درآمد
به گمانم مبهمترین و از این رو چالشبرانگیزترین رخداد قرن نخست اسلام (و احیانا تمام ادوار تاریخ اسلام) رخداد پیچیده جنبش امام حسین بن علی و واقعه کربلاست. انگیزههای این جنبش چه بوده و حسین به واقع دنبال چه هدف و یا اهدافی بوده است؟ چرا چنین مواجهه فاجعهباری رخ داد؟ مواضع دو طرف چه بوده و هر یک در وقوع چنین واقعه هولناکی چه نقشی داشتهاند؟ آیا جنبش کربلا یک جنبش اصلاحی بود و یا انقلابی و براندازانه؟ و اگر انقلابی بوده با معیارهای سیاسی آن دوره و حتی در چهارچوب تفکر امامان شیعی (از امام علی تا امام دوازدهم) شورش و آن هم شورش نظامی به قصد خلع خلیفه حاکم و تسخیر ماشین قدرت سیاسی، مجاز و مشروع بوده است؟ اصولا آیا رخداد کربلا با معیارهای عقلانی و متعارف تاریخنگارانه قابل فهم و تحلیل است؟ جایگاه «خواب» و عنصر «علم امام» (حداقل به گونهای که شیعیان کنونی باور دارند) در تفسیر عقلایی کربلا و جنبش حسینی کجاست و آیا میتوان این دو را با معیارهای عقل و عقلانیت عرفی سازگار کرد؟ و آیا …
دلایل مخالفت امام حسین با یزید و خلافتش
در اینجا فقط میکوشم به پرسشی نه چندان مهم در تاریخ کربلا و قیام امام حسین پاسخی کوتاه بدهم و آن این است که:
واقعا ایراد امام حسین به یزید و یا خلافتش چه بود؟ چرا و به چه دلیل وی نه تنها حاضر نشد با یزید بیعت کند و او را به رسمیت بشناسد، بلکه آشکارا با جانشین معاویه به رقابت برخاست و حاضر شد تا مرز جنگ و پیکار با دستگاه خلافت و خلیفه وقت پیش برود؟ بررسی تاریخ رخداد کربلا (از مدینه تا مکه و تا کربلا و عصر عاشورا) پاسخی روشن به این پرسش میدهد ولی در این مقام، به عنوان جمعبندی به سه ایراد مهم و در واقع سه عامل در این جدال بدفرجام اشاره میکنم:
یکم. باور به مشروعیت خلافت برای خود و عدم مشروعیت ذاتی برای یزید
عامل نخست، همان اعتقاد به صلاحیت بیشتر خود برای تصدی مقام خلافت و امامت جامعه مسلمانان بود؛ اندیشهای که در خانواده علوی از سقیفه به بعد، یک سنت بود و در مقطع مرگ معاویه، امام حسین به عنوان وارث معتبر و مشروع خاندان هاشمی و علوی، نماد این تفکر شمرده میشد. در این تفکر، امارت غیر هاشمی و غیر علوی و به ویژه فرمانروایی اموی، ذاتا فاقد مشروعیت بود و در مقابل، امارت امام حسین از مشروعیت طبیعی و دینی و ذاتی برخوردار بود. اگر بتوان به گزارش ابن اعثم اعتماد کرد، در گفتوگوی تند با مروان در یکی از کوچههای مدینه در مقطع روز بعد از دیدار با ولید بن عتبه، امام حسین با استناد با اقوالی از پیامبر، امویان و به طور خاص ابوسفیانیان را ملعون و فاقد هر نوع صلاحیت و مشروعیت معرفی میکند و به همان سخن مشهور احتجاج میکند که به گفته رسول، خلافت بر «طلقاء» حرام ابدی است.[۱]
این دعوی در سخنان امام حسین در طول داستان کربلا در اشکال مختلف اظهار و ابراز شده است. با این حال نکته بس مهم این است که حسین در این سخنان هرگز مدعی نشده است که خلافت او منشاء الهی و نصب دارد، بلکه بر عکس، وی همواره بر بیعت و رضایت مردم و اجرای عدالت و مانند آنها تأکید دارد. البته این شیوه و سنت علی و فرزندش حسن و اکنون حسین بوده و همواره بر آن تأکید شده است. واقعیت امر نیز این است که صلاحیت شخصی حسین بن علی از جهات مختلف (به ویژه صلاحیتهای اخلاقی و خاندانی و وجاهت اجتماعی) نه تنها برتر و بیشتر از شخصی چون یزید بود؛ بلکه میتوان گفت که با او و همتایانش قابل قیاس نیز نبود. چنان که یزید خود بارها (پیش از رخداد کربلا و پس از آن) به مراتب فضل و مکرمت امام حسین اذعان و اعتراف کرده است. از جمله وی در مقطع حرکت حسین از مکه به سوی عراق، نامهای به بزرگان قریش نوشته و در آن به روشنی به پیوند خانوادگی و تباری خود و نیز مراتب فضل و فضایل حسین اشاره کرده است.[۲]
دوم. باور به عدم صلاحیت شخصی یزید برای تصدی مقام خلافت
دومین ایراد و یا عامل اختلاف، اعتقاد به عدم صلاحیت شخصی یزید بن معاویه برای احراز مقام مهم خلافت بر مسلمانان است. البته این اصل مهمی است که در آن زمان تقریبا غالب مسلمانان و بازماندگان صحابه و تابعین بر آن توافق داشتند و از این نظر امام حسین تنها نبود. از این رو در سال ۵۶ که معاویه تصمیم گرفت فرزندش یزید را به عنوان جانشین و خلیفه پس از خود معرفی کند و از مردم بیعت بستاند، این اقدام با واکنشهای منفی زیاد و با انتقادهای تند مواجه شد. تقریبا تمام بزرگان و رجال دینی ـ سیاسی آن دوران با این کار مخالفت کردند. از ابن عمر و ابن زبیر و ابن ابی بکر گرفته تا حسین بن علی (یعنی فرزندان نامدار و محتشم سه خلیفه راشده و نخستین) با ولایتعهدی یزید مخالفت کردند. حتی در اردوی امویان و در میان رجال سیاسی دستگاه معاویه (کسانی چون مروان[۳] و زیاد بن ابیه هر چند با انگیزههایی متفاوت) نیز با خلافت یزید موافق نبودند. انگیزه مخالفت نیز، جز مسئله نقض پیمان صلح با امام حسن، فقدان صلاحیت کافی برای شخص یزید در تصدی مقام مهم خلافت بوده است.
این عدم صلاحیت نیز در دو قلمرو برجسته بود. یکی، خصوصیات فردی و شخصیتی یزید و دیگر، فقدان درایت لازم در ملکداری و تدبیر امور در او. در مورد ویژگیهای شخصی، عموما یزید را فردی بوالهوس، شرابخواره، میمونباز، سگباز، طنبورنواز و در مجموع فاسق و متظاهر به فسق و قاتل بیگناهان توصیف کردهاند.[۴] از این رو طبق قولی در لهوف ابن طاوس حسین در همان دیدار با ولید بن عتبه و در برابر پیشنهادش مبنی بر بیعت با یزید، ضمن برشمردن اوصاف مذموم وی میگوید «چون منی با یزید هرگز بیعت نمیکند». حتی روایاتی از پیامبر در نکوهش و یا عدم صلاحیت یزید از پیامبر نقل شده است.[۵]
اما در ویژگی دوم، باید اذعان کرد که یزید در زمان پدر نه چندان تمرین ملکداری و سیاستورزی کرده بود و نه استعداد لازم برای جانشینی سیاستمداری چون معاویه بن ابی سفیان از خود نشان داده بود و نه اصولا دانش دینی لازم را برای احراز مقام خلافت اسلامی داشت.[۶] بی تدبیریهای او، از همان لحظات مرگ پدر و آغاز خلافتاش، با اجبار به بیعت شخصیتهای مهمی که حتی پدرش موفق به تسلیم کردنشان نشده بود، شروع شد و به طور گریزناپذیری به حوادث تلخ و خونین بعدی (از واقعه کربلا تا سرکوبی مردم مدینه در سال بعد و حمله به مکه و ویرانی آن شهر و مکه اندکی پس از آن) منتهی شد؛ پیامدهای تلخی که در فرجام خود، حداقل به انتقال خلافت از شاخه بوسفیانی اموی (کاری که معاویه با تدابیر زیاد برای آن برنامهریزی کرده بود) به شاخه دیگر اموی (شاخه مروانی) منتهی شد. او حتی به توصیههای پدر مبنی بر عدم تعرض نسبت به حسین علی و حتی حفظ حریم و حرمت او اعتنایی نکرد.[۷] اگر یزید از درایت و تدبیر و دوراندیشی لازم بهره داشت، سیر حوادث به گونهای دیگر رقم میخورد.
