آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، چند روز پیش بر اثر سکتهی قلبی روی در نقاب خاک کشید و برای همیشه خاموش شد. با مرگ هاشمی، سیاست پیشهی متنفذی که تاریخ مجسمِ انقلاب بهمن ۵۷ بود، دفتر جمهوری اسلامی ورق آشکاری خورد؛ به نحوی که میتوان سپهر سیاست در دهههای اخیر را به دو دوران پیشا هاشمی و پسا هاشمی تفکیک کرد.
برای نسل من که در زمان وفات آیتالله خمینی، سنین نوجوانی را سپری میکرد، نام هاشمی با جنگ هشت سالۀ ایران- عراق گره خورده است. در آن دورانِ پر تب و تب، نام او را بسیار میشنیدیم، هم رئیس مجلس بود، هم جنگ را اداره میکرد. به خاطر دارم که جمعه شبها، درانتهای روز تعطیل، پای تلویزیون مینشستم و خطبههای نماز جمعه به امامت هاشمی رفسنجانی را نگاه میکردم. در حال و هوای آن سالها که دانشآموز دبستان و راهنمایی بودم، بدون اینکه متوجه جزئیاتِ سخنان ایشان شوم، از اینکه میشنیدم فعلا مملکت امن است و ارتش عراق در جبههها پیشروی نکرده، ذوق میکردم.
- بیشتر بخوانید:
میراث سیاسیِ هاشمیِ متاخر/ سروش دباغ
رفسنجانی؛ الگوی تغییر سیاسی و بنیانگذار خط میانه/ سعید برزین
یک ضایعه، یک پرسش/ عیسی سحرخیز
هاشمیِ رفسنجانی، اصلاحات و تعادل نش/ طاها پارسا
بود و نبود هاشمی رفسنجانی / ابراهیم نبوی
شاگرد زرنگ انقلاب / فرخ نگهدار
هاشمی؛ مصلحتی که به حقیقت نرسید/ محمد رهبر
پایان عصر آقای خاص سیاست در ایران/ علی کلائی
چگونگی نگریستن به یک «مرگ»/ ملیحه محمدی
پس از اتمام جنگ، با شروع به کار ریاستجمهوریِ هاشمی، دوران هشت سالهی موسوم به «سازندگی» آغاز شد؛ روزگاری که قرار بود کشور مجروح و خسته از جنگِ خانمانسوزِ هشت ساله، دوباره ساخته شود. از اینرو، جادهسازی و سدسازی و توسعهی صنعتی و عمرانی و اقتصادی، در دستور کار هاشمی و نزدیکان و همکارانش قرار گرفت؛ کم و بیش بیعنایت به مقولهی فرهنگ و توسعهی سیاسی. نقل خاطرهای، فضای حاکم بر آن روزگارِ سپری شده را بهتر به تصویر میکشد.
در سلسله جلسات زندگی نامهی فکری- سیاسیِ عبدالکریم سروش که در سی جلسه ضبط شده، به تفاریق نام هاشمی رفسنجانی به میان آمده و خاطراتی چند از ایشان ذکر شده است.[۱] در یکی از این جلسات سروش نقل میکند در دیداری که با هاشمی پس از استعفای محمد خاتمی، وزیرِ وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشته، سخن از چرایی استعفای خاتمی به میان آمده است. سروش به هاشمی می گوید: کاش شما از آقای خاتمی حمایت و پشتیبانی بیشتری میکردید، اکثر وقت شما مصروفِ مسائل اقتصادی و صنعتی شده، کمتر به مقولهی فرهنگ میپردازید. هاشمی درنگ میکند و پاسخ میدهد: دربارهی وزارت ارشاد، من ملاحظات و نظراتم را با آقای خاتمی در میان گذاشتهام. بعد در حالی که از صندلی خود بلند میشود، با حرکت سر و چشمان خود به عکس مقام رهبری که در بالای سر ایشان قرار گرفته بود، اشاره میکند و میگوید: فرهنگ در این مملکت، متولیِ خود را دارد….
