درآمد: در اثنای مباحث مطرح شده در سلسله جلسات «شرح فصوص الحکم» ابن عربی در بنیاد سهروردی، که کتابی است به نام پیامبران الهی، بسیار پیش آمد که «پیامبرشناسی» ابن عربی را بررسی کنیم. در واقع او در این کتاب درصدد تنسیق فلسفی مبانی عرفان نظری است و درباره نسبت عارف با پیامبران و جایگاه و شأن هریک از پیامبران الهی بسیار سخن گفته است و نظامی فکری در این باره به دست داده است.به این بهانه و پس از نزاع های علمی و غیرعلمی که اخیراً درباره نظریه «رویای رسولانه» دکتر عبدالکریم سروش بپاخاست، و گاه تا جایی پیش رفت کسانی او را «پیامبر جدید» و یا «داعیه دار دین جدید» خواندند، بر آن شدم تا با رجوع دوباره به مبانی پیامبرشناسی ابن عربی، سستی این دعاوی را در محک عرفان نظری وی نمایان تر سازم.
***
ابن عربی نخست میان سه عنوان ولایت، نبوت و رسالت تفکیک نظری قائل می شود:[۱]
۱-ولایت: یا عام است یا خاص. ولایت عام همان ولایت است که مخصوص ذات خداوند است. ولایت خاص اما ولایتی است که نبی همراه با تشریع از آن برخوردار است.
۲- نبوت: شریعت بر نبی نازل می شود.
۳- رسالت: اگر نبی مأمور به ابلاغ شریعتی شود که بر وی نازل شده است رسول است. رسولان الهی هم دو گروهند: آنانی که تنها مأمور به ابلاغ شریعت اند و در اطاعت و نافرمانی مردم مسئولیتی ندارد. اما گروهی از رسولان هستند که، وی آنها را اولوالعزم می خواند، در صورت نافرمانی مردمان با آنها درمی افتند و می جنگند.
در واقع رسول اولوالعزم همزمان واجد سه مقام ولایت، نبوت و رسالت است.
وی در ادامه می گوید نبوت و رسالت با پیامبر اسلام به پایان رسیده است و ازین رو پیامبر اسلام خاتم النبیین و خاتم الرسل است. یعنی پس از پیامبر کسی نمی تواند ادعای نبوت و رسالت داشته باشد.
پس از رسول خواه اولوالعزم، خواه رسولانی که تنها مأمور به ابلاغند، وارثان رسول بر روی زمین خواهند بود و تجربه نبوی توسط وارثان ادامه پیدا خواهد کرد. نه تنها تجربه نبوی که احکام الهی هم علی الدوام بر کاملان که همان وارثان انبیا هستند، نازل می شود.
عبدالکریم سروش هم در کتاب «بسط تجربه نبوی» در واقع بر همین مبنای مهم میان «رسالت نبوی» و «تجربه نبوی» تفکیک قائل شده است و عارفان را وارثان تجربه نبوی دانسته است.
از سوی دیگر، ابن عربی درباره «ولایت» و تداوم آن می گوید ولایت عام که از آن خداوند است به بندگان برگزیده اعطا می شود و اینان اهل کشف و شهودند و تفاوتشان با انبیا در این است که اولیا اهل کشف اند و انبیا اهل اِخبار. به نظر وی عیسی مسیح خاتم ولایت کلیه است و خود ابن عربی خاتم ولایت محمدی. در نظام فکری ابن عربی می توان گفت وارثان و اولیا در مفهوم و مصداق یکی هستند.
سلسله مراتب اولیا از نظر وی چنین است:
خاتم اکبر (عیسی مسیح)
خاتم اصغر (محی الدین ابن عربی)
خاتم کبیر (علی ابن ابیطالب)
خاتم صغیر (محمد مهدی)
تجربه نبویِ آمدگان پس از ابن عربی ذیل نور ولایت اوست و او هم ذیل نور خاتم انبیا که پیامبر اسلام است.
می توان چنین گفت که بر اساس آرای ابن عربی، وارثان که همان اولیا هستند و پس از خاتم پیامبران می آیند، ذیل نور خاتم انبیا هستند، هرچند همچنان با حضرت حق در ارتباطند و بلاواسطه احکام را اخذ می کنند. پس از خاتم پیامبران تنها رسالت پیامبری است که پایان یافته است و رسولی نخواهد آمد. حتی وی درباره کتب آسمانی نیز معتقد است این کتب لفظاً یکبار نازل شده اند و به این معنا دیگر تکرار نمی شوند ،اما این الفاظ را معنایی هست. شرح و معنای الفاظ بر قلب خوانندگان آن الفاظ نازل می شود. پس به این معنا در هر بار خواندن آن الفاظ، معانی دوباره نازل می شوند؛ یعنی نزول لفظی کتب آسمانی پایان یافته است اما نزول معانی الی ابد ادامه دارد.