سوم. اعتراض به ستمگریهای امویان
عامل دیگر در اعتراض به یزید، ستمگریهای امویان بود که از دوران عثمان آغاز شده و در روزگار فرمانروایی چهل ساله معاویه (بیست سال امارت بر شامات و بیست سال خلافت بر کل جهان اسلام) ادامه یافته بود. هرچند این اقدامات و عملکردها در مقطع رخداد کربلا معطوف بود به معاویه و دیگران و یزید شخصا در آنها نقشی اثرگذار نداشت[۸]، اما حوادث دوران خلافت کوتاه یزید نیز نشان داد که این ستمگریها و تبعیضات و اتلاف منابع عمومی و تضییع حقوق مردم و بی اعتنایی به ارزشهای مذهبی و نقض اخلاقیات رایج عموم مؤمنان، همچنان و حتی با بی پروایی بیشتر ادامه دارد. گرچه نارضایتی از سیاستهای امویان چندان زیاد بود که کنترل آن در دوران پس از معاویه چندان آسان نبود؛ اما اگر یزید راه دیگری در پیش میگرفت و در اندیشه ترمیم دستگاه خلافت با بزرگان معتبر و محبوب مردم و نیز کاهش تنش بین حکومت و مردم بود، شاید سرنوشت مسلمانان به گونهای دیگر رقم میخورد.[۹]
در هرحال، به استناد واقعیتهای تاریخی، اعتراضات حسین بن علی به عدم صلاحیت فردی یزید و رواج انواع ستم و تبعیض و تجاوز به حقوق عمومی و بی اعتنایی والیان غالبا اموی به ارزشهای دینی و اجتماعی، کاملا درست و واقعبینانه بوده و از این نظر حسین تنها نیز نبوده و در آن زمان عموما بر همین نظر بودهاند.
جدای از این نوع خردهگیریها، اگر حوادث در ظرف زمانی خودش مورد فهم و تحلیل قرار بگیرد، درک چنین مجادلاتی چندان دشوار نیست. مشکل اساسی این است که در ادوار بعد این رخدادها که در زمان وقوع عادی به نظر میرسید، با عواطف و تعصبات فرقهای و جناحی عجین شده و در نهایت داستان «فرشته/شیطان» و یا «دیو/دلبر» بازسازی شده و هنوز هم در حال بازتولید شدن است. در داستان کربلا، امام حسین و یارانش را پاکترین مردان روزگار و حتی تاریخ به تصویر کشیدهاند؛ و در مقابل، نه تنها یزید شیطانی مجسم تصویر شده، بلکه افکار و اعمال دیگر کارگزارانش در کربلا و کوفه نیز جملگی با انگیزههای شخصی پلید تحلیل شده و حتی قاتلان حسین به لحاظ جسمی و فیزیکی نیز دارای عیب و ایراد بودهاند.[۱۰]حال آن که جدای از شخصیت فردی امام حسین و رقیبش یزید، میتوان افکار و رفتارهای سیاسی این دو رجل سیاسی آن روزگار را با بی طرفی و انصاف و متکی به اسناد معتبر در منابع کنونی، مورد واکاوی و نقد و بررسی قرار داد.
منابع و پانوشت ها
———————————–
[۱] . ابن اعثم (فتوح، جلد ۵، ص ۱۶-۱۷) و نیز ابن نما (مثیرالاحزان، ص ۱۵). مضامین به کار رفته در این خبر طولانی، احتمال برساختگی تمام و یا پارههایی از آن را افزایش میدهد. جدالهای تند فرقهای در آن آشکار است؛ جدالی که در آن زمان هنوز چندان برجسته و آشکار نبود. از جمله در این خبر آمده است که پیامبر فرمود هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید، شکمش را بدرید. چنین فرمانی نه تنها از شخصیتی چون پیامبر اسلام پذیرفته نیست؛ بلکه از هیچ انسان فی الجمله اخلاقی و مسلمان نیز مقبول نیست؛ چرا که با قواعد مسلم اسلامی و شرعی در تعارض است. آیا میتوان پذیرفت که شخصیتی چون نبی اسلام، فرمان قتل کسی را صادر کند که (ولو ناحق) قرار است حداقل سی سال پس از آن، بر کرسی خلافت تکیه زند؟ بگذریم که تحریم ابدی یک خاندان (=طلقاء=خاندان ابوسفیان) نیز با هیچ منطقی قابل دفاع نیست.
