در هنگامه درگذشت مرحوم دکتر «ابراهیم یزدی»، یادداشتی از دکتر «انصاری»، در فضای مجازی منتشرشد، که ایشان در آن با بیانی شیوا و جذاب و البته با نیش و کنایه، اندکی مرحوم «یزدی» را نواخته بود.
ظاهرا مرحوم «ابراهیم یزدی» اوایل انقلاب در یک برنامه تلویزیونی به آیتالله «روحانی» (پدر همسر آقای انصاری) تهمتهایی زده و چند سال بعد که ناغافل با ایشان در جایی رودررو میشود، پس از آنکه متوجه میشود ایشان داماد آیتالله «روحانی» است، از ایشان تقاضای وقت ملاقات خصوصی میکند، و چنان هم که از فحوای گفته مرحوم «یزدی» برمیآمده، قصد ایشان از این ملاقات خصوصی، طلب حلالیت بهمناسبت همان برنامه و همان تهمتها و اظهار پشیمانی بوده، که آقای «انصاری» متاسفانه باافتخار در این نوشته تصریح کرده بود که چنین وقت ملاقاتی را به آن مرحوم ندادم.
در اینکه مرحوم دکتر «ابراهیم یزدی» بهخاطر زدن آن تهمتها، خطا و لابد گناه کرده بوده، شکی نیست. اما چه کسی میتواند ادعا کند که از قضاوت اشتباه کردن و گاهی لغزیدن در چاه تهمت معصوم است؟ و از آن مهمتر چه کسی میتواند آنقدر به خود و فردای خودش اطمینان داشته باشد، که از اینکه به شخصی فرصت طلب حلالیت و اظهار پشیمانی، بعد از توجه به خطا و گناه نداده، با فخر و اندکی غرور حرف بزند؟
بهنظر میرسد در عالم معنویت پروسه حلالیت، یک زنجیره متصل بههم است و ما همانطور که میتوانیم به دیگران فرصت طلب حلالیت بدهیم، با این خیر، بهانه و اسباب طلب حلالیتکردن برای خودمان از دیگران را هم فراهم میکنیم. در سطحی بالاتر، گمان میکنم اصلا نفس پذیرش حلالیت دیگران، خودش طلب حلالیت از دیگرانی میتواند باشد که ما خبر نداریم در مورد آنها خطا کردهایم و نمیشناسیمشان و شاید فرصتی در دنیا برایمان مهیا نشود که حلالیت بطلبیم.
من به این پروسه معنوی بهسختی معتقدم و گمان میکنم اگر کسی عذر خطای دیگری را نپذیرد، ناخواسته درِ رحمت و بخشش خداوندی را، نه فقط بر روی فرد خطاکار، که بر روی خودش هم بسته است.
البته در این اعتقاد، به بزرگی و کوچکی و نوع ظلم و خطا و نوع بخشش و طلب حلالیتها، حواسم هست و میدانم که عدالت خداوندی، دقیقتر از ما به نیت انسانها و بزرگی و کوچکی خطا و طلب بخشِشان توجه دارد و هرانسانی تا میزانی میتواند از بار سنگین پروندهای که با خود به گور و یومالحساب میبرد، کم کند.
اما این داستان را مقدمه کردم تا به چند مورد دیگر خطاهایی از این دست و اتفاقات و داستانهای حاشیه آنها و درس عبرتی که میتوان از آنها گرفت اشاره کنم.
یکم: آیتاللهالعظمی «موسوی اردبیلی»، در ماههای آخر عمر خود در گامی بلند، مومنانه، فروتنانه و بزرگ، بدون اشاره به خطایی خاص، بهخاطر همه کارهایی که باید میکرد (حسب وظایفی که داشت) و نکرده بود، و بابت همه کارهایی که نباید انجام میداد و انجام داده بود، از مردم حلالیت طلبید. کاری بزرگ و بسیار ارزشمند، با نتایج اجتماعی عالی که باید بزرگ و بسیار دیده، و تبدیل به مدل و الگویی برای فراهمساختن بستری از بخشش و حلالیت و آرامش میشد که شوربختانه نشد.
