خانم سلطان از آن طیف زنان فقیری است که هیچگاه نامی از آنها در جایی نمی رود. چشم های او چیزی با من کودک می گفت و نوازش های او اثری در من می گذاشت که تا سالها بعد که مادر شدم معنای آن را درک نمی کردم. خانم سلطان دلاک حمام ممتاز در خیابان ایسگاه راه آهن قم بود. هرهفته یا ده روز ما را به او می سپردند تا حسابی کیسه بکشد. او به غیر از اینکه کیسه می کشید ما را در آغوش می گرفت بو می کرد و دست مادری بر سر و رویمان می کشید. آن روزها علت این رفتار را درک نمی کردم که چرا یک کیسه کش این قدر مهربانانه فرزند دیگران را نوازش می کند٬ با آرامش کاسه آب را بر سر و روی کفی بچه ها می ریزد و چرا بیش از مادرها مراقب بود تا چشم های بچه ها نسوزد. روزی که خانم سلطان در حمام نبود این نیشگون های ریز مادر بود که یادآوری می کرد خانم سلطان مهربانترین کیسه کش همه عالم است.
در نگاه زنانی که با بچه های قد و نیم قد حمام می رفتنند اجاق خانم سلطان کور بود و فرزندی نداشت. او و ماشاالله دلاک همسر از کار افتاده اش هر دو در حسرت فرزندی بودند که آینده خود را به او گره بزنند. دقیقا همین حسرت زنانه بود که دست های او را با بچه های مردم چنان مهربان می کرد تا چنین آرام کیسه بکشد و نوازش کند.
سالیانی گذشت تا خانم سلطان نیز باردار شد و فرزند پسری آورد. هر روز پیش از اینکه برای کیسه کشیدن داخل حمام شود نمایشی بر پا می کرد و با پستان های پر بار و بر آمده اش چنان به طفل خود شیرمی داد تا همه ببینند که اجاق او دیگر کور نیست. بعد قنداق را در رخت کن زنانه به زن حمامی می سپرد تا هر زنی که تاکنون ندیده ببیند که خانم سلطان دلاک هم فرزندی دارد. پسر خانم سلطان بزرگ شد و روزها در کوچه های دور و بر حمام بازی می کرد. اما روزگار زود لبخند شیرین خود را از او دریغ کرد و پسرسرباز ماشاالله دلاک و خانم سلطان در جنگ مفقود شد. تو گویی سوز دل همه مادران شهید یک جا نصیب او گردید.
سالها بعد وقتی استخوان های جعفر را آوردند تقریبا از خانم سلطان درهم شکسته و منتظر چیزی باقی نمانده بود. فرزند او از معدود پسران تک فرزندی بود که راهی جبهه شدند و دیگر باز نگشتند. جعفر فرصت نیافت تا امنیت و آرامش چندانی را نصیب پدر و مادر پیرخود کند و ذوق داشتن یک فرزند جوان در منرل بی فروغ یک زن و شوهر پیر دلاک خیلی زود از خانه محقر سلطان خانم پر کشید و رفت. در هیچ جای دنیا ثبت نشد که این پسر خانم سلطان با همه آن پسرهای دیگری که به جبهه می رفتند فرق داشت و او فرزند نگاههای حسرت بار یک زوج دلاک بود که به غیر از این پسر هیچ علقه و علاقه دیگری در این جهان نداشتند. خانم سلطان نه بیرون حمام ارج و قربی داشت تا برایش مرثیه بخوانند و در یاد ها بماند و نه کس و کاری داشت تا نام جعفراو را بر سر کوچه و خیابانی بگذارند. اما درد او به تنهایی نماینده غم و درد همه مادران شهید ایرانی بود که دنیای آنها بر اساس ویژگی مادر بودن و زن بودنشان تعریف شد٬ سپری گردید٬ و به پایان رسید.
محترم خانم مادر همان زهرا و کبرایی است که در بعد از ظهر یکی از روزهای سیاه خرداد شصت در منزل دستگیر شدند و فردا صبح ساعت هفت خبر اعدام آنها از اخبار رادیو پخش شد. شیون های محترم خانم که به هیچ جناحی تعلق نداشت از دیدن جنازه های کبود شده دو دختر جوان و دفن آنها در بهشت زهرا پس از چند روز هنوز آرام نگرفته بود که پسر بزرگ او در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه کشته شد. حالا دیگر محترم خانم باید برای سه جوان خود عزاداری می کرد و شیون می کشید که هر یک با نگاه متفاوتی به جریان های سیاسی کشته شده بودند. اما پیمانه محترم خانم از عزاداری و پیرهن مشکی برای سه جوان از کف رفته هنوز پر نشده بود که چهار ماه بعد یک فرزند دیگر او نیز در جریان یک درگیری مسلحانه کشته شد و سهم او از کشته های تنش های دهه شصت به چهار نفر رسید و فرزند پنجم نیز سالیانی را در زندان گذراند تا آزاد شد. هیچ نظام و فرهنگی توان توصیف و جبران سنگینی غم و اندوه مادری را ندارد که چهار فرزند دختر و پسر جوان او یکی پس از دیگری در چهار ماه و در تنش های سیاسی بس ناعادلانه یکی پس از دیگری کشته شدند و هیچ نهاد و دادگاهی نبود که به این حجم از بی عدالتی به حق یک زن و مادر ایرانی رسیدگی کند.
هاله سحابی چنان خاص بود و صمیمیتی داشت که به سختی می توان مهربانی او را با خوبی کسی مقایسه کرد. حتی با ماموران بدذات دادستانی هم که ماموریت داشتند تا خانواده و مادر عزادار او را آزار دهند رفتارانسانی و مادرانه داشت و با آنها مهربان بود. چشمه ای که از درون قلب مهربان او می جوشید کم نمی آورد و همه را سیراب می کرد. یک هفته قبل از بازداشتش به منزل من آمد. به او اطمینان دادم که هاله شک نکن دستگاه امنیتی اینقدر بی تدبیر نیست که کسی مانند تو را دستگیر و زندانی کند که با هیچ کسی مساله ای نداشته ای و همه را تحمل می کنی. اما هاله سحابی دستگیر شد و در پایان روزهای محکومیت ، برای اینکه آبروریزی بیشتری نشود او را به دستور رهبر ایران از اوین آزاد کردند تا در آخرین روزهای زندگی مهندس سحابی بر بالین پدر در حال احتضار حضور داشته باشد. اما کسی نمی دانست که هاله و پدر با هم آخرین روزهای عمر را در این روزگار بس ظالمانه می گذرانند. یک شب قبل از روزی که بدن مهندس سحابی را تشیع کنند هاله برای ماموران اطلاعات و دادستانی که منزل مهندس را محاصره کرده بودند چای و خرما برده بود. اما همان ماموران اطلاعات که عمدا قصد ایجاد درگیری داشتند در فاصله چند متری تابوت مهندس چنان مشت محکمی بر سینه هاله سحابی کوبیدند که قلب مهربان او از تپیدن باز ایستاد. آن روز ٬ ماموران اطلاعات خود مهندس سحابی را دفن کردند و بدن بی جان هاله سه چهار ساعتی در چرخ دنده های دستگاه امنیتی و پزشک قانونی دست به دست شد. ساعتی بعد بدن هاله سحابی را با مانتو و شلوار همیشگی تحویل خانواده هاله دادند. بدن او را روی یک کاناپه چوبی وسط سالن قرار دادند و همه دوستان و اقوام که برای تشیع پدر آمده بودند با حالتی که گویی خواب می بینند ناباورانه نظاره گر بدن بی جان هاله سحابی مهربان بودند که با رنگی زرد و با دهانی کمی باز که دندان هایش پیدا بود روی کاناپه آرام گرقته بود. این مادر هاله بود که با صدایی خسته فریاد می زد خدایا از این همه ظلم به کجا شکایت کنم.
زنان مهربان در میان مادران ایرانی کم نیستند و نبودند اما ستمی که بر هاله سحابی رفت و در یک روز او را هم کشتند و هم از ترس اعتراض عمومی او را بی تشیع بر بالای قبر پدر دفن کردند٬ ستمی مثال زدنی است که ننگ آن از دامان دستگاه قضایی و وزارت اطلاعات ایران پاک نمی شود. اگر روزی سرزمین ایران از ستم قوه قضاییه و اطلاعات سرخود آزاد شد حتما نام ماموری که بر سینه هاله سحابی کوبید و نام کسی که این دستور را صادر کرد در صدر بدنام ترین ماموران اطلاعات در خاطره ها باقی خواهد ماند.
فاطمه ک. از هواداران نوجوان گروههای سیاسی در سال ۶۰ چند سالی را در اوین به سر برد و حدود هشت نفر دیگر از دختران سیاسی هم با او در یک سلول نگهداری می شدند. این زندانیان فقط اجازه داشتند روزی دوبار به توالت بروند و مسئولیت نیازبیش از دو بار به توالت با خودشان بود. دختران این سلول وقتی نیاز شدید به توالت داشتند یا اشکالی در غذا وجود داشت به ناچار در یک کیسه پلاستیکی ادرار و مدفوع می کردند آن را گره می زدند و در گوشه سلول می گذاشتند تا فردا آن را به توالت بریزند. خود فاطمه و تعداد دیگری از زندانیان این سلول تا چند سال همگی به دلیل استنشاق ۲۴ ساعته بوی تهوع آورکیسه های پلاستیکی بدبو بعدا دچار بیماری های تنفسی شدند. این فقط یک گوشه از ماجرای دختران نوجوان ایرانی است که رادیوی زندان از صبح تا شب برای آنها سخنرانی پیرامون عصمت حضرت زهرا و معصومیت دختران خردسال امام حسین پخش می کرد اما شب ها سرشان را در کنار کیسه های پلاستیک پر از مدفوع بر زمین می گذاشتند. خجالت آورتر از آن ٬ سرنوشت دخترانی است که شب قبل از اجرای حکم اعدام با آنها هم خوابه می شدند و پاسداران اوین به آنها تجاوز می کردند تا شریعت علما رعایت شده باشد. و باز بدتر از آن بسیار پسران و دخترانی است که هیچکس نمی داند در کدام زندان و در چه سالی کشته و در کجا دفن شدند.
از خانم سلطان گمنام و دلاک حمام ممتاز قم تا هاله سحابی که فرزند یکی از سرشناس ترین خانواده های سیاسی ایرانی بود و حتی٬ فاطمه ک که هشت سال از جوانی خود را در اوین گذراند٬ زنان ایرانی بشدت نیازمند امنیت اقتصادی و امنیت اجتماعی سیاسی هستند و از این نقطه نظر٬ زنان بی پناه تر از همه مردانی هستند که درشرائط سخت مشابهی به سر می برند. ضرورت بنیان گذاشتن نهادها و قوانینی که بتواند نیاز زنان ناتوان را تامین کند و نیز تبعیض جنسیتی را جبران کند از فوریت های کشور ثروتمندی مانند ایران است. مشارکت زنان در پست های حساس دولتی یکی از موثرترین راهکارهای مقابله با فساد و ناکارایی سیستم های بوروکراتیک است.در نروژ برای جبران این تبعیض٬ شرکت ها موظف شده اند تا حداقل ۵۰ درصد ظرفیت هیات مدیره خود را به زنان واگذار کنند و این امر تا حدود زیادی تحقق یافته است. در سوئد نیز همه زنان فاقد شغل یا بی سرپرست تحت پوشش کامل حمایتی کمون قرار دارند تا سطح زندگی آنان و فرزندانشان از دیگر اقشار پایین تر نباشد. این سیستم های حمایتی را در ایران نیز می توان راه اندازی و اجرایی کرد.
وزن زنان در معادلات اجتماعی امروز ایران یکی از محوری ترین نقش های تاثیر گذار در منطقه خاورمیانه است که در آینده می تواند تبدیل به یک سونامی سیاسی اجتماعی شود . هر چه می گذرد زنان در ایران یک دست تر٬ تحصیلکرده تر و به رغم سرکوب و انکار سیستمانیک حکومتی ٬ حتی با نفوذتر می شوند. هر چند جمهوری اسلامی عمدا اصرار دارد تا نقش و وزن زنان را در معادلات نادیده بگیرد اما هر چه می گذرد این وزن هم در داخل و هم در خارج از ایران بار می گیرد و منتظر فرصتی است تا در نقش یک بولدوزر اجتماعی قدرتمند وارد صحنه شود. تصور کنید روزی را که زنان با همین حداقل تشکیلاتی که دارند و تحمل می شوند تصمیم بگیرند تا در یک اقدام اعتراضی با یک در قابلمه در دست فاصله میدان فردوسی تا میدان آزادی راهپیمایی کنند٬ یا اراده کنند در جریان یک فراخوان چند هزار نفری علیه حجاب اجباری پوشش از سر بر دارند٬ یا برای مثال اراده کنند یک انتخابات را تحریم یا مانند انتخابات اخیر با رای سلبی علیه مثلث جیم ٬ نامزدی را بالا ببرند یا پایین بکشند.
هر چند در طیف هایی از جنبش زنان ایرانی گرایش های افراطی من درآوردی وجود دارد که برای مثال بحران زنان ایران را فقط از منظر ختنه دختران خلاصه می بینند یا با تاکید بر سن ازدواج دختران به گونه ای تبلیغ می کنند که گویی ایران تبدیل به هند شده است و دختران خرید و فروش یا حتی زنده به گور می شوند ٬ یا حتی از فحوای کلام برخی از آنان بی قیدی و بی تفاوتی نسبت به امنیت خانواده و برخورد منفعلانه نسبت به رواج روابط جنسی خارج خانواده دیده می شود. با این حال٬ وقتی به اشتراکات تشکلات نیم بند فعالان جنبش زنان می نگریم بیش از هر نکته ای ٬ این فراوانی انرژی برای تغییرو اصلاح در ایران ونیز امید به ارتقای موقعیت زنان و حذف محرومیت های اجتماعی و اقتصادی است که به چشم می خورد.
مساله حجاب ابزاری برای سرکوب
هنوز بخش بزرگی از ذهنیت زنانی که در ایران زندگی می کنند به حجاب اعتقاد سنتی دارند واحتمالا اختیاری شدن حجاب برای آنان غیر قابل هضم است. با این حال٬ اگر روزی فضای سیاسی ایران اندکی باز شود و عدالت جنسیتی تا حدودی به رسمیت شناخته شود٬ در آن صورت اولین سیل اجتماعی توفنده ای که به راه خواهد افتاد جنبش مقابله و ایستادگی در برابر حجاب اجباری است. جمهوری اسلامی نیاندیشیده و تصادفی بر حجاب اجباری تاکید و اصرار ندارد. بی تردید وزارت اطلاعات و نهادهای نظارتی و مشورتی به این امر اعتقاد دارند که آزاد شدن حجاب در ایران همان یک قطره ای است که فنجان را سر ریز می کند یا به عبارتی٬ به مثابه همان سوراخ سدی است که میلیون ها لیتر آب پشت سد را به جریان می اندازد و هر مانع اجتماعی را با خود می برد.
هر چند تفاوت زیادی بین نگاه ایرانیان داخل و خارج از کشور نسبت به قضیه مذهب و فرهنگ مذهبی در ایران وجود دارد اما جامعه ایران هنوز بشدت مذهبی است. تار و پود نگاه و فرهنگ مذهبی را از عمق جامعه ایران نه می توان پاک کرد و نه اساسا حذف شدنی است. با این حال ٬ بسیاری از زنان ایرانی این را قبول ندارند که حجاب ملاک ارزیابی اعتقاد یا بی اعتقادی به خدا یا شریعت است . آنها معتقدند که حجاب امری متعلق به ارزش های دوران گذشته و معیارهایی است که دیگر اعتباری ندارند. بنا براین٬ اصرار بر حجاب را بر این اساس نقد می کنند که ابزار سرکوب و انقیاد زنان است که نیمی از جامعه ایران را تشکیل می دهند٬ نه ابزار پایبندی به دین خدا یا شریعت. همین زنان معتقدند که اتفاقا ٬ تنها دلیلی که حجاب را اختیاری نمی کنند این است که با حجاب اجباری راحت تر می توان کنترل نیمی از جمعیت کشور را در دست داشت. در ضمن ٬ با کنترل و سرکوب زنان٬ مهار مردان نیز در یک جامعه سرکوبگر آسان تر و کم هزینه تر صورت می گیرد.
3 پاسخ
برای خانم روستائی انصاف، منطق و مطالعه ی بیشتر را ارزو میکنم
آقای تبریزی گرامی،
کاش در درون هر ایرانی یک هشتم از منطق ،انصاف و مطالعه خانم روستایی یافت می شد، تا شاید اکنون نه تنها ما اینجا کامنت نمی نوشتیم که احتمالا ضرورتی چنین اکید چون زیتون
( و امثالهم ) منتفی می شد.
سلام خانم روستایی برای سلامتیت دعامیکنم .زنده باد
دیدگاهها بستهاند.