میتوان از لابلایِ سطور این خاطره، سمتو سوی فعالیتها و دغدغههای هاشمی در دوران ریاستجمهوری را دریافت: محوریت بخشیدنِ به آبادانیِ کشور و توسعهی اقتصادی و به محاق رفتنِ امور فرهنگی و آنچه با جامعهی مدنی و ساز و کار دموکراتیک نسبت دارد. کارنامهی غیر قابل دفاعِ مصطفی میرسلیم و علی فلاحیان، وزیر ارشاد و وزیراطلاعاتِ دولت دوم هاشمی نیز بر این امر صحه مینهد. در عین حال، هاشمی، به سرپنجهی تدبیر، انتخابات ریاست جمهوریِ سال ۷۶ را برگزار کرد و مجال به قدرت رسیدنِ محمد خاتمی را فراهم کرد.
پس از اتمام ریاست جمهوریِ خاتمی و سر برآوردن محمود احمدی نژاد در سال ۸۴ شمسی، فصل دیگری در زندگی سیاسیِ هاشمی آغاز شد. در این دوران، رفتهرفته، اهمیت توسعهی سیاسی، دیگر مؤلفهی توسعهی متوازن و همه جانبه، بر او آشکار شد. به انتخابات ریاست جمهوریِ جنجالی سالِ ۸۸ که رسیدیم، هاشمی، در سمت معترضانِ به نتایج انتخابات و « فتنه گران» ایستاد و در خطبههای نماز جمعهی معروف تیرماه ۸۸ که از قضا آخرین حضور وی در کسوت خطیب نماز جمعه بود، خواهان آزادی زندانیان سیاسی و پاسداشت حقوق مردم شد. از آن پس، طی ۷ سال آخر عمر، در زمرهی «ساکتان فتنه» و « خواص بیبصیرت» قلمداد شد و آماج حملات بیامانِ مخالفانِ تندروی سیاسی خویش گشت. در این میان، پای خانواده هم به میان کشیده شد، فائزه و مهدی به زندان افتادند؛ اما هاشمی خم به ابرو نیاورد و پا پس نکشید و به رغم طعنهای تندِ طاعنان، «تا دم آخر دمی غافل» نبود و با اعتماد به نفسی مثلزدنی، ایدهها و آرمانهای سیاسیِ خویش را مجدانه و صادقانه پیگیری کرد و پیش برد. خدایاش رحمت کند!
هر چند بر کارنامهی سیاسیِ هاشمی در دهههای شصت و هفتاد شمسی، انتقادات جدیِ متعددی وارد است؛ اما داوری منصفانهی جامع الاطراف دربارهی این شخصیت مهم و تاثیر گذار اقتضا میکند دو دورهی سیاستورزی او را از یکدیگر جدا کنیم: هاشمی متقدم و هاشمی متاخر. دوران نخست از فردای انقلاب آغاز میشود و تا انتهای دورانِ ریاست جمهوری خاتمی ادامه مییابد. از سوی دیگر، هاشمی متاخر از سال ۸۴ شمسی آغاز میشود و در بازهی زمانیِ ۸۸-۹۵ به اوج خود میرسد. در این روزگار، به مصداقِ «کشتیبان را سیاستی دگر آمد»؛ هاشمی در پرتو تجربۀ زیستهاش و آنچه بر او رفته، با مختصات و قواعد خاص خود، رفتهرفته به اهمیت ساز و کار دموکراتیک، تقویت جامعهی مدنی و تحقق توسعهی سیاسی پی میبرد. ردّ صلاحیت و نقشآفرینی او در انتخابات ریاست جمهوریِ سال ۹۲ که پیروزی حسن روحانی را به همراه داشت، همچنین کسب میزان بیش از دو میلیون رای در انتخاباتِ مجلس خبرگان اسفند ۹۴، مهم ترین نمادهای این دورانِ سیاستورزیِ هاشمی اند. هر چه هاشمی در این دوران پیش میآید، صریحتر میشود و به همان میزان در میان مردم، خصوصا طبقهی متوسط شهری، محبوبیت مییابد. اوج این محبوبیت، در مراسم تشییع جنازهی باشکوه دیروز متجلی شد؛ بالغ بر ۲.۵ میلیون نفر در این مراسم شرکت کردند. بخش قابل توجهی از طبقهی متوسط شهری که در سالیان اخیر، عقلانیتِ توام با درایت و شجاعت و آیندهنگری را در مواضع سیاسیِ هاشمی دیدهاند، همچنین دلی در گروی میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبیِ محصور دارند؛ به دعوت محمد خاتمی عزیز لبیک گفتند و حادثهای ماندگار را رقم زدند.
