بحث من این است که ظهور ترامپ را چطور با عینک جامعهشناسی میتوان تبیین کرد. فارغ از رویکردهای جامعهشناختی دیدم که برخی میگویند ظهور ترامپ ناشی از عقلانیت نئولیبرالیسم در برابر احساس خطر فعلی است و بنابراین آن را بازی هدایت شده از سوی خود سرمایهداری میخوانند. رویکرد دیگری که آن هم شواهدی برای اثبات خودش میجوید، معتقد است که یک هسته سختی شامل ١٠٠ تا ٣٠٠ نفر هستند و چون نظام سیاسی امریکا از حیث هژمونی سیاسی دچار خطر شده، میخواهند این هژمونی سیاسی را بازیابی و بازسازی کنند. یعنی این قضیه را برنامهریزی شده میدانند. این دو دیدگاه ظهور ترامپ را برنامهریزی شده میخوانند. اما از سوی دیگر نظریههای جامعهشناختی به شکل دیگری این ماجرا را تبیین میکند.
مارکس ناتوان از تحلیل ترامپ
به طور کلی اگر به جامعهشناسان کلاسیک بنگریم، به سه چهره برجسته ماکس وبر، امیل دورکهایم و کارل مارکس بر میخوریم و سوال این است که آیا این سه چهره میتوانند ظهور ترامپ را تبیین کنند؟ مارکس بر تضاد و شکاف طبقاتی و پیشگامی روشنفکران یا قشر اجتماعی آگاه تاکید میکند. با در نظر داشتن این رویکرد و مقایسه آن با شرایط امریکا میبینیم کسی که در خط مقدم این جنبش قرار گرفته یک سرمایهدار معروف و کارکشته در نظام امریکاست و الان هم چیزی نمیگوید جز اینکه وعدههای سرمایهداری که تحققش معطل شده بود یا دچار وقفه شده بود را احیا میکنم. بنابراین شاهدیم که ترامپ یک پیامآور سرمایهداری است نه یک پیامآور سوسیالیسم و از این حیث نظریه مارکس در تبیین ظهور آن دست کم از این بعد ناکام است.
وبر و دورکهایم و ظهور ترامپ
وبر مساله کاریزما و دورکهایم بحث غلیان جمعی
(collective effervescence) را مطرح میکند. کاریزما یعنی ظهور فردی که معیارش در خودش است و به سنت یا نظام موجود یا… استناد نمیکند. کاریزما نوعی خودارجاعی (self preferentiality) دارد. البته وبر تاکید میکند که امیدوار است گاهی این شخصیت در نظام سرمایهداری ظهور پیدا کند و جامعه دچار دیوانسالاری و عقلانیت مدرن را تکان بدهد. این امر سبب شده که برخی میان اندیشه او (مثل نیچه) با ظهور نازیسم در آلمان پیوند بزنند. ترامپ نیز چنین کاری کرد، یعنی در مقابل تمام کارشناسان و رسانهها و سیاستمداران جریان اصلی و احزاب و قشرهای تحصیلکرده جامعه ایستاد و طور دیگری حرف زد و مثل شخصیتهای کاریزما با ارجاع به خود حرف زد. اما دورکهایم از غلیان جمعی حرف میزد، یعنی آن جوشش و غلیانی که از پایین در جامعه رخ میدهد، وقتی آدمهای مختلف گرد هم جمع میشوند و همین سبب میشود که جامعه دچار دگرگونی شود. بنابراین اگر وبر برای تغییر اجتماعی به کاریزما دل بسته است، دورکهایم به غلیان اجتماعی آدمها امید بسته است. یعنی در کاریزما با کنشگری و خلاقیت فردی مواجهیم در حالی که در غلیان اجتماعی با نوعی کنشگری جمعی مواجه هستیم. به نظر دورکهایم جوامع هر وقت دچار بحران و بنبست شوند، خودشان میتوانند خود را از طریق غلیان جمعی بازسازی کنند. اما اینکه آیا جامعه امریکا به بن بست رسیده یا خیر، محل بحث است. برخی معتقدند امریکا به بن بست نرسیده بود که ترامپ بخواهد نوآوری فردی بکند یا آن ۵٠ درصد خلاقیتی از خود نشان دهد. ایشان معتقدند انحرافی رخ داده است، یعنی یک آدم کلاهبردار و شارلاتان این حرفها را زده و پیروز شده و در ماههای آینده (برخی معتقدند به ١ سال نمیرسد) توسط حزب جمهوریخواه استیضاح میشود و برکنار میشود.
