تأملی کوتاه در باب مفهوم اگزیستانسیالیسم به مناسبت زاد روز ژان پل سارتر
اصولا اگزیستانسیالیسم به سادگی قابل تعریف نیست! این اصطلاح نام مشترکی است که به فلسفه های بسیار مختلف داده شده است و نباید چنین تصور کرد که این فلسفهها ضرورتا ارتباط استواری با هم دارند. اشتراک آنها بیشتر از این جهت است که همگی «فلسفۀ زندگیاند»؛ در همۀ آنها سعی میشود به طُرق مختلف به سؤالاتی پاسخ داده شود که آدمیان دربارۀ هستی و تجربۀ انسان میپرسند. اغلب نویسندگان کتابهای تاریخ فلسفه، به هنگام مواجه با مُعضل ارائۀ تعریفی دقیق و جامع از اگزیستانسیالیسم، با فهرست کردن موضوعات مرتبط با هستی همچون اصالت وجود، انتخاب، آزادی، مرگ، تنهایی و پوچی، سعی کردهاند تا حدودی این مسئله را برطرف نمایند. در چنین وضعی، یک فیلسوف اگزیستانسیل، فیلسوفی است که آثارش را وقف پرداختن به این موضوعات کرده باشد.
در حالی که در حالت کلی از اصطلاح «هستی»[۲] برای موجودات استفاده میشود، فیلسوفان اگزیستانسیالیسم، هستی انسان را به عنوان گونهای متمایز از هستی دیگر موجودات مورد تدقیق قرار میدهند و با دقت به این تمایز، هستی انسان را «وجود» یا «Existence» میخوانند. برای مثال تفاوت ارزش وجود یک اسب با وجود انسان برای یک فیلسوف اگزیستانسیالیست آن است که حداقل تا آنجا که ما میدانیم آگاهی یک اسب صرفا به ابژههای بیرونی تعلق دارد، این در حالی است که دایرۀ آگاهی انسان شامل خود نیز میشود. به عبارت دیگر، انسان دارای خودآگاهی است.
همچنین این نکته شایان ذکر است که تفاوتی ظریف میان سنت[۳] اگزیستانسیال و مکتب[۴]رسمی اگزیستانسیالیسم وجود دارد؛ هنگامی که یک متفکر به مسائلی وجودی همچون مرگ و زندگی میپردازد، در حقیقت در حال فلسفهورزی در سنت اگزیستانسیال است و از آنجا که معمولا هر متفکر بزرگی در مقطعی از کار و زندگی خود به مسائلی وجودی چون مرگ و زندگی پرداخته است، روشن است که برای این سنت نمیتوان آغاز و پایانی مشخص کرد. ولی مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم دارای آغازی روشن و معین است.[۵]
گفته میشود که در سال ۱۸۳۴ یک دانمارکی جوان، در حالی که غرق در افکار خود بود در یادداشتهای روزانۀ خود چنین نوشت[۶]:
نیکوکاران جهان با آسانتر کردن زندگی در جهت خدمت به بشریت گام برمیدارند. هر فرد به نوبۀ خود، یکی با کشف راهآهن، یکی از طریق اتوبوس و کشتی بخار و تلگراف، دیگری با کتاب و رسالههای حجیم و گزارشهای کوتاه دربارۀ هر آن چیزی که دانستن آن ارزشمند است و سرانجام نیکوکاران حقیقی جهان کسانی هستند که متفکرانه و روشمندانه، به آسان و آسانتر کردن زندگی معنوی میپردازند.
در یادداشتی دیگر او مینویسد[۷]:
تو هم باید کاری انجام دهی؛ ولی به خاطر ظرفیت محدودی که داری، نمیتوانی به آسانتر کردن چیزی بپردازی. بنابراین، باید با همان شوق و ذوق انسانگرایانهای که دیگران دارند، به سختتر کردن چیزی بپردازی، سختتر از آنچه که هست.
