زمینههای خشونت (برخی) مسلمانان
شبل سبع (استاد اقتصاد دانشگاه سوربن پاریس) ـ السفیر
ترجمه: زیتون – علی مهتدی
از مدتی قبل ـ اوایل دهه هشتاد میلادی ـ اسلام با خشونت ربط داده میشود. این اتفاق هم در کشورهایی با اکثریت مسلمان و هم در دیگر کشورهایی که مسلمانان اقلیت هستند، رخ داده است. دین به خودی خود نمیتواند این موضوع را تفسیر کند، بلکه پدید آمدن خشونت با تحولات تاریخی و تغییرات سرمایهداری همزمان شده است. به شکل کلی، خشونت زاییده روند به حاشیه رانده شدن گروههای اجتماعی اصلی در اثر جهانی شدن لیبرالیسم در شرایطی است که کشورهای نفتخیز، سرمایههای هنگفتی نیز دارند.
دین به عنوان یک انگیزه؟
گروههایی که برای گسترش سلطه اسلام یا جنگ با غرب به خشونت دست زدهاند، همیشه از نظر سیاسی موثر نبودهاند. پس چطور باید این امر را تحلیل کنیم که پیشزمینه اکثر خشونتهای سیاسی در سراسر جهان، اسلامی بوده و چرا (بعضی) سلفیها به این راحتی میتوانند (بعضی) از جوانان را به انجام عملیات انتحاری قانع کنند؟
پاسخ، ساده نیست. روشن است که فرهنگ اسلام و مسلمانان در جهان به حاشیه رانده شده و ملتهای مسلمان بیرون از دایره تاریخ و تمدن کنونی قرار دارند. این موضوع را به شکل روشنتری در هنر، ادبیات، موسیقی، فنآوری، سطح دانشگاهها و مدارس و … میبینیم. اگر هم مسلمانانی در روند جهانی شدن حضور داشته باشند، چون پرندگانی دور از لانهی خویش هستند و جامعهشان به جز اندکی، نمیتواند از آنها استفاده کند.
به حاشیه رانده شدن فرهنگی در اواخر دوره امپراتوری عثمانی رخ داد. واکنش جوامع مسلمان، گشایش به سمت فرهنگ غرب به خصوص از طریق جنبشهای آزادیبخش بود که موفق شد جمود فکری و فرهنگی مسلمانان به خصوص عرب را بشکند. با این حال، به حاشیه رانده شدن فرهنگی ـ فکری جدید برای تفسیر پدیده خشونت کافی نیست، چه بسا شکست فرهنگی کاملا برعکس عمل کرده و به سمت عدم خشونت میکشاند، همان طور که برای صوفیها رخ داد. به حاشیه رانده شدن و احساس شکست ناشی از آن، به حاشیه کشیده شدن را در دیگر مسایل در پی دارد.
اقتصاد به عنوان توضیح؟
ممکن است گفته شود که دین اسلام مانع پیوستن مناطق مسلماننشین یا با اقلیت مسلمان به روند جهانی شدن است، چرا که اسلام به تجارت و منع بدهکاری تشویق میکند و بدین ترتیب در طولانی مدت مانع انباشت ثروت میشود. صحیح است که تجارت در اسلام امری محبوب است، چرا که باعث گسترش دین در آفریقا و سواحل آسیا شد؛ ولی این اتفاق پیش از انقلاب صنعتی رخ داد و نه قرآن و نه سنت هیچکدام با صنعت و اقتصاد مشکلی ندارند. با این حال، بازدهی مالی (بدون بهره) نیاز به پیشرفت اقتصاد غیر مالی دارد، همان طور که در آلمان و کره و چین رخ داد. بر اساس تجربه ملتها میتوان گفت که مهمترین عامل پیشرفت فرهنگی و فنآوری، سرمایهگذاری ثابت و طولانیمدت است، خواه در سطح دولتها یا به وسیله افراد.
با این حال میبینیم که سرمایههای اسلامی ـ که اساسا عربی هستند ـ هر کجا که پیدا شوند یا در مدارس دینی (از افغانستان تا ترکیه) هزینه شدهاند یا با خرید اوراق بهادار و املاک و مستغلات دیگر در اختیار دولتهای غربی قرار گرفتهاند. مدارس دینی حتی اگر به زبانهایی غیر از زبان کشور میزبان باشد (پاکستان، نیجریه، مالی و …) برای از بین بردن بیسوادی لازم است ولی باعث پیشرفت اقتصادی نمیشود. سرمایههایی هم که در داخل کشورهای اسلامی خرج میشود، بیشتر در زمینههایی است که رشد سریعی ندارند؛ مثل املاک و مستغلات، توریسم، موبایل و اینترنت و … چنین سرمایهگذاری تاثیری بر علم و فنآوری یا رقابت اقتصادی ندارد. با روند رو به رشد خصوصیسازی در عرصه تعلیم و تربیت، بسیاری از سرمایهها به سمت این عرصه میل کرده، به خصوص در زمینههایی مثل علوم انسانی که باعث پیشرفت فنآوری نمیشود.