پیوند وبر و دورکهایم
معتقدم کاریزما بازتاب امر اجتماعی است و کنشگری فردی هم ریشه در شرایط اجتماعی دارد. به همین خاطر پیوندی وبری- دورکهایمی میان کنشگری فردی کاریزماتیک با غلیان اجتماعی جامعه امریکا برقرار میکنم. به نظرم یک نیروی اجتماعی در سطح جامعه امریکا وجود داشت که با ظهور ترامپ فعال شد و به عرصه سیاست کشیده شد. نمیتوان ۵٠ درصد جامعه امریکا را فریب خورده تلقی کرد و کل قضیه را به یک فریب فروبکاهیم. در هر جامعهای از جمله امریکا، به حکومت رسیدن از دو بعد نگریسته میشود: نخست اینکه به حکومت رسیدن را یک تخصص در نظر بگیریم و دوم حکومت را امری متعلق به زندگی بخوانیم. برخی معتقدند هیلاری کلینتون ٨ سال بانوی اول امریکا و ۴ سال وزیر امور خارجه این کشور بود و رشته تحصیلاتش نیز حقوق بینالملل بود و فردی بود که در این حوزه تخصص داشت. حالا چطور میشود فردی که
هیچ کدام از این تخصصها را نداشت، در برابر او پیروز شود؟ چطور شد که تخصص در برابر کسی که به نحوی بیان تمایلاتی در زندگی روزمره امریکا شد، پیروز شد؟ البته شخصا تمایلی به پیروزی ترامپ نداشتم، اما همین پیروزی قابل مطالعه است. ترامپ ائتلافی میان ثروتمندان و کارگران ایجاد کرد. با اینکه او ضد زن، ضد اقلیتها و به طور کلی ضد مهاجرین بود، اما آرا نشان میدهد که این گروهها به او رای دادهاند.
یکی دیگر از شگفتیهای پیروزی ترامپ و همچنین برگزیت این است که تا پیش از این همیشه شاهد قیام و شورش جهانی شدن از حاشیه بودیم، اما حالا شاهد شورشی از متن و مرکز علیه جهانی شدن هستیم. یعنی دیگر فقط حاشیهنشیان و فقرا نیستند که علیه جهانی شدن برمیخیزند، بلکه سرمایهداران واشنگتنی و کسانی که در بورس امریکا کار میکنند، علیه جهانی شدن صحبت میکنند. علت تا حدودی روشن است. تمرکززدایی جهانی شدن و سودمندی آن برای برخی کشورهای جهان سوم و در نتیجه ضرر کردن نسبی بخشهایی از اقتصاد امریکا یکی از علل این موضوع است. در نتیجه ما از این به بعد شاهد بنیادگراییهای شمالی خواهیم بود، مثل ماجرای تیراندازی در نروژ یا قدرت گرفتن نئونازیها در آلمان و… در برابر جهانی شدن دو راهحل محتمل است: نخست راههای سوسیالیستی که آقای سندرز نمایندگی میکرد و دوم راهحلهای ملیگرایانهای که ترامپ مطرح کرد.
