ایرانی و حسی که توی قصه است خیلی قشنگ به موسیقی ترجمه شده و فراز و نشیب موسیقی برای من خیلی جذاب است.
چند سال روی این پروژه کار کردید؟
آگوست ۲۰۰۸ ایده اولیه کار به وجود آمد، از می ۲۰۰۹ تا الآن درگیر کار هستیم. کار خیلی سنگینی است، ساختن عروسکها در حد کابوس بود، من سه ماه بدون اغراق روزی نوزده تا بیست ساعت کار کردم. و تازه یک تیم پیدا کردیم. «سید» کار استوری بورد را با همسرش انجام داد، آنها از فلوریدا به استودیوی من در نیویورک آمدند و کمک کردند. خود کتاب را خودم یک نفره در نزدیک به چهار سال کار مداوم تمام کردم.
مخاطب اصلی شما چه کسانی هستند؟
بیننده اصلی من بچهها هستند، آدم بزرگها میآیند و حال میکنند و میروند، ولی بچهها تا آخر زندگی این کار به یادشان میماند. در نیویورک بیش از هشتاد درصد فروش بلیت توسط غیرایرانی ها صورت گرفت و شصت درصد تماشاچیان بچههای زیر پانزده سال بودند که با اتوبوسهای زرد مدرسه بچهها را برای دیدن رایگان کار میآوردند. بچه نیویورکیها به تخس بودن معروفاند و ما و گروهمان وحشت کرده بودیم که این بچهها الآن میآیند و شلوغ میکنند. از بس که شر هستند. ولی برخورد همان بچهها چنان خوب بود و با نمایش ما حال کرده بودند که نمیرفتند و معلمهای شان میگفتند «دیگه به سه سئوال کردن»، و همین برخوردها آدم را شارژ میکند، ولی ایرانیها بخصوص بزرگها ابراز نظرهای مختلفی میکنند. خب، طبیعی است همه خوب حرف میزنند، ولی کسی کاری انجام نمیدهد. خوشبختانه در این کار من بیشتر دوست دارم تا دشمن. وقتی میآیی اینجا و میبینی توجه تمام رسانهها روی نقاط ضعف ماست، و این نقاط ضعف بزرگ میشود. حتی هنرمندانی که از ایران میآیند و کار میکنند، به خاطر بازار یا هرچیز دیگری روی نقاط ضعف ما بیشتر تاکید میکنند. من نمیگویم ضعف نداریم.
همه دوست دارند درباره حقوق بشر و زن و چادر و این چیزها حرف بزنیم، ولی آنها که همه چیز نیست، کاری که من خواستم بکنم و در فیلمهای من هم هست، نشان دادن نقاط قوت فرهنگی است، مثل فیلم «دم صبح» که در سال ۱۳۸۴ ساخته شد. در آن فیلم به قانون مجازات اسلامی پرداخته شده بود. در قانون اعدام وجود دارد، ولی قانون طوری طراحی شده که طرف تنبیه نشود، قانون جزائی اعدام در ایران خیلی جالب است، چون صاحب دم ( خون) میتواند ببخشد یا دیه بگیرد یا باید یک عالمه پول بدهد. بیشتر راه را باز گذاشتند تا طرف ببخشد تا اعدام بکنند. این برای خارجیها جالب است که بدانند که این سیستم نیست که اعدام میکند. مثلاً آقای شاهرودی خیلی از فیلم «دم صبح» خوشش آمده بود و مراکزی که با اعدام مخالفاند هم خوششان آمده بود. یعنی هر دو طرف راضی بودند، چون در این کار نگاه من روی بخشش متمرکز بود. یک سال با نوجوانان آسیبدیده «بنیاد مهر» زندگی کردم و یک سال هم تدوین کردم و نشان دادم که اولاً این مشکلات فقط در مورد ایران نیست، مثلاً در مورد سوءاستفاده از کودکان، یا اعتیاد به مواد مخدر، اینها فقط مختص ایران نیست، در آمریکا و اروپای شمالی هم زیاد است.
مشکل اصلی شما در این کار چه بود؟
مشکل اصلی جمعکردن پول بود. این کار بسیار پیچیده بود و شانزده نفر درگیر درآوردن پول این پروژه بودند و گروه که دارند هر روز کار میکنند برای سه ماه. من کار فیلم را میکردم و اینکه کار لری برای من جالب بود، به دلیل اینکه شبیه فیلم کار میشود، این کارها خیلی هزینه بر است و من باید بروم و کمک مالی جمع کنم.
از پروژه های آینده خودتان بگوئید
دوست دارم کتاب دیجیتال را دربیاورم و آن را فراگیر کنم، چون توی آمریکا، چه برای آمریکاییها و چه برای ایرانی- آمریکاییها مطالب باحال و سرگرمکننده فرهنگی خیلی کم است. چیزهایی که هست، یا رنگ و بوی آکادمیک دارد یا بهصورت فردی برای هنرمندان است. وقتیکه کتاب شاهنامهای که من تصویرسازی کردم، نگاه میکنید، فکر میکنید که همه این تصاویر قبلاً هم بودند، ولی اینطور نیست، هیچکدام نبودند و همه را من ساختم. من آگاهانه این کار را کردم و نمیخواستم اول معلوم بشود که چه کسی این تصاویر را کشیده است، چون خیلی اوقات در نگارگری ایرانی امضا و اسمی نبود. یک هدیه بود به بقیه. من میخواستم چنین چیزی باشد. حالا ملت میآیند و می گویند: «مگه چی کار کرده؟ این تصویر رو بریده و گذاشته اونجا…» در حالی که من دعوت میکنم همه را به چالش، بیایند و در یک صفحه شبیه همین کاری را که من کردم انجام بدهند. من توی این کار کلی تکنیک کشف کردم و دوست دارم در کارهای بعدی از آنها استفاده کنم.
و سؤال آخر، چه حرفی برای جوانترها دارید؟
از آنها میخواهم فقط خودشان باشند. من همیشه خودم بودم، چون هنر آیینه ای از سازندهاش است و نهایتاً شما خودتان را روی پرده نشان میدهید. آدم باید خیلی مواظب باشد، چون میشود حدس زد سازنده چطور آدمی است. مثلاً در کارهای حساسی مثلاً کار با بچههای آسیبدیده، سعی کردم صادق باشم و خودم باشم. نتیجه خوبی هم داشت. فیلم برای بچههایی که در موردشان کار کردم مفید بود. کارهایم به خودم و حال و هوایی که دارم، نزدیک است. شاید سال دیگر یک حال و هوای دیگری داشته باشم.
برای حمید رحمانیان آرزوی موفقیت میکنم و… امیدوارم هنرمندان و تهیهکنندگان بیشتری در جهت تولیدات فرهنگی در همه زمینهها، برای نشان دادن ایران، کار و سرمایهگذاری کنند.
یک پاسخ
با عرض سلام و تشکر از خانم لی لا نیکان براى تهیه این مصاحبه بسیار اثر گذارنده و خواندنى . من هم خود یکى از مخاطبان این جمع بودم و خیلى از مشاهده این نمایش لذت بردم. با آرزوى روزى که هنرمندان جوان و خلاق ما بتوانند از حمایت هاى مالى و معنوی هموطنان عزیزى که علاقمند به حفظ ارزشهاى ملى و ادبى فرهنگ ایران زمین هستند برخوردار شوند. سپاس فراوان از آقاى رحیمیان عزیز براى به پایان رساندن این کاربسیار زیبا هر چند دشوار و با آرزوى دیدن کارهایى جدید در مورد داستانهاى شاهنامه فردوسى.
دیدگاهها بستهاند.