علیرضا به صبوریات حسودیام میشود. آدم حسودی نیستم. در طول تحصیلم با خیلیها رقابت درسی داشتهام. کمتر به یاد دارم حسودی کرده باشم. اما حالا به تو حسودیام میشود. به صبوریات. خیلی جاها صبور بودهام. زیر فشار زندگی و سیاست. اما نه این قدر که داری صبوری میکنی. نرخها را بدجوری بالا بردهای برادر! و چه خوب. چه زیبا. چه درسآموز و راهگشا. نمونهای برای زمانه بیالگویی. دیگر وقتی میگوییم باید صبور بود و پیگیر و پایدار، مثال داریم برایش. مثل کی؟ مثل علیرضا، مثل رجایی.
خیلی چیزها کم داریم در این روزگار وانفسا. پایداری و مداومت بر ارزشهایی که معتقدیم. و قربانی نکردنشان پای مصلحت. که سکه رایج دوران غلبه پراگماتیسم بیاصول و افراطی شده است. و مهمتر از آن، پای مصلحتهای شخصی که گاه با رندی و زرنگی در زرورق مصلحتهای عمومی و جمعی و عملگرایی و … پیچیده میشود. باید پایدار بود بر بعضی خط سرخهای غیرقابل عبور حتی در مسیر عملگرایی منطقی و اصولی مبتنی بر خیر عمومی. چه روی صندلی بازجویی با چشمبند؛ چه در کشاکش سیاستورزی پیچیده و سخت در این زمانه دشوار؛ و چه پشت میز قدرت و منصب.
بارها میشنوی و یا با خودت و در درونت کلنجار میروی که بابا نمیشود. سخت نگیر. هو میشی. اینا میگن رادیکالی. اونا میگن سازشکاری. میگن روشنفکر ذهنی هستی. میگن چپروی نکنید هزینهاش را باید بقیه بدن. حرفهات درست ولی نه الآن. نه در این مورد….؛ اصلا عملی نیست. نمیشه. ولش کن…؛ حالا اما میشود گفت. چرا میشود. مثل کی؟ مثل علیرضا، مثل رجایی که ایستاد. علیرغم همه هزینههایش. هنوز دارد درد را در درونش و برای خودش نگه میدارد و به روی همهمان لبخند میزند.
در زمانهای که از زمین و آسمان آیه «چپروی نکنید» نازل میشود، هستند کسانی که برخلاف رسم زمانه از راههایی میروند که روندگانش کماند و به یادمان میآورند این جمله اهورایی را که «راستروی هم نکنید!» و هزینه پایداری بر این آیه و ایمانشان را هم میپردازند.
علیرضا! نرخ وجودی و «اصیل» زیستن را خیلی بالا بردهای. در زمانه بیوجودی و قلابی شدن همهچیز. گذشتهها، در زمانهای که ورد «خودسازی» زیر زبان همه بود، واقعا بودند بسیاری، چه در سلولها و زندانها بهدنبال «آزادی» و چه در جبهههای جنگ مرزی بهدنبال «استقلال» که چنین زیستند. بر تراز اندیشهشان. و صبوری کردند و درد در درونشان محو و مهار میشد و رضایت و انبساط خاطر وجودیشان بر سیمایشان ظهور مییافت. اما چه سختیاب است چنین وجودها و انبساط خاطرهایی در زمانه ارزشکش ما.
بگذار اصلا بگویم که در میراث تاریخی پر ژرفای ما گفتهاند «هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند». میدانم خیلیها نمیدانند و نمیپسندند و شاید هم به تمسخر بگیرند این جمله زیبا و برخاسته از عمق هستی را. اما همه میدانند که اهل سلوکی و خلوت و راز. فراتر از صورت شریعت. علیرضا؛ باز چقدر بالا بردی نرخها را.
قیل و قال سیاست گاه جلوی چشمان «انسان»بینمان را میگیرد. کسانی را بهخاطر اشتراک ظاهری در صف خودی میپنداری و فرسنگها فاصله را نمیبینی و کسانی در صفهای دیگر و حتی در صفهای مقابل که در چشمان انسانبین همسایه و نه همخانه یکدیگرید؛ اصلا به نظرت نمیآید. از زاویه «ما درون را بنگریم و حال را/ نی برون را بنگریم و قال را»ست که میتوانی انسان صف دیگر و حتی مقابلت؛ رزمنده جبهه استقلال یا توفنده راه آزادی را دیو و درنده نبینی و حتی احساس خویشاوندی به او داشته باشی و یا در زمانه به تاراج رفتن همه ارزشهای اخلاقی در راه پست و قدرت و ثروت و شهرت و جاهطلبی، و عادی و بیاهمیت شدن دزدی و اختلاس و دروغ و دغل و … از سوی بعضی از همان والسابقون جبهه رفته و زندان کشیده؛ و پر شدن صفهای قاسطین و مارقین و ناکثین از مجاهدان روزهای سخت ـ نه حتی مجاهدان روز شنبه ـ است که علیرضا سخت کمیاب شدهای و مثالی برای پاسخ به نمیشود و مثل کی!؟
داریم خودمانی حرف میزنیم علیرضا؛ بگذار شیطنت کنم و بگویم که گاه شاهد گرد و خاک کردن و صدا بالا بردنت در هیاهوهای سیاست هم بودهام و سماجتهایت که زیر لب گفتهام، ای بابا برای یک دستمال که نباید قیصریه را آتش زد! اما این گردوغبارهای بیاهمیت که به لحظهای فرو مینشیند دیگر بسیار بیاهمیت شده است در برابر طوفان ها و التهابهای ویرانگری که در درون مجاهدان جبههها و زندانها وزیدن گرفته و آنان را دچار حبط و هبوط کرده است… و چه ارزشمند است حفظ اصلها و اصالتها و سربلند بیرون آمدن از درون همه گردوغبارها و باد و طوفانهایی که نه تنها در بیرون بلکه در درون همهمان وزیدن گرفته است. در بیرونی که خواست و هدف «اصلاح» از لغو نظارت استصوابی و اصلاح و تغییر قانون اساسی به امکان برگزاری کنسرت و پخش ربنای شجریان فروکاهیده، و در درونی که از سادگی و صفا و گذشت و ایثار و بیادعایی به جاهطلبی و حسادت و لجاجت و کینهورزی و از حساسیت بر روش به بیاصولی و «هدف وسیله را توجیه میکند» و عادی شدن رانتخواری و نان به نرخ روز خوری و دروغ و دغل و خیانت در امانت و پشت کردن به قبله مردم و روی کردن به قدرت و ثروت و شهرت و لازم هم باشد خنجر از پشت زدن به هر فکر و فردی که سد راهت باشد…
علیرضا؛ در دوران حبط اعمال و هبوط ارزشها، تولدت مبارک!
سالگرد تولدت یادآوری زندگی کسی است که یک سال دیگر بر عمر پرمهر و برکتش در این جهان ما گذشت. عمرت دراز باد که بتوانیم بارها و سالها مثال بزنیم. میتوان؛ میشود؛ مثل کی؟ مثل علیرضا، مثل رجایی.
یک جمله هم با دشمنانت بگویم. با دشمنان انسان، قاتلان انسانیت. آنها که در دهههای گذشته هزاران علیرضا از ما و تاریخمان گرفتهاند و هنوز هم میگیرند. روشهایشان را عوض کردهاند اما طینت و هدفشان را نه. ای بازماندگان قابیل. ای پیروان ابلیس. اگرچه مزورانه رو به «شکنجه سفید» آوردهاید و گاه تبهکارانه دست به «اعدام سفید» هم میزنید (هدی صابر، محمد جراحی و …). خوب میفهمید که چرا میگویم «اعدام سفید»؛ همهگان هم بعد از گواهی و شهادت اخیر عمادالدین باقی معنای این تعبیر را بهخوبی درمییابند. سیاه و سختدلان! به کوری چشمتان تیر تیره و نهانتان به خطا رفت. علیرضای ما زنده است و سربلند و با لبخندش مکر سیاهتان را به سخره میگیرد. آینه دقتان خواهیم ساخت. علیرضا و دیگر علیرضاهای این دوران را.
علیرضای عزیز! نفسهایت استمرار و تداوم تنفس زندگی و طراوت و پایداری و سیلان آزادیخواهی و عدالتجویی مستمری است که از اعمال تاریخ ما سرزده و رو به جلو، رو به آزادی و آبادی این سرزمین در جریان است. هریک نقشی در این سیر و مسیر بزرگ داریم. همه میرویم و این پویش بزرگ گیتی به راهش ادامه میدهد. غرض نقشی است کز ما بازماند. چه نقش زیبایی زدهای عزیز بر این زندگی کوتاه و ناپایدار. سلامت و رضایت و آرامش برایت آرزو میکنم.