تولد علیرضا خجسته، کسالتش اندوهبار ولی شجاعتش دلیریزاست و فقط کسانی که از چنین شجاعتی برخوردارند حق دارند پا در راه مبارزه آزادیبخش بگذارند.
اورا باید ستود چون پنجه در پنجه گرگان افکند تا حق به غارت رفته خلق را بازستاند و به دفاع از آرمانی پرداخت که اینک محصوران ثلاثهاش چون شمع آب میشوند ولی چون کوه استوار ایستادهاند.
سرطانی که چشم و دهان علیرضا را ازو گرفت نماد و نشانگر سرطانیست که چشم و دهان خلق را نشانه رفته است و دهانها را بسته و دیدهها را کور کرده است.
او به چالش با سرطان استبداد برخاست که نه حق میشناسد نه تکلیف. نه وجدان میفهمد نه ایمان. فساد و هلاکت میآفریند و جان میستاند و نان نمیدهد. فرومایگان را برمیکشد و شایستگان را میدرد. نخستین ضربه آشکاری که بر او زدند همان بود که کرسی نمایندگیاش را به ناعادل نازپرورده فرومایهای دادند که جز ثناخوانی ولایت هنری و همتی ندارد و دهها مکسب و منصب را بلعیده و هنوز آتش شهوتش فروننشسته است. و دومین ضربه، زندانی بود که تندرست در آن رفت و بیمار از آن برآمد. جسمی فرسوده و روحی مجروح را به بیمارستان برد و به چاقوی جراح سپرد تا چشم و دهان در باخت و جامه عافیت بینداخت.
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک
این قدر هم گر نگویم ای سند
شیشه دل از ضعیفی بشکند
نمیدانم تا کی میتوان شاهد غروب این شهیدان زنده بود و فرومایگان را در جنبش و جولان دید. آیا این درام شرارت و شهادت را پایانی نیست؟؟
به علیرضای عزیز همان سخنی را میگویم که پیشوای پارسایان به ابوذر گفت که مرنج. تو برای خدا رنج بردی و با او معامله کردی وشایسته پاداش بزرگ و کریمانه او هستی.
دعای دوستان بدرقه راهت و جامه عافیت و کسوت سلامت برازنده قامتت باد. شاکر و سجدهگزار باش که چراغی را روشن داشتی که سعادت خلق در روشنایی آن چراغ است و دزدانی را رسوا کردی که سلامت اجتماع در رسوایی آن حیلهگران و بیشرمان است.
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بیشرمی است
اولیا با دشمنان بر میتنند
پس ملائک ربّ سلّم میزنند
کاین چراغی را که هست او نور دار
از پف و دمهای دزدان دور دار