کتاب «هستی متن مقدس»، نوشته دکتر محمد محمدی گرگانی، که توسط نشر نی، در سال ۱۳۹۵ منتشر شده کتاب کم حجمی است، با زبانی ساده نوشته شده و مشخصات یک اثر استاندارد دانشگاهی را ندارد. اما به نظر من «آنی» در صورت بندی ساده و روان این کتاب وجود دارد که کتاب را حائز اهمیت و توجه میکند. کتاب را به روانی میخوانید، اما متوجه میشوید که زمزمه و آوای متمایزی از آن میشنوید. مقصود من از «آن»، همین زمزمه و آوای متمایز است. به این وجه تمایز، «آن» این اثر نام نهادم، چون این تمایز، صرفاً حاصل تاملات عقلانی و منطقی یک متفکر نیست، بلکه حاصل سنخ خاصی از تجربه و زندگی یک شخصیت والاست. این اثر تجسد یک زندگی است.
بسیاری از متفکران مهم و ارزشمند وجود دارند که مثلا بخشی از آثارشان، ناشی از تاثیرشان از فلان مکتب و سنت دانشگاهی است و پس از چندی تحت تاثیر مطالعات تازه، سخن تازه میگویند و تحت تاثیر یک سنت فکری تازه حرفهای دیگر میزنند. این سنخ متفکران، فکر میکنند، و به نحوی مشابه با دیگران زندگی میکنند. اما او که فکرکردنش همان زندگی کردن اوست، و زندگی کردنش نیز صورتی تجسد یافته از فکر او، وضعیتی دیگر دارد. آنچه میگوید، زندگی میکند و زندگیاش را در کلمات عینیت میبخشد.
آنی که در کلام دکتر محمدی به آن اشاره کردم، بیانگر کلیت زندگی ایشان است. او در همان عالمی که در کلامش تصویر کرده، زندگی میکند. این کلام، کلیت زندگی او نیز هست. اما نباید فراموش کنیم که او متعلق به این فرهنگ و سنت نیز هست. بنابراین آنچه بیان کرده، میتواند حظی از کلیت وضعیت ما، شرایط ما و ویژگیها و ممیزات فرهنگی ما نیز داشته باشد. به همین دلیل تامل بر آن را بخشی از تامل پیرامون وضیعیت خودمان مییابم و فکر میکنم در پرتو این کلام، میتوانیم در باره شرایط خود نیز بیاندیشیم. در بن بستی که تصور میکنم به آن دچار آمدهایم، نباید از این آنات فکری ساده بگذریم. با این مقدمه، میخواهم در باره آنچه فکر میکنم هسته مهم کتاب هستی متن مقدس دکتر محمدی است سخن بگویم.
سوژهگیهای دوران ما
معمولاً در متون اندیشه سیاسی جویای یک نظام منسجم دانایی هستیم. در جستجوی مبادی فلسفی، انسانشناختی و اخلاقی یک اثر و پیامدهای آن در صورتبندی اندیشه سیاسی یک متفکر. اما اگر قرار باشد از این حد فراتر رویم و بپرسیم متن چه پیامدی در حیات سیاسی خواهد داشت، باید از آموزههای نظری متن فراتر رویم. بپرسیم پیامد روانشناسانه مطالعه این اثر، برای خوانندهای که تماماً تسلیم متن شود چه خواهد بود؟ فرض ما این است که هر متن، استعدادی ویژه برای تولید فاعل و سوژه دارد و تولید هر فاعلیتی، پیامدی در حیات سیاسی خواهد داشت. با این منطق من کتاب هستی متن مقدس دکتر محمدی گرگانی را از این منظر مطالعه کردم. از خود پرسیدم این متن که به رغم حجم محدودش، شمار کثیری از مباحث فلسفی، الهیاتی، دینی و سیاسی را در برگرفته، تولید چه سنخی از سوژه را هدف گرفته است. سوژهای که در نتیجه تسلیم شدن به عالم این متن تولید میشود، چه نسبتی با حیات سیاسی امروز ما دارد؟
برای فهم جایگاه سوژهای که در این متن عرضه شده، باید به سایر متون دوران خود توجه کنیم. چه متونی در فضای گفتمانی پیرامون ما جریان دارند؟ هر یک از آنها مولد چه سنخی از سوژهگیاند. کدامیک از این سوژهها مسلطاند، هر یک چه تاثیری در تولید فضای سیاسی امروز ما داشتهاند و در این میان آیا سوژه مورد نظر دکتر محمدی، میتواند خلائی را در این فضای پرآشوب و فتنه پر کند؟ به گمان من، چهار سنخ متن و همراه با آن، چهار سنخ سوژه در فضای پیرامون ما جاری است من آنها را به شرح زیر فهرست میکنم:
۱. سوژه ایدئولوژیک
۲. سوژه متدین و متشرع
۳. سوژه معقول
۴. سوژه متمرکز بر خود
سوژه ایدئولوژیک حاصل گفتمان دوران انقلاب بود. این سوژه تحت تاثیر ضرورتهایی که بیرون از هستی و تمایلات و تشخیصهای فردی تعریف میشدند، خود را بازشناسی میکرد. از تاریخ میگفتند و قهرمانان تاریخی و از آینده و افقی که پیش روست. او را در معرض یک انتخاب قرار میدادند: یا از سمبلهای بزرگ تاریخی تبعیت کن و با کاروان مبارزات بشری برای وصل به آرمان های بزرگ همراه شو یا به زندگی فردی و حیوانی خود بچسب. چنین دوگانه سازی شگفتی، فرد را ترغیب میکرد که به کاروان انسان های والا بپیوندند و خود را از حیوانیت خود نجات بخشد. سوژه انقلابی، پیش از هر چیز با خود قهر میکرد تا در چشم بزرگان تاریخی حقیر جلوه نکند.
سوژه متدین و متشرع، حاصل گفتمان سنت بود. او به منزله یک متدین، اصولاً قرار نیست چندان فکر کند، سبک و سنگین کند، انتخاب کند و به پشینه و آینده بشر نگاه کند. او قرار است همراه با تدین خود، تسلیم باشد و مطیع. آنچه او را به عمل وادار میکند، فرامین و دستورها و فتاواست. این سوژه هم پیش از انقلاب و هم پس از ا نقلاب وجود دارد. پیش از انقلاب، این سنخ از سوژگی اصولاً به عرصه سیاسی به ندرت پا میگذاشت، اما پس از انقلاب به شدت سیاسی است. دستگاه رسمی نظام سیاسی تلاش میکند سوژههای تابع خود را اینچنین بسازد.
سوژه معقول، در مقابل دو سنخ سوژهگی فوقالذکر شکل گرفت. این سنخ از سوژه، با تکیه بر مرجعیت علم، هم دعاوی ایدئولوژیک را منکر شد و هم دعاوی متشرعانه را. از منظر این سوژه، جهان یک کلیت مکانیکی است. هیچ راز و رمزی در عالم بیرون از انسان وجود ندارد. همه چیز مطابق با عقلانیت آدمی قابل شناسایی است. بنابراین به جای تکیه بر دعاوی پرطمطراق ایدئولوژیک یا ضرورتهای شرعی، انسان به واسطه عقل، قادر است خود ضرورتهای خود را تشخیص دهد. این سنخ سوژهگی، مدعی حیات سیاسی است. مدعی است عرصه سیاسی را باید از همه ابرهای راز آلود ایدئولوژیک و متشرعانه پاک کرد و به نحوی عقلانی به اداره امور پرداخت. این سنخ از سوژگی مرجعیت را به عقل فردی سپرد اما تضمینی نداشت که فرد با تکیه بر عقل فردی خود، چگونه ممکن است اخلاقی هم عمل کند و خود را به مصالح جمعی دلمشغول کند. در عمل سوژههایی ساخت که از مرجعیت ایدئولوزی و شریعت گسیخته بودند اما بیشتر ترجیح دادند منافع شخصی خود را پی بگیرند.
سرانجام سوژه متمرکز بر خود، از سوژه معقول هم نسبت به مصالح عمومی آسوده خیالتر بود. این سوژه، اصولا کاری به کار دنیا، هستی، جامعه و تاریخ و سیاست ندارد. از همه دوری میکند. پیش چشم و عقل خود سپری آهنین از منطق نهاده است و هرچه به باریکی و وضوح منطق نیست، به درون خود راه نمیدهد. بنابراین به خلاف سوژه ایدئولوژیک و شرعی، انگیختارهای درونی را مرجعیت میبخشد، اما در عمل، انگیختارهای درونی جز به عرصه امیال و لذات فردی فرمان نمیدهند. فرجام این سوژه، تکیه صرف بر آنچیزی است که به او خرسندی و لدت میبخشد. مدد کار ترویج و گسترش سوژهای لذت طلبی است که جز خود و عرصه لذات خود نمیشناسد.
به گمانم کتاب هستی متن مقدس دکتر محمدی که به شدت متاثر از آراء اقبال لاهوری است، چشم اندازی از یک سنخ پنجم از سوژهگی به دست میدهد.
فاعل مسئول متکی بر انگیختارهای درونی
در کتاب هستی متن مقدس، سنخ تازهای از سوژهگی ظهور میکند. نقطه تمایز این سوژهگی با سوژه ایدئولوژیک یا متشرع، در آن است که مرجعیتهای بیرونی را برنمیتابد و نقطه ارجاع آن مرجعیت درونی است. آنچه در این کتاب موضوعیت دارد، وصول به نوعی هماهنگی درونی است. آدمی تنها در وضعیتی خرسند است که به خود درونی و اصیل خود واصل شود و از منهایی که به اعتبار شغل و موقعیتهای اجتماعی به او متصل کردهاند یا از منهای بزرگ فضