یادآوری: در بخش های پیشین اوانجلیکن ها، ازمهاجرتشان از انگلستان تا استقرار و گسترشان از سه قرن پیش در آمریکا، و در موج های بعدی پیوستن مهاجرینی از دیگر کشورهای اروپا شرح داده شد. تحولات و دسته بندی هایشان، از لیبرال ها تا بنیاد گرایان، از عوام تا دانشگاه رفته ها، از موافقان و مروجین برده داری تا مبارزان برعلیه آن، از همراهان با قدرت تا مبارزان مرور شد .تلاش شد که اصول عقیدتی آنان تشریح شود، از جمله چگونه ثروت را نشان لطف الهی می دانند. هم چنان نشان داده شد که در تمام این سال ها اینان به عنوان نهادهای مدنی فعال بودند. اما از سال ۱۹۷۸ یکباره بنیاد گرایان، در میان شگفتگی جامعه، در حد گسترده ای برپا خواستند و این بار آنان برخلاف سنت دیرینه این مذهبیون، در اندیشه کسب قدرت سیاسی بودند و در انتخاب رونالد ریگان نقش بسیار سازنده ای داشتند.
***
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۶)
دوران ریگان مسیحیون دست راستی هر روز قوی تر می شدند، تا جایی که جری فاول چهار میلیون رای دهنده را نام نویسی کرده بود و برنامه های رادیو تلویزیونی پت رابرتسون، تحت عنوان کلاب ۷۰۰، تا ۳۰ میلیون شنونده داشت. همین امر پت رابرتسون را بر آن داشت که کاندیدای رئیس جمهوری شود، تا به رویای مسیحیان دست راستی جامه عمل بپوشاند. وی در مرحله اول انتخاب کاندیدای حزب جمهوری خواه از سایر کاندیداها، حتی جرج بوش ،که معاون ریگان بود، جلو افتاد. اما این دولت مستعجل بود و او به زودی مجبور شد از کاندیداتوری منصرف شود و به حامیان بوش بپیوندد.
پت رابرتسون مدیریت سازمان نیرومند «ائتلاف مسیحیان» Christian Coalition را، در اواخر دهه هشتاد، به جوان بسیار با استعدادی به نام رالف رید داد که در یک رستوران کار می کرد. او یک فعال سیاسی حزب جمهوری خواه، و یک اوانجلیکن سرسخت بود. وی سیاست نوینی برای مسیحیان دست راستی جا انداخت. او دید که برای این که این جمع برنامه هایش را عملی کند، همان گونه که در دو دهه گذشته متوجه شده اند، به قدرت سیاسی نیاز دارد و برای کسب آن دو راه دارند. یکی آن که خود به ریاست جمهوری و یا مقامات بالا انتخاب شوند و دیگری آن که سیاستمدارانی را حمایت کنند که به آرزوهای آنان جامه عمل بپوشاند.
بخش های پیشین:
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۵)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۴)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۳)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۲)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۱)
در مورد اول او، برخلاف اوانجلیکن ها که در حلقه خود محصور بودند و جز آن نمی دیدند، متوجه شد که با آن که این خطیبان قدرت بسیج فراوان دارند، اما میدان نفوذ آنان محدود است و همان که به صحنه بزرگ و عمومی قدم می گذارند، شکست می خورند. آنان در جمع خود بانفوذند، اما آمریکا جامعه مدنی نیرومند و گسترده ای دارد و سکولاریزم در همه لایه های جامعه پایگاهی نیرومند دارد. در چنین جوی، امثال پت رابرتسون، که مدعی بود در اثر دعایش طوفان عظیمی که به سوی ایالت ویرجینیا می آمد تغیییر مسیر داد و یا مثل بیشتر این خطیبان، مدعی بود که در مجالس او مریض ها شفا می یابند، مثل گلوله بزرگ برف، زیر تابش آفتاب وسایل ارتباط جمعی و نقدها و افشاگری های بخش سکولار، آب می شوند.
در مورد سیاستمدارانی که با حمایت آنان بر سر کار می آیند نیز مشکل قدرت نیروهای سکولار مطرح است. ریگان با حمایت وسیع و بسیار موثر اوانجلیکن ها برنده شد و همیشه نیز رابطه تنگاتنگش را با آنان حفظ کرد، اما رابطه شخصی و استفاده از قدرت بسیج اینان، با عملکرد او در مقام ریاست جمهوری فرق می کند. جری فاول می گفت روزی از کارتر پرسیدم تو به عنوان یک مسیحی بسیار مومن چرا اقدامی علیه هم جنس گرایان نمی کنی؟ در پاسخم گفت من به عنوان یک مسیحی با آنان مخالفم، اما به عنوان یک رئیس جمهور باید از خواست عمومی و قانون پیروی کنم. به همین دلیل، همان گونه که در قسمت قبل گفته شد، او به هیچ یک از خواسته های اجتماعی و دینی اینان، مثل لغو برابری زنان، قانونی نبودن هم جنس گرایی، قانونی نبودن سقط جنین و حتی حمایت از خانواده، با معیار مسیحیان بنیاد گرا، تن نداد. حتی بر خلاف نارضایتی شدید بنیادگرایان، قاضی ای را برای دیوان عالی کشور برگزید که موافق قانون سقط جنین بود.
بوش پدر با وجود محبوبیت بالای ریگان و حمایت وسیع اوانجلیکن ها به کلینتون باخت. راز موفقیت کلینتون آن بود که میدان مبارزه را ازمسایل فرهنگی به مسایل اقتصادی کشاند. در زمان او بزرگترین پیروزی ها در سیاست خارجی آمریکا پیش آمد؛ پیروزی های بزرگ سراسری، افتخار آفرین و ارضاکننده غرور جامعه . اوانجلیکن ها که عمری از برتری آمریکا سخن می گفتند و مدافع قدرت نظامی آمریکا بودند، سخت از بوش حمایت می کردند. آنان همان گونه که در بخش های پیشین آمد بر آن باورند که خداوند این سرزمین را برگزیده تا ملکوت خود را در آنجا برقرار کند و از آن جا که خداوند رسالت مسیحی کردن جهان و حاکم کردن دین برحق خود را بر عهده آمریکا گذاشته است، لذا این کشور باید قوی ترین نیروی نظامی را داشته باشد، تا فساد را از جهان ریشه کن کند . دولت ریگان و جانشینش بوش نوید بخش این خواسته خداوند بودند . شوروی سقوط کرد و آمریکا تنها ابر قدرت جهان شد. بی جهت نبود که بوش سخن از «نظم نوین جهانی» کرد. نظمی که تنها یک ابرقدرت باشد و همان جهان را به سوی خیر و خوبی نهادینه در مسیحیت هدایت کند. لذا تبلیغات از صدام قدرتی بزرگ ساخت و مدعی شد که عراق چهارمین ارتش جهان را دارد و حمله به آن و سرکوب شدید و سریع این ارتش ناگزیر است. پس از حمله به کویت این تصور آمریکائیان را تقویت کرد، که همه نیروهای نظامی جهان در برابر ارتش آمریکا کودکانی هستند در برابر قهرمانی حماسی.
آمریکا در رابطه با ویتنام غرورش جریحه دار شده و باور به قدرت بلا منازع بودنش مورد تردید قرار گرفته بود. اما این پیروزی های پیوسته به مسیحیان و سفید پوستان دست راستی نشان داد که آمریکا همان کشور بر گزیده خداوند است. از همه مهمتر که این پیروزی ها با هزینه بسیار کم به دست آمده بود و بوش پس از سرکوب عراق و تحت حمایت قرار دادن کردها با زیرکی سیاسی از عراق بیرون کشید؛ خطایی که یک دهه بعد پسرش مرتکب شد. از این روی پس از منکوب کردن عراق محبویت بوش به اوج خود رسید و ۸۲ درصد دولت او را تایید کردند.
اما این غرور دیری نپایید زیرا اقتصاد دچار مشکلات وسیع شد. عوارض سیاست های ریگان بروز کرد. سیاست هایی که ثروتمندان را ثروتمندتر و قشر های پائین را محروم ترکرد. مهمتر آنکه طبقه متوسط را که از دیر باز سازنده اقتصاد آمریکا بود، بسیار ضعیف کرد. همین فرصتی شد که نابغه سیاسی جوانی به نام بیل کلینتون بر کهنه کار سیاسی ورزیده ای چون بوش پیروز شود. مسیحیون دست راستی از این شکست شوکه شدند و پت رابرتسون که هوش سیاسی بیشتری از دیگر رهبران مذهبی داشت، پیش از همه متوجه این شرایط شد و گفت «مردم به جیب خود رای می دهند، و به خاطر رفاه اقتصادی به وسوسه های شیطان گوش می دهند». پیروزی های نیروهای مذهبی در دورا ن ریگان و بوش چنان سرمستشان کرده بود که فراموش کرده بودند که اگرچه مسایل فرهنگی و اعتقادی نقش مهمی در جهت گیری های سیاسی دارند، اما این تاثیر در زمینه اقتصادی مناسب عمل می کند. درست است که ریگان با شعارهای وطن پرستانه ملت تحقیر شده توسط ایران را، در ماجرای گروگان گیری، به حرکت در آورد اما این شرایط نابسامان اقتصادی بود که یکی از عوارضش بهره تا ۱۸% بود، که زمینه را برای مسایل اعتقادی مناسب کرد و همین اقتصاد مشکل زا و ناموفق بود که سبب شد حتی ۳۰در صد اوانجلیکن ها به کلینتون رای دهند، کسی که نماد مخالفت با ارزش های دینی آنان بود.
سیاست پیشنهادی رالف رید مبنی بر که اوانجلیکن ها و مسیحیون دست راستی در حزب جمهوری خواهان نفوذ کنند، و از طریق آنان کاندیداهای خود را برای کنگره و مقامات محلی انتخاب کنند، دوسال پس از پیروزی کلینتون به صورت بی سابقه ای نتیجه بسیار کار آیی داد. در انتخابات میان دوره ای ۱۹۹۴کاندیداهای جمهوری خواهان، نه تنها در سطح مقامات محلی انتخاب شدند، بلکه جمهوری خواهان ۱۱ فرماندار، ۸ سناتور و ۵۴ نمایندگی مجلس جدید را برنده شدند. آنان اکثریت سنا و مجلس را به دست آوردند، کاری که در چهل سال گذشته سابقه نداشت. این پیروزی حاصل بسیج وسیع نیروهای دست راستی ، به ویژه سفید پوستان، بود . تعداد اعضای «ائتلاف مسیحیون» از ۲۵۰ هزار نفر به ۱.۶ ملیون رسید. سفید پوستان در سطح وسیعی در انتخابات شرکت کردند و %۷۰ آنان به جمهوری خواهان رای دادند. مسیحیون دست راستی در حد وسیعی بسیج شده، و از طریق کلیساها داوطلبان فراوانی به در خانه ها فرستادند، که به هر حال تبلیغ یکی از وظایف دینی آنان است. آنان موفق شدند ۴ ملیون رای دهنده را بسیج کنند، و ۵۰ میلیون را زیر پوشش تبلیغاتی خود ببرندو در نتیجه ۹ میلیون بر آرای جمهوری خواهان افزوده شد
شکاف خدایی
دوران کلینتون دوران تضادها بود و تنها سیاستمدار فوق العاده ای قادر به هدایت کشتی قدرت خود در میان این امواج بود. از یک سوی نیروهای دست راستی، به ویژه مسیحیون سفید پوست، قدرت خودرا باز یافته بودند . ریگان، یکی از محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکا، با آنان بده و بستان وسیعی داشت و نهادهای مذهبی را تقویت می کرد. معاونش جرج هربرت بوش نیز با آنان نزدیک بود. این پیروزی ها چنان مسیحیون دست راستی را به خود امیدوار کرده بود که بزرگترین خطیب آنان، پت رابرتسون، کاندیدای ریاست جمهوری شد. وی پس از شرح مفصلی از گسترش فساد در عالم، به دلیل بی توجهی جهان به دین، راه نجات آمریکا و به تبع آن جهان را در رشد مسیحیت می دانست. وی بر آن بود که مسیحیان برای گرفتن قدرت بسیج شده و کمیسیون سه جانبه و سیاست خارجی را از قدرت برکنار کنند (دو سازمان غیر دولتی برای تعیین سیاست های جهانی ای که خواستار رشد و سلامت جوامع جهان هستند. اعضای آن مرکب ار نخبگان اقتصادی، دانشگاهیان، دولتمردان مترقی، ارباب جراید و نهادهای مدنی هستند). وی هم چنین مثل بیشتر این خطیبان بر آن بود که در آمریکا جنگ بی امان و بسیار سختی میان دین داران و سکولار ها در جریان است و این سکولار ها هستند که همه ارگان های قدرت را تصاحب کرده اند و زمان آن رسیده که مسیحیان متعهد، با بسیج مردم، در این جنگ خطرناک پیروز شوند و حکومت مسیح پسند را برقرار کنند.
مبارزات انتخاباتی نشان داد اگر این سخنان در مناطق تحت نفوذ آنان خریدار دارد، به سطح کشوری که می رسد این سکولاریزم است که موفق می شود. به همین سبب، همان گونه که دیدیم، حتی ریگان و بوش هم، با همه ابراز علاقه اشان به گروه های مذهبی، در عمل سیاست سکولار را پیاده می کردند. چنین بود که بوش قهرمان جنگ ها به کلینتون باخت.
در دوران کلینتون بسیاری از قوانین و سیاست هایی که از نظر مسیحیون مطرود بود تصویب شد. هم جنس گرایی، حتی در میان نیروهای نظامی، قانونی شد؛ جایی که به حکم فرهنگ مردسالارانه اش آخرین نهادی بود که می توانست پذیرای آن باشد. دفتری در کاخ سفید برای حقوق زنان تاسیس شد. بسیاری از کارمندان کاخ سفید مشابه هیپی های دهه شست حلقه از گوش و دماغشان آویزان می کردند. خود رئیس جمهور هم در جوانی با اینان همراه بوده و در تظاهرات ضد جنگ ویتنام شرکت کرده بود. حشیش هم کشیده بود. توجه شود که از دهه پنجاه آمریکا بیشتر به سوی مذهب روی آورده بود. از کارتر موعظه گر کلیسا، تا ریگان و بوش، که برخلاف عموم رئیس جمهورهای پیش از دهه پنجاه ،در نطق هایشان به کتاب مقدس مراجعه می کردند و مهمتر ار همه، همان گونه که در بخش پیشین آمد، مسیحیون از آن زمان برای کسب قدرت سیاسی فعال شده بودند. این هم زمانی گرایش مردم به مذهب و سودای گرفتن قدرت سیاسی در سر بنیاد گرایان دینی در ایران و امریکا، موضوع قابل مطالعه ای است، که جا دارد به آن پرداخته شود.
این مسیر دو گانه و جنگ میان سکولاریزم و مذهب برپا خواسته، به خوبی خود را در ساختار قدرت نشان می داد. از سویی کلینتون نه تنها برنده شد، بلکه با تمام رسوایی هایی که به بار آورد، نه تنها برای بار دوم انتخاب شد، بلکه حتی نامش به عنوان یکی از محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکا در تاریخ ضبط شد. در حالی که جمهوری خواهان، به ویژه مسیحیون دست راستی دشمن خونی او، امید بسیار داشتند که بتوانند او را از مقام ریاست جمهوری خلع کنند. از سوی دیگر جمهوری خواهان با یاری مسیحیون دست راستی نه تنها سنا و مجلس را به دست گرفتند، بلکه در انتخابات ایالتی به موفقیت های خارج از انتظارشان دست یافتند.
حاصل تحولات این سه دهه تحول در تصور احزاب جمهوری خواه و دموکرات بود. همان گونه گه دیدیم تا نیمه قرن بیستم حزب دموکرات بیشترین نفوذ را میان مسیحیان داشت زیرا این حزب طرفدار طبق متوسط و محرومان بود، که بدنه اصلی مراجعین کلیسا را تشکیل می داد. اقلیت ها تقریبا یک پارچه دموکرات بودند. همچنین نیروهای مترقی، ضد جنگ و طرفدار اصلاحات و خدمات اجتماعی دموکرات بودند لذا در شمال که نیروهای مذهبی مترقی بودند،عموما هم دموکرات بودندو مخالف جنگ ویتنام و جنگ های توسعه طلبانه امریکا، از مبارزات پیروان الاهیات رهایی بخش، که در آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی بسیار فعال بودند، حمایت می کردند و مدافع سرسخت برنامه های خدماتی لیندون جانسون بودند. در ایالات جنوبی و ایالات معروف به کمر بند توراتی نیز از مبارزات سیاهان حمایت می کردند. کلیسا های مدافع مبارزات سیاهان و مسیحیانی که به فرار بردگان به شمال خطر می کردند، نیز دموکرات بودند.سمبل بارز آن مارتر لوتر کینک و فرقه باپتیست های جنوب بودند.
در مقابل جمهوری خواهان، متاثر از نظریات کالوین، ثروت را نشان لطف الاهی می دانستند و یاری به محرومان را عمل غیر مسیحی می دانستند. زیرا اگر خداوند جماعتی را محروم و ستم کش خواسته، چگونه یک مسیحی مومن خلاف آن را می تواند بخواهد؟ و دیدیم که چگونه متفکران بزرگ آنان چون فرانسیس شافر و راس راشدونی مخالف خدمات اجتماعی بودند و می گفتند اگر به عنوان یک مسیحی دلت برای محرومان می سوزد و یاریشان می کنی، نباید فراموش کنی که راه نجات این محرومان هرچه مومن تر شدن است، تا مورد لطف الهی قرار گیرند. برده داران و سفید پوستان نژاد پرست جمهوری خواه بودند، که کوکلس کلان نمونه بارز آنان بود و همان گونه که در بخش های پیشین آمد، غیرسیاسی شدن بیشتر کلیساهای باپتیست جنوب، برای گریز از فشار سنگین، و چه بسیار سهمگین همین برده داران و نژاد پرستان جمهوری خواه بود.
اما با قدرت گرفتن بنیاد گرایان و کمک به انتخاب روسای جمهورهای خواهان مورد نظرشان، آنان صحنه های مذهبی را به دست گرفتند و بلندگو ها را در عمل از اوانجلیکن مترقی گرفتند و مثل ایران اینان صدای مذهبی ها شدند. ضمن آن که شرایط جهانی نیز به نفع آنان بود. همان گونه که گفته شد آنان به این نتیجه رسیدند بهترین و عملی تربن راه برای استفاده از قدرت دولتی ، گرفتن مستقیم قدرت نیست،بلکه نفوذ در حزب جمهوری خواه است. و همان گونه که آمد به تدریج نفوذ آنان در حزب جمهوری خواه چنان وسیع شد، که هرکاندیدایی متوجه بود، که برای پیروزی به رضایت و حمایت آنان نیاز دارند. در نتیجه کم کم حزب جمهوری خواه چهره یک حزب مورد علاقه مسیحیون مومن را گرفت و حزب دموکرات نماینده سکولارها و حتی در دیدگاه مسیحیان متعصب، حزب بی خدایان شد. زیرا حتی مسیحیان دموکرات لیبرال بودند، که بنیاد گرایان آنان را منحرف از دین می شناختند و چه بسا از آنان بیش از بی دینان نفرت داشتند، و همیشه مبارزه با آنان را از وظایف اصلی خود می دانستند.
درادامه عملکرد آنان را در دوران جرج دبلیو بوش و اوباما دنبال می کنیم…
————————–
بخش های پیشین:
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۵)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۴)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۳)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۲)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۱)