پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا آنچنان غیرمنتظره و شگفتانگیز بود که بسیاری از ناظران و تحلیلگران سیاسی انتخابات و مجریان نظرسنجیها را غافلگیر و آنان را با پرسشهای تازهای مواجه ساخته است. با توجه به نتیجه انتخابات و شوک ناشی از پیروزی ترامپ، در این نوشتار دو پرسش مطرح میشود: اگر بر مبنای باور بسیاری از تحلیلگران انتخاباتی، بپذیریم ترامپ یک پوپولیست بوده است، در یک نظام سیاسی دموکراتیک و نظام اجتماعی پیشرفته که علاوه بر رقبای احزاب دیگر و گروهی از نخبگان و روشنفکران، بسیاری از نخبگان همحزبی نیز مخالف وی بودند، چگونه یک پوپولیست میتواند از رقیب خویش پیشی گیرد و در نهایت نتیجه انتخابات را به نفع خود رقم بزند؟ و پرسش دوم که به نظر من اهمیت بیشتری از پرسش اول دارد این است که آینده سیاسی ترامپ چگونه خواهد بود و آیا عوامگرایی مندرج در رفتار سیاسی ترامپ و حمایت تودهها تداوم مییابد و زمینهساز توتالیتاریسم در آمریکا خواهد شد؟
۱. آیا توسل اشاره به وجود پوپولیسم و شعارهای عوامپسندانه ترامپ برای توجیه پیروزی وی کافی است و در تبیین علل و عوامل پیروزی وی حق مطلب ادا میشود؟ آیا نباید نقش هیلاری کلینتون و ستاد انتخاباتیاش نیز مورد توجه قرار گیرد که چرا در فرآیند انتخابات نتوانستند – با توجه به انبوه امکانات و وسایل رسانهای و حمایت روشنفکری که در اختیار داشتند – نقشهها و روشهای عوامپسندانه ترامپ را نقش بر آب کنند و کلینتون به عنوان اولین زن آمریکایی، نقش ریاستجمهوری آمریکا را به خود اختصاص دهد؟ دو نکته در پاسخ به این پرسش حائز اهمیت است؛ نکته اول این است که کلینتون، شاید ناخواسته، در دامی افتاد که ترامپ با انتقادات اغلب بیسروته و غیر منطقی خود از نظام بوروکراتیک، ساختار حزبی و دولت اوباما گسترانیده بود. در تمامی مناظرهها و سخنرانیها، کلینتون به خوبی از عهده پاسخگویی به انتقادات و سخنان ترامپ برمیآمد و این، تحسین بسیاری از نخبگان را برمیانگیخت غافل از اینکه در میان مردمی که چندان از وضعیت موجود دل خوشی نداشتند پاسخ به ادعاهای ترامپ، کلینتون را به ادامهدهنده سیاستهای دولت فعلی تبدیل و این تلقی را ایجاد میکرد که از رهگذر رأی به ایشان تغییری در سیاستها ایجاد نمیشود و در نهایت اگر رأی بیاورد در بر همان پاشنه قبلی خواهد چرخید. نکته دوم این است که کلینتون بهجای اینکه به برنامهها و شعارهای خاص خود بپردازد، سطح مباحث خود را تنزل داد و بهتدریج سطح سخنان و مطالب خود را به تابعی از رفتار و گفتار ترامپ تبدیل کرد و در سخنرانی و مناظرهها از بهکاربردن ادبیاتی فاخر و اخلاقی که از رئیسجمهور انتظار میرفت، دور شد.
در واقع کلینتون میبایست به گونهای عمل میکرد که این تصور که دولت ایشان، دنبالهرو دولت فعلی و حافظ وضع موجود خواهد بود، سخن و تصوری نادرست تلقی شود. انتقاد از بخشی از سیاستهای دولت اوباما، ارائه راهکار و برنامه متفاوت از آنچه هست و بیتوجهی و عدم پاسخگویی به برخی از انتقادات ترامپ، میتوانست مانع از ایجاد و گسترش این تلقی در میان مردم و رأیدهندگان گردد و در نهایت بخشی از آرای معترضان وضع موجود به نفع ایشان به صندوقهای رأی انداخته شود. اصولاً پس از دو دوره ریاست جمهوری، مردم به دنبال برنامه و سخن تازه هستند و کلینتون نتوانست این امر را محقق سازد. شاید این شیوه از تبلیغ و دفاع از عملکرد دولت حاضر در میان رأیدهندگان دموکرات و در رقابتهای داخلی درونحزبی کارساز باشد، در حقیقت کارساز نیز بود اما از این طریق نمیتوان نسبت به جذب رأی اقشار حاشیهای جامعه، گروههای معترض و جنبشهای اجتماعی خواهان تغییر امیدوار بود. ممکن است اگر به جای کلینتون، «برنی سندرز» کاندیدای دموکراتها میشد، با توجه به انتقاداتی که از دولت اوباما و سخنان تازهای که اظهار میکرد، امکان پیروزی وی بر ترامپ قابل تصورتر بود. در حقیقت کلینتون نتوانست از این تصور که نماد طرفداری از وضع موجود و مخالف تغییر در سازوکارهای حاکمیت است، رهایی یابد و در دوگانه و تقابل محافظهکاری و تغییر گرفتار آمد.
