«ناکرده‌»های آیت‌الله موسوی اردبیلی

محمدجواد اکبرین

مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی اگرچه در سیرتِ حوزوی و دانشگاهی‌اش، تجربه و کارنامه‌ای مکرّم و مغتنم داشت اما در سیره‌ی سیاسی‌اش مجموعه‌ای از ابهام‌ها و اتهام‌ها را بی‌پاسخ گذاشت و درگذشت. او با سخنانی در دهم خردادماه سال نود و یک از «کارهای کرده و ناکرده‌»ی خود ابراز نگرانی کرد و رفتار خود و دیگران را مسبّب رسیدن به «وضع موجود» دانست و بابت آنها از مردم عذرخواهی کرد: «من از کارهای کرده و نکرده‌ی خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود»؛

این یادداشت اشارتی است به کارهای «ناکرده‌»ی آن مرحوم؛ ایشان نه تنها به مبنای خود درباره‌ی «ضرورتِ اجتهادِ تجربه‌شده‌ی رهبری» پای‌بند نماند بلکه حتی در سخت‌ترین روزهای آیت‌الله منتظری در نقد مرجعیت آقای خامنه‌ای نیز از آنچه می‌دانست و بدان معتقد بود هیچ نگفت؛ او را تنها گذاشت و سکوت کرد. این در حالی‌ست که مرحوم موسوی اردبیلی در جلسات مذاکرات متمّم قانون اساسى وقتی قرار شد شرط مرجعیت را از رهبری حذف کنند گفت که باید مشخص شود قرار است در حذف این شرط تا کجا کوتاه بیاییم و تنزل کنیم؟ حتی تا اینجا که «اگر همین امروز وقت به او بدهند این برود بنشیند استنباط [کند] می‌خواهیم تا اینجا تنزل کنیم؟… از این هم تنزل کنیم، استعدادش را دارد اما این استعداد یک مقدار زیادی کار کردن میخواهد، طلبه‌ی فاضلی است. اما طلبه‌ای است که انصافاً اگر یک مقدار زحمت بکشد… اگر بگوئیم قدرت استنباط دارد، همین که می‌گویند قدرت استنباطش را دارد اما اصلا استنباط نکرده، رویش کار نکرده، چه نکرده ولی هر کس نگاه می‌کند می‌گوید بله، اگر ایشان در آن رشته بودند، کار بکنند یک چیزی می‌شوند؛ تا اینجا می‌خواهیم بیائیم یا از این هم میخواهیم پائین‌تر بیائیم؟… نگرانی من فقط این است.»(جلسه‌ی پنجم از مذاکرات متمّم قانون اساسى سه‌شنبه دوازدهم اردیبهشت‌ماه شصت‌وهشت)