[۲] . ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۷۷.
[۳] . به نقل مسعودی (مروج الذهب، جلد ۲، ص ۳۲) مروان یزید را «کودک» خوانده بود.
[۴] . مطهری (حماسه حسینی، جلد ۳، ص ۱۳۸-۱۴۰) شرحی در باره شخصیت و منش یزید آورده است. به روایت او: مادر یزید دختر مجدل [در طبری، بجدل] کلبی بوده است که زندگی با معاویه در شهر را کراهت داشت. معاویه همسر و فرزندش را به بادیه فرستاد و یزید در بادیه بزرگ شد. از این رو یزید اخلاق بادیهنشینی و صحرانشینی داشت. زبانش فصیح بود. یزید دیوانی دارد که چاپ شده است. ابن خلّکان میگوید از مزیتهای یزید فصاحت است. به شکار علاقه داشت. به اسبسواری و مسابقه و تربیت حیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانی داشت. این صفات در مردی که قوی و نیرومند و صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قوای او میشود ولی در اهل تنّعم و اعقاب و سلالات و آقازادهها و اشرافزادهها و شاهزادهها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنّعم میشود. یزید روی فصاحت بدوی به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانی داشت آن هم از نوع اشعاری که در اسلام لهو و لعب است … به هرحال شعرا و بطّالها در دربار یزید مقامی داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعاری دارد (مطهری چند نمونه از این اشعار را نقل کرده است). علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع از رسیدگی به کارهای مملکتداری و سیاست بود و ناچار کارها در دست دیگران بود. اما علاقه و سرگرمی او در بازی با حیوانات، کارهای او را به صورت مسخرهای در آورده بود. یزید در کودکی در بادیه مرض آبله گرفت و آبلهرو بود. مطهری در جای دیگر (ص ۱۴۳) به نقل از عقاد میگوید که یزید جوانی خوش سیما و بلند قامت بود. همچنین به نقل از همان منبع میآورد یزید به مسابقه و کشتی علاقهمند بود ولی بیشتر جنبه لهوی داشت نه جنبه جدی و شجاعانه. وی به تمام معنی مردی مهمل و عیاش و سبکسر بوده است. برای تأیید این مدعا به شعری که یزید هنگام اعزام به جنگ قسطنطنیه در زمان معاویه استناد شده است. هرچند مطهری منبع و یا منابع گزارش خود را (جز دو مورد) ذکر نکرده است اما این مطالب به عبارات مختلف و به تفاریق در منابع مختلف (از جمله در مروج، جلد ۲، ص ۷۱-۷۲ و ابن اعثم، فتوح، جلد ۵، ص ۱۲) و ابن طاوس (لهوف، ص ۲۶) بازتاب یافته است. باز وفق گزارش ابن اعثم (جلد ۵، ص ۱۳۷-۱۴۰) زمانی که پس از ماجرای کربلا محمدبن حنفیه به دعوت یزید به شام رفت و با او به گفتوگو نشست و در نهایت با او بیعت کرد، هنگام بازگشت محمد به مدینه در برابر این گفته یزید که اکنون که از پیش ما میروی دوست ندارم که چیز بدی در اخلاق من یافته باشی، اشاره کرد که جدای از داستان حسین، اکنون جز خیر در شما نمیبینم جز این که میخوارهای و این عمل زشتی است و شیطانی و البته یزید نیز خرسند شد و قول داد که به توصیههای او عمل خواهد کرد. ابن قتیبه (الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۲۲۴) نیز نقل میکند وقتی پس از مرگ معاویه از ابن عباس، که در مکه بود، خواسته شد که با یزید بیعت کند، او نیز در عدم صلاحیت وی همان میخواری و هرزگیهای او را مطرح کرد و از بیعت تن زد.
