نامش «عمران» است، اما از میان «ویرانه»های حلب بیرون کشیده شده است: بهت زده و حیران، این کودک سوری.
دست کوچکش را روی صورت غبارالود میکشد و خونی را که بالای گونهاش جریان دارد، زیر دستان کوچکش حس میکند. دستهای خونینش را با صندلی پاک میکند.
دستهای او به سادگی از خون پاک میشوند، دست خونین دیگران اما، ناپاک باقی خواهد ماند. ممکن است بلافاصله حواسمان برود سراغ دستهای خونین عربستان و قطر و ترکیه و آمریکا. اما فراموش نکنیم که ما هم – به عنوان ایرانی – در کنار سوریه و روسیه در این خونریزی سهمی داریم. گریبان ما را به خاطر رفتار آن کشورها نمیگیرند، اما رفتار حکومت ما، گریبان ما را خواهد گرفت، بخواهیم و نخواهیم.
با این اوصاف، ما چگونه میتوانیم از سهم و مسوولیت خود در جنگ داخلی سوریه دفاع کنیم؟
یکی از مهمترین استدلالها در تایید درستی سیاست حکومت ایران در قبال سوریه این بوده است که «منافع» امنیتی ما اقتضا میکند در سوریه در کنار بشار اسد باشیم. نمیخواهم از زاویهی «رئال پالیتیکز» به موضوع بپردازم و نشان دهم چه مجموعه جهتگیریهای بنیادینی ما را به این مسیر ناصواب کشانده است. نمیخواهم در مقام یک تحلیلگر سیاسی یا دیپلمات به دنبال راههای پیشروی ایران در سوریه باشم. به عبارت دیگر آن جهتگیریهای بنیادین سیاست ما را به هر جا کشانده باشد، تردیدی نیست که در حال حاظر، «منافع» نظام سیاسی ایران، دفاع از سوریه را به هر قیمتی معنی دار میکند. در واقع، سخن بر سر هدفهای ایران در سوریه نیست٬ سخن بر سر «شیوهی عمل» ایران در سوریه است. به عبارت دیگر فقط وقتی میشود از شیوهی عمل ایران در سوریه دفاع کرد که تنها یا مهمترین معیار برای دفاع از یک عمل سیاسی، هدف آن – و در اینجا «منافع» آن – باشد. اما آیا در موارد دیگر هم ما این منطق را میپذیریم؟ به بیان دیگر آیا اگر هدفهای ما درست باشند، به هر شیوهای میشود به آن هدفها دست یافت؟ آیا در همین مورد سوریه، هدف نظام سیاسی که مثلاً عبارت از دفاع از امنیت ما باشد، شیوهی عملش را هم موجه میکند؟
فراموش نکنیم که اعدامهای ۶۷ و برخورد با مخالفان در دههی ۶۰ هم با همین منطق جلو رفت: با منطقِ تاکید بر روی هدفها و منافع به جای تاکید بر معیارها و ارزشها در انتخاب شیوه. مدافعان اعدامها بر آن بودند که بهترین فرصت به دستشان افتاده تا از شر مخالفان سازمان یافتهشان خلاص شوند و به این ترتیب دوام حکومت خود را تضمین کنند. آیتالله منتظری که مخالف این سیاستها بود، استدلالش این بود که ما نباید به هر قیمت وشیوهای حکومت را حفظ کنیم. چون در این صورت، ارزشهایی که به خاطر آن انقلاب شده بود، از بین خواهد رفت و بسا وضعیتی بدتر از آن چه رژیم سابق را به خاطرش ملامت میکردیم پیش خواهد آمد. پیشبینیاش درست بود. رژیم شاه با همهی استبدادی که داشت، هیچگاه چند هزار زندانی را نکشت، روحانیانش برای «کندن کلک» ۲۰۰ نفر دیگر التماس نمیکردند، خاورانی پشت سر برجا نگذاشت و …
اکنون هم همان جبههبندیهای سابق برقرار است. منطق جبههی مدافعان اعدامها و منطق مخالفانش، امروزه هم در میتواند مناقشهی سوریه روبروی هم قرار گیرد. به همین علت، کشتار ۶۷ موضوعی تاریخی و فراموش شونده نیست. مسالهای هر روزه است برای هر کس که میخواهد زیست اخلاقاً قابل دفاعی داشته باشد. نمیشود با اعدام های ۶۷ مخالف بود و از شیوهی حضور ایران در مناقشهی سوریه هم حمایت کرد. این هر دو یک منطق دارند: اگر به بهانهی حملهی مجاهدین خلق میشد با اعدامهای ۶۷ «کلک» عدهای از سازمانیافتهترین مخالفان را کند، و دوام حکومت را تضمین کرد، چرا حالا نباید به مردم شهرهای محاصره شدهی سوریه گرسنگی داد، چرا نباید از نیروهای خودسری که در عراق به شیوهای داعشگونه با داعشیان میجنگند حمایت کرد و چرا نباید هر روز عمرانها را زیر آوار برد؟
در هر حال، هر چه باشد، و بشود، عمرانهایی که چنین از میان ویرانهها بیرون بیایند، عمران بعدی را هم دیر یا زود ویرانه میکنند، حتی عمران و آبادی ما را که فکر میکنیم امرزوه امن است و ایمن.
توضیح: این متن پیش از این در قالب دو نوشته در «صفحه فیس بوک حسین » منتشر قاضیان شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.
3 پاسخ
توحش و قانون جنگل ، استنباطی است که از توجیه مسئولان ایران حاصل میگردد . پس شهروندان هم بنا به این پیشفرضها و دلایل و مغلطه ها ، به حریم هم تجاوز کنند به بهانه اینکه ، برای بقایشان ضروریست .
سلام
ضمن تشکر از آقای قاضیان
اشتباه این است که فکر میکنند اگر آنجا نجنگند باید در همدان و کرمانشاه بجنگند حال آنکه شهرهای سوریه هم بجهت مسلمان بودن جزء سرزمین های اسلامی هستند نابود شدن آن شهرها هم مانند نابود شدن شهرهای ایران است.بنابراین حق این استکه بفکر جلوگیری از برادر کشی بشود…
به یاد آن آیه افتادم که میفرماید اگر بین برادران مسلمان اختلاف شد با آن طرفی را که ستم میکند قتال کنید تا به طرف حق برگردد…
بنابراین نظریه اول کامل نیست و سست میشود. میرسیم به این جا که باید ببینیم حق چیست و ملاک بغی و ستم چیست؟
پس از رحلت پیامبر کتاب خدا میزان است. کتاب قرآن را بین خودمان بعنوان مسلمین حاکم کنیم….
اما قرآن را هر طایفه ای به نحو خاصی تفسیر میکند و برداشت ها مختلف است…
راهی وجود دارد که به برداشت واحدی برسیم.آن راه این است که همین چیدمان فعلی قرآن را معتبر بدانیم و آیات را پیوسته بخوانیم و “باور” کنیم که آیات بی دلیل کنار هم چیده نشده اند ارتباط آیات را ببینیم و پیدا کنیم.
با یافتن ارتباط بین آیات قرآن به برداشت واحدی می رسیم (همچون ریسمانی که به یک مقصد میرساند) و در نتیجه به وحدت بین مومنین (خود بعنوان آیات) خواهیم رسید…
دیگر نباید شک و تردید های اولیه در چیدمان آیات را داشته باشیم…کنترل الهی را بعنوان پشتیبان همیشگی در این کار “باور” کنیم.
بنابراین “باور” به چیدمان قرآن کلید رفع مشکل است. خود پیوسته خواندن قرآن عجایب آنرا آشکار یا آشکارتر میکند و در “باور” ما موثر است…البته خیلی دیر شده است مگر این چند روزه دریابیم…
والسلام
آقای قاضیان ارجمند،
در جهانی که خشونت و بیتفاوتی مانند دو آینه رو به روی هم ایستادهاند و تصویر غیبت انسان را به توان ابدیت میرسانند، خواندن نوشتهٔ پیچیده در انسانیت، دانایی، خِرَد و اعتدال شما، تسلایی است که دریغ است بی قدرگذاری از کنارش رد شد.
ابراهیم گلستان جایی نوشته است: «شمع را روشن کردن، کاری است و آفتاب زدن اتفاق نجومی. شمع روشن کن و باز شمع روشن کن و قانع نشو به نور حقیر حباب. بس کن از این نشستن و گفتن که صبح میآید و آفتاب در خواهد آمد. اینها کلیشه است. سی بار صبح در هر ماه سی بار آفتاب زدن بس نیست؟ »
نوشتهٔ شما حکایت قانع نشدن به نور حقیر حباب است و نیز به نشستن و گفتن که صبح میآید؛ تاریخی است انسانی که حرمت دارد و حرمت میدهد به روزگاری که در آنیم تا آینده بداند سرتاسر غایب نبودند انسانها زمانی که زندگی را میربودند و گذشته را پاک میکردند تا آنسان که میخواهند از نو به تصویرش کشند.
این دست احساس مسئولیتهای اخلاقی ـ انسانی در مسیر برساختن فرهنگ سیاسی شایستهای که بیشترین خوشبختی را برای بیشترین مردمان بخواهد و برسازد، میتواند همهٔ ما را مسئولتر سازد. باشید و بنویسید- امیدوار و معتدل، چنان که هستید.
با احترام و قدرشناسی
ماندانا زندیان
دیدگاهها بستهاند.