۱-اول آذر هر سال فرصتی است برای یادآوری یک تراژدی؛ حکایت غمانگیز قتلهای سیاسی روشنفکران و منتقدین حاکمیت جمهوری اسلامی که گرچه در آذری دیگر به سال ۱۳۶۷ با قتل کاظم سامی در مطبش شروع شد اما ده سال بعد در اول آذر ۷۷ با کاردآجین شدن داریوش و پروانه فروهر به نقطه اوجش رسید. در ۱۹ سالی که از قتل سیاسی داریوش و پروانه میگذرد، هم به دلیل ماهیت تراژیک این رخداد و هم به دلیل سنخ عمدتا هنری و شاعرانه گرامیداشت فروهرها توسط بازماندگان، خوانش تراژیک از فروهرها هماره دست بالا را داشته و بر خوانش معرفتشناختی و گفتمانی از ایشان تقدم یافته است.
به سخن دیگر، افکار عمومی ایرانی در سالهای پس از آن «اول آذر شوم» با یک روایت تقلیلگرایانه از فروهرها مواجه شد که ایشان را به همان اول آذر و تراژدی آن شب فرو میکاست. آنان را به دال اعظم یک گفتار دادخواهانه تبدیل میساخت و نهایتا با برساخت شاعرانه پروانههای کاردآجین شده و داریوشهای سلاخی شده در پیوند با اساطیر ایرانی و زمینه اسطوره پذیر جامعه ایران روایتی محدود به آن اول آذر را از فروهرها ارائه میکند!
اما واقع آن است که نه داریوش و نه پروانه محدود به آن شب و مرگ غمانگیزشان نیستند و هر روایتی از آنان که تنها مرگ آنها را برجسته سازد روایتی خواهد بود تقلیلگرا که شب واپسین از حیات آنان را به قیمت نادیده و دستکم کمتر دیده شدن هزاران شب پیش از آن برجسته ساخته است. اما واقعیت آن است که اول آذر گرچه دالی است بزرگ ، تراژیک و با کارکرد نشانهشناختی قابل توجه، اما نسبت آن دال بزرگ با سایر دلالتهای حیات سیاسی فروهر رابطهای است همنشینانه و نه جانشینانه، که در هارمونی «حیات سیاسی فروهر» با رابطه همنشینی با یکدیگر یک کلیت را میسازند و آن کلیت است که میراث فروهر نام دارد.
میراث سیاسی-فکری هر روشنفکر یا سیاستمردی تمام آن کلیت متشکل از برساخته های نظری و الگوی عملکرد سیاسی اوست که با مرگش از بین نمیرود و برای پسینیان باقی میماند و بخشی از تاریخ آگاهی و نظام دانایی در آن جامعه را رقم میزند. هر چند روشنفکران بیشتر با میراث نظریشان و سیاستمردان عمدتا با میراث عملی شان شناخته میشوند اما وضعیت در گذار جهان فکری ایرانی در دو سده اخیر سنخی از روشنفکر-سیاستمرد را به وجود آورده که هم میراث نظری دارد و هم میراث عملی؛ میراثهایی که بعضا خود دقایق و مراحل متفاوتی دارند و خطوط برجسته دگرگونی را به یادگار گذاشتهاند. به عنوان مثال در میراث نظری مهندس بازرگان هم اینجهانی سازی دین و بلکه سیاسیکردن دین را داریم و هم آنجهانی سازی و اخروی کردن دین در واپسین اثر نظریاش و یا در میراث عملی او هم به بازرگان مشروطه خواه برمیخوریم هم جمهوریخواه و انقلابی و هم عبور کرده و منتقد انقلابی گری!
۲-ملیگرایی لیبرال و دموکرات مصدق که الهامبخش نهضت ملی شدن نفت و دولت ملی مصدق شد خود ریشه در سنتی فکری داشت که پیشتر انقلاب مشروطه را رقم زده بود اما در برابر شرایط نامساعد برآمده از جنگ جهانی اول جنگ قدرت را به گفتاری نوبنیاد و مبتنی بر ملیگرایی رادیکال و اقتدارگرا باخته در طول قریب به ۲۰ سال به حاشیه رانده شده بود تا آنکه پس از شهریور ۲۰ نخست در قالب کانون مهندسان ایران و سپس حزب ایران و آنگاه جبهه ملی ایران خود را احیا کند.
گفتمان مصدق دقیقا گفتمان آباء مشروطیت بود اما آنچه جبهه ملی را در آن سالها به جبهه تبدیل میکرد امکان اتحاد بر سر دو مفهوم «ایران» و «آزادی» با سایر نیروهای چپگراتر از تکنوکراتهای حزب ایران و راستگراتر از ایشان بود. و اینچنین بود که چپ دموکرات و ملی به رهبری خلیل ملکی و در قالب نیروی سوم ، بال چپ جبهه ملی و راست ملیگرای دموکرات به رهبری داریوش فروهر در قالب حزب ملت ایران بال راست جبهه ملی را سامان دادند.
داریوش فروهر از سنت سیاسی لیبرال نمیآمد. اتفاقا کاملا برعکس خاستگاه داریوش فروهر سنت ملیگرایی رادیکالی بود که دولت مقتدر را بر دموکراسی تقدم میبخشید و آن را برای بنای دولت-ملت ضروری میدانست. همان سنتی که در خلال جنگ اول در برلین با تجمیع روشنفکران سرخورده از تجربه مشروطه در چارچوب نشریه کاوه شکل گرفته و در طول ۲ دهه نخست سده کنونی خورشیدی پروژه خود را عملیاتی ساخته بود. ملی گرایی معطوف به دولت مقتدر اگرچه در ۲ سال اول جنگ جهانی دوم با یک اشتباه محاسباتی به نفع آلمان موجب شد تا در شهریور ۱۳۲۰ قدرت سیاسی را از دست بدهد اما بهلحاظ حضور گفتمانی توانست در طول دهه ۲۰ خورشیدی خود را بمثابه گفتمان مقاومت در برابر اشغال و تجزیه ایران به منصه ظهور رساند و از سوی دیگر به عنوان بدیل جدی و میدانی گفتار چپ روسی که در فرقه دموکرات و حزب توده تجسم سیاسی مییافت، مطرح شود.
در چنین شرایطی بود که در کنار وارثان سنت ملیگرایی اقتدارگرا چون احزاب آریا و سومکا نوجوانان دبیرستانی ملیگرا نیز وارد گود شدند و بهدینسان مکتب پان ایرانیسم که پیشتر توسط شادروان محمود افشار در معنا و نظر پایهگذاری شده بود تجلی عملی یافت.
داریوش فروهر با چنین عقبه گفتمانی حزب نبرد ملت ایران و سپس حزب ملت ایران را در آبان ۱۳۳۰ پایهگذاری کرد. عقبه گفتمانی که منطقا و حسب تجارب در دیگر کشورهای جهان احتمال میل آن به سوی دلالت و مطالبات آزادیخواهانه کمتر از احتمال میل آن به سوی دولت اقتدارگرا بود.
بهاین سان امکان گرایش داریوش جوان به سوی دربار نیز بیش از احتمال گرایش او به سمت مصدق و نهضت ملی مینمود، چه آنکه بخش قابل توجهی از همراهان نخست و جوان داریوش فروهر خیلی زود و در ظرف کمتر از ۳ ماه از حزب ملت ایران انشعاب نموده با چرخش به سوی دربار و تقدم بخشیدن به مبارزه علیه چپ در روز کودتای ۲۸ مرداد نیز در کنار کودتاگران قرار گرفتند و بعدها نیز به روایتی تا سال ۱۳۴۹ و به روایت دیگر تا زمان پایان رژیم سلطنتی در ایران به حیات سیاسی و حزبی خود در مجلس شورای ملی و سایر ارکان ساختار قدرت پهلوی ادامه دادند.
