محمدرضا پهلوی رهبر واقعی انقلاب ایران بود
معمای خمینی، قسمت پنجم
جناب آقای اشکوری عزیزم!
میدانم ارادت بسیار به جناب بازرگان دارید، من هم برای آن بزرگوار احترام بسیاری قائلم و با عبارت ایشان سخنم را دنبال میکنم. مرحوم بازرگان عبارتی را در کتاب مفید و باارزش خود به کار برد که من با تسامح از آن استفاده میکنم و آن «انقلاب ایران در دو حرکت» است. گمان میکنم که انقلاب ایران اگر به شکی یکپارچه تفسیر و تحلیل شود، گمراهکننده است. یعنی اگر بخواهیم وقایع پیش از بهار ۱۳۵۷ را با اتفاقات پسازآن در یک تحلیل اجتماعی بررسی کنیم دچار نافهمی خواهیم شد. چراکه جنس اتفاقات و تأثیر و علت آنها در این دو مقطع تاریخی متفاوت است.
در مرحله نخست چند اتفاق افتاد: در مرحله نخست نارضایتیهای اجتماعی، موجب شد که اعتراضاتی در کشور شکل بگیرد. همزمان با این وضعیت، کارتر در آمریکا سرکار آمده بود، حکومت شاه هم قصد داشت که جای خودش را بهعنوان کشور اول در منطقه تثبیت کند. طبیعی بود که اگرچه از طرح موضوع حقوق بشر از سوی جیمی کارتر ناراحت بود، ولی سعی میکرد از آن عبور کند. ازقضا طرح موضوع حقوق بشر توسط آمریکا درست در زمانی صورت گرفت که شاه به خاطر افزایش درآمد کشور، نه نیازی به مردم ایران داشت و نه نیازی به آمریکا. با پول نفت میتوانست حتی اگر همه مردم هم بیکار میماندند یا همه کارخانهها جز نفت اعتصاب میکرد، بهراحتی میتوانست کشور را اداره کند. در این مرحله گروهی از روشنفکران و منتقدان سیاسی حکومت به برگزاری برنامههایی خارج از چهارچوبهای ممنوع همیشگی پرداختند. شبهای شعر انستیتو گوته یکی از نمونههای این اتفاقات بود. همچنین تکوتوک اعتراضاتی هم به حکومت میشد. گهگاه نامهای از حاج سیدجوادی علیه حکومت منتشر میشد، یا در فلان دانشگاه دانشجویی سخنرانی درباره فرانتس فانون و جمیله بوپاشا میکرد. بااینهمه اتفاق غیرقابلکنترلی در کشور رخ نداده بود.
وقتی جیمی کارتر در پانزدهم دی ۱۳۵۶ «شاه را حکمران جزیره باثبات در دریای متلاطم خاورمیانه» نامید، شکی وجود نداشت که او حامی شاه ایران است. حکومت تقریباً موفق شده بود اعتراضات نه چندان جدی علیه خودش را کنترل کند. در ماه مرداد ۱۳۵۷ شاه و مسئولان مختلف حکومتی ایران، در شکلها و بیانهای گوناگون اعلام کردند که وضعیت تحت کنترل است و مشکل جدی وجود ندارد. کمتر از یک هفته پس از اعلام کنترل اوضاع در کشور، خشونت به شکلی حیرتانگیز آغاز شد و وارد مرحله دیگری شد.
مرحله دوم: آغاز بحران. فاصله زمانی که حکومت اعلام کرد که همهچیز تحت کنترل است، بازمانی که حکومتنظامی اصفهان آغاز شد و ازآنپس فضای خشن و ویرانگری در همه کشور فراگیر شد به یک ماه هم نرسید. برخی گمان میکنند که یکی از این دو دروغ بوده. یا شاه و حکومتش دروغ میگفتند که وضعیت را تحت کنترل دارند، یا انقلابیون چندان هم قدرتمند نبودند. درحالیکه هردوی اینها درست بود. هم تا مردادماه اوضاع تحت کنترل بود، و هم انقلابیون پس از شهریور قدرتمند بودند. اما بیش از آنکه یک سازمان متحد و منسجم در پی ایجاد آشوب گسترده باشد، وادادگی حکومت و ناتوانی سازمان امنیتی کشور، فضا را برای آشوبی بیانتها فراهم کرد. وقتی این آشوب آغاز شد، همهچیز تغییر کرد. اگر تا بهار ۵۷ روشنفکران مخالف شبشعر برگزار میکردند، بهتدریج خود آنها هم از اینکه هرروز یک سینما آتش میگرفت، حیرتزده میشدند. کمکم آن صد دانشجوی سبیلوی عینکی که به مدت پنج دقیقه شعار میدادند و با سنگ شیشه سینما را میشکستند و فرار میکردند، دیگر در کار نبود. آن دانشجویان وقتی فرار میکردند، پلیس مثل آب خوردن میتوانست دستگیرشان کند. چون چهرهای متفاوت با مردم عادی داشتند، اما پس از شهریور دیگر دانشجویان نبودند که به خیابان آمده بودند. حالا دیگر انقلابیون همه از مردم عادی بودند. علت اصلی تبدیل تظاهرات نسبتاً قابلتحمل به شورشی بیپایان، ناتوانی حکومت در اداره وضعیت امنیتی شهرها بود. هر حکومتی در هر جای دنیا اگر بهاندازه حکومت شاه اشتباه میکرد، حتماً ساقط میشد. مرور وضعیت کشور در مرداد سال ۱۳۵۷ بهراحتی اشتباهات حکومت را نشان میدهد.
