ساختمان پلاسکو فرو ریخت. آتشسوزی بلای جان آن شد.البته نمیتوان همهی فروریختن آن را ناشی از آتشسوزی دانست؛ که عوامل دیگری قبل از رخداد آتشسوزی در تضعیف سازه موثر بودهاند تا که نوبت به تلنگری به نام آتشسوزی رسید، پلاسکو را امکان و توانی برای مقابله و پایداری نشد. پلاسکو اگر هم در عدم نظارتهای متعدد مهندسی، عمر به پایان برده باشد؛ این عدمها در یک اتمسفری و در یک بیتوجهی گستردهای شکل گرفته است. اگر هر یک از عوامل موثر در این رخداد شوم را یک به یک برشماریم، اتمسفر کذایی آرام آرام رخ مینماید.
از صدوبیستمیلیارد تومانی که برای خرید تجهیزات بودجه برای آتشنشانی در نظر گرفته شده، تنها پنجاهوچهارمیلیارد تومان محقق شده است.این است که آتشنشانان از کمبود تجهیزات مینالند. کمبود تجهیزات تا ذهن و ضمیر آتشنشان درگیر در حادثه اطفاء حریق پلاسکو هم راه مییابد. آنهای درگیر در میدان دود و آتش و گازهای سمی، چونان به این کمبود آگاه و عادت دارند که حتی در متن این مبارزه، در میدان حادثه شوم، که دود و آتش آدمی را وامیدارد تا برای استمرار توان امکان اطفاء حریق، حتماً جان خود را از خطرات پیرامونی تا حد ممکن حفظ کند. ولی آتشنشان در بطن حادثه چون میداند و میبیند که خود باید به یاری همدیگر بشتابند و حمایتگری در پشت همکارانش نیست تا به استمرار این عملیات یاری رساند. آنقدری این کمبود در پوست و استخوانشان رخنه کرده است که حیفشان بیاید که فلان ابزارشان در حین عملیات بسوزد. این است که چون آتشنشانی در وسط ساختمان پلاسکو گیر میکند و امکان خروجش سخت مینماید، چون حیفاش میآید که «فیس»اش در آتش بسوزد، آنرا در آورده و به سمت همکار دیگر بیرون از آن دامگه حادثه پرت میکند،تا حداقل ابزار خود را از هدر رفتن مانع شود. جالب آنجاست که هدررفتن در اینجا هم معنایی دیگر مییابد. کمبود ابزار تا آنجایی هست که باید در میدان حادثه هم فکر و ذکرت این باشد که نکند فلان ابزار کار آسیب ببیند،که اگر آسیبی ببیند چندان نمیتوان به جایگزینی آن امیدوار بود.
آتشسوزی انتهای این رخداد شوم بود، در طول چندین سال باید چندین عامل دست به دست هم میدادند تا روسیاهی به آتش بماند.«شهردار جهادگر» از اخطارهای متعددی سخن میراند که به کسبهی شاغل در پلاسکو داده است. این اخطارها، چون شکل صوری داشته و دارند و تنها در پی این هستند که در شکل ظاهری و تنها بر روی کاغذ کار و مسئولیت خود را انجام داده باشند، به کسبهی مستاجر داده شده است تا در آیندهی شومِ کاملاً محتمل جایی ثبت شده باشد که شهردار اخطاریههای ایمنی ساختمان را در دفعات متعدد به شاغلین در ساختمان پلاسکو داده است. بیآنکه صاحب اصلی ساختمان که همان بنیاد مستضعفان و جانبازان باشد را تلنگری بزند، هشداری بدهد، گوشزدی بکند. جهادگری از جنس شهردار چگونه میتواند جهادگری در قد و قواره بنیاد را موآخذه کند؟ آنها خود از جنس و قماش خویش آگاهاند. خطوط قرمز جهادگران چندان قید و ربطی به جان و مال شهروندان ندارد، جهادگر از جنس شهردار یا خود را چندان قَدَر نمیداند که موی دماغ جهادگرانِ در پی حقوق مستضعفین باشد و یا خود به خطوط قرمز جهادگری آگاه است که میداند اخطاریهی از جنس اخطاریه ایمنی ساختمان پلاسکو در نشو و نمای جهادگری جایی ندارد.
این همه را باید در خصلت جهادیگری جستوجو کرد. یک جهادگر ماموری است معذور؛ که به کاری گمارده میشود،که مصدری را پر میکند. روزی نماینده مجلس میشود، روزی بر بالای صدارت نظامیگری مینشیند، روزی ماموریت مییابد که به ریاست جمهوری بیاندیشد. تخصص او در این گماردن نقش چندانی ندارد. چرا که یک جهادگر نقشها و ماموریتهای کاملاً متفاوتی را در طول عمر مدیریتی خود به عهده میگیرد. آنچه او را در این جایگاههای کاملاً متفاوت قرار میدهد صرفاً روحیه جهادی اوست. جهادگر بیشتر انقلابی است بیشتر «فتنهشناس» است،«با بصیرت» است تا شهردار، تا رئیس سازمان مدیریت بحران تا وزیر تا مدیر سازمان آتشنشانی .
جهادگر اضطرارکار است.شرایط برایش هیچ وقت عادی نیست.در همه موقعیتها یک اهم بزرگ هست که باید به خاطر آن عملی را انجام داده و یا از خیر انجاماش گذشت.اورژانسی بودن، سطحی بودن عملیات را اغلب به همراه دارد. در این موقعیتها اهمیت پرداختن به یک موضوع را خود آن موضوع بیان نمیکند، بل باید در ذهن آن جهادگر بود تا اهم و مهم را تشخیص داد. شاید در بسیاری از موقعیتها اهمیت یک اقدام و یا بحرانی بودن یک موقعیت به چشم شهروندِ گرفتار در غرقاب معضلات، شاید کاملاً ملموس باشد ولی برای ذهن جهادگری که نگرشاش به مسائل با منظری مستقل از رخدادهای پیرامونی بوده و معیارها و خطوط قرمزی نامرتبط با منصب خود دارد، ممکن است چنین موقعیتهایی نه بحرانی بوده و اگر هم بحرانی تلقی شود نوع مواجه و چگونگی مواجه با آن معضل نیز بر اساس همان ذهنیت جهادگری رخ دهد.
اگر «شهردار جهادگر» چندین سال قبل از وقوع واقعه شوم پلاسکو بر احتمال این واقعه آگاه بوده و بر وقوع هر چه نزدیکتر آن اشراف داشته است؛ و این آگاهی اصلاً او را وانداشته است که نسبت به پیشگیری از این رخداد شومِ کاملاً محتمل اقدامی جدی انجام دهد؛ با نگرش شهروندی یک فاجعه تمام عیار است، یک تبهکاری غیرقابل بخشش و یک جنایت نابخشودنی است.ولی این فاجعه گویی چندان در چشم و دل «شهردار جهادگر» درک و هضم نمیشود. گویی اگرهم بر زبان آورده میشود، حکمتی، مصلحتی و معیاری شخصیتر و یا معیاری عمل آمده در فرهنگ جهادگری او را از هر گونه اقدامی باز میدارد. عدم اقدام شهردار نشسته بر صدر امور مدیریت شهری در چنین وضعیتی، تنها و تنها در اتمسفر کذایی قابل بررسی و توجیه است. اتمسفری که در صورت درک و هضم جزء جزء معیارهای آن توسط یک شهروند، فاجعهآمیز بودن اغلب وضعیتخا بیشتر هویدا میشود. او خود بخشی از این ذهنیت جهادگری را فاش میسازد: «اگر اقدامی برای تعطیلی پلاسکو در پیش بگیرد، داد و هوار بالا میگیرد». یقیناً «شهردار جهادگر» از خودِ این داد و هوار هیچ واهمهای ندارد بل از پیآمد احتمالی آن نیز که چندان ربطی به منصب شهردار بودنش ندارد دست و دلش میلرزد : دستی به شهرداری و چشمی به پاستور. او هیاهوی احتمالی بعد از برخورد با متخلفین را به دلیل به مخاطره افتادن آن هدف بزرگ و آن موقعیت رویایی را بیشتر لمس و هضم میکند تا فاجعهی در پیش رو.شاخکهای حسی او به مولفههای جهادگری میزان شدهاند.«خدمت به مردم» اگر در راستای این مولفهها نباشد نظر شهردار را به خود جلب نمیکند. این که در پس حادثه شوم دویست نفر از شهروندان مفقود شدهاند، بر سر زبان افتادناش رنج جهادگر را بیشتر موجب میشود تا شاید خود حادثه؛ که اگر این گونه نیست، چرا شهردارِ جهادیِ مردمی عذری از همان مردم نمیخواهد، پوزشی نمیطلبد، گردنی به احترام پیش مردم کج نمیکند.آن «مردمانی» که این مدیریت جهادی خود را متصف به آنها میدانند و در برابر مدیر مثلاً متخصص، «مدیر مردمی» را عَلَم میکنند چه ویژگیهایی دارند که شامل جان آن کارگر آسانسور پلاسکو نمیشود که حقوقی بیشتر از چندصدهزاری را دشت نمیکرده است، یا جان آن دو زن کارگر شاغل در ساختمان تولیدی خیابان جمهوری که در حادثه آتشسوزی کشته شدند را در بر نمیگیرد، یا ایمنی آتشنشانی را در بر نمیگیرد که کلاه ایمنی ۳۰۰ هزارتومانی را برایشان جفت و جور کند. ولی چون حادثه شوم رخ دهد آن آتشنشانان میشوند همکارانی که شهردار جهادگر از دستشان داده است. البته همین «شهردار مردمی»، اگر در چنین پیشامدهایی از بودجه نداشته و جیب خالی سخن بسیار بگوید؛ در زمانهایی که مولفههای جهادیگری او را ملزم کند، ده هزار نیرو به همراه چندصد دستگاه اتوبوس به فلان تظاهرات میلیونی در کشور بیگانه گسیل میدارد و هیچگاه هم سخنی از کمبود نمیکند.تا مردمان از چه سنخ و در چه کنشی بوده باشند.«مردمان ولایتمدار» لزوماً همان مردم کوچه پسکوچه و کارگران ساختمان پلاسکو و آتشنشانان نیستند.
جهادگر چونان دارای اهداف ماوراییِ جدا از مقام و منصب خود است که منصب خود را نه برای پیشرفت امور، بل که در راهی بریده و منفک از حیات و ممات شهروندی و در ماهیتی جهادی سپری میکند. او همیشه در ذهن و ضمیرش دشمنی حاضر و آماده دارد که به دلیل اوجَبِ مواجه و جهاد با آن حتماً که باید همهی امور رسیدگی به امور شهروندان را به کناری گذاشته و همه و همهی رفتگر و شهردار و کارگر خود را از وسط شهر جمع کرده و آنها را به سمت آن موقعیتهای ماورایی گسیل دارد. این موقعیتها اغلب هم هیچ ربط و رابطهای با منصب شهر و شهرداری ندارند: روزی اضطرارِ همآوردی و جهاد با رقبای منطقهای او را فرا میخواند که حرم و بقعهی بیگانهای را آباد و برپا سازد.روزی دیگر همه را بسیج میکند تا مقدمات راهپیمایی زائران را در جهاد با آن دشمن دیگر فراهم آورد.این همه هم در دسترس نباشد، دشمن داخلی از جنس «نفوذی و فتنهگر» حتماً یافت میشوند که تمامی ذهن و ضمیرش در پی منکوب و سرکوب دستاوردهای از جنس برجام و دیپلماسی برد بردش گیر و گرفتار باشد.
جهادگر هر جا مقام و منصبی را حکم ماموریت گرفته باشد، آنجا را چون سنگر مینگرد: «سنگر خدمت به مردم، سنگر آبادانی، سنگر مجلس». سنگر ماوا و مکان و جایی است موقتی برای پیشتر رفتن، برای جلوتر راندن.از پشت سنگر جهادگر دورخیز میکند، با دوربیناش دوربینیاش را میزان میکند. هدف پیش رو، دوربینی او را میزان میکند، تراز میکند. هر اقدامی و هر عملی در این دوربینی معنا و مفهوم مییابد.در «سنگر خدمت به مردم»، اگر خدمتی هم صورت بگیرد همان خصلت سرپایی و موقتی و اضطراری را دارد. چرا که هدفی کلانتر از این سنگر که قطعاً شکل موقت را دارد در ذهن و ضمیر جهادگر رخنه کرده و او را به سمت فتح آن فرا میخواند.
به راستی طول و عرض نردبان آتشنشانی، کمبود خدمه ایستگاههای آتشنشانی، حقوق و مشکلات آتشنشانان، خبره و زبده بودن سرپرست ایستگاهها ، تخصص مدیریت سازمان آتشنشانی و بودجهی تجهیزاتِ آتشنشانی چه ارزشی میتواند در برابر ذهنیت جهادی مثلاً استکبارستیز، انقلابی، فتنه شناس و بابصیرت داشته باشد؟ اصلاً کی میتوان امیدوار بود که این معیارهای ایدئولوژیک ذهن و زبان پر کنِ در برابر دشمنانِ از هر نوعِ ایادی داخلی و خارجی، راه را برای تخصصی اندیشی به معضلات پیش رو باز کند؟ آیا ذهن جهادگر جایی برای چنین نگاهی دارد؟ آیا ایدئولوژیک اندیشی در نماد و نمود جهادگری، اصلاً جایی برای نگاه بلاواسط به معضلات در نظر میگیرد؟ آیا میتوان با صِرف اسمگذاری شهادت بر روی ایثار آتشنشانان به ارزشگذاری جهادگران به این تخصص امیدوار شد؟از سویی جد و جهد در لاپوشانی آمار کشتهشدگان و از سویی دیگر مسماگزینی این چنینی، بیشتر به نمایشی میماند که میخواهد بی لیاقتیهای خود را از یادها ببرد و خود را همکار آنها بنامد. غافل از این که آنها فریاد میزنند که :« ما همکار شما نیستیم آقای قالیباف!.»