اما درخشان ترین نقطه میراث سیاسی داریوش فروهر دقیقا در همین جا رقم خورد. زمانیکه بهعنوان کنشگری با خاستگاه ملیگرایی اقتدارگرا با ذکاوتی که شاید از جوانی در سن او چندان توقع آن نمیرفت، توانست با خوانشی دموکراتیک از سنت فکری خود نه در کنار دربار و سایر نهادهای اقتدارگرا بلکه در کنار دکتر مصدق و جبهه ملی جای گیرد. جبهه ملی که بر خلاف بسیاری از همنامان خود در سایر کشورهای جهان نه جریانی دست راستی و اقتدارگرا بلکه جریانی دموکراسیخواه و میانه بوده و هست.
پس شاهکار نظری داریوش فروهر و همرزمان او در حزب ملت ایران را باید در خوانش دموکراتیک و لیبرال از گفتمان ملیگرایی اقتدارگرا و رادیکال جست. شیفتی که نقطهای آنچنان درخشان در میراث سیاسی او را رقم میزند که تا زمان مرگ با زندگی و مرگش به پروژه دموکراسی و حقوق بشر در این سرزمین یاری میرساند!
برساخت سازوارهای گفتمانی از مفاهیم و دالهای منطقا اقتدارگرایانه چون «خاک ، خون ، نژاد ، تاریخیگری و…» و ریختن آن در ظرف دموکراسیخواهی و ارزشهای لیبرال خود، کاری بود سترگ که داریوش فروهر از عهده آن به خوبی برمیآید که در حد قاصل آبان ۳۰ تا زمان کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مهمترین و شورمندترین پیروان مصدق را در کنار خود جمع کند و به موتور محرکه جبهه ملی نه تنها در جبهه ملی اول ، بلکه در جبهه ملی دوم و چهارم نیز مبدل شود.
۳-اما در کنار آن میراث نظری، خوانش دموکراتیک از ناسیونالیسم مقتدر، داریوش فروهر میراث عملی سترگی نیز از خود بهجای گذاشته است. میراث عملی که احتمالا بتوان با مولفه هایی چون رهبری کاریزماتیک، شورمندی کنش سیاسی، صمیمیت و صداقت در رفتار سیاسی تداوم و عدم انقطاع در کنش سیاسی، استقبال از پرداخت هزینه و بالاخره صیانت از آموزههای سکولار تا پایان عمر علیرغم برقراری حکومت دینی آن را توضیح داد.
داریوش فروهر در وهله نخست یک رهبر سیاسی کاریزماتیک است و این را از همان ابتدای جوانی نیز نشان میدهد تا به راحتی مورد اعتماد شادروان حسنعلی صارمی کلالی نخستین دبیرکل حزب ملت ایران قرار گیرد و دبیرکلی این حزب را به دست آورد. رهبری کاریزماتیک فروهر بر تمام حیات سیاسی او و حتی بر ازدواج او با پروانه اسکندری نیز سایه افکنده است. آنچه دل پروانه جوان و شاعر دانشجوی دانشکده ادبیات را میرباید تا عشقی ابدی بین او و پیردانشجوی دانشکده حقوق شکل گیرد همان است که دل هزاران هوادار سیاسی داریوش را نیز ربوده است! آری داریوش کاریزمای سیاسی دارد.
اما کاریزما در خلا شکل نمیگیرد و نیازمند ویژگیهای شخصیتی است که فرد را به شخصیتی کاریزماتیک بدل سازد و «کنش سیاسی شورمندانه» یکی از این ویژگیهاست.
داریوش فروهر هیچگاه تسلیم فسردگی خرد محافظهکار سیاسی نمیشود و اهل هزینه-فایده نیست. اجازه نمیدهد تاریخ و ساختارها برای او تعیین تکلیف کنند. از آن دست آدمهاست که تاریخ را قیچی میکند و طرحی نو در آن در میاندازد. او از مصادیق آن چیزی است که در ادبیات چپ به نقش فرد در تاریخ تعبیر میشود.