یک هفته از جزیره ثبات تا دریای خون
روز چهاردهم مرداد ۱۳۵۷ شاه در سخنرانی خودش گفت که «انتخابات آینده مجلس که ۱۰ ماه دیگر برگزار خواهد شد، صد درصد آزاد خواهد بود.» وی در علت توضیح این تصمیم اش گفت: «هیچ مملکتی در عرض این پانزده سال اینقدر ترقی نکرده است. به خاطر تمام پیشرفتهای محیرالعقولی که در این پانزده سال بهدست آوردهایم به این مرحله تفکر رسیدهام یعنی درواقع دو سال پیش به این فکر افتادم که مملکتی که زارعش آزاد است، کارگرش صاحبسهم است، تعداد باسوادش به این حد رسیده است، تعداد دانشگاهش به این حد رسیده است، و در تمام شئون زندگی اینطور پیشرفت کرده، مملکتی که یک طبقه متوسط پیداکرده که شاید تعطیلات آخر هفته فقط از شهر تهران، بیش از یک میلیون نفر با وسیله شخصی خودشان برای تفریح و گردش از شهر خارج میشوند… در اینجا ما باید روزبهروز وسایلی فراهم بکنیم که مردم در زندگی خودشان و در سرنوشت خودشان شرکت بیشتری بکنند.» او گفت: «انتخابات باید صد درصد آزاد باشد. یعنی هر کس رأی خودش را بدهد و آن رأی خوانده بشود. آنهایی که میل دارند مملکت بهسوی تمدن بزرگ پیشرفت کند میدانند چکار بکنند و چه شکل رأی بدهند. اگر عدهای هم باشند که به این موضوع علاقهای نداشته باشند، بازهم رأی آنها آزاد است و خوانده خواهد شد. …در آزادیهای سیاسی بهاندازه ممالک اروپایی آزادی خواهیم داشت و مثل ممالک دموکراتیک حدود آزادی هم تعیین خواهد شد. یعنی آزادی اجتماعات که خواهیم داشت، باید اجتماعات ما مسالمتآمیز باشد و کسی حامل اسلحه نباشد، اجتماع سد معبر نکند و به هر صورت با اجازه قبلی باشد. آزادی گفتار و آزادی قلم نیز مطابق قانون مطبوعات خواهد بود که آنهم ممکن است از هر جا اقتباس شود.» شاه حتی وقتی میخواست انتخابات آزاد هم برگزار کند، میخواست آن را جزو اصول انقلاب خودش بگذارد، او اصلاً درک نمیکرد که ده ماه دیگر انتخابات برگزار خواهد شد، اما توسط حکومتی دیگر.
دو روز پس از این سخنرانی روز شانزدهم مرداد جمعه بود، «دو و نیم میلیون نفر از جمعیت تهران، با ۷۰۰ هزار اتومبیل برای تفریح به شمال رفتند، شهر بندر پهلوی نیز بهتنهایی پذیرای ۳۵۰ هزار مسافر بود.» یک روز بعد، سمینار شهرداران تهران و لسآنجلس برگزار شد. «در این سمینار هفت روزه شهردار لسآنجلس و سه شهردار حال و گذشته تهران آقایان دکتر شادمان، سناتور صفاری و مهندس شهرستانی، گفتگو و تبادلنظر کردند، شهردار لسآنجلس درباره مشکلات این شهر و چگونگی راههای حل آن صحبت کرد. در جلسات این سمینار حدود پنجاه کارشناس آمریکایی و ایرانی شرکت کردند.» چند روز بعد «همزمان با آغاز ماه رمضان ۶۰۰ هزار نفر به مشهد و قم رفتند. عده زائران مشهد در سه روز تعطیل گذشته بالغ بر ۵۰۰ هزار نفربود.» روز چهارشنبه همان هفته «لئونید برژنف دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی طی سخنانی تمایل صمیمانه شوروی را به تبدیل اقیانوس هند به منطقه صلح تأیید کرد.» در همین روز شهرداری تهران اعلام کرد «یک ماه پس از آغاز برنامه اجاره دادن خانههای خالی توسط شهرداری پایتخت، اجارهبها و نرخ فروش زمین و مستغلات در تهران ۳۰ تا ۴۰ درصد کاهش یافت.»
