حالا وقتی چشمها را میبندم و به سالهای دور میروم به آخرهای دهه هفتاد که جوانی بود و شور بود و امید و آن تحریریه روزنامه که مثل معبدی از صبح تا شب معتکفش بودیم و میرفتیم و میآمدیم و با دست پر از خبر و مطلب، صفحههای روزنامه را میبستیم. علیرضا رجایی را میبینم که گوشهای از سرویس سیاسی نشسته و سر به زیر نوشتههایمان را میخواند و در سکوت، بی اینکه به رویش بیاورد که چه قدر در خبرنویسی مشکل داریم، خط میزد و دوباره مینوشت و گاهی فقط به لبخندی اشاره میکرد تا نزدیکتر بیاییم و نکتهای میگفت در بهتر نویسی یا با تعجب میگفت واقعا فلانی اینطور گفته است و سری تکان میداد و خبر را امضا میکرد و میفرستاد برای حروفچینی .
من آن روزها خبرنگار سرویس سیاسی روزنامه “نشاط” بودم که بعدها توقیف شد و روزنامه “عصر آزادگان” جایش را گرفت. در هر دو روزنامه رجایی دبیر سرویس سیاسی، موقر، بیهیاهو و بدون میز و تشریفات میآمد و بر صندلی خالی مینشست و روز ما شروع میشد. از در و دیوار هم خبر میریخت، هر روز بحرانی و حرف و حدیثی و میان این همه آشوب و هیجان، آرامش علیرضا رجایی نعمتی بود.
ما شکل “کیهان” خبر نمینوشتیم، انصاف را از دبیر سرویسمان آموخته بودیم و قرار نبود که حرف سیاسیونی که قبولشان نداشتیم را جوری نقل کنیم که نگفتهاند. رجایی به خبرهای مخالفان اصلاحات حساس بود و اتفاقا به اینجا که میرسید باید مطمئن میشد که چنین حرفهایی را زدهاند.
در نظرخواهی درباره موضوعات روز هم اصرار داشت که حتما نظرات جناح محافظهکار و تندروی آن روزگار هم منعکس شود و از همین بود که شخصا بارها با دهنمکی و بادامچیان و شریعتمداری و از این قبیل، گفتگو کردم.
در آن سالها هیچ وقت ندیدم رجایی با اشتباهات ما که بههرحال خبرنگارهای صفر کیلومتری بودیم، از کوره بهدر رود؛ حتی یکبار که از سر جوانی تند شدم و بهدلیلی که حالا یادم نیست قهر کردم و رفتم، این رجایی صبور بود که دلجویی کرد و شرمسارم. یاد دارم زمانی رجایی را عصبانی دیدم و آن هم بر سر حق و حقوق و بیمه ما بود که با شمسالواعظین تندی کرد و چهقدر عصبانیت به این مرد نمیآمد و دوباره خندهای و آرامش و انگار نه انگار که چند دقیقه قبل از کوره در رفته بود.
ایکاش میشد چشمها را بست و با همان خاطرات دورِ خوش به زمانی که امید و ایمان بود، بازگشت.
میدانم آقای رجایی حالا که یک چشم را برای همیشه بستهاید چه دریچهای به روشنایی باز کردهای.
از رجایی هیچگاه دشنامی و حرف تندی نسبت به مخالفان نشنیدیم؛ حتی وقتی حداد عادل رأیاش را دزدید.
با اینکه گله نمیکرد و تند نمیشد، اما اصول داشت؛ نه با هرکسی کار میکرد و نه با هر طیف و جناحی سازگاری داشت. همین همراهنشدن با اهل بخیه که با هر سازی میرقصند و در هر جایی مینشینند، راز مظلومیت رجایی است. حالا معلم با حیا و نجیب ما آنقدر صافی شده که خیلیها جرئت همراهیاش را ندارند.
امروز رجایی رنجور، تراز و سنجهای است از اینکه اگر مطبوعات ما دیگر نقاد نیستند و به لاک تحفظ خزیدهاند، دلیلش فقدان حضور امثال اوست.
و اگر مجلس چنین بیبخار و بیثمر است، دلیلش غیبت رجاییهاست و اینکه هزار تقلب و سرقت شده تا نمایندگان شجاع و بااخلاق راه به مجلس نیابند.
دست دعا برآوردهایم و سلامتیاش از خدا میخواهیم و آرزو داریم مثل او آبرومند شویم و عاقبت به خیر و بی دهان خندیدن را از او بیاموزیم.
تو مست مست سرخوشی، من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی، من بیدهان خندیدهام