با این حال باید توجه داشت که اولا، برخی از این اوصاف در فضای فکری و ذهنی مسلمانان آن روزگار مذموم شمرده میشده و ممکن است در زمانهای بعدی و به ویژه در زمان ما چنین نباشد (مانند شکار و یا علاقه وافر به شعر و ادبیات و یا حتی علاقه داشتن به سگ و میمون و کشتی و مهمتر از همه علاقه به موسیقی …) و ثانیا، بسیار محتمل است که در باره شخصیت و منش و اوصاف یزید مبالغه شده و حتی نسبتهایی جعل شده باشد. اعمال یزید در همان حدود سه سال خلافتاش، چنان بد و نفرتانگیز و موجب آزردگی عموم مسلمانان شد که به زودی او را به عنوان نماد شر و پلیدی شناخته و از این رو (مانند موارد مشابه) بعید نیست که برخی اوصاف منسوب به او اصولا برساخته و یا همراه با گزافهگویی باشد تا در نهایت نمادسازی شیطانی در یزید به کمال رسیده باشد. به ویژه که در برخی تفسیرها سوء ظن شدید به یزید و حتی دشمنی با او عیان است.
[۵] . در ابن اعثم (جلد ۵، ص ۲۴) روایتی از ابن عباس (در حضور حسین و ابن عمر) از پیامبر نقل شده است مبنی بر این که «مالی و لیزید لابارک الله فی یزید، و انه یقتل ولدی و ولد بنتی الحسین و …».
[۶] . با این همه نخستین خطبه او در مقام خلافت نشان میدهد که یزید نه تنها از هوشمندی بی بهره نبود؛ بلکه از هوش و درک بالایی نیز برخوردار بود. به نقل طبری او با جنگهای تهاجمی پدرش به روم مخالفت کرد و این امر از درایت جانشینش حکایت میکند. مضمون دیگر در گزارش مسعودی (مروج الذهب، جلد ۲، ص ۶۹) بازتاب یافته است. در این سخنان او، ضمن اذعان به کم دانشیاش، به نکات مهمی اشاره میکند که جمله جمله آن هوشمندانه و حتی میتوان گفت منصفانه و واقعبینانه است. او گفت: «معاویه ریسمانی از ریسمانهای خدا بود که وقتی میخواست، آن را کشید و همین که خواست آن را برید. از سابقون خود کمتر و از لاحقان خود بهتر بود. اگر خدایش بیامرزد، خدا اهل آمرزش است و اگر عذابش کند اقتضای گناهان اوست. من پس از او به خلافت رسیدهام. از جهالت عذر نمیخواهم و به طلب علم اشتغال ندارم. شتاب مکنید که هرچه خدا بخواهد، میشود. خدا را یاد کنید و از او آمرزش بخواهید».
[۷] . معاویه هنگام مرگ به فرزند و جانشینش وصیت کرد که متعرض حسین نشود و به ویژه رعایت حال حسین را بکند. در البدایه (جلد ۸، ۱۷۵) و ابن عساکر (الامام الحسین، ۲۹۱) آمده است که معاویه هنگام مرگ به پسرش گفت: حسین بن علی پسر فاطمه است و او محبوبترین کس در میان مردمان است، به سود و صلاح توست که با او مدارا کنی و صله رحم را رعایت نمایی. به گزارش طبری حتی معاویه توصیه کرده بود که جانشیناش رعایت حال مردمان عراق و حجاز را بکند.
[۸] . شگفت به نظر میرسد که به گزارش ابن اعثم (فتوح، جلد ۵، ص ۱۵) (و نیز ابن طاوس) امام حسین در همان گفتوگو با ولید بن عتبه امیر مدینه، یزید را متهم به «قتل نفس محترمه» میکند و حال آن که روشن است در آن سپیدهدم خلافت یزید هنوز قتل نفسی صورت نگرفته بود. بسیار محتمل است که چنین سخنی در ادوار بعد ساخته و پرداخته شده باشد.