یک هفته از آزادی انتخابات تا آتشسوزی سینما رکس
در همان روز آیتالله خمینی با پیامی سخنان شاه درباره انتخابات آزاد را انحراف اذهان مردم خواند. یک هفته بعدازاینکه دو و نیم میلیون نفر از مردم تهران به سفر شمال رفته بودند، روز جمعه ۲۰ مرداد تظاهرات خشونتآمیز در اصفهان باعث شد دهها بانک، سینما، هتل، مشروبفروشی، مغازه، موسسه دولتی، اتومبیل شخصی، اتومبیل آتشنشانی و خودروی نظامی به آتش کشیده شود. چهار نفر کشته و ۶۶ نفر مجروح شدند، یک روز بعد در اصفهان حکومتنظامی اعلام شد. داریوش همایون همان شب اعلام حکومتنظامی گفت: «دولت باکمال شدت جلوی آشوبگری و خرابکاری را میگیرد و مانع اخلال نظم و مانع بر هم خوردن برنامه گسترش فضای سیاسی کشور میشود، سیاست دولت تغییری نکرده است. ما وارد یک جریان گسترش آزادیهای سیاسی و باز کردن فضای سیاسی در کشور شدهایم، انتظار چنین حوادثی را داریم و مردم نباید نگران باشند.» در همان روز «در تبریز چهار نفر که رستوران دانسینگ عالی قاپوی تبریز را آتش زده بودند، ازجمله بهمن علی بوران با سپردن ۲۵۰ هزار ریال و سه متهم دیگر با سپردن وثیقه آزاد شدهاند.» و همان شب در مشهد «در ساعت سه و سی دقیقه امروز نزدیک اذان صبح، عدهای از انقلابیون سینما آریانا را به آتش کشیدند. آنها با ریختن پنج گالن بنزین از راه درب خروجی شیبدار به داخل سینما، آتش را در این سینما برافروختند که شعلههای آن در نخستین لحظهها جان سه نفر بیگناه را گرفت.» درواقع سینما رکس اولین سینمایی نبود که در آن کسی زنده زنده سوخته بود، دو روز بعد از سینما آریانای مشهد، در آبادان سینما رکس به آتش کشیده شد. ۶۵۰ نفر در این واقعه سوختند و کشته شدند. برخورد حکومت پهلوی با آتشسوزی سینما رکس چگونه بود؟
همان شب اول «محمدباقر نمازی» استاندار خوزستان که میدانست انقلابیون مذهبی سینما را آتش زدند، «در یک مصاحبه با خبرنگاران رادیو، تلویزیون و مطبوعات گفت: «افرادی که نقشه پلید و غیرانسانی خود را برای به آتش کشیدن سینما رکس اجرا کردند بدون شک به هیچ دین و مذهبی پایبند نیستند و بهخصوص جامعه روحانیت و دین مبین اسلام این حادثه را شدیداً محکوم میکند…. بهطور قاطع اعلام میکنم که این آتشسوزی نمیتواند کار هیچ مسلمانی باشد و حتا افراد افراطی نیز نمیتوانند چنین حوادثی را دامن بزنند.» علیاصغر حاج سیدجوادی در نشریه جنبش خودش نوشت: «رژیم برنامه فاجعه سینما رکس آبادان و قتل ۳۷۷ نفر بیگناه را اجرا کرد…» در شب سوم کشته شدگان سینما رکس در حسینیه اصفهانیهای آبادان، مراسم عزاداری با حضور حسین تکبعلی زاده که سینما را آتش زده بود و بعداً به همین جرم اعدام شد، برگزار شد. او جزو افرادی بود که بعد از مراسم عزاداری به خیابان ریختند و «با دادن شعارهای ضد حکومتی، رژیم شاه را عامل اصلی فاجعه سینما رکس اعلام کردند.» فردای همان روز «استاندار خوزستان در مصاحبهای با خبرنگار روزنامه اطلاعات گفت: «اگر در فاجعه آبادان مقامات امنیتی و انتظامی مقصر باشند مجازات میشوند». استاندار خوزستان در حالی این نظر را علیه حکومت و خودش داده بود که مطمئن بود نه تنها نیروهای حکومتی در این اتفاق نقش نداشتند، بلکه میدانستند که انقلابیون مذهبی این کار را کردند. «آیتالله خمینی در پیامی به ملت ایران فاجعه سینما رکس آبادان را شاهکار شاه خواند.»
امروز دیگر شکی وجود ندارد، که آتش زدن سینما رکس توسط همان گروههایی انجام گرفت که شبهای قبل از آن سینماهای دیگر را آتش زده بودند و در آن سینماها هم مردم سوخته بودند و کشته شده بودند. رژیم پهلوی که میدانست خودش سینما رکس را آتش نزده است، چه حماقتی باعث شده بود که استاندار وقت خوزستان چنان بگوید که نه تنها نیروهای مذهبی و «حتی تندروهایشان» چنین نکردند، بلکه با اشاره به نیروهای امنیتی و پلیس علیه خودش اتهام زنی کند؟ چنین حکومتی آیا توانایی مدیریت شرایط بحرانی را میتوانست داشته باشد؟ مشکل این نبود که خمینی این اتفاق را به شاه نسبت داد، طبیعی بود که او چنین کاری بکند، البته علیاصغر حاج سید جوادی هم مقصر بود که بهعنوان یک سیاست ورز چنین حرفی را بزند، اما اینکه یک مقام رسمی حکومت چنین حرفی بزند، جز بلاهتی آشکار چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
چرا حکومت پهلوی مقصر اصلی ایجاد انقلاب است؟
اگر بپذیریم که مخالفتی که تا آغاز تابستان ۱۳۵۷ رخ میداد، یک مخالفت خیابانی قابلتحمل برای یک حکومت قدرتمند بود، در این مرحله نه مردم در خیابان حضور داشتند و نه دولتهای خارجی جز حمایت قاطع از شاه کاری میکردند. نه فقط آمریکا و اروپای غربی، حتی شوروی و چین نیز تا پایان پائیز سال ۱۳۵۷ هیچ حضوری جز حمایت از شاه نداشتند. از ماه شهریور حکومت کنترل خودش را از دست داد. شاه بهجای اینکه به فکر جلوگیری از شورش و انقلاب باشد، شروع به دستگیری نیروهای خودش کرد. دستگیری هویدا و بسیاری از نیروهای حکومتی باعث شد نیروهای حامی شاه نسبت به حمایت از حکومت سست بشوند. شاه دربهدر به دنبال راهحل از آمریکاییها یا مخالفانی در حد جبهه ملی بود، اما آمریکاییها هم هیچ اطلاعی از وضعیت سیاسی ایران نداشتند. وقتی شاه از سفیر آمریکا خواسته بود که ارزیابی خودش را از نیروهای مخالف حکومت بدهد، یادش رفته بود که ده سال قبل با همه سفارتخانههای آمریکایی و اروپایی قرار گذاشته بود که هیچکدام از آنها حق ندارند جز از طریق ساواک اطلاعی از وضعیت ایران بهدست بیاورند. نه سفارتخانههای خارجی و نه مخالفانی که حکومت با آنها تماس داشت، هیچ اطلاعی از خمینی و طرفدارانش نداشتند.