این بدان معنیست که هر گاه در کشوری با اکثریت مسلمان (به خصوص کشورهای نفتخیز) پول و سرمایه فراهم باشد، صرف پیشرفت اقتصادی و ایجاد فرصتهای کار یا تشویق فنآوری و ابتکارات فردی نمیشود و این تازه بدون در نظر گرفتن این است که سرمایهگذاری خارجی هم در این کشورها وجود ندارد.
باید اعتراف کرد که آخرین تلاشها برای پیشرفت در اواخر قرن نوزدهم و زمان حکومت محمد علی پادشاه عثمانی خاتمه یافت. بعدتر نمونههای کمرمقی از تلاش برای پیشرفت در جامعههای بستهای مثل مصر عبدالناصر و عراق بعثی مشاهده شد. تنها یک شاخصه کافیست که میزان کمبود سرمایهگذاری در شرق و به تبع آن حجم بیکاری را نشان دهد: کره جنوبی به تنهایی به اندازه کل کشورهای عربی شرق سرمایهگذاری میکند. نتیجه اینکه، طبقهای از افراد پولدار در اثر جهانیسازی و لیبرالیسم پدید میآیند که بخشی از طبقه سیاسی را میسازند یا در آن به شکل مستقیم شرکت دارند، همان طور که در لبنان، مصر، سوریه و حتی ترکیه و تونس میبینیم. این طبقه، حاشیهنشینها را در شهرهای بزرگ و کوچک از نظر اقتصادی و فرهنگی نابود میکنند و این از مهمترین دلایل «بهار عربی» بود.
قیامهای بهار عربی چیزی جز یک «سوء تفاهم تاریخی» نبود. این قیامها علیه جهانیسازی و لیبرالیسم رخ داد ولی در عمل باعث به حاشیه رانده شدن بیشتر کشورها شد. هنگامی که این قیامها به پیروزی رسیدند بلافاصله شروع به اجابت درخواستهای صندوق بینالمللی پول کردند (اخوان المسلمین در مصر و النهضه در تونس) که این امر باعث لیبرالیسم و گلوبالیسم بیشتر و در نتیجه به حاشیه رانده شدن و خشونت بیشتر شد. این روند را اکنون در ترکیه نیز میتوان دید، به طوری که آن چه اردوغان در حال انجام است، چیزی جز قطع کردن شاخهای که بر روی آن نشسته نیست.
مسلمانان در کشورهای غربی
اگر سرمایهگذاری یا به شکل مشخص عدم سرمایهگذاری، به حاشیه رانده شدن بخش بزرگی از مردم در کشورهای اسلامی را باعث شده، چطور میتوانیم این امر را در کشورهای پیشرفته غربی تفسیر کنیم که حجم سرمایهگذاری بالایی دارند؟ مسلمانان ساکن غرب، خواه در فرانسه و انگلیس یا آلمان و بلژیک و … نتیجهی یک مهاجرت اقتصادی هستند که صنعت غرب در ابتدای جهانیشدن با به کار گرفتن آنها به بهای اندک، از وجودشان سود برده است. باز شدن راه برای انتقال آزادانه سرمایهها از یک کشور به کشوری دیگر به خودی خود باعث انتقال صنعت به همراه سرمایه به خارج شد. فرزندان کارگران مسلمان از نخستین نسل مهاجر، با بیکاری مواجه شدند (بیکاری در میان نسل دوم به ۳۵ درصد میرسد که گاه دو یا سه برابر نرخ رسمی بیکاری در کشورهایی است که میزبان این مهاجران هستند). بیشتر کشورهای غربی از صنایعی که نیاز به کارگران انبوه دارد، دست کشیدهاند و در نتیجه گروه اجتماعی بزرگی ایجاد شده که عربی به عنوان زبان مادری را نمیداند و در عین حال بر زبان کشور میزبان نیز به شکل عالی تسلط ندارد، از نظر فرهنگی به حاشیه رانده شده و بیکار است و بخش مهمی از این گروه اجتماعی به سمت رفتارهای غیرقانونی و در نهایت تروریسم کشیده میشود. این قبیل رفتارها زیر چتر اسلام به آنها نقشی در جامعه میدهد، حتی در شرایطی که اکثرا هیچ چیز از اسلام نمیدانند (شاید سخن ابن تمیمه را اجرا میکنند که گفت بهترین دوای کسی که گناهان زیادی دارد، جهاد است). حکومتهای این کشورها ـ به خصوص فرانسه و بلژیک ـ هم خود را آماده پیامدهای جهانیشدن و سرمایهگذاری در علم و کارآفرینی برای این گروه اجتماعی نکردهاند. در واقع آنهایی که دست به عملیات انتحاری میزنند، خشم خود را متوجه جای اشتباهی کردهاند؛ چرا که رقیب فعلیشان که فرصت کار را از آنها گرفته، در چین است.
نتیجه
به حاشیه رانده شدن، دلیل اصلی خشونت است. موسسههایی که به گروه اجتماعی بزرگ بیکاران و بیسوادان اجازه زندگی با کرامت میدهد یا از بین رفته یا ضعیف شدهاند. عدهی اندکی بر درآمدهای ملی سلطه دارند، بدون اینکه راهکاری برای توزیع ثروت توسط دولتها اندیشیده شود؛ بلکه برعکس آن هم رخ داده به طوری که صندوق بینالمللی پول، سرمایههای دولتها را به باد داده است.
پس مشکل کجاست؟ مشکل در دین نیست، بلکه متوجه تصمیمگیران اصلی خواه در حکومتها و یا افراد مستقل از دولتها است. کشورهای اسلامی به جای سرمایهگذاری در مدارس دینی، املاک و مستغلات خارجی و … باید مدارس و دانشگاههای فنآوری (حتی در غرب) بنا کنند، پروژههای صنعتی را راه بیاندازند که حجم بیکاری را کاهش داده و بتواند در برخی زمینهها با چین رقابت کند، در عرصههایی سرمایهگذاری کنند که نتیجه اقتصادی و انسانی آن ظرف یک نسل به ثمر برسد. سرمایهگذاری در شانزهلیزه یا خرید تیم فوتبال (پاریس سنژرمن) به هیچ درد نسل آینده نمیخورد. کشورهای اسلامی به جای سرمایهگذاری در آمریکا، باید فنآوری را به منطقه بیاورند، چرا که انتقال سرمایهها به آمریکا به دولت این کشور اختیار میدهد که هر گاه خواست آن را ضبط کرده یا اجازه خروج این سرمایه را ندهد، همان طور که در مورد ایران مشاهده کردیم.
لینک مطلب در منبع اصلی ( السفیر):
http://arabi.assafir.com/Article/1/5297
3 پاسخ
آیا شاه سرمایه گذاری صنعتی نمیکرد؟ آیا در زمان شاه بیکاری وجود داشت؟ چرا از دل جامعه ایرانی آن زمان، انقلاب اسلامی پدید آمد؟
عدم سرمایه گذاری در صنعت و تولید در کشورهای اسلامی ربط وثیقی با قدرت روحانیون و عدم ثبات ناشی از این قدرت دارد . درکشورهای اسلامی دارای پارلمان و قوه قانونگزاری نیز قدرت احکام سیال شرعی مانع بزرگی بر سر حاکمیت قانون و وجود امنیت قضایی است .
نمونه بارز آن کشور خود ما ، که میل و سلیقه هر معمم نزدیک به هسته مرکزی قدرت بر قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی حاکمیت دارد و قوه قضائیه اسلامی کشور هم بدون توجه به قوانین موجود بر جان و مال و آزادی ملت حکم میراند !
فکر کنم به خاطره همین هست که جوامع مسلمان این وضعیت را دارند. سید جمال، فضل نوری، خمینی، شریعتی، وهابیون، خامنهای،….همه خواستار بازگشت به اصل، و ناب هستند. تاریخ همیشه به جلو است. خوب یا بد مطرح نیست. رهبری دلسوز مردمش است که نگاه به جلو داشته باشد در عین در نظرگرفتن بدیها و مضرراتش، و راه را برای پیشرفت که همان گلبا لیزسیون، سرمایه گذاری، که همان سرمایه داریست بگشاید. در این بین راههای حفاظت مردمی که در این راه ضربه میبینند را پیدا کند. مذهب را بگذارید در دل مردم بماند.
دیدگاهها بستهاند.