دانمارکی جوان تصور میکرد که در چنین شرایطی باید همچون سقراط زمانۀ خود به جستوجوی سختیها و دشواریها رود.[۸] جستوجوی این دشواریها از طریق کاوشِ درون و هستی امکانپذیر میشد؛ یعنی او باید فلسفه را از درون آغاز میکرد[۹]: موقعیت خود در هستی را در نظر میگرفت و با دغدغههایی وجودی همچون کشف معنای زندگی، آزادی، مسئولیت، دلهره، مرگ و تنهایی روبهرو میشد.[۱۰]
این دانمارکی جوان، کسی نبود جز سورِن کیرکگور، فیلسوف و بنیانگذار مکتب اگزیستانسیالیسم. او، در سال ۱۸۳۵، در نامهای به دوستش ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالِ خویش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح میدهد:[۱۱]
«آنچه واقعا نیاز دارم این است که مطمئن شوم چه باید بکنم، نه اینکه چه باید بدانم، الاّ از آن جهت که مقدم بر هر عملی باید چیزهایی را بدانیم. مسئله این است که تقدیر خود را بفهمم و ببینم خدا واقعا از من میخواهد چه کنم؛ مهمترین کار یافتن حقیقتی است که برای من حقیقت باشد، باید در جستوجوی معنی و فکری باشم که دلم میخواهد برای آن زندگی کنم و بمیرم.»
کیرکگور در متن فوق مسئلۀ اصلی زندگی خود را یافتن حقیقتی میداند که محض خاطر آن بخواهد زندگی کند و بمیرد. این نکته جانِ کلام مکتب اگزیستانسیالیسم است.
اصولا به هنگام صحبت کردن دربارۀ مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم باید مشخص کرد که مراد اگزیستانسیالیسم مسیحی است و یا اگزیستانسیالیسم بیخدایی. از میان شناختهشدهترین اگزیستانسیالیستهای مسیحی میتوان از سورن کییرکگور، گابریل مارسل و کارل یاسپرس نام برد. همچنین نیچه، هایدگر و ژان پُل سارتر از معروفترین فیلسوفان شاخۀ دوم اگزیستانسیالیسم هستند. وجه مشترک این دو دسته در اصل مهم و محوری اگزیستانسیالیسم یعنی «تقدم وجود بر ماهیت» خلاصه میشود. به عبارتی دیگر، از نظر آنها فلسفه را باید از درونگرایی آغاز کرد[۱۲] که در ادامه توضیح خواهم داد.
پیشاز توضیح این اصل باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که از آن جا که حداقل دو دستهبندی کلی برای فلاسفۀ اگزیستانسیالیسم وجود دارد و به هنگام مقایسۀ فلاسفۀ قرارگرفته در هر یک از این دستهها، تفاوتهایی از نظر نگرش به وضوح دیده میشود، در ادامه به مناسبت زادروز ژان پُل سارتر، نگاهی گذرا به اگزیستانسیالیسم ارائه شده توسط او در کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالتِ بشر خواهم داشت.
ژان پل سارتر (زاده ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ و درگذشته ۱۵ آوریل ۱۹۸۰) در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» به ذکر خصوصیات اصلی مکتب اگزیستانسیالیسم میپردازد. او بر این باور است که اصل اول اگزیستانسیالیسم مفهوم «تقدم وجود بر ماهیت» است؛[۱۳] «تقدم وجود بر ماهیت» به این معناست که بشر ابتدا وجود مییابد، متوجۀ وجود خود میشود، در جهان سر بر میکشد، سپس خود را می شناسد و با اختیار ماهیت خود را میسازد و از خود تعریفی ارائه میدهد. [۱۴] به عبارت دیگر، بشر پس از وجود یافتن(تقدم وجود)، در جریان زندگی، با کارهای خود، ماهیتِ خود را میسازد. در حقیقت از نظر سارتر، بشر موجودی است که پیش از آن که تعریف آن به وسیلۀ مفهومی ممکن باشد، وجود دارد. به عبارت دقیقتر، بشر نخست هیچ نیست یعنی نمیتوان او را از پیش تعریف کرد و مفهومی از او ارائه کرد، بلکه بشر آن مفهومی است که پس از وجو یافتن، از خود عرضه میدارد.
مفهوم فوق، همان معنای درونگرایی مورد نظر اگزیستانسیالیسم را نیز مراد میکند. در فلسفۀ سارتر مراد از درونگرایی این است که «بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود میسازد». این خودسازی صرفا مربوطِ به انسان است یعنی مربوط به عالم درون انسان. سارتر در این زمینه میگوید: « بشر، پیش از هر چیز همان است که «طرحِ» تحقق و شدنش را افکنده است، نه آنچه خواسته است بشود». یعنی بشر همچون طرحی است که همواره میخواهد از خود پیشتر باشد و هیچ چیز دیگری پیش از این طرح وجود ندارد. یا به عبارتی دیگر، بشر همواره آماده جهش و فرارفتن است و این جنبش و شورِ حرکت آگاهانه است، نه خود به خودی و زادۀ جبر.
همچنین در مفهوم اصل اول اگزیستانسیالیسم، امکان انتخاب آزادانه برای بشر مستتر است. یعنی انسان با اختیار و آزادی میتواند ماهیت خود را که اعم از تفکر و شخصیت اوست، شکل دهد. به عبارت دیگر، این مکتب فکری بر این باور است که بشر میتواند به پای خود و بدون هیچ کمکی، به سوی آیندهای آرمانی پیش رود. به باور سارتر «آزادی در قلب همۀ تجربههای انسانی قرار دارد و آزادی است که انسان را از همه انواع موجودات دیگر متمایز میسازد.»
اکنون، اگر بپذیریم که وجود مقدم بر ماهیت است و انسان دارای آزادی اراده و حق انتخاب است، بنابراین بشر مسئول خویش خواهد بود. به عبارت دیگر، از آنجا که اگزیستانسیالیسم بشر را مالک و صاحب اختیار آنچه هست قرار میدهد، بنابراین مسئولیت کامل وجود او را بر خود او مستقر میکند؛ چرا که اگر اختیار و آزادی اراده وجود نداشته باشد، مسئولیت معنایی نخواهد داشت. مسئولیت معانی و کاربردهای مختلفی دارد. این واژه دارای ابعاد مالی، اخلاقی، شهروندی و خانوادگی گوناگونی است. و یا برای مثال ما معمولا افراد مورد اطمینان و اخلاقی را افراد مسئولی میدانیم. اما معنایی که سارتر از این واژه مراد میکند، هیچ یک از معانی ذکر شده نیست. او «مسئولیت» را در معنای خاصی بهکار میبرد. مسئولبودن از نظر ژان پل سارتر به معنای “باعث و مؤلف انکارناپذیر یک رویداد و یا شیء” است. یعنی ما دارای این آگاهی باشیم که سرنوشت، آسودگیها و گرفتاریهای زندگی، احساسات، شادیها و رنجهایمان نتیجۀ تصمیمات و انتخابهای خود ماست. به عبارت دیگر، این خود ما هستیم که آفریننده و شکلدهندۀ تمامی این تجارب در طی زندگیمان هستیم.
باید به این نکته نیز توجه داشت که وقتی در اگزیستانسیالیسم گفته میشود که بشر مسئول وجود خویش است، منظور این نیست که بگوییم آدمی مسئول فردیت خاص خود است، بلکه مراد آن است که هرفردی مسئول تمام افراد بشر است. چرا که انسان با انتخاب هر چیز و انجام دادن هر عملی، خود به خود در حال آفریدن بشری است که او میخواهد آنگونه باشد. به عبارت دیگر، او در حال ساختن تصویری از بشر است که به عقیدۀ او بشر به طور کلی باید آنچنان باشد. برای مثال در همین لحظه که من در حال نوشتن هستم کودکان بسیاری در گوشۀ دیگری از این شهر وجود دارند که گرسنهاند. از نظر سارتر حتی من نسبت به این کودکان نیز مسئول هستم. اگر اعتراض کنم که برای مثال من از چنین چیزی خبر نداشتم و یا اگر هم باخبر بودم، برای تغییر وضع موجود کاری از دستم بر نمیآمد، او در جواب خواهد گفت: این من هستم که چنین انتخاب کردهام که بیخبر بمانم و یا به جای آنکه خود را درگیر این وضعیت کنم و در جهت برطرف کردن چنین مشکلی گام بردارم، انتخاب کردهام که در این لحظۀ خاص فقط بنویسم.
در حقیقت، مطابق با مکتب اگزیستانسیالیسم آنچه من از خویشتن میسازم، نمونه و سرمشقی برای تمامی افراد بشر است. در این زمینه سارتر انسان را نه تنها در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بلکه حتی در مورد مسائل شخصی هم در برابر دیگران مسئول میداند. برای مثال او میگوید هنگامی که ما ازدواج میکنیم و بچهدار میشویم، اگرچه مطابق با باور معمول این ازدواج مربوط به شخص من است اما بر مبنای مکتب اگزیستانسیالیسم من با انجام دادن این کار نه تنها خود را به انتخاب همسر و بچهدار شدن متعهد ساختهام بلکه همۀ افراد بشر را در انتخاب همسر و بچهدار شدن ملتزم کردهام و دارم به آنها میگویم که این کار، کارِ درستی است. بنابراین، انسان مسئول تمامِ افراد بشر خواهد بود و در هر انتخاب و انجام هر عملی باید مراقب افکار و رفتار خود باشد.
علاوه بر این، اگزیستانسیالیسم با صراحت اعلام میکند که بشر یعنی دلهره. در حقیقت، هنگامی که انسان درمییابد و خود را ملتزم میسازد که وی نه تنها همان است که ماهیت خود و راه و روش زندگی خود را تعیین میکند، بلکه علاوه بر آن، قانونگذاری است که با انتخاب شخصِ خود، جامعۀ بشری(شامل همۀ افراد بشر) را نیز انتخاب میکند، چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسئولیت تمام و عمیق خود بگذرد و این احساس مسئولیت برای او ایجاد دلهره خواهد کرد. سارتر در این زمینه به مثال بسیار خوبی اشاره میکند که اتفاقا برای جامعه ما نیز بسیار کاربردی است! او میگوید که بسیاری از مردم در زندگی روزانۀ خود در برخورد با قوانین مدنی و حقوق شهروندی مرتکب جرایم بسیاری میشوند، این در حالی است که دچار هیچگونه دلهرۀ اگزیستانسیالیستی نیز نمیشوند. نکتۀ جالب اینجاست که اگر بعد از ارتکاب به خطایی از آنها پرسیده شود که اگر همۀ مردم مرتکب چنین خطایی شوند چه خواهد شد؟ با بیاعتنایی شانه بالا میاندازند و میگویند: «همۀ مردم چنین نمیکنند!». از نظر سارتر چنین افرادی با وجدان خود سر ستیز دارند. در حقیقت، آنها با دروغگویی و گفتن این جمله که «همۀ مردم چنین نمیکنند» تنها برای خود عذری میتراشند. مطابق با مکتب اگزیستانسیالیسم باید همواره از خود پرسید که اگر همۀ مردم مرتکب چنین خطایی شوند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
اکنون، با توجه به اینکه مطابق با دیدگاه اگزیستانسیالیسم وجود مقدم بر ماهیت است، پس هیچ مفهومی از انسان پیش از وجود یافتن او در کار نیست و بنابراین باور به فطرت و سرشت نیک و بد برای انسان معنایی ندارد. بنابراین، بشر هیچگاه نخواهد توانست با توسل به فطرت و طبیعت خود به توجیه مسائل و امور بپردازد. در نتیجه، نقطۀ اتکایی برای انسان در درون خود وجود ندارد و او نمیتواند برای کارهای خود عذر و بهانهای یابد. از طرف دیگر، اگر مطابق با دیدگاه سارتر و اگزیستانسیالیسم نوع دوم، واجب الوجودی در کار نباشد ، بشر در بیرون از خود نیز اتکایی نخواهد یافت. به عبارت دیگر، در بیرون از انسان واجب الوجودی نخواهد بود که به تعریف ارزشها یا دستوراتی پرداخته باشد که کارهای انسان را مشروعیت بخشد. بنابراین، انسان نه در درون خود نقطۀ اتکا و وسیلۀ عذری میجوید و نه در بیرون. سارتر با وامگیری از هایدگر چنین مفهومی را «وانهادگی» مینامد؛ در واقع از نظر او بشر وانهاده است. یعنی نهایتا این انسان است که دربارۀ هریک از امور زندگی و مسائلی که پیش رو دارد باید تصمیم بگیرد و انتخاب کند. اگر او بر سر دو راهیهای اخلاقی نیز قرار گرفت، اوست که باید انتخاب کند و مسئولیت عواقب انتخاب خود را برعهده گیرد.
منابع و پانوشتها
[۱] پژوهشگر فلسفه، دانشگاه بن آلمان (vaez.dawn1985@gmail.com)
[۲] being
[۳] tradition
[۴] school
[۵] نگاه کنید به: اروین د. یالوم، رواندرمانی اگزیستانسیل، ترجمۀ سپیده حبیب، ص. ۳۲، نشر نی،۱۳۹۰، تهران.
[۶] نگاه کنید به:
- Kierkegaard, “How Johannes Climacus Became an Author”, In A Keirkegaard Anthology, ed. R. Bretall, Princton, N. J.: Princton University Press, 1946, p. 193.
[۷] نگاه کنید به: همان.
[۸] نگاه کنید به:
- Barrett, What is Existantialism?, New York: Grove Press, 1954, p. 21.
[۹] نگاه کنید به: ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، صص. ۳۰، انتشارات نیلوفر، چاپ چهاردهم زمستان ۱۳۹۱، تهران.
[۱۰] نگاه کنید به: اروین د. یالوم، رواندرمانی اگزیستانسیل، ترجمۀ سپیده حبیب، ص. ۳۳، نشر نی،۱۳۹۰، تهران.
[۱۱] نگاه کنید به: جان دی. کاپوتو، چگونه کیرکگور بخوانیم، ترجمۀ صالح نجفی، ص. ۲۱، انتشارات رخدادنو، ۱۳۸۸، تهران.
[۱۲] نگاه کنید به: ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، صص. ۳۰، انتشارات نیلوفر، چاپ چهاردهم زمستان ۱۳۹۱، تهران.
[۱۳] باید توجه شود که مفهوم «تقدم وجود بر ماهیت» در متن مکتب فکری اگزیستانسیالیسم کاملا متفاوت ازکاربرد چنین مفهومی در فلسفۀ اسلامی است و نباید استفاده از چنین اصطلاحی باعث سردرگمی و یا اشتباه در فهم شود. در فلسفۀ اگزیستانسیالیسم «وجود داشتن» یعنی از هستی خاص انسانی برخوردار شدن، و مفهوم «ماهیت» چیزی نیست جز تحقق بخشیدن به خود از طریق انتخاب آزادانۀ امکانات پیش رو.
[۱۴] نگاه کنید به: ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، ص. ۲۳، انتشارات نیلوفر، چاپ چهاردهم زمستان ۱۳۹۱، تهران.
4 پاسخ
قران می گوید شمارا به قبایل تقسیم کردیم که به شناخت برسید
این کلام شما عینا شبیه همان نقل قول از خلیفه دوم است که در پاسخ فاتحان مسلمان پس از فتح سرزمین های دیگر مانند ایران در باره تکلیف کتابها و نوشته های مردم مغلوب ، گفته بود که چنانچه این کتابها خلاف گفته های کتاب قران هستند آنها را بسوزانید و اگر همانی میگویند که قران هم میگوید کن به آنها نیازی نیست پس بازهم آنها را باید سوزاند! تعصب و مطلق گرایی زیبنده اندیشه ناب و پویا و حقیقت جو نیست.
نمیدانم با من بودی یا مقاله نویس؟!
اما به هر حال، حقائق و معارف آمده در قران و در مکتب شاگردان واقعی قران و پیامبرص، یعنی علی ع و آل علی فراوان است که مغفول مانده است. تاریخ بحث ها و مناظرات علمی امامانی همچون محمد باقر ع، و جعفر صادق ع و نیز امام رضا ع، که پاره ای از آنها در کتاب های متن، همچون تحف العقول، نهج البلاغه، و احتجاج طبرسی آمده است، واقعا خوندنی و راهگشاست.
و این بعنای آتش زدن کتابهای دیگر و عدم بررسی و استفاده از منابع دیگر نیست.
اما نباید هم آنچه خود داشت را ز بیگانه تمنا کنیم. و کاوش نکرده در منابع غنی و میراث های ماندگار، خودباخته و شیفته دیگران باشیم. جو زده هم نشویم!
فارغ از سارتر و اگزیستانسیالیست ها، قران کریم می فرماید، اگر یک بیگاه را بکشند، گوئی کل بشریت کشته شده است و اگر یک انسان را زنده کنی ،گویی همه ی انسانها را زنده کرده ای
” و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا”
این آیه پدر جد اومانیسم و اگزیستانس و هر چه مدعی بشر و حقوف بشر است. و کسی بالاتر از این در باره انسان نگفته! جان و هدایت آن جاندار!
سبحان الله!
زیاد خودتان را درگیر سارتر نکنید او شدیدا تحت تاثیر کمونیست ها بود و میخواست پوپولیسم دروغین، عشق دروعین به مردم، آنها را فرانسوی کند و با فلسفه فرانسوی بیآمیزد. هر کاری بشر میکند نتیجه اش به دیگران هم میرسد. اما فرد مسئول بشریت نیست. اگر احیانا اعتقادات معنوی دارید قران خطاب به پیامبر میگوید خودت را بخاطرآنها زیاده از حد به رنج نیفکن. تو مسئول آنها نیستی.
دیدگاهها بستهاند.