شاه بدون بیبی، بدون سرباز، بدون آس
معروف بود که صدام حسین درباره محمدرضا پهلوی گفته است: «آدمی که این همه اسلحه میخرد، باید جرات استفاده از آن را داشته باشد. وقتی چنین جراتی ندارد، حق اش است که نابود شود.» من در این مورد قضاوتی نمیکنم، اما این جمله گویای وضعیت پارادوکسیکال محمدرضا پهلوی بود، پارادوکسی که انقلاب از دل آن بیرون آمد. شاهی که دوست داشت رهبر انقلاب هم باشد و خودش را بزرگترین سوسیالیست جهان هم میدانست. شاهی که اسلحه میخرید، ولی از آن حتی برای سرکوب دشمنانش هم نمیتوانست استفاده کند. شاه تنها در جنگ نیابتی ظفار دور از مرزهای ایران شرکت کرد و تنها به خاطر اینکه بزرگترین قدرت خاورمیانه باشد. شاهی که از ساواک برای کنترل کوچکترین مخالفتی استفاده میکرد، اما دوست داشت رفیق ابراهیم گلستان هم باشد. جمله ابراهیم گلستان در فیلم مسعود بهنود درباره شاه جمله شگفتانگیزی است. او که معتقد است شاه بسیار باهوش بود، میگوید تنها کسی که متوجه منظور او در فیلم «اسرار گنج دره جنی» شده بود، شخص شاه بود. اما انگار شاه نمیخواست ساواکی که تا ریزترین نکات فیلمها را کنترل میکردند، این راز را متوجه شود.
مشکل حکومت پهلوی یا در حقیقت شخص شاه این بود که نمیتوانست هیچ جایگزینی را برای خودش بپذیرد. او مانند اغلب دیکتاتورها بهجایی رسیده بود که هیچکسی را قابلجایگزینی برای خودش نمیدانست. شاید این ناشی از باور بیشازحد کسی بود که تقریباً همه عمرش را در نداشتن اعتماد به نفس گذرانده بود. بازهم یک پارادوکس دیگر. او بقول عباس میلانی از همان لحظهای که از هتل اکسل سیور رم به تهران حرکت کرد تا روی صندلی پادشاهی پس از برکناری مصدق بنشیند، اولین فکری که در سر داشت، برکنار کردن فضلالله زاهدی بود. فضلالله زاهدی کسی بود که تاجوتخت را به او برگردانده بود. از همین رو بود که شاه هرگز باور نداشت که اگر بمیرد باید ملکه یا پسرش بهجای او سلطنت کند. درحالیکه بهطور عادی در ایران پادشاه در سن هجده سالگی نه فقط کودک نبود، بلکه یک پادشاه کامل بود، آنهم کشوری که احمدشاه اش سالها بهعنوان صغیر پادشاه بود. میگویند وقتی از شاه درباره جانشینی ولیعهد سؤال کرده بودند، با خشم و بیاعتنایی پاسخ داده بود و انگار قصد نداشت به این موضوع حتی فکر کند.
یک سیستم سیاسی و بخصوص یک سیستم امنیتی همیشه برای شرایط بحرانی جایگزین تعیین میکند. در بسیاری موارد پادشاه برای اینکه باقی بماند بخشی از حقوق اش را واگذار میکند، همان اتفاقی که در انقلاب مشروطه افتاد. یا میرود و ولیعهد را بهجای خودش میگذارد. همانطور که محمدرضای ۲۲ ساله وقتی شاه شد جوان کم سن و سالی بیش نبود. از این گذشته فرح پهلوی هم برخلاف همه ملکههای ایران در همه تاریخش نه تنها شخصیت محبوب و قدرتمندی داشت، بلکه از همان هفته اول که ملکه ایران بود، کار اجرایی میکرد. حتی اگر در همان سال ۱۳۵۷ با یک امتحان بیطرفانه از میان دهها جایگزین برای شاه مثل هویدا، بختیار، رضا پهلوی، بازرگان، بنیصدر، مسعود رجوی، کریم سنجابی، داریوش فروهر، آموزگار، شمس و اشرف پهلوی اگر امتحان برگزار میشد، فرح پهلوی برای حکومت بالاتر از همه نمره میآورد. اما شاه هیچ جایگزینی برای خودش نداشت. همین بود که وقتی بحران جدی شد، هیچ راهی برای ادامه حکومت او نبود. شاه قبل از اینکه دیگران حکومتش را بگیرند، خودش بازی را ترک کرده بود. خاطرات پرویز ثابتی در مورد راههای بقای حکومت نشان میدهد که مهمترین مهره امنیتی حکومت پهلوی چند ماه قبل از سقوط حکومت آخرین راهحل خودش را ارائه داد و وقتی شاه آن را نپذیرفت نه فقط استعفا داد، بلکه از ایران رفت. او میدانست که حکومت نمیتواند ادامه پیدا کند. بررسی خاطرات اعلم و ثابتی نشان میدهد که شاه هیچ راهحلی برای بحران نداشت. نه میتوانست سرکوب کند، نه میتوانست یکی از اعضای خانواده سلطنتی را بهجای خودش بگذارد.