در مورد نکته دوم نیز باید گفت، ترامپ در طول دوران رقابت انتخاباتی از ادبیاتی عامیانه و تا حدی سخیف بهره میگرفت، در مقابل، کلینتون دارای ادبیاتی فاخر و جدیتر بود که بدینوسیله توانسته بود دل نخبگان و بخشی از شهروندان را به دست آورد. اما ضعف ایشان از هنگامی شروع شد که در مواجهه با ترامپ به جای اینکه فرهنگ انتخاباتی و تبلیغاتی خویش را بر وی تحمیل نماید، روش و منش وی را در پیش گرفت و تسلیم روشهایی شد که رقیبش در این زمینه مهارت بیشتری داشت و اصولاً هویتش بر این پایه شکل گرفته بود. کلینتون راه خود را ادامه نداد و تمام هم و غمش این بود که به شبهات و ادعاهای ترامپ پاسخی درخور و منطقی دهد اما ترامپ بیتوجه به برنامههای رقیب خود، راهی را میرفت که از اول انتخاب کرده بود و به خوبی از عهده آن برمیآمد؛ در نتیجه کلینتون نتوانست ترامپ را منفعل و وی را از راهی که در پیش گرفته بود دور سازد. به عبارت دیگر ترامپ توانست کلینتون را به بازی در میدانی بکشاند که در آن مهارت و نیروی کافی داشت اما کلینتون از این کار عاجز ماند. این امر موجب شد کلینتون نه تنها نتواند آرای جدید و بلاتکلیف را جذب نماید بلکه بخشی از هوادارانش را نیز از دست دهد.
۲. ترامپ اکنون رئیسجمهور آمریکاست و تقریباً تردیدی نیست که مبنا و اساس رأی وی برنامهها و شعارهای عوامپسندانهای بود که در کارزار و روزهای تبلیغات انتخاباتی ارائه کرده بود. وی مدعی نبوغ و استعداد خاص خود برای حل مسائل و مشکلات جامعه آمریکا است، هرگونه سازماندهی حزبی و تشکیلاتی را تا آنجا که ممکن بود نفی میکرد و مصمم و سرسختانه از عقاید خویش دفاع میکرد. «آرنت» برای جامعهای که دچار آشفتگی در عقاید است این قاطعیت را که جاذبه دارد، هراسناک میداند. وی میگوید جامعه همواره مستعد پذیرش بیمطالعه یک شخص مدعی است، تا بدانجا یک عقلباخته مدعی نبوغ پیوسته بخت آن را دارد که پذیرفته آید. تا بدانجا هر کسی که عقایدی برای خود داشته باشد و بتواند آنها را با یک آهنگ اعتقادی تزلزلناپذیر ارائه دهد، به این آسانی آبرویش بر باد نمیرود؛ حتی اگر بارها اثبات گشته باشد که او بر خطا بوده است. کلینتون در سخنرانی پس از انتخابات به شکاف عمیقی که در جامعه آمریکا وجود دارد، اشاره کرد و آن را یکی از علل شکست خود دانست.
ترامپ بدون واهمه و نگرانی از پیامدهای آن، با قاطعیت سخنانی بر زبان میراند: نظام سیاسی و قسمت عمده دستاوردهای آن را ناکارآمد و ناچیز جلوه میداد، بیمحابا و همراه با لحنی خشن بر مسلمانان، مهاجران و کشورهای همسایه میتاخت، از ساختن برج و بارو و دیوار و اخراج سخن به میان میآورد و برجام و توافق هستهای با ایران را به عنوان یک توافق بد که باید برجای نماند، در جهت منافع ایران قلمداد میکرد. در مقابل با اتکا بر ناسیونالیسم تهاجمی، وعده آیندهای بهتر، آمریکایی قدرتمندتر و حل مسائل و مشکلات اقتصادی، از مردم خواست که فراتر از چارچوبهای حزبی و سیاسی به وی اعتماد کنند و رأی دهند.
این وعده و شعارها در فضای بعد از انتخابات و در عالم واقعیت به سادگی به ضد خود تبدیل میشوند. بدیهی است هرگونه تغییر در ساختار اجتماعی، حتی اگر ممکن، میسر و مطلوب باشد، نیاز به زمان و کنترل و تأثیرگذاری بر عوامل مختلفی دارد که همه در اختیار رئیس جمهور نیستند. ضمن اینکه قدرتهای رقیب نیز به نوبه خود میتوانند بر جهت و نوع تغییر یا حفظ وضع موجود مؤثر واقع شوند. در واقع باید سخن لنین را وارونه کرد و گفت که تغییر، صرفاً معطوف به تصرف قدرت نیست و اگر چه از اهمیت غیر قابل انکاری برخوردار است اما باید بسیاری از عوامل دیگر را در نظر گرفت. در محیط بینالمللی اوضاع بسیار پیچیدهتر است و دشواریها ابعاد گستردهتری به خود میگیرند. علاوه بر این، تودههای مردم نیز به تدریج از شعارهای عوامگرایانه خسته و ناامید میگردند و در انتخابات بعدی – البته اگر تخلف یا تقلبی صورت نگیرد – به احتمال قوی به کاندیدای رقیب رأی میدهند. در چنین موقعیتهایی که امکان تحقق شعارها و وعدهها و امیدی به تکرار آرای مردم وجود ندارد، پوپولیستها برای حفظ موقعیت خویش، وابستگی بیشتری به قدرت خواهند داشت و در نتیجه تمایل زیادی به توتالیتاریسم پیدا میکنند.
اما آنچنان که «تورن» میگوید: پوپولیسم بیماری کودکانه دموکراسی است، در نتیجه دوام و استمرار چندانی ندارد. بر این اساس میتوان گفت ترامپ و روش وی در دموکراسی آمریکا جایگاه چندانی نخواهد یافت و به احتمال قوی در انتخابات بعدی شکست قاطعی را تجربه خواهد کرد. ترامپ رئیسجمهوری نیست که قادر باشد هشت سال، رهبری کشورش را در اختیار داشته باشد و در یک نظام دموکراتیک این بیماری کودکانه در انتخابات بعدی، با هزینهای اندک مداوا و درمان خواهد شد.