تنها یک‌ماه بعد از این سخنان، با درگذشت آیت‌الله خمینی کسی به رهبری انتخاب شد که حتی یک اثر فقهی نداشت و در هیچ مقاله‌ای استنباط فقهی‌اش را در معرض داوری قرار نداده بود و دقیقا همان اتفاق افتاد که مرحوم موسوی اردبیلی در آن جلسه نسبت به آن هشدار داده بود: «وقت به او بدهند این برود بنشیند استنباط کند؛ می‌خواهیم تا اینجا تنزل کنیم؟» با این‌همه اما رهبر جدید نه تنها به عنوان فقیه معرفی شد بلکه دیری نگذشت که به مقام مرجعیت نیز ارتقاء داده شد؛ روندی که آیت‌الله منتظری به شدت نسبت به آن اعتراض کرد:
«حالا صرف نظر از مساله‌ی رهبری، مرجعیت را چرا دیگر؟ شما که در شان و حد مرجعیت نیستید. من قبلا به ایشان تذکر دادم، در شرُف فوت مرحوم آیت‌الله اراکی بود، من به وسیله‌ی آیت‌الله مومن راجع به چند چیز برای ایشان (آقای خامنه‌ای) پیام دادم . این صورت متن پیام است؛ به دست ایشان هم رسیده است… به ایشان پیام دادم: نگذارید قداست و معنویت حوزه‌ها با کارهای دیپلماسی ارگان‌ها مخلوط شود. تیپ فلان (تیپ ۸۳ رزمی تبلیغی امام صادق سپاه) چه حقی دارد بیاید در قم یک عده بچه راه بیندازد و حوزه را به هم بزند؟ به مصلحت اسلام و حوزه‌ها و جنابعالی است که دفتر شما رسما اعلام کند: چون ایشان کارشان زیاد است و وظیفه‌ی اداره‌ی کشور را به دوش دارند از جواب دادن مسائل شرعی معذورند و از حال به بعد جواب مسائل شرعی داده نمی‌شود و رسما مراجعات علمی و دینی و حتی وجوه شرعیه جزئیه را کمافی السابق به حوزه‌ها ارجاع دهید… خود آیت‌الله مومن به من گفت یکی از این آقایان که می‎رود در دفتر ایشان در قم می‎نشیند و مسائل را مطابق نظر آقای خامنه‌ای جواب می‎دهد به ایشان گفتم که ایشان که رساله ندارد، شما چگونه فتاوا را بر طبق نظر ایشان جواب می‎دهید؟ گفت ما روی تحریرالوسیله‌ی امام جواب می‎دهیم!… خُب این معنایش مبتذل کردن مرجعیت شیعه نیست؟ اینکه آمدند در شب بعد از فوت آیت‌الله اراکی، عده‌ای بچه راه انداختند در خیابان جلوی جامعه مدرسین، مثل همین الان که راه می‎اندازند… به زور هفت نفر را به عنوان مرجع گفتند که ایشان را هم جزء [آنها] کنند، در صورتی که ایشان در حد فتوا و مرجعیت نیست. بنابر این مرجعیت شیعه را مبتذل کردند». (سخنرانی بیست‌وسوم آبان‌ماه هفتادوشش)

پس از این اعتراض، مرحوم موسوی اردبیلی که خانه‌اش تنها یک خیابان با خانه‌ی مرحوم منتظری فاصله داشت دید که چگونه با چراغ سبز رهبری، به خانه‌ی او حمله کردند و هر چه بود ویران کردند و حتی به آرشیو صوتی و تصویری درس‌های او هم رحم نکردند و از همان روز حصر پنج‌ساله‌ی ایشان آغاز شد اما حتی کلمه‌ای در این‌باره نگفت در حالی که همین روش را در سایر مسائل هم تجربه کرده و ثمره‌ی آن را دیده بود. در نمونه‌ای دیگر مرحوم آیت‌الله منتظری (در فایل صوتی منتشر شده) می‌گوید که آقای موسوی اردبیلی با اعدام‌های دهه‌ی شصت نیز مخالف بود و در خیلی زمینه‌ها فردی لیبرال بود اما در عمل رفتار دیگری داشت… نمونه‌هایی از این دست در خاطرات نزدیکان‌شان نیز گفته شد.

می‌توان گفت که آن مرحوم اگر صاحب مبنایی در نظر بود اما در عمل به هر علتی (مصلحت یا ترس) بنایی که می‌ساخت هیچ ربطی به آن مبنا نداشت. این فاصله‌ی مبنا و بنا دستِ کم در سهم کسی که از چهره‌های برجسته‌ی انقلاب و از مسئولان حلقه‌ی اول آن بود کار را به جایی رساند که وقتی می‌خواست برای حل بحران سال هشتاد و هشت قدمی بردارد نیز دیگر دیر شده بود و راه به جایی نبرد. سخن این نیست که با حفظ شرط فقاهتِ تجربه شده در رهبری، دیوار نظام به این کژی و ناراستی که امروز هست نمی‌رسید؛ بلکه مسئله اینجاست که کسی اگر حداقل به مبنای خود فادار نباشد چه توقعی از دیگران می‌تواند داشته باشد.

