پیش از ارائه بحث، لازم میدانم این نکته را ذکر کنم که آنچه در اینجا ارائه میشود، موضع شخص من است و نه موضع دوستانی که از من دعوت کردهاند. مواضع ما با یکدیگر متفاوت است. با اینحال از آنها تشکر میکنم که این فرصت را با علم به اینکه بحث من انتقادی خواهد بود، در اختیار من گذاشتند.
نکتۀ دوم اینکه این بحث را با زبانی صریح بیان خواهم کرد، چون فکر میکنم صراحت یکی از فضایل گمشدهیی است که باید در پی آن باشیم. یونانیان، صراحت در سخن را کلام بیترس میخواندند. این فضیلت یکی از ارکان جمهوری مدرن را تشکیل میدهد که در بحث من اهمیت خاصی دارد. بنابراین صراحت را عامدانه به کار میگیرم.
پرسش اصلی بحث من انسداد یا استیصال سیاسی است که امروز گرفتارش هستیم. بنابراین با اینکه در مورد انتخابات صحبت خواهم کرد، اما از آن فراتر خواهم رفت. همچنانکه عنوان بحث نشان میدهد، میخواهم به این بپردازم که چرا باید از آری مشروط آغاز کرد، اما این آری کافی نیست. در انتها به بحث جمهوریت بازخواهم گشت و از ضرورت یک سیاست ایجابی بحث خواهم کرد.
منظور از انسداد یا استیصال سیاسی چیست؟ منظور وضعیتی فکری و عملی است که در آن هیچ راهحلی برای خروج از وضعیت فعلی وجود ندارد. ما در یک دوگانگی گیر افتادهایم که یک سر آن فاشیسم مبتذل است و سر دیگری نوعی اصلاحطلبی/ اعتدال مبتذل. یک سر آن سیاست گازانبری است که هدفش خریدن کسانی است که میشود خریدشان و لهکردن بقیه و سر دیگر آن غارت و چپاول است. همینجا تذکر بدهم که به نظر من امروز اصلاحطلبی یا به یک رویۀ فرصتطلبانه تبدیل شده یا در شکل اصیلش یعنی به عنوان رویۀ سیاسی که از دل دوم خرداد بیرون آمد، عمدتاً در حال نرمال جلوهدادن وضعیت خفتبار فعلی و همدستی با آن است. به تعبیر دیگر، آنچه از اصلاحطلبی مانده، برخی اصلاحطلبان واقعیاند که البته بیشترشان یا حاشیهنشینند یا در حصر و در کنار آن یک اکثریت که اکثراً فرصتطلبند.
دوگانگی یاد شده شکلهای دیگری هم دارد. برای مثال انقلابیگری/اصلاحطلبی؛ یا اصلاحطلبی/براندازی؛ و … به این دلیل این وضعیت بنبست است که به هر طرف که برویم، تفاوتی نمیکند. برای مثال ما میرویم به یک عده رأی میدهیم که چپاول به نام اسلام و انقلاب و جنگ تعطیل شود، بعد میشنویم که طرف آمده سهم خود و خانوادهاش را از سفرۀ انقلاب بردارد.
البته این استیصال مخصوص ایران نیست و در واقع به روندی جهانی تبدیل شده است. در همه جا شاهد این روند هستیم که انتخابات برگزار میشود اما در واقع انتخابی در کار نیست. دولتها جابهجا میشوند، اما وضع مردم روز به روز بدتر میشود و تنها عدهای جای خود را به عدهای دیگر میدهند. سیاستمداران هر روز کوتاهقدتر، بیسوادتر، بیمایهتر، منفعتطلبتر، و قدرتطلبتر میشوند. در واقع امروز دیگر مسلم شده که گویا تغییرات انقلابی هم در واقع برای آن است که هیچ تغییری در وضع فعلی حاصل نشود. برای مثال در مصر، انقلاب ژانویه با وجود اینهمه هزینه، در عمل به تثبیت وضعیت قبلی انجامید. هرچند این یک پدیده جهانی است اما برگردیم به ایران و در مورد آن صحبت کنیم.
ما در یک دوگانگی گیر افتادهایم که یک سر آن فاشیسم مبتذل است و سر دیگری نوعی اصلاحطلبی/ اعتدال مبتذل. یک سر آن سیاست گازانبری است که هدفش خریدن کسانی است که میشود خریدشان و لهکردن بقیه و سر دیگر آن غارت و چپاول است.
طبعاً افراد راهکارهای متفاوتی را در برخورد با این وضعیت در پیش میگیرند. این راهکارها یا فردیند یا جمعی. از بین راهکارهای فردی، میتوان اینها را برشمرد:
۱ – مهاجرت: یکی از مهمترین راهکارهای فردی در ایران است. آمار بالای مهاجرت نه تنها نشان از محبوبیت این راهکار بلکه دید آدمها نسبت به وضعیت فعلی دارد. برای نمونه بر اساس آمار سازمان ملل، تنها از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ یعنی در اواسط دولت روحانی، حدود ۶۰ درصد بر تعداد پناهندگان رسمی اضافه شده است. این بدان معنا است که بسیاری از جوانها شرایط فعلی را غیرقابل اصلاح و ناامیدکننده میدانند.
۲ – رفتن به دنبال خوشبختی شخصی، برای مثال پولدرآوردن
۳ – رویآوردن به انواع و اقسام تکنیکهای خود از جمله عرفان و اعتلای فردی و پیگیری خوشبختی فردی. چگونه آرام شویم، چگونه شاد بزییم، چگونه چشمهایمان را بشوریم که آلودگی هوا و بدبختی مردم را نبینیم.
واقعیت این است که این راهحلها ممکن است به حال افراد مفید باشد، اما برای وضعیت ما راهگشا نیست. ما برای خروج از بنبست به راهکارهای جمعی نیاز داریم.
با نظر به انتخابات و وضعیت سیاسی فعلی میتوان راهحلهای معقول جمعی را به چهار قسم تقسیم کرد. «معقول» را از این جهت میگویم که هستند راهحلهای جمعی که معقول نیستند. برای مثال راهحلی که میگوید برویم به رقیب رأی بدهیم برای اینکه وضع چنان خراب بشود که از هم بپاشد، راهحل معقولی نیست. این چهار راهحل را میتوان به آریگویی نامشروط، آریگویی مشروط، نهگویی ضعیف و نهگویی قدرتمندانه تقسیم کرد.
آریگویی نامشروط که امروز اصلاحطلبان و بسیاری از اعتدالیون بر آن تاکید میکنند، یعنی این رویکرد که باید در انتخابات شرکت کنیم، چون چاره دیگری نداریم. اگر نرویم رأی بدهیم (به کاندیدای اصلح)، با سیاست گازانبری روبرو خواهیم بود، ایران به سوریه تبدیل خواهد شد، ایران به عراق دیگری تبدیل خواهد شد و …
اما به نظر من این رویکرد و این استدلال خفتبار است و به شدت ناامید کننده. زیرا ما را تنها به مرگی، گیرم با شکنجۀ کمتر در مقابل مرگی با شکنجۀ بیشتر محکوم میداند و ترغیب میکند. ممکن است ما با آریگویی نامشروط سوریه نشویم، اما در حال تبدیل به یک پاکستان دیگریم که دست کمی از سوریه ندارد؛ کشوری که در آن مافیا و رشوه حکومت میکنند. ممکن است ما عراق نشویم، اما ممکن است به یک افغانستان دیگر تبدیل بشویم که در آن فساد و اسلحه دست بالا را دارند و همه در پی فرار از آنند. در واقع، آریِ نامشروط که ما را از وضعیت فاجعهآمیز میترساند، عملاً دارد ما را به سمت همان وضع سوق میدهد. شاید آریِ نامشروط را بتوان در شرایط خاصی (برای مثال در انتخابات ۹۲) در پیش گرفت، اما این راهحل، همواره به کار نمیآید؛ به ویژه در شرایط فعلی ما. در واقع اصلیترین کارکرد آری نامشروط، حفظ وضع موجود برای قدرتمندان است. امروز اکثر اصلاحطلبان و اعتدالیون بر طبل این استدلال میکوبند، چون در حفظ وضع موجود منفعت دارند.
از سوی دیگر، راهحل دوم، یعنی یک نهگویی ضعیف (سیاست تحریم یا مشارکتنکردن) هم چندان راهحل نیست. چون در واقع، هیچ راهکاری برای خروج از دوگانۀ مذکور ارائه نمیدهد. نهگویی، اگر قدرتمندانه نباشد، به بیرون افتادن و طردِ هر چه بیشتر منجر خواهد شد. در واقع ما را بر میگرداند به وضعیتی که در آن باز ناچار خواهیم بود به آریگویی نامشروط تن بدهیم. برای مثال در انتخابات شوراهای دوم و ریاستجمهوری ۸۴ چنین اتفاقی افتاد که در نهایت باز از ۹۲ سر در آوردیم. در واقع نهگویی، اگر قدرتمندانه نباشد، راهحل نیست. بیشتر قهر و روبرگرداندن است که وضعیت را وخیمتر میکند.
میماند دو رویکرد دیگر: یکی آریگویی مشروط و دیگری نهگویی قدرتمندانه. واقعیت این است که نهگوییِ قدرتمندانه با اینکه با نظر به وضع فعلی بسیار موجه به نظر میرسد، اما در واقع، فعلاً در توان ما نیست. به نظر میآید با توجه به شرایط فعلی، ما میتوانیم از یک آری مشروط آغاز کنیم و به سمت یک نهِ قدرتمندانه حرکت کنیم. در واقع مسیری که شاید بتواند ما را از بن بست فعلی خارج کند، در احیای آرمانی نفهته است که بتواند از آریگویی مشروط آغاز کند و تا نهگویی قدرتمندانه ادامه یابد. من در ادامۀ بحث با تمرکز بر روی آرمان جمهوریت سعی میکنم استدلال کنم که این آرمان در شراطی فعلی از آریگویی مشروط آغاز میشود و از این قابلیت برخوردار است که به یک نهگویی قدرتمندانه بدل شد. اما ابتدا باید به این پرسش پاسخ بدهم که آریگویی مشروط چیست.
آریِ مشروط در شکل با آری نامشروط مشابه است، اما در محتوا با آن تفاوت دارد. یعنی با اینکه ممکن است در نتیجۀ آنی، با آریِ نامشروط یکسان باشد (رأی دادن به کاندیدای اصلح)، اما در واقع مشروط است و در نتیجه غایی هم با آن به کلی تفاوت دارد. شروطی را برای رأی دادن پیش میگذارد. برای مثال، کارگران میتوانند با شرط داشتن سندیکای مستقل، رأی بدهند؛ زنان میتوانند با گذاشتن شرط، از کاندیدای مورد نظر خود حمایت کنند. این فرایند مستلزم چانهزنی و مذاکره است و به هر نوع رأیدادنی تن نمیدهد.
آریِ مشروط به این خاطر موجه است که میتوان از رهگذر آن به یک نه قدرتمندانه اندیشید. من آن را یک سیاست ایجابی سوم مینامم، زیرا از دوگانههای یادشده فراتر میرود و در واقع مستقیماً انسداد سیاسی را هدف میگیرد. البته این سیاست سوم را نمیتوان یک شبه ساخت و در واقع به هیچ رو به انتخابات ختم نمیشود. در واقع، انتخابات تنها یک آغاز است و مرحلهای از مراحل. سیاست سوم را باید طی یک فرایند به وجود آورد. اما این سیاست، یک رویکردِ سلبیِ خفتبار و ناامیدکننده نیست که در آن ترس (از بازگشت به وضع طبیعی هابزی)، برانگیزاننده آدمها باشد. بلکه یک رویکرد ایجابی و ترسناخورده است.
آریِ مشروط در شکل با آری نامشروط مشابه است، اما در محتوا با آن تفاوت دارد. یعنی با اینکه ممکن است در نتیجۀ آنی، با آریِ نامشروط یکسان باشد (رأی دادن به کاندیدای اصلح)، اما در واقع مشروط است و در نتیجه غایی هم با آن به کلی تفاوت دارد.
سیاست ایجابی، بر جمهوریت استوار است؛ به عنوان آرمان اصلی انقلاب ۵۷ که در دوم خرداد ۷۶ و ۲۲ خرداد ۸۸ شکلی آشکار به خود گرفت. در واقع مسیری که از آری مشروط آغاز میکند و نهگویی قدرتمندانه را در نظر دارد، باید بر جمهوریت مبتنی باشد. زیرا این آرمان نتیجۀ منطقی وقایع نیم قرن گذشته در این کشور است. اما جمهوریت یک بازگشت نیست، بلکه دست ردّی است بر هر نوع اندیشه و رویه بازگشت و هر نوع تفکر و رویه ارتجاعی. در حالی که اگر به دورو بر خودمان که نگاه کنیم میبینیم همه جا رویه ارتجاعی دست بالا را دارد: عدهای در پی احیای خلافتاند، برخی دیگر به دنبال احیای امپراطوری عثمانیاند. در داخل ایران هم وضع به همین منوال است. برخی به دنبال احیای سلطنتاند، برخی خواب بازگشت به صفویه را میبینند؛ عدهای دنبال ایران ساسانیاند و نهایتاً هستند کسانی که بازگشت به مشروطه را تبلیغ میکنند. اما واقعیت این است که ما نه میتوانیم بازگشت کنیم و نه میخواهیم. اندیشۀ بازگشت یک توهم محض است. اگر بنا به بازگشت بود، گسست هرگز اتفاق نمیافتاد.