تقریباً همه منتقدان جمهوری اسلامی معتقدند که خاتمی و هاشمی و روحانی بخشی از حکومت هستند که رژیم جمهوری اسلامی برای بقای خودش از آنها استفاده میکند. چه این عمل انتخابی آگاهانه باشد، چه اجباری ناخواسته، بازهم نتیجه آن یکی است، خاتمی روی کار میآید و دولتی را اداره میکند که شرایط زندگی مردم قابلتحمل میشود، بعد دوباره قدرت بهدست اصولگرایان میافتد. با فرض اینکه حکومت پهلوی حکومتی هوشمند بود، آیا نباید راهحلی در این حد برای خودش باقی میگذاشت؟ اگر فرض کنیم بعد از احمدینژاد، حکومتی که میتوانست مثل آب خوردن جلوی انتخاب شدن روحانی را بگیرد، مثلاً احمدینژاد و هاشمی را دستگیر میکرد، و جلیلی را مثل شریف امامی رئیسجمهور میکرد، و بعد از ادامه مخالفت با جلیلی بعد از چند ماه او را برمیداشت و فیروزآبادی را مثل ازهاری حکومت پهلوی رئیسجمهور میکرد، طبیعی بود که همان سرنوشت حکومت پهلوی را پیدا میکرد. اتفاقاً حرف طرفداران انقلاب مانند مجاهدین خلق یا سلطنتطلبان پر بیراه نیست که میگویند که اگر اصلاحطلبان نبودند، جمهوری اسلامی سرنگون میشد. اصلاً بعید نیست. اتفاقاً این واقعیت نشان میدهد که سلطنتطلبان هنوز هم از اشتباه شاه درس نگرفتهاند و انقلابیونی که حکومت را بهدست گرفتند، از انقلاب درس گرفتند و حاضر نیستند آن بازی را تکرار کنند.
از فاصله شهریور تا بهمن ۵۷ اتفاقاتی در ایران رخ داد که همه را بهسادگی میتوان در چند جمله توضیح داد: شاه تمام اشتباهات ممکن خودش را کرد، بهجای اینکه خمینی را محدود کند، و این برای شاه کاملاً ممکن بود، پذیرفت که آیتالله خمینی به پاریس برود، شهری که در هر خیابان آن یک روزنامه بینالمللی وجود داشت. هم دولت فرانسه یا عراق هر دو برای کنترل خمینی آمادگی داشتند، ولی شاه به شکل سادهلوحانهای این کار را نکرد. به جای اینکه طرفداران خودش را دلگرم کند، آنها را دستگیر کرد و همه آنها را عامل مشکلات کشور دانست، بهجای اینکه جلوی تروریستها را بگیرد، آنها را از زندان آزاد کرد و بهجای اینکه محکم بایستد و حداقل حامیانش را حفظ کند، اسباب سفر را بست و رفت. نحوه انتقال حامیان حکومت از کشور به اروپا و آمریکا نشان میدهد که آنها در کمال سلامتی و با برنامهریزی از کشور رفتند. چنین بلاهتی به معنی پذیرش سقوط است. در مقابل همه اینها خمینی چه کرد؟ هر چه گفتند پاسخ منفی داد. نه مذاکره کرد و نه گفتگو را با کسی پذیرفت. امروز اسطوره بختیار اجازه نمیدهد که بگوییم که بختیار اول همه بدگوئیها را علیه سلطنت کرد و حتی چنان گفت که نخستوزیری او انقلاب علیه سلطنت بوده است. بعد به خمینی پیشنهاد مذاکره داد و سر آخر که دید همه درها بسته است، حرف از نعلین آخوندها و استبداد سیاه زد.
بختیار در ابتدا درخواست ملاقات با آیتالله خمینی را داد. شورای انقلاب با این درخواست موافقت کرد. مهندس بازرگان ضمن تماس با پاریس گفت که شورای انقلاب بااینکه بختیار و چند وزیر به پاریس بروند، موافق است و به آیتالله خمینی گفت که چون بختیار از اینکه آیتالله خمینی به او گفته «خائن» ناراحت است و درخواست میکند به شکلی از او اعاده حیثیت شود. آیتالله خمینی هم پاسخ داده بود که «پذیرش بختیار مشروط به استعفای او خواهد بود، آنهم حالا صحیح نیست، بماند برای بعد. چراکه شاید ارتش در صورت استعفای بختیار کودتا کند.» روز دهم بهمن چنین خبری از رادیوتلویزیون ایران پخش شد: «آقای نخستوزیر بیانیه زیر را که متن آن مورد قبول حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی در پاریس نیز واقع شده است صادر کردند.”، ” من بهعنوان یک ایرانی وطندوست که خود را جزء کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملی و اسلامی می دانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی و رأی ایشان میتواند راه گشای مشکلات امروزی ما و ضامنشان و امنیت کشور گردد، تصمیم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آینده شخصاً به پاریس مسافرت کرده و به زیارت معظم له نائل آیم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فیض درباره آینده کشور کسب نظر نمایم.» آیتالله خمینی با این موضوع مخالف بود، او میگفت بهجای کسب نظر باید کسب «تکلیف» گفته شود و چنین چیزی مورد قبول بختیار نبود. بختیار درواقع خودش را یک راهحل میدانست، نه بهعنوان نخستوزیر شاه، بلکه «بیست و پنج سال است که با خودکامگی و فساد حکومت شاه مبارزه کردهام…. دست بهنوعی انقلاب بر ضد شاه زدهایم. اکنون نباید یک دیکتاتوری را جانشین آن دیکتاتوری کنیم.» بختیار زمانی گفت که من مصالحه نمیکنم، که قبلاً تمام راههای مصالحه را رفته بود و آن را بسته دیده بود. به همین دلیل روز چهاردهم بهمن گفت: «تمام عمرم در راه برقراری دموکراسی در ایران مبارزه کردهام و با خمینی و یا هر کس دیگر اصول دموکراسی را وجهالمصالحه قرار نخواهم داد.»