او راست می‌گفت که «از کارهای کرده و نکرده خود» نگران است و «اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود»؛ اما سهم برخی در بنا نهادن خشت‌های کج چنان است که وقتی «تا ثریا می‌رود دیوار کج» دیگر برای هر کاری دیر است جز «عذرخواهی».

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

10 پاسخ

  1. من با علی موافق ترم. مخالفت با خمینی کار کوچکی نبود. اردبیلی در ماجرای قتلهای ۶۷ مخالفت کرد. مخالفان خمینی به روز شریعتمداری و قمی و بعدا منتظری دچار شدند.

  2. این که میگویید ایشان کلم ای در دفاع از مرحوم منتظری نگفت قدری بی انصافی است در کتاب انتقاد از خود منتظری پاورقی صفحه ۱۵۳ موسوی اردبیلی در جواب انتقاد از سکوتش در برابر ظلم هایی که ه ایشان رفته پاسخ داده ” لازم نیست آنچه را انجام داده ایم در بلندگو اعلام کنیم، آن روز قصد داشتند آقای منتظری را بکشند و من با تهران تماس گرفتم و تهدید کردم که اگر بر این تصمیم اصرار داشته باشید بدانید که آقای منتظری تنها نیست؛ و در نهایت از این تصمیم منصرف شدند.” کسی چه میداند شاید در باقی امور هم به قدر توان خود سعی کرده که موثر باشد اما در بلندگو اعلام نکرده!

    1. این اولین بار است که این موضوع را و از شما می‌شنوم!
      دلیل و یا منبعی هم برای ارایه دارید؟

  3. شاید همان بهتر بود که وی از ابتدا وارد دنیای سیاست نمی‌شد. در صحنه سیاسی ایران وی ذاتا با انقلابی‌گری میانه‌ای از ابتدا نداشت ولی به دلایلی در میان دوستان و همردیفان انقلابی به نوعی بُر خورد و ظاهرا دیگر راه برگشت نداشت.
    در همان نوار معروف آقای منتظری می‌گوید: «آقای اردبیلی موسوی اردبیلی با اعدام‌های دهه‌ی شصت نیز مخالف بود و در خیلی زمینه‌ها فردی لیبرال بود اما در عمل رفتار دیگری داشت…»
    وی از این دست رفتارها بسیار داشت؛ یادم می‌آید نشریه مجاهد در آن سال‌ها قبل از خرداد ۶۰ و پیش از آنکه مجاهدین خلق وارد فاز خطای درگیریهای نظامی شوند و آن روزها که درگیرها و تظاهرات خیابانی زیاد بود، در مورد موسوی اردبیلی نوشت: «آقای اردبیلی یکی به نعل می‌زند و یک به میخ!» این دقیقا روش و سیاست موسوی اردبیلی در آن سالها بود، خصوصا وقتی وی در واکنش به اعتراصات آن سازمان نسبت به برخورد خشن با هوادارانش در خیابانهای تهران، نرمشی در مصاحبه‌های تلویزیونی از خود نشان داد و گفت ما آماده‌ایم تا در صورت ضرورت به موضوع رسیدگی نماییم.
    اما این درست نقطه مقابل مواضع هاشمی رفسنجانی بود که از تریبون مجلس بسیار تند و خشن بر علیه آن سازمان سخنرانی کرد و راه هر نوع گفتگو و تفاهم را منتفی نمود و حتی تره‌ای هم برای حرف موسوی اردبیلی خُرد نکرد!
    ابنها نمونه‌ای بود از مواضع موسوی اردبیلی است، که اگر حداقل وی اجازه عرض اندام می‌یافت شاید سرنوشت انقلاب و درگیری‌ها و نیز موضوع جنگ به راهی دیگر می‌رفت.
    او قدر مسلم آدمی سازشکار و اهل مدارا بود، در عین حال اهل پافشاری بر مواضع خویش نبود همان بهتر که از ابتدا به این راه نمی‌رفت.
    اما در همین حد هم خوب است که از کارهای سیاسی کناره گرفت و حداقل نامه‌ای در باب پشیمانی از کارهای کرده و ناکرده نوشت، کاری که بعید است خیلی از حضرات در قدرت فرصت آن را بیایند و احتمالا خیلی دیر به فکر خواهند اقتاد!