این چنین شورمندی برای داریوش و همرزمانش صداقت و صمیمیتی کم نظیر را نیز به ارمغان می آورد. صداقتی که او را برای مردم به چهرهای قابل اعتماد و سخن او را سخنی مسموع نه تنها در ایران بلکه در میان باشندگان ایرانی تبار فلات ایران نیز بدل میسازد.
این صداقت و شورمندی همچنین در یک روند تاریخی قریب به ۵۰ ساله انباشته شده به یک تجربه زیست شده قابل اعتماد تبدیل میشود. مولفه دیگر این میراث انباشت و تداوم است. داریوش تقریبا به مدت نیم سده بلا انقطاع به فعالیت سیاسی خود تداوم میبخشد و گرچه به کرات زندانی میشود اما به محض آزادی حیات سیاسیاش را پی میگیرد و حتی حیات سیاسیاش در زندان نیز متوقف نمیشود. او در ۲۵ ساله کودتا تا انقلاب و ۱۷ ساله بعد از خرداد ۶۰ تا اول آذر ۷۷ لحظهای از رویکرد نقادانه نسبت به دو حاکمیت غیردموکراتیک دست نمیشوید و حتی در سالی چون سال ۴۹ که رژیم پهلوی در اوج اقتدار است و همه مخالفان یا ساکت شدهاند یا به خارج تبعید شدهاند و یا به زیرزمین رفتهاند، در قضیه بحرین صدایش را بلند میکند و بیانیهای میدهد که موجب زندانی شدن دگربارش میشود.
فروهر همچنین از پرداخت هزینه ابایی ندارد. نه از زندانی شدن توسط حکومت میهراسد و نه حتی از کتکخوردن توسط اوباش طرفدار حکومت و یا سایر جریانات سیاسی آن سالهای ایران که چماق را جزء لاینفک سیاست ایرانی تلقی میکنند.
دخترش پرستو در آخرین مراسم رسمی برگزار شده برای او در اول آذر ۱۳۸۲ در حسینیه ارشاد از دستان ظریف دخترکی سخن میگوید که سر پدرش را بعد از یکی از زندانهایش نوازش میکند اما زیر آن موی سری پر از برآمدگی و فرورفتگی مییابد و چنین است حیات مردی که مرگش نیز خود بزرگترین شق پرداخت هزینه سیاسی است.
و اما نهایتا در آن ۱۷ سال پس از ۶۰ که ایران شاهد استقرار قهرآمیز حکومت دینی است، فروهر گرچه تا ۶۷ به دلیل جنگ میهنی از فعالیت علنی انتقادی در کل میپرهیزد و البته خود در نوروز ۶۲ از زندان لاجوردی آزاد میشود اما در زمانه استقرار اسلام سیاسی و تسلط اسلام فقاهتی حتی بر زیست خصوصی شهروندان، هرگز از ارزشهای سکولار صرفنظر نمیکند و هرگز تظاهر مذهبی و شریعتمدارانه را بر نمیتابد. سکولاریسمی که در زیست سیاسی ملیون دیگری چون شادروان صدیقی، ورجاوند و علی اردلان نیز هرگز رنگ نمیبازد.
اما واپسین کنش سیاسی فروهر تلاش برای حمایت از همتباران کرد در ترکیه و کوشش برای ممانعت از بازداشت عبدالله اوجالان رهبر کردهای ترکیه توسط دولت این کشور بود؛ کوششی که هنوز و علیرغم گذشت ۱۹ سال و ایجاد تغییرات بسیار در منطقه – اعم از ایران و ترکیه و عراق و سوریه – هنوز هم کوششی ضروری برای همگرایی ایرانی تباران جلوه مینماید. آری ؛ آخرین درس میراث عملی فروهر برای ایرانیان، مهربانی و حمایت از همتبارانی است که در امروز جهان خارج از مرزهای سیاسی ایران قرار دارند.