نقاط اتکای ترامپ
ترامپ از منظر جامعه شناختی بر اسطورههایی تمرکز کرد. نخست اسطوره رویای امریکایی (American dream) و دوم اسطوره امریکای بزرگ (great America). رویای امریکایی بیشتر به سیاست داخلی و سبک زندگی امریکا اشاره داشت و امریکای بزرگ به سیاست بینالمللی امریکا ارجاع داشت. اینها اسطورههای درونی فرهنگ هستند و ناخودآگاه در فرهنگ عمومی امریکایی که از طریق آموزش و پرورش و رسانهها و… بازتولید میشوند. جیمز آدامز، مورخ و نویسنده امریکایی (١٨٧٨-١٩۴٩) در کتاب حماسه امریکا (The Epic of America, ١٩٣١) رویای امریکایی را چنین تعریف میکند: «زندگی باید برای همه بهتر، غنیتر و سرشارتر شود، با فرصتهایی برای همه کس طبق توانایی و دستاوردش صرف نظر از طبقه اجتماعی و تولد.» ممکن است، بگویید هیچوقت چنین چیزی تحقق نیافته است. اما در عین حال بحث این است که از نظر جامعهشناختی این لایه فرهنگی تاثیرگذار است. یعنی یک مفهوم میتواند با وجود غلط بودن و فقدان اعتبار علمی، اعتبار جامعهشناختی داشته باشد و جزو باورهای مردم باشد. این رویای امریکایی ریشهای نیز در اعلامیه استقلال امریکا (١٧٧۶) دارد که در آن بنیانگذاران جمهوری امریکا با ایدههایی چون امید اجتماعی و تحرک اجتماعی و… رویایی امریکایی را رقم میزنند. در این رویا میان مصرف و تولید پیوند خورده میشود و این اسطوره از یک سو ریشه در کنش و افکار پیوریتن ها (پروتستانهایی که کار سخت را به امریکا بردند) دارد و از سوی دیگر به خردهفرهنگ و سبک زندگی کابویها و جویندگان طلا ربط پیدا میکند، خرده فرهنگی که در آن خشونت، ثروت بادآورده، تفنگ، طلاجویی و… هست. بنابراین نوعی اخلاق ملی (national ethos) در این رویای امریکایی هست که امید اجتماعی و شخصیتها را شکل میدهد و بسیاری از سیاستمداران درباره آن کار کردهاند. مثل کتاب تهور امید:
اندیشههایی درباره نجات رویای امریکایی
The Audacity of Hope: Thoughts on)
( Reclaiming the American Dream نوشته باراک اوباما در سال ٢٠٠۶ است. علت تاکید بر بازیابی یا نجات این رویای امریکایی آن است که به نظر ایشان تحقق رویای امریکایی دچار زوال شده است و مشکلات فراوان اقتصادی و اجتماعی پدید آمده است. آقای ترامپ نیز توانست با تاکید بر این رویای امریکایی کار خود را پیش ببرد، زیرا در جامعه امریکایی بازیابی رویای امریکایی اهمیت دارد. از سوی دیگر در سیاست بینالمللی نیز امریکاییها در دهههای اخیر احساس تحقیر بینالمللی کردند و اسطوره امریکای بزرگ را دچار زوال دیدند و نشانههای آن زیاد است. ترامپ توانست با بهرهگیری از این میل درونی در میان مردم برای بازیابی عظمت امریکایی، پیروز شود.
آیا بحران وجود داشت؟
فکر میکنم ترامپ و کسانی که به او رای دادند، مساله را درست تشخیص دادند. یعنی اقتصاد امریکا برای شهروند امریکایی نمیتوانست امکانات لازم را فراهم کند و از سوی دیگر نیز امریکا روز به روز در عرصه سیاست جهانی به نیروی ضعیفتری بدل میشد. به راحتی مهاجرین به آنجا سفر میکردند و علیه آن کار میکردند. برخی امریکاییها حس کردند با شعارهای شیک حقوق بشری و جهانی شدن و عامگرایانه خانم کلینتون در دنیای امروز نمیتوانند قدرت و اقتصاد امریکا را حفظ کنند. بنابراین ترامپ به نظر من مسائل را درست تشخیص داد. این غیرعادی نیز نیست. گاهی مردم مسائل را بهتر از متخصصان تشخیص میدهند. اما مساله مهمتر ارایه راهحلهاست. راهحلهایی که تاکنون ترامپ ارایه داده، خام و تاسفآمیز و ناپخته است. اما آینده چه میشود؟ ممکن است چنان که بسیاری میگویند، این راهحلهای خام و تاسفآمیز باعث شود ترامپ را کنار بگذارند، اما نباید ظرفیتهای نظریهپردازی راهبردی کانونهای تفکر در امریکا را فراموش کرد. اینها میتوانند مساله را مفهومپردازی کنند. به نظرم وقتی این مراکز از گیجی انتخابات به در آیند میفهمند که مسائلی وجود دارد که باید به آن پاسخ دهند و اگر چنین نکنند، دستکم از سوی ۵٠ درصد مردم امریکا مورد چالش قرار میگیرند. به نظر من همین آقای کیسینجر و دیگر نظریهپردازان راهبردی امریکا میکوشند به نحوی در مفهوم جهانی شدن بازبینی کنند تا این گرایشهای جهانی شدن را با ناسیونالیسم امریکایی که در جستوجوی حفظ رویایی امریکا و اسطوره قدرت امریکای بزرگ است، پیوند بزنند.
منبع: روزنامه اعتماد
یک پاسخ
مهمترین مشکل نوشته ایشون این است که اقای ترامپ رای کمتری آورده
دیدگاهها بستهاند.