عبدالکریم سروش در بخش نخست سلسله مقالات «محمد راوی رویاهای رسولانه» چنین می گوید: «محمّد(ص) راوی است، یعنی مخاطب و مخبر نیست». لذا او وی ناظر به مقام نبوت پیامبر سخن می گوید و نه مقام رسالت او. به دیگر سخن محل نزاع در مرحله تجربه نبوی است و نه مرحله ابلاغ آن. البته بحث در این مقال نسبت سنجی میان جایگاه پیامبر در نظریه رویای رسولانه و آرای ابن عربی نیست، بلکه تلاش این است که ادعای ناموجه «پیامبری» در محک آرای ابن عربی در بحث تداوم نبوت روشنتر سازد و گزاف بودن آن را نشان دهد.
در باب نمونه، با توجه به فرازهای پیشین ناظر به تداوم پیامبری و نبوت و حتی ارتباط مستقیم ولی یا وارث با خداوند در دریافت احکام، سستی این عبارات را بهتر می توان دریافت:
«گام دوم: سروش با طرح فرضیه «بسط تجربه نبوی» میکوشد مدعای درون دینی ختم نبوت را منتفی کند، و ایده تداوم نزول وحی پس از محمّد و به افرادی جز او را جا بیندازد. لبّ سخن او این است که باب وحی پس از محمّد همچنان گشوده است، و کسان دیگری هم پس از او محمل هبوط وحی بوده اند، و یافتههای وحیانی خود را بر دین محمّد افزوده اند، و هیچ دلیلی ندارد که گمان کنیم این واقعه نمیتواند تا روزگار ما تداوم بیابد.
گام سوم: سروش مدعی پیامبری مولوی میشود، و مثنوی مولوی را وحی و عدل قرآن به شمار میآورد. به بیان دیگر، او مدعی است که تجربه وحی در محمّد ختم نشد، و در وجود مولوی تجدید شد، و مولوی به مثابه یک پیامبر جدید با کلام وحیانی اش، یعنی مثنوی، “دین” تازهای را بنا نهاد تا نقایص دین محمّد را جبران کند. قرآن محمّد بن عبدالله “خوف نامه جهادی و بردگی” است، اما مثنوی جلال الدین محمّد “عشق نامه غیرجهادی و آزادگی” است. و به این ترتیب مولوی مؤسس دینی شد که از جهات عدیده بر دین محمّد برتری دارد. و سروش در این میان خود به صراحت اعلام میکند که “من دین خودم را از عارفان گرفته ام.” (“سعدی شیرین سخن – جلسه ۳ “، دقیقه ۱۰۴). اما البته سروش میافزاید که دین مولوی هم خالی از نقایصی نیست، و گویی پیامبر تازهای باید از راه برسد تا نقایص دین عشق مولوی را جبران کند. گویی جهان در انتظار ظهور پیامبر تازهای است که با الهام از خوابهای رسولانه اش ما را یک گام دیگر به پیش ببرد.»[۲]
نویسنده بی اطلاع از عرفان نظری، سروش را مبدع بسط تجربه نبوی و تداوم نزول وحی پس از پیامبر خاتم می داند؛ حال بنا به تصریحات ابن عربی به عنوان واضع و واضح عرفان نظری اساساً بنیاد عرفان اسلامی بر فرض تداوم پیامبری نهاده شده است و این سروش نیست که چنین می گوید. اتفاقاً جایگاه این تداوم تجربه نبوی در آرای سروش به شدت متعادل تر و کمتر از حدی است که ابن عربی قائل است. سروش به هیچ وجه مدعی نیست احکام شریعت را هم می توان مستقیماً از خداوند دریافت کرد، حال آنکه ابن عربی چنین نظری دارد. در این چارچوبه، داشتن تجربه نبوی (به زبان سروش) و کشف و شهود (به بیان ابن عربی) امری غیرموجه نیست. مولوی یا هر عارف دیگری که به حجیت معرفت شناسیک تجربه نبوی باور دارند و چنین تجاربی داشته اند در راستای عرفان اسلامی و ذیل نور خاتم انبیا بوده اند و خود را مریدان پیامبر اسلام می دانسته اند. «پیامبر جدید» به مولانا اطلاق کردن در حالیکه خود وی چنین ادعا و دعوی نداشته، و برای جاانداختن این موضوع سعی کردن، و آنرا به عبدالکریم سروش نسبت دادن تلاش ناکامی در ابطال نظریه بسط تجربه نبوی است.