آقای اشکوری عزیزم!
از من پرسیدید که خمینی واقعی کدام خمینی است؟ من با مثالی این بحث را پاسخ میدهم. حقایق انقلاب تلخ است، شاید همه دوست داریم که بگوئیم که خمینی جلاد آمد و همه را فریب داد، اما من با یک نقلقولی که انتشار مجدد آن غمگینم میکند، میخواهم یک بار دیگر به واقعیت نگاه کنیم. دهها نقل قول از روزنامهها از قول خمینی نوشته شده که «کمونیستها آزاد خواهند بود» یا «حجاب اجباری نخواهد بود» یا مواردی ازایندست و ما دوست داریم این نوشتهها را بخوانیم و باور کنیم که ما یا برادران بزرگترمان یا پدران و عموهایمان انقلابی دموکراتیک و آزادیخواه و ملی را کردند و بعد همهشان توسط یک شیاد فریب خوردند، اما واقعیت این نیست. در میان همه خبرنگارانی که در پاریس بودند، یک خبرنگار ایرانی که دوست من است، یعنی خانم «نوشابه امیری» هم در پاریس بود. او هم با هواپیمای خمینی به ایران آمد. سه روز قبل از آمدن آیتالله خمینی، او مصاحبهای با خمینی کرد. در این مصاحبه نه مترجمی در کار بود و نه سؤالات گلچین شده بودند. عین متن مصاحبه که توسط خود نوشابه تنظیم و در روزنامه اطلاعات چاپ شد، چنین است:
« در اینجا خانم نوشابه امیری خبرنگار کیهان سؤال میکند: چون مرا بهعنوان یک زن پذیرفتهاید، این نشاندهنده این است که نهضت ما یک نهضت مترقی است. اگرچه دیگران سعی کردند نشان دهند که عقبمانده است. فکر میکنید به نظر شما آیا زنان باید حتماً حجاب داشته باشند؟ مثلاً چیزی شبیه روسری داشته باشند یا نه؟
آیتالله خمینی: اینکه من شما را پذیرفتهام، من شما را نپذیرفتهام، شما آمدهاید اینجا و من نمیدانستم که شما میخواهید بیایید اینجا و این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است که بهمجرد اینکه شما آمدید اینجا اسلام مترقی است. مترقی هم به این معنا نیست که بعضی زنها یا مردهای ما خیال کردهاند. مترقی به کمالات انسانی و نفسانی است و با اثر بودن افراد در ملت مملکت است، نه اینکه سینما بروند و دانس بروند و اینها ترقیاتی است که برای شما درست کردهاند و شما را به عقب راندهاند و باید بعداً جبران کنیم. شماها آزادید در کارهای صحیحی، در دانشگاه بروید و هر کاری را که صحیح است بکنید و همه ملت در این زمینهها آزادند، اما اگر بخواهند کاری برخلاف عفت بکنند و یا مضر به حال ملت و خلاف ملیت بکنند، جلوگیری میشود و این دلیل بر مترقی بودن است.»
آقای اشکوری عزیز!
خمینی واقعی همین خمینی است که به خانم نوشابه امیری دوست من و شما پاسخ داده است. این حرفهای آیتالله چه تناقضی باشخصیت او بهعنوان یک روحانی مرتجع و عقبمانده دارد؟ خبرنگار دارد به خمینی تلقین میکند که او رهبر یک نهضت مترقی است و طرفدار آزادی زنان است، اما خمینی خودش میگوید که چنین نیست.
به گمان من هیچ عاملی جز حکومت پهلوی و شخص شاه، در تبدیل یک اعتراض اجتماعی به یک انقلاب سیاسی نقش نداشت. آنهم در خاورمیانهای که همه جای آن پر از آشوب بود. انقلاب ایران حادثه منحصر به فردی در خاورمیانه نبود. در فاصله سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ در افغانستان حکومت تغییر کرد، در ترکیه بزرگترین کودتای نظامی با عظیمترین سرکوب تاریخ پنجاه ساله کشور در سال ۱۹۸۰ رخ داد، در عراق صدام حسین در همان سال ۱۳۵۸ کودتا کرد، در ظفار جنگ داخلی در جریان بود، در یمن کشور به دو کشور یمن جنوبی و یمن شمالی تقسیم شده بود، در پاکستان در سال ۱۳۵۶ ضیاءالحق کودتا کرد. انقلاب ایران یک اتفاق معمولی در آن سالها بود. اتفاقی که بهجای اینکه به کودتا یا حکومتنظامی تبدیل شود به انقلاب تبدیل شد، فقط به این دلیل که شاه توانایی تصمیمگیری برای کودتا یا سرکوب نداشت، و حکومت بهجای حفظ خودش واداد و کشور را رها کرد.
ایرانیان دوست دارند آدمهایی مانند خمینی یا شریعتی یا روشنفکران را عامل انقلاب بدانند، من حتی با اینکه روشنفکران ایرانی هم در انقلاب ۵۷ نقش مهمی داشتند، موافق نیستم. چون من و آقای یوسفی اشکوری بر سر دکتر شریعتی هم اختلافنظر داریم. من گفتار خودم را تمام میکنم، و منتظر میمانم چنانچه ایشان در پاسخ نظرات من اگر نظری دارند بگویند، آنگاه به بررسی نقش شریعتی و از نظر من دیگر روشنفکران نیز خواهیم پرداخت.
8 پاسخ
دیدگاه بیان شده یک جرقه یا توفان فکری است که خود نویسنده هم حداقل تا وقتی که در صف انقلابیون بود آنهارا باور نداشت. این گونه که تا مرداد ۱۳۵۷ همه جیز آرام بود یک مکاشفه روحی و وهم است و اینکه پس از آن حالت انقلابی همه را فرا گرفت یک خیال ،شاه دچار استبداد رأی از زمان روی کار آوردن جمشید آموزگار و کنار گذاشتن هویدا با فشار و صلاحدید سران “کنفرانس گوادلپ” در پی اصلاحات بود اما آنها یک انقلاب هدایت شده می خواستند شاه شریف امامی را آورد وبا آزاد کردن مخالفانش از زندان به آنها پیشنهاد همکاری داد اما آنها باهم رقابت داشتند و خمینی از این رقابت استفاده کرد و برنامه شاه را به هم زد ضمنا از نظر من نه تنها آتش زدن سینما رکس وبقیه سینما ها کار عوامل مخالف شاه بود بلکه ۱۷ شهریور راهم باید آشی دانست که توسط نفوذی های مخالفان در ارتش در کاسه شاه گذاشته شد چون خمینی بلافاصله پس از انقلاب از انتشار عکسی که آن کشتار را بصورتی فجیع نشان میداد جلوگیری کرد و پس از آن نیز هیچ تلاشی در شناسایی و ریشه یابی این واقعه صورت نگرفت به هر حال نویسنده باید قبل از واگویی توفان فکری خویش به روزنامه ها و اخبار آن زمانها مراجعه کند و یک واقعه تاریخی را از زمانهای شروع کنکاش کند مانند زمان کودتای ۲۸ مرداد و حضور فعال سازمان روحانیت در همکاری با عوامل کودتا
مونتسکیو می گوید هر حکومتی ممتاز به خصلتی است و خصلت حکومت شاهی شرف و دلیری است ! محمد رضا شاه پهلوی ادمی بود در مقابل ضعفیان بسیار شقی و سرکوبگر اما انگاه که از قدرتی می هراسید جبون بود !
۱: سال ۱۳۳۲ بنا بر قانون مشروطه به نخست وزیری که مجلس را منحل کرده است و فاقد مشروعیت قانونی است حکم برکناری می دهد وقتی مصدق از اجرای حکم امتناع می کند از رامسر به تهران از تهران به کرمانشاه از انجا به بغداد سلطنتی واز انجا به رم می گریزد . تیمور بختیار پسر عمومی همسر شاه فرمانده هنگ زرهی کرمانشاه بود و ۲۸ مرداد تا قزوین با هنگ زرهی برای تصرف تهران لشکر کشید . پس از بازگشت صدها افسر توده ای که از خوشنامترین و باسواد ترین افراد ارتش بودند و بنا به دستور حزب که از شوروی فرمان گرفته بود از بازگشت هواداران شاه به قدرت جلوگیری نکرده بودند اعدام می کند . فرار شاه به رم و بازگشت به تهران با عنوان کودتا او را بی اعتبار و بی اینده کرد
.۲: خرداد ۱۳۴۲ در استانه شورش ۱۵ خرداد بنا به خاطرات اسدالله علم در جلسه ای که از سران ارتش و پلیس و… برای بررسی امکانات جلوگیری از شورش تشکیل شده بود حضور نمی یابد و پس از تلفن
اسدالله علم و سه بار درخواست حاضر به دادن فرمان به سران نیروهای نظامی نمی شود و سرانجام از پشت تلفن می گوید هر تصمیمی که علم بگیرد تصمیم من است . ۳:تابستان ۵۷ بنا به گفته احسان نراقی که شاه او را مشاور کرده است به نراقی می گوید قصد دارد مدتی در جزیره کیش اقامت کند تا ببیند اوضاع مملکت به کجا کشیده می شود . نراقی می گوید فرماند هان ارتش در کاخ نیاوران پشت درختهای کاخ می ایستادند تا به او بگویند ” نراقی اعلحضرت قصد فرار دارد نگذار تهران را ترک کند .
در مورد این سخن جناب “ناظر”, همین کافی خواهد بود تا ایشان به قانون مشروطه مراجعه کنند تا اولن متوجه شوند که شاه دارای هیچ حقی برای عزل و یا نصب نخست وزیر نبود و بلکه این حق در اختیار مجلس شورای ملی بود و نه حتی مجلس “سنا”, و مجلس هرگز مصدق را از پست خود عزل نکرد. دوم آنکه دولت فخیمه انگلستان آنچنان از عواقب ملی شدن نفت ایران وحشت زده شده بود که میدانست ایران بخاطر قدمت تاریخی و تاثیر بسزای فرهنگی و سیاسی تاریخی خود میتواند باعث آغاز مبارزات ازادیخواهی و ضد استعماری در کشورهای دیگر , بویژه منطقه خاور میانه گردد و لذا به هر ترتیبی که بود, انگلستان و بشراکت و همراهی آمریکا برای حفظ منافع خود در منطقه خود را موظف به ساقط کردن دولت مصدق و روی کار آوردن فردی کاملا مطیع و گوش بفرمان خود میدیدند. سوما در مورد حزب توده, امروزه که بیشترین اسناد محرمانه در این موارد منتشر شده, همه حاکی از وابستگی و خود فروختگی سران حزب توده به ارباب شمالی خود داشته اند و در این راه همواره بر علیه منافع ملی ایران و حتی “طبقه کارگر” ی که خود را مدعی حفظ منافع آن اعلام میکردند, عمل نموده و بیشترین ضرر ها و صدمات را به این کشور وارد کرده. چهارم, در سال ۱۳۵۷ نیز اگر همراهی ها و دفاع از خمینی توسط حزب توده و خیانت گروهی افرادی مانند بنی صدر, یزدی, قطب زاده و انتظام نمیبود, خمینی حتی نمیتوانست بقدرت رسیدن خود را در خواب هم ببیند.
به جناب مایک که مسلط به قانون مشروطه و تاریخ ایران هستند همهپرسی انحلال هفدهمین دورهٔ مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۳۲ در تهران و ۱۹ مرداد در سراسر کشور برگزار شد.محمد مصدق نخستوزیر وقت این همهپرسی را برگزار کرد. انحلال مجلس هفدهم ۲۵ مرداد اعلام شد. البته گفتن این جمله برای مصدق العشاقی که اگر جمهوری اسلامی اجازه می داد اکنون امامزاده دیگری بر ارامگاه او ساخته بودند دردی دوا نمی کند که مجلس منحل شده توسط مصدق نمی توانست او را برکنار کند و از فردای انحلال مجلس مصدق که مشروعیت خود را از مجلس گرفته بود فاقد مشروعیت قانونی بود . از این افراد درخواست می شود اگر رگهای گردنشان بیرون نمی زند نگاهی هم به مطالب انتقادی در باره مصدق بیندازند همچون مقاله ای که محمد قائد سال ۹۲نوشت و تف و لعنت عاشقان مصدق را به جان خرید . در ضمن پس از سی و اندی سال که هنوز جماعت مصدقی به دنبال لیست خائنان در ” انقلاب شکوهمند سال ۵۷ شان ” می گردند بهتر است دو کتاب انقلاب ترجمه فولادوند و توتالیتاریسم ترجمه ثلاثی هردو از هانا آرنت را بخوانند تا فرق انقلاب و جنبش هویت گرا را درک کنند شاید با چشمی نو و فهمی دقیق تر به انچه در ایران رخ داد بنگرند و مدام نظریات تکرار شده را باز گو نکنند
ضمن تائید نظر دوست دیگری مبنی بر “جدی ترین حرفها را ازیک طنز نویس می شنویم …”, اتفاقا شما بررسی این مسئله را از زاویه ای آغاز گر شده اید که تاکنون هیچیک از “سیاست بازان حرفه ای” حتی به مغزشان هم خطور نکرده بود که این خود نشاندهند وسعت و عمق دید شما دارد. برایتان صمیمانه ارزوی موفقیت میکنم.
آنچه که به طور جدی به آن پرداخته نشده است، شخصیت خمینی است. تلاشهای بسیاری شده است که انقلاب ایران را از دیدگاه جامعه شناسی و اقتصادی و تاریخی بر رسی کنند ولی کمتر به این مساله پرداخته شده است که خمینی به عنوان یک فرد چگونه شخصیتی بود؟ علت این کمبود عدم اعتماد و یا عدم توجه به روانشناسی فردی در فرهنگ ما بوده است. آلمانی ها چندین جلد کتاب راجع به شخصیت هیتلر نوشته اند ولی ما هیچ تلاشی برای شناختن شخصیت خمینی انجام نداده ایم. او که بود؟ چه انگیزه ای برای رهبر شدن داشت؟ تمام شواهد نشان میدهد که او شخصیتی…بود. در روان پزشکی گروهی از بیماری ها وجود دارد که زیر عنوان ناهنجاری شخصیتی طبقه بندی شده است. که شناخته ترین آنها خودشیفتگی و سایکوپاتی است. سایکوپاتی را میتوان به شخصیت پلید ترجمه کرد. این افراد فاقد حس هم دردی و وجدان هستند. آنها هیچ ارزشی برای دیگران قائل نیستند و خود را ذی حق میدانند که هرگونه میخواهند از دیگران سوء استفاده کنند. این افراد هرگز باور ندارند که بیمار هستند، تنفر محرک آنهاست و نسبت به هیچ انسانی احساس مسئولیت نمیکنند. آنها در الت دست قرار دادن دیگران استادند.خمینی یک سایکوپات زیرک بود که میلیونها انسان را آلت دست خود قرار داد.هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد بدون اینکه وجدانش ناراحت شود، چون وجدان در این آدمها وجود ندارد. نمونه ساده لوح این افراد لاجوردی بود که مجری اوامر دیگران شده بود و چهره پلید خود را به رخ جامعه میکشید.
عالی بسیار مشکافانه همه مطالب یک واقعییت تلخ و محض تاریخی هست
اطلاع رسانی بشه تا ملت آگاه بشن
از عجایب این خاک است که جدی ترین حرفها را ازیک طنز نویس می شنویم وطنزترین حرفها را از جدی نویسها ، شاید قوه تشخیص من ایراد دارد این طنز است آنها جدی
دیدگاهها بستهاند.