  4. این یک اصل مدیریتی جا افتاده است که باید کسی در رأس عده دیگر باشد که در آن موضوع اعلم تر و با سواد تر باشد چرا؟چون اگر نباشد کسانیکه فکر مکنند اعلم ترند و یا واقعا از هر نظر از او سابقه بیشتر دارند به حرف او نمیکنند و همین هم شد طبسی مشهد نمونه کامل

  5. نکته اساسی این است که مرحوم آیت الله اردبیلی تصور می کردند می توانستند بهتر عمل کنند و نکردند لذا نگران اند. اما این تصور ایشان اشتباه بود. ایشان و آیت الله خمینی و همه اتباعشان یک چیز را متوجه نبودند: اصلی ترین مبناشان در فلسفه سیاست اشتباه است. شاید تنها مرحوم مطهری به این نکته توجه داشت. تنها بر مبنای مطهری می شد طوری دیگر رفتار کرد که نتیجه اش متفاوت باشد از اینکه الان هست. تنها مطهری بود در حلقه رهبران انقلاب که جمهوری اسلامی را جمهوری مسلمانان تعریف کرد. تنها مطهری می دانست نمی شود و نباید فقه موجود مبنای قانون باشد. تنها او می فهمید که اساسا حکومت فقط و فقط به مردم تعلق دارد نه به خدا و مردم. مشکل جمهوری اسلامی دیگران این است خیال می کنند از این کتابهای فقهی و فتواهای فقهی می شود قانونی ساخت برای اداره زندگی در دوران مدرن.

  6. آقای اکبرین با اسلام و احترام بسیار ،در مورد اینکه چه کسانی به بهشت میروند و چه کسانی به جهنم ، واینکه آنجا پر از شیعیان است یا خیر دلیلی در دست ندارم و لی این را می توانم با چشمان خود ببینم که تفاوتی چندان بین رساله های عملیه اقایان خمینی و منتظری و اردبیلی نیست ، اما اعمالشان متفاوت است…خمینی براساس انچه که خود گفت به اسلامی معتقد است که می شود بر حسب ضرورت می شود با گردن زدن ۷۰۰ نفر را در بازار مدینه کشت….منتظری و اردبیلی پیروش بودند و خمینی مقتدایشان…اردبیلی به خمینی وفادار ماند اما خامنه ای را برنتافت ،اما نه آنقدر که اعتراضی کند و مواهب گرفتن بودجه ای را برای تشکیلات مفید ویا غیر مفید خود به کناری نهد…منتظری از جنس دیگری بود و آنقدر صداقت داشت بپذیرد دستگاه انگیزاسیونی که خمینی بنا نهاد به سرعت روی ساواک شاه را سفید،کرد…اما یک سوال از ذهن من خارج نمی شود که آیا این دو بزرگوار با کمک به خمینی و پای گرفتن جمهوری اسلامیش (نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد )در همه نتایجش شریک نیستند؟

    1. البته هر دو شریک هستند، حتی شاید آقای منتظری بیشتر مسئولیت دارد … زیرا وی بود که بیشتر از همه در مجلس خبرگان سنگ ولایت فقیه را به سینه زد و آن قدر گفت وگفت تا اصل ولایت فقیه تصویب شد.
      اما؛
      اون آنقدر مرد بود که وقتی فهمید این بار کج به مقصد نمی‌رسد، شجاعانه بایستد و حقیقت را بگوید! همین یک نکته خیلی ارزش دارد.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »