۱- میرحسین موسوی نگاهش به را به مسئلهی فعالیت سیاسی خیلی شفاف بیان میکند. او در همایش تحزب و تشکل (زمستان ۱۳۸۷) بسیاری از فعالین سیاسی را به جنگجوهای ساموراییای تشبیه میکند که از ۵۰۰ سال پیش ناگهان به دوران امروز پرتاب شدهاند. مانند فیلمهای علمی-تخلیلی که شخصیتهای اصلی آن سوار ماشین زمان میشوند و از قرنهای گذشته به دوران امروز پا میگذارند. آنها در برخورد با دنیای جدید هاج و واج میمانند؛ هرچند که مبهوتِ رشد فنآوریهای جدید میشوند، اما به آن عادت میکنند. بااینحال تنها چیزی که نمیتوانند با آن سازگار شوند، منطق سرتاپا دگرگونشدهی دنیای جدید است. سرانجامْ چنین داستانی به سرخوردگی از دنیای جدید ختم میشود. سلحشورانی که برای هدفهایشان جانفشانی میکنند، اما دنیای امروز را نمیفهمند و با آن ارتباطی برقرار نمیکنند. به همین دلیل بسیاری از فعالیتهای آنها بیاثر باقی میماند. با شمشیر به جنگ قطار میروند و با منطق قدیمی به مسئلههای دنیای جدید نگاه میکنند.
میرحسین سیاستورزِ خوب را سلحشوری تعریف میکند که بتواند دنیای اطرافش را درک کند و با آن همراه شوند. کسیکه اسیر دورانِ گذشته نماند و با کاروان امروزیان بیگانه نباشد.
۲- در همین سخنرانی میرحسین موسوی از چند شخصیت معاصر به عنوان نمونههایی در تضاد با ساموراییهای اسیر زمان گذشته یاد میکند. کسانی که بهخوبی منطق زمانهی خود را درک کردند و موفق هم بودند. اما شاید بتوان خودِ میرحسین را بهترین نمونههای چنین سلحشورانی دانست.
همان زمستان ۱۳۸۷ را بهیاد بیاوریم. وقتی میرحسین موسوی اولین نطقها و نوشتههای خود را عرضه میکرد، بسیاری از ما از خود میپرسیدیم که «این پیرمرد نقاش چرا از عصر قدیم به دوران جدید برگشته؟ چرا این حرفهای کهنه را میزند؟ چرا بر این ادبیات از مد افتاده اصرار دارد؟ و…». اما هرچه که جلو میرفتیم، بهمرور خیلی از ماها درمییافتیم که او دارد خیلی جلوتر از فعالان حرفهایِ سیاسی قدم میگذارد. افقی پهناورتر از افقهای مد روزِ دوران را در نظر دارد ( و در نظرِ ما میآورد). بیانش قدیمی است، اما کهنه نیست. گویی چیزی را که خیلی از ما فراموش کرده بودیم با زبانی شیوا بهیادمان میآورد. و همینگونه هم بود. سخنرانیهایش پیش از انتخابات و بیانیهها و گفتههایش پس از آن روزِ واقعه، مانند بندی استوار بخش زیادی از ما را هنوز که هنوز است به هم پیوند داده است.
میرحسین همان سلحشوری است که از قدیم میآید، اما از امروزِ ما آیندهای پرامید بر بام و بوم میکشد.
۳- هراس ما از دو آفت بود. اول اینکه واقعهی اصلی به فراموشی سپرده شود. دوم اینکه در چهارچوب دورانی خاص اسیر بشویم. شادباش اینکه امروز میتوانیم به قدرت بگوییم که آفت اول را پش سر گذاشتهایم و کمتر بیمی داریم که به آن مبتلا شویم. اما شاید هنوز از آفت دوم در امان نباشیم. باید نگران باشیم که راه سبز امید پویا بماند و در حصرِ قدیم اسیر نماند.
موسوی، کروبی و رهنورد، هرچند که در حصرِ جغرافیایی گرفتارند، اما از مرزهای حصر زمانی عبور کردهاند. آنها آگاهانه در وضعیتی قرار گرفتهاند که امروزِ ما را تحت تاثیر خود قرار میدهند و به آن معنایی دیگر میبخشند و بعلاوه، با مقاومتشان چشماندازی ازآینده را پیش روی ما گشوده نگه میدارند. وضعیتِ آنها، حضورِ حجتی لازم و روشنگر است.
بااینحال بیم آن می رود که ما انسانهای بهظاهرِ آزاد که اینورِ دیوارهای کوچهی اختر به زندهبودن ادامه میدهیم، نتوانیم از حصرهای مجازی عبور کنیم و از جابجاکردنِ مرزها و گشودنِ افقهای جدید ناتوان بمانیم. همچون جبههای از سلحشوران که در کارزارهای جدید معلول و ناتوان میمانند و یا در میدانی دورتر از جبهههای اصلی حصر میشوند.