[۹] . البته اگر دعوی مشروط شدن ولایتعهدی حسین پس از حسن در قرارداد صلح امام حسن با معاویه مقبول باشد، نقض این پیمان را میتوان دلیل چهارم مخالفت حسین با یزید و امتناعش از بیعت، دانست. چنان که وفق گزارش ابن اعثم (فتوح، جلد ۵، ص ۱۲) امام حسین دلیل خودداریاش از بیعت با یزید را نقض پیمان معاویه مبنی بر جانشینیاش از برادر میداند؛ اما نکته آن است که اساسا سنت ولایتعهدی در تفکر عربی ـ اسلامی قرن نخست به دلایل مختلف قابل قبول نیست. با این که در قرار صلح امام حسن و معاویه، امر خلافت و تعیین خلیفه به شورای مسلمانان وانهاده شده بود، حداکثر آن است که این جانشین بالقوه و پیشنهادی میتواند حسن بن علی باشد؛ چرا که او خلافت مشروع خود را داوطلبانه به رقیب وانهاده و از این رو منطقا میتواند از اولویت برخوردار باشد؛ ولی این امتیاز برای حسین و یا هر فرد دیگری نامعقول است و با سنت اسلامی آن دوران نیز سازگار نیست. قابل تأمل این که ابن اعثم در حالی به سخن امام حسین اشاره میکند که خود در گزارشاش از به ماجرای صلح امام حسن با معاویه، هیچ اشارهای به داستان دعوی شرط جانشینی حسین پس از حسن نکرده است.
[۱۰] . در اینجا مطهری (حماسه حسینی، جلد ۳، ص ۱۴۷-۱۴۹) در باب برخی رجال اموی و مردان کوفی در کربلا سخنانی شنیدنی دارد که به عنوان نمونه نقل میشود:
ایشان با اشاره به کسانی چون شمر و عبیدالله و مسلم بن عقبه میگوید: هر یک از اینان نقصی در بدن و یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد میخواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی میکند و احیانا جبران نقص خود را در پایین آوردن و منکوب کردن دیگران میخواهد تا تعادل برقرار شود. شمر پیس و زشترو و بدقیافه بود. مسلم بن عقبه یک چشم و گلگون و سپید موی بود و چون راه میرفت گویی دو لنگش را میخواهد از گل بیرون آورد. در مورد عبیدالله نیز مطهری همان عیب بزرگ داستان استلحاق پدرش را پیش میکشد و میافزاید او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمیکرد و چون میخواست یکی از حروریان خارجی را عیب گوید، میگفت: هروی، و شنوندگان همه به او خندیدند. یک بار خواست بگوید: شمشیرهاتان را برکشید، گفت: شمشیرهاتان را باز کنید، و یزید بن مفرغ او را به این مناسبت هجو کرد. حتی در عیبجویی پای مادر عبیدالله نیز به میان کشیده شده و مطهری با این بیان که مادر عبیدالله کنیزی مجوسی بود و مرجانه نام داشت، «کنیز» بودن و «مجوسی» بودنش (که احتمالا در اینجا به معنای ایرانی بودن است) را برای منکوب کردن پسرش مورد استفاده قرار داده است. وقتی مطهری (همانجا، جلد ۲، ص ۲۳) همه امویان را ناپاک میداند، چنین تحلیلهایی چندان دور از انتظار نیست. قابل ذکر این که به نقل طبری (جلد ۴، ص ۳۷۱) مرجانه زنی نیککردار بود و پس از واقعه کربلا از نخستین کسانی بود که به فرزندش عبیدالله اعتراض کرد. البته برخی از این نسبتها در منابع اسلامی نیز آمدهاند.
در هرحال فروکاستن یک اختلاف بزرگ و شناخته شده و قابل تحلیل تاریخی در ظرف زمانی خودش، به عواملی این چنین (حتی اگر جملگی راست باشند)، نه کاری است علمی و نه در نهایت گرهی میگشاید و البته در انحراف اذهان و دامن زدن به جدالهای فرقهای و تقویت نقارها و نفرتها نقشی مهم ایفا کرده و میکند.
3 پاسخ
با سلام و عرض ارادت
ای کاش امکانش بود که حرف دل ها را واضح تر گفت.
درود برشما جناب اشکوری
مطالعه درس نامه های شما با موضوعات تاریخ اسلام بسیار شیرین و دل نشین است
رقابت امام با یزید ، آنهم با ادعای بیعتی که صورت نگرفته بود حرف تازه ایست که در تحلیل حادثه کربلا کمتر دیده میشود ، مرحوم احمد قابل مدعی است که حرکت امام برای یافتن محل امنی برای خود و خانواده اش بود و در کتاب شهید جاوید ایت الله صالحی نجف ابادی نیز چنین ادعایی مطرح نشده است !
دیدگاهها بستهاند.