عموم انسانها، نه سفید اند و نه سیاه، بلکه خاکستریاند و احوال و اطوار گوناگونی را در زندگی خویش تجربه میکنند؛ عالم سیاست نیز از این قاعده مستثنی نیست. هاشمی رفسنجانی، سیاست پیشهای از جنس مهدی بازرگان، آیتالله منتظری و عزتالله سحابی نبود؛ میتوان به ارزیابی انتقادیِ مشی و سلوک سیاسیِ هاشمی متقدم همت گمارد، امری که در جای خود بایسته و رهگشاست؛ در عین حال، با لحاظ کردنِ دوران دومِ کارنامهی سیاسی و میراثی که ازخود بر جای گذاشت، میتوان گفت که هاشمی عاقبت بهخیر شد.
با مرگ هاشمی، اصلاحطلبان و اعتدالیون، در این ایام پر تلاطم و نگرانکننده که ابرهای آسمانِ سیاست در هم فرو رفته و افق مهآلود و مبهم است، تلخکام و محزون گشتهاند، که پشتوانه و سرمایهی مهمی را از دست دادهاند. کاش هاشمی میماند و عمر بیشتری میکرد؛ هنوز برای رفتن او زود بود، اما «قضای آسمان است و دیگرگون نخواهد شد». در اوضاع کنونی، باید دست رد به سینهی یاس و ناامیدی زد و دل قوی داشت و به ادامه دادن ادامه داد، مشی اصلاحطلبانه را فرو ننهاد و به رغم بادهای ناموافق بسیاری که میوزد، قدر سرمایههای سیاسی موجود، نظیر محمد خاتمی و حسن روحانی را بیش از پیش دانست.
—————————
[۱] جزئیات چگونگیِ تهیهی این زندگینامه را دو سال و نیم پیش در نوشتار «تنها صداست که می ماند»، در سایت « جرس» منتشر کردم. نگاه کنید به:
http://www.rahesabz.net/story/81326/
3 پاسخ
کلا مقاله ی بی محتوایی بود!
سروش دباغ بهتر است همان تاملات فلسفی اش را بکند
سلام خدمت جناب دکتر سروش
بنظر من این گرایش یک دهه اخیر نمی تواند توجیه کننده اعمال و رفتار هاشمی در دهه ۶۰ و هفتاد باشد، چون ایشان زمانی به این طرف مایل شد که از قدرت جدا شد. چطور اشخاصی مانند مهندس بازرگان و دکتر سروش و سحابی در همان دهه هفتاد متوجه شدند و پا بر خواسته ها و قدرت و شهوت پست و مقام گذاشتند، ولی هاشمی بعد از ۲۰ سال متوجه شد !!!!!!!!! به باور من اگر روزی علم الهدی هم از قدرت جدا شود، و قدرت را از ایشان بگیرند به این طرف متمایل می شود…. سربلند و سلامت باشید
هنگامی که از “قضاوت” در مورد یک شخصیت حرف می زنیم درست وارد عرصه حقوق می شویم. مگر یک قاضی می تواند مسئله روبروی خود را خاکستری ببیند؟ او باید شواهد و مدارک دال بر مجرم بودن یک متهم را بررسی کند و در نهایت رای بر “محکومیت” یا “برائت” او صادر کند، چیزی بینابینی نداریم. قضاوت تاریخی را هم اختراع کرده اند چرا که فرد با فوت خود از حوزه جزا و پاسخگویی خارج شده.
اقدامات عوامفریبانه آقای بهرمانی بعد از شورش ۸۸ ( که خود آتشبیار آن معرکه و لذا آماده ضربه خوردن بود) به هیچ عنوان نباید بر قضاوت ملی در خصوص شخصیت غیر مثبت او در تاریخ ما اثر بگذارد. او نه مانند کروبی به افشای شکنجه های سرکوبگران اقدام کرد و نه سر سوزنی از صندوقچه بزرگ اسرار خود را برای روشن کردن مردم در مورد گروهی که مثلا بر آنها شوریده بود استفاده کرد. صد رحمت به مرحوم منتظری و پسرش!
دیدگاهها بستهاند.