در واقع این دست ادعاها عامداً دو موضوع «بسط تجربه نبوی» و «ماهیت پدیدارشناسیک وحی» را خلط می کنند تا به مقاصد غیرمعرفتی خود نائل شوند. به دیگر سخن اصل تداوم تجربه نبوی و عرفانی که در آرای ابن عربی تشریح شد و در عرفان نظری اسلامی پذیرفته است، فرع بر بحث «رویای رسولانه» است. رویای رسولانه (در مقام توصیف) به دنبال به دست دادن فهمی نو از پدیده و سازوکار تحقق وحی است و به این معنا پیوندی به بحث «بسط تجربه نبوی» ندارد.
اینکه عبدالکریم سروش می گوید «دین خود را عرفا گرفته است» هم هیچ نکته منفی ایی ندارد که نویسنده بدان استناد کند. سروش در مقاله «اصناف دین ورزی» سه نوع دین ورزی را از هم بازشناخته است: معیشت اندیش، معرفت اندیش و تجربت اندیش. دینی که عرفا بدان باور دارند خوانشی تجربت اندیشانه دارد و مبتنی است بر تداوم تجربه نبوی. اتفاقاً این جمله عبدالکریم سروش روشن کننده مبنا و جایگاه بحثی است که می خواهد بدان بپردازد. حال نویسنده می خواهد القا کند سروش معتقد است دین عارفان دینی متفاوت از دینی است که پیامبر خاتم آورده است. این مغلطه ایست ناشی از عدم فهمِ مبانی فکری سروش. دقیقه تفکیک «دین» و «فهم از دین» یکی از اصول فهم نظریات عبدالکریم سروش است. اصناف دین ورزی هم ناظر به سه فهم متفاوت از دین است و به معنای سه دین مجزا نیست. در واقع به عبارت منطقی، دین اینجا «مشترک لفظ» است و مصادیق متفاوت دارد. سروش از «دین ورزی» سخن گفته است نه سه «دین». اما نویسنده – شاید هم به عمد- این تفکیک و تفاوت را نادیده می گیرد. می توان ادعا کرد در اکثر قریب به اتفاق، هرجا سروش از «دین» سخن گفته است مرادش «فهم از دین» بوده است.
به مثابه خلاصه آنچه گفته شد می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱-در نظر ابن عربی آنچه ختم شده و پایان یافته است رسالت است و نبوت به معنای کشف و شهود و حتی دریافت احکام به نحو مستقیم از خداوند پس از نبی خاتم ادامه دارد و وارث یا ولی حائز این مقام است. عرفای مسلمان خود را واجدان این مقام و ادامه دهندگان راه پیامبر در کشف و شهود می دانند.
۲- نظریه «رویای رسولانه» که توسط عبدالکریم سروش مطرح شده است اعم از این فرض عرفان اسلامی در تداوم تجربه نبوی است و ناظر به فهم سازوکار تحقق تجربه وحیانه و پیامبرانه رسول گرامی اسلام است. اینکه این نظریه را با بحث «بسط تجربه نبوی» خلط کرده اند نشان از ناآگاهی و اهداف غیرعلمی است.
۳- سروش در «قبض و بسط تئوریک شریعت» تفکیک معرفت شناسیک «دین» از «فهم از دین» را مبنای آرای خود قرار داده است. همو در مقاله «اصناف دین ورزی» کوشیده با نگاهی پدیدارشناسیک میان انواع دین ورزی و نه دین تفاوت قائل شود. سه نوع دین ورزی «معیشت اندیش»، «معرفت اندیش» و «تجربت اندیش» از نظر سروش به معنای سه دین مجزا از هم نیستند. ندیده انگاشتن این مهم نشانی دیگر بر ناموجه بودن نقد بعض از ناقدان است.
————————————————-
۱-تمام مباحث مربوط به آرای ابن عربی از این منبع است:
فصوص الحکم، ابن عربی، درآمد برگردان متن توضیح و تحلیل، محمد علی موحد، صمد موحد، چاپ سوم ۱۳۸۶ نشرکارنامه
10 پاسخ
از ارسال مجدد پوزش می خواهم. مطلب بالا در پاسخ جناب صفایی بود.
در این وادی بیانتها، هر روز سرگردانیمان بیشتر میشود
هزار پرسش داریم که بیپاسخ است
خوب گفتی که سوالاتی بی پاسخ است. چون همه چیز را نمیدانیم! مگر اقای سروش البته.
قران: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا وجز اندکی از علم داده نشده اید.
دانشمندان هم بیشتر اظهار نادانی در برابر پدیده های عالم میکنند، هر چه پیشتر میرویم، بیشتر به گستردگی جهلمان پی می بریم. بهتر است که بگوئیم نمیدانیم تا آنکه یک سری اباطیل ببافیم و وقت خود و عده ای را تلف کنیم. لا ادری نصف العلم!
علی ع: من ترک قول لا ادری اصیبت مقاتله ترجمه: هر کس از گفتن “نمیدانم” روی گردان است، به هلاکت و نابودی می رسد. حکمت ۸۵ نهج البلاغه
دوست عزیز:
این که نمیشه که همین طور گزاره هایی را از پی هم بیاوریم و خود را مسؤول توصیح عقلانی هیچ کدام شان ندانیم . آیا این گزاره ها از نام ابن عربی یا دهان سروش اعتبار کسب می کنند؟ برادر من، عزیز من ، آیا ما مسؤول اثبات عقلانی ادعا های خود و همین طور مسؤول اثبات ادعاهای دیگرانی که جانبدارانه بازشان می گوییم نیستیم؟ حالا ما چرا باید این گفته ها را قبول کنیم؟ چون سروش یا ابن عربی یا مولوی گفته اند؟این که نمیشه عزیز دل برادر. من جلویِ یک یک گزاره های مقالۀ حضرت عالی یک پرسش می گذارم:چرا این گزاره صادق است؟ تا وقتی به این چرا ها پاسخی با معیار عقلانیت همه شمول نداده اید، متأسفانه باید بگویم که آنچه می پردازید، اسطوره است. اسطوره یعنی آنچه را که خودش مسأله است ، روایت کنیم.
مگر هر عارفی امد و گفت به من چنین کشفی رخ داده باید بپذیریم؟ هر کشفی که بسیاری از انها بی پایه و چه بسا شیطانی است, پذیرفتنی نیست. خداوند به ما عقل و دین داده است. البته شهر شلوغ است و هر کس چیزی میگوید. آری, اما معیار اولیه عقل فطری خدادادی همگانی است. با عقل پیامبر راستگو را از دروغگو باز می شناسیم و تابع او میشویم. عرفا, از جمله محی الدین و صدر الدین قونوی و جلال الدین رومی و بایزید بسطامی و عطار نیشابوری, به خیال خود صاحب کشف و کرامات و …اند. اما برای خودشان خوبست, اگر تازه شیطانی نباشد. برای دیگران حجت و ملاک نیست.
احتمالا چون نشریه ی خودتان است, ازادید که هر چه را خواستید درج کرده و یا نکنید. قبول. پس ادعای ازادی و ازاد منشی و عدم سانسور و بی طرفی علمی نکنید.
چطور منتقد سروش میشود نویسنده ی بی اطلاع! و نویسنده ی با اطلاع فوق مقاله ی تو خالیش در دفاع از سروش و در رد نویسنده ی بی اطلاع! درج میشود؟ !
ابتناء نظرات نویسنده و مرادش سروش, بر اراء عرفا و از جمله کشفیات بی پایه ی ابن عربی, چطور پذیرفته شده, اما انتقاد به انها را سانسور می کنید؟
تا آنجا که از کتاب شرعیات به یاد مانده اوللعزم ها پنج اند و عیسی مسیح یکی از انها که هیچگاه با دشمنان و مخالفان نجنگیده و از صلح و محبت گفته – نویسنده مقاله در تعریف اواللعزم مینویسد : پیغمبرانی که با دشمنان جنگیده اند – تکلیف چیست ؟
البته که افاضات ابن عربی ربطی به قران ندارد که خطاب به پیامبر گفته شده است ، لست علیهم بمسیطر .
استاد محقق داماد مسیطر را از سطر میدانند و معنی ایه را این که ، نباید نظرت را به خلق دیکته کنی .
ابن عربی وسط دعوی نرخ تعیین کرده است ، خاتم اصغر !
اخرین پیامبر, ۱۴۰۰ سال پیش امده و بعدش وحی خاتمه یافته. البته قران برای ما مانده است. اما به وحی و وحی شونده دسترسی نداریم که به طریقی از وحی سر در بیاوریم. اگر به پیامبر اعتقاد داشتیم, و اگر او وحی را برای ما تشریح فرموده بود, می پذیرفتیم, و الا عقل می گوید که سکوت بهتر است و ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست, عرض خود می بری و زحمت ما می داری!
به کدام ادب و اداب و شیوهء علمی می توان از چیزی که ندیده و سر در نمی اوریم, این همه زیاده گویی کنیم؟! حال چه اسممان سروش باشد و یا ابن عربی, غزالی باشد یا مولوی.
دیدگاهها بستهاند.