در ارتباط با تعامل، دو شخصیت برجسته فلسفی، افلاتون و ارسطو، اصلیترین افراد در ساخت الهیات یهودی، مسیحی و اسلامی بودند که با انتشار عهد عتیق (نسخه یونانی عهد عتیق) که بین سالهای ۲۵۰ تا ۱۳۰ قبل از میلاد مسیح بود، در آیین یهودی اسکندریه و انتقال آن به یونان انجیلی که به طور موثقی توسط کلیسای مسیحی اداره میشد، آغاز شد.
کشمکش میان استدلال فلسفی و استدلال الهیاتی در میان این سه جریان فکری موجود، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، در آثار ابن رشد (۱۱۹۸-۱۱۲۶)، موسی بن میمون (۱۲۰۴-۱۱۳۵) و توماس آکویناس (۱۲۷۴-۱۲۲۵) آمده است.
در اسلام، پیدایش برادری که در قرن سیزدهم آغاز شد، منجر به بازگشت از استدلال الهیاتی و حذف فرهنگ فلسفی یونانی شد. فلسفه یونانی هنوز هم سعی میکند دوباره از نو حیات یابد، حتی در سطح دانشگاهی. در اروپای لاتین و مسیحی، وقتی جنبش روشنگری پدید آمد، و حتی بعد از جدایی کلیسا و حکومت سکولار، این فلسفه بود که به سوی به حاشیه راندن الهیات حرکت کرد.
در مسیحیت، تفکر الهیاتی به طور گستردهای به تقلید از علوم انسانی و اجتماعی حرکت میکند. این مسئله در مورد اسلام وجود ندارد، زیرا جریانهای دفاعی و بنیادگرا علوم غربی و استعماری را به عنوان نیروهای ساختارشکن علیه سنتهای اسلامی طرد و نفی میکنند. تا جایی که آنها از اسلامی کردن مدرنیته حمایت میکنند تا از مدرن کردن اسلام.
به حاشیه راندن تفکر
تغییرات متعدد که توسط کامپیوتر و رشد جمعیت در کشورهای فقیر ایجاد شدهاند، آنچه را جامعهشناسان چارچوبهای تفکر و دانش مینامند، دچار تغییر کرد. شکافهای عمیق قابلتوجه میان کشورهای غنی و کشورهایی که دستخوش تأثیرات جانبی منفی بازار آزاد و مصرفگرایی شدهاند، عمیقتر میشود.
در کشورهایی که زیر چکمههای اقتدارگرایی هستند، بازگشت به دین سنتی میتواند به عنوان تقاضا برای پناهندگی، حمایت اجتماعی و منبعی برای مسائل اخلاقی و روانی تفسیر شود. دین یک پناهگاه است، حتی برای مخالفان آن؛ نقطه پرش به رضایت اجتماعی و سیاسی. نتیجه زوال و تباهی ارزشهای معنوی است که از حمایت فرهنگی و روشنفکری قابل تأملی منتج میشوند.
اما میبینیم که دین مردمپسند و خرافی حتی در ثروتمندترین جوامع، مانند ایالات متحد امریکا در حال گسترش است. پیروزی بیچون و چرای استدلال فنی-علمی به گسترش تعصب دینی و به حاشیه راندن تفکر و فرهنگ فلسفی در کشورهای غنی و بسیار پیشرفته کمک میکند.
آمارهایی که بتازگی درباره تعداد لیسانسیهها در فرانسه منتشر شده نشان میدهد که ۵۲٪ از دانشجویانی که در سال ۲۰۰۷ این مدرک را اخذ کردند، از علوم تجربی میآیند و تنها ۱۶٪ آنها رشته ادبیات هستند. فرانسه و ایتالیا تنها کشورهایی هستند که من میدانم در دبیرستانهای آنها فلسفه تدریس میشود. بیعلاقگی نسبت به این رشته علمی به اندازه بیعلاقگی به درس تاریخ است؛ یکی دیگر از رشتههای اصلی که در رشته علوم انسانی تدریس میشود و به فرهنگ و رفتار انسانی اشاره دارد. آمارهای دیگر که از سوی کشورهای در حال توسعه منتشر شده، نشان میدهد بسیاری از جوانان که عضو گروههای مبارزه اسلامگرا هستند، سوابق علمی دارند. در همه این کشورها دولت این گرایش را در جهت توسعه اقتصادی و مبارزه با بیکاری ترویج میکند.
شکاف در حال گسترش
به عنوان یک تاریخنگار تفکر اسلامی، میتوانم وجود این شکاف را بین سالهای ۱۹۷۰ و ۲۰۰۰ تأیید کنم. میتوانم سال به سال آن را در دانشگاه سوربون اندازهگیری کنم؛ بینوایی در حال گسترش علوم تاریخی و ضعیف شدن استدلال تاریخی، اجتماعی و استدلالات وابسته به انسانشناسی. من همچنین متوجه فقدان کامل هر آنچه که انتقاد معرفتشناختی را در همه مراحل تولید علمی تقویت میکند، شدم. وقتی این انتقاد خود را ابراز میکنم، برای خوانندگان خیلی فنی و تخصصی است که آن را درک کنند. همه اینها عواملی هستند که برتری آموزش فنی-علمی را تسهیل میکنند و باعث پیروزی متخصصان علم در برابر دلمشغولیهای انسانی میشوند که از اضطراب فلسفی غیرقابل تفکیک هستند.
درست است که اغلب متخصصان فلسفه نوشتههایی را که برای عموم مردم قابل فهم باشد، ارائه نمیدهند. فیلسوفانی هم که این کار را میکنند، از سوی محافظان شأن فلسفی از روی لطف و فروتنی با آنها برخورد میشود. کنفرانسهایی که من در آن شرکت میکنم، مانند کنفرانسهایی که در یونسکو یا جاهای دیگر برگزار میشود، این احساس یقین را به من میدهد که شکاف میان انتظارات عموم و تولید ابتکاری فلسفی در آینده نزدیک فراختر خواهد شد. این ملاحظه فقط در فرهنگهای عملگرا صدق میکند، زیرا در جوامعی کار میکند که قربانی افزایش رویکرد به دین تشریفاتی سنتی با تمایلات مردمگرایانه هستند.
منبع: نشریه پیک یونسکو