در حالی که همه رویههای فوقالذکر بر طبل بازگشت میکوبند، جمهوریت به عنوان یک آرمان با اتکا بر آن گذشته، خواهان عبور از آن برای برخورداری از یک آیندۀ متفاوت است. جمهوریت، آرمان شکستخورده ما است، اما دقیقاً همین شکست ما را برمیانگیزد که دوباره به آن رو کنیم.
آرمان جمهوریت بر مشارکت جمهور مردم استوار است. بنابراین آریِ مشروط نیز باید از همینجا آغاز کند. آریِ مشروط آغاز سیاستی است که در آن گروههای اجتماعی، مشارکت در تعیین سرنوشت خود را خواستار شوند. زنان بتوانند صاحب تشکل باشند و در آنچه که مربوط به آنها است، از جمله در امر پوشش خود مداخله کنند و تصمیم بگیرند، کارگران از سندیکا برخوردار باشند و بتوانند مطالبات خود را پیگیری کنند؛ دانشجویان بتوانند در امور جمعی مربوط به خود تصمیم بگیرند و رسانهها و مطبوعات بتوانند صدای مردم باشند. چکیده جمهوریت به معنای مداخله در اموری است که به سرنوشت همگانی ما مربوط اند؛ خواه این مسأله، آب و هوا و محیط زیست باشد، یا سازماندهی شهری؛ خواه به دیپلماسی و سیاست خارجی مربوط باشد، یا به مسائل داخلی و نحوۀ مدیریت سیاست و اقتصاد. جمهوریت نه فقط میتواند خروج از انسداد را محقق کند، بلکه تنها راه مقابله با اقتدارگرایی است. واقعیت این است که سیاست، اگر بر آرمان مبتنی نباشد، دیگر سیاست نخواهد بود. بلکه به وضعیت خفتباری تبدیل میشود که امروز شاهد آن هستیم: به دیپلماسی تبدیل میشود؛ به ترسخوردگی و ناامیدی بدل میشود؛ به فرصتطلبی و فاشیسم و زدن و کوبیدن میانجامد. جمهوریت به معنای گسست از گذشته و رو کردن به آینده است.
اگر قرار باشد که رنجهایی که انسان ایرانی در طول این چند دهه متحمل شده، معنایی داشته باشد، تنها با اتکا بر چنین آرمانی امکانپذیر خواهد بود. من فکر میکنم زمان آن رسیده که به جای راهحلهای خفتبار و ترسخورده، به آرمان جمهوریت از نو بیندیشیم و آن را از نو صورتبندی کنیم. به نظر من زمان آن رسیده که به جای افتادن در دام رویههای ارتجاعی و برخاسته از توهم، باور کنیم که سرنوشت ما دست خودمان است. تاریخ طوماری از پیش نوشتهشده نیست، بلکه کتابی است نانوشته که آدمها با کنش خود آن را مینویسند.
منبع: میدان
2 پاسخ
ما نیازمند متفکرانی با علم و تجربه و عاقل و نیز طراح و استراتژیست هستیم. آنها باید رهبران مردمی ، را که کاریزما و مقبولیت دارند، همچون خاتمی را شارژ و تقویت کنند. باید راه های مسالمت آمیز برای برون رفت از بحران و اسباب مشارکت در قدرت را گام به گام یافت و دنبال کرد. از اشتباهات گذشته هم درس گرفت.
نگاهی تامل برانگیز واندیشه ورز وپذیرش بعضی واقعیتها ونه فقط رد یا تایید وضعیتی که دچار آن هستیم واین فارغ ازتحلیل وضعیت موجود گزاره هایی ازنوع وروش نقادی است که شایسته واکاوی بیشتراست .اماآنچه دراین نظریه وجوددارد شاید بروز حقیقتی است که تعمیم پرداختن به آن وصول به نتیجه رامعنای دیگری می بخشد وآن باور به عدم سازگاری این ساختاربااصلاح است وحرکتی عمیق تر از یک اصلاح رفرمی رامیطلبد که این مهم درساحت اندیشمندانی است که کمترخودرامدیون قدرت میدانند.
دیدگاهها بستهاند.