آیتالله ضرر نکرد و این ما بودیم و آنها که بهترین فضا و فرصت نصیبِشان شده بود که از آن استفاده نکرده و بخت این سعادت را متاسفانه از دست دادند.
به عنوان مثال و البته نه به قصد تخفیف شخصیت، بلکه به قصد درس و عبرت عرض کنم که چند ماه بعد از رحلت آیتالله «موسوی اردبیلی» مرحوم آیتالله «هاشمی رفسنجانی» از دنیا رفت. اینکه از بین مرحومین آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله هاشمی رفسنجانی، سهم کدامیک از کارهایی که باید انجام میدانند و ندادند و کارهایی که نباید انجام میدانند و انجام دادند، بیشتر بود، البته خدا میداند و بس و فقط در روز بازپسین مشخص میشود. اما تردیدی نیست که آقای هاشمی بارها و بارها رفتار اشتباهی داشت که بعدها بدون آنکه بدان اعتراف کند، رسما به پیآمدهای آن رفتار اعتراض کرد و ابدا هم حاضر نشد برای یکبار به روی خودش بیاورد که در زندگی سیاسی او خطایی صورت گرفتهاست، در حالیکه رنگ رحسار تناقضها از حال درون او خبر میداد، اما از اعتراف خبری نبود.
باز برای آنکه مثالی دمدستی و آشنا ارائه کرده باشم: عرض کنم که آقای «احمدینژاد» که آقای «هاشمی» بعد از شب ۱۳ خرداد ۸۸، در واکنش به رفتار بسیار بد او در برنامه مناظره، آن نامه معروف «بدونسلام» را به مقام معظم رهبری نوشت، در دولت آقای هاشمی کشف شد، در دولت آقای هاشمی بدون سابقه مفید اجرایی فرماندار و بعد استاندار شد و در دولت و توسط همین آقای هاشمی هم مفتخر به دریافت عنوان استاندار نمونه شد. در حالی که بدیهیترین شاخصهای مدیریتی و اجرایی اعلام میکرد و میکند که همه این کارها خطا و تاکید بر خطا و اصرار برخطا بوده است. فارغ از استاندارادهای مدیریتی و اجرایی، بعدها پرده برافتاد که دوره مدیریتی این استاندار نمونه در اردبیلِ تازه استانشده، بدون حرف و حدیثهای قضایی هم نبوده و ظاهرا در مورد سواپ نفت در این استان پروندهای مربوط به دوره این استاندار نمونه در دستگاه قضایی گشوده و ظاهرا گشوده هم مانده است، که مهر تایید جدیدی بر خطاهای قبلی زد. اما مرحوم آقای هاشمی بدون توجه به نقش خود در برکشیدن احمدینژاد، و البته در یک خطای آشکار دیگر، همه مشکلات کشور را متوجه دو دوره دولت نهم و دهم و شخص آقای احمدینژاد میکرد و برای دیگر خطاها و دیگر دوره و دیگر خطاکاران نقش و سهمی قایل نمیشد.
مرحوم آقای هاشمی هم اندکی بعد از آیتالله موسوی اردبیلی دارفانی را وداع گفت، اما از فرصتی که مرحوم آیتالله اردبیلی برای همه و برای نظام و برای آرامش فراهم کرده بود، و از همه مهمتر برای خودش بهره نجست و بدون طلب حلالیت از خیلیها دستش از دنیا کوتاه شد.
این را نمونه گفتم تا عبرتی باشد دستکم برای خودم که بدانم هر نفسی که فرو میرود، تضمینی برای برای آمدن آن نیست.
دوم: اما حول و هوش همین زمانها، آیتالله شیخ «یوسف صانعی»، از فقهای نخستین دوره شورای نگهبان، دادستان کل کشور اسبق و امام جمعه معتبر اسبق قم، در درددلی که اظهار پشیمانی و طلبحلالیت تلویحی در آن آشکار بود و از فرط عیانبودن، نیازی به بیان نداشت، به کجدهنی، کجخلقی و توهینهای عده زیادی از طلاب امروز قم نسبت به خودش اشاره کرده و از روی پریشانی و پشیمانی اعلام کرد که با این رفتارها، یاد کجخلقی و بدرفتاریهای خودش با مرحوم آیتاللهالعظمی «شریعتمداری» در نخستین سالهای انقلاب میافتد و با این یادآوری تلویحا خود را مسحق این رفتار میدانست. شاید شادمان هم هست که این رفتارها و این اعتراف، اندکی بارش را برای سرای دیگر سبک میکند.
سوم: بگوییم و نگوییم هم، تاریخ رفتار تند شیخ محصور را با فقیه عالیمقام و به تبع آن با «عبدالمجید شرعپسند» نماینده مردم کرج در مجلس سوم که برادر دو شهید و فرزند جانباز بود را فراموش نمیکند و بعید میدانم کروبی امکان سخنگفتن داشته باشد و از این رفتار پشیمان نباشد. دستکم در مورد آیتالله منتظری، حضور با شتاب ایشان بر سر جنازه به محض اطلاع از رحلت آن فقیه فقید را نمیتوان به چیزی غیر از تغییر قضاوت شیخ محصور در مورد فقیه محصور و مرحوم تعبیر کرد.
چهارم: در کوران حوادث تلخ مربوط به انتخابات پرحرف و حدیث ریاست جمهوری ۸۸ هم، وقتی دختر «باقریاننژاد» نماینده دوره سوم و ششم مجلس شورای اسلامی کشته شد، وی در مصاحبه با «مسح علینژاد» رسما پذیرفت که در سالهای اول انقلاب متاثر از فضای مطلقانگاری در مورد آیتالله خمینی حتی با نزدیکترین بستکان خود بهخاطر اینکه در مورد بنیانگذار جمهوری اسلامی از پسوند «امام» استفاده نکرده، چند سال قهر بوده و اکنون متوجه شده که همه آن رفتارها اشتباه بوده است.
بر این سیاهه بسیار میتوان افزود. آخرین مورد آن که شایسته تامل و دقتنظر دستِکم برای شیوخ اصلاحات است که همچون مرحوم هاشمی پایی لب گور دارند و ممکن است دیگر فرصت فقیه فروتن مرحوم آیتالله «موسوی اردبیلی» برایشان فراهم نشود، یادداشت کوتاه و مومنانه و فروتنانه «عبدالله نوری» است، که همچون سخنان مرحوم آیتالله «موسوی اردبیلی» یکبار دیگر راه و فضا و بستر را برای پذیرش خطا و حلالیتطلبیدن و از همه مهمتر گشودن مسیری برای توقف چرخه باطل خطاها فراهم کرده است.
دو راه پیش پای شیوخ اصلاحات و از جمله «علیاکبر محتشمیپور» و «محمد موسوی خویینیها» بیشتر نیست. یا همچون مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی بدون استفاده از فرصت حیات و طلب حلالیت و عفو و بخشش، ناگهان اجلشان برسد و با بار سنگینی از حقالناس راهی دیار دگر شوند، یا با استفاده از فرصت مغتنم حیات و قبول معصومنبودن خود و استاد و مرادشان، بپذیرند که کارهای باید میکردند، که نکردند و کارهایی نباید میکردند که کردند و از این بابت از مردم حلالیت بطلبند و ضمن آنکه بار خودشان را در این سالها آخر عمر سبکتر میکنند، راهی باز میکنند تا دور باطل خطا و خشونت متوقف و تبدیل به چرخه اعتماد و صلح و حلالیت و عفو و گذشت شود.
اینکه مدام راه را انتخاب میکنند، و چه سرنوشتی برای خود و کشور خود رقم میزنند اللهاعلم
حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ
*نام نویسنده این یادداشت نزد زیتون محفوظ است.
یک پاسخ
عالی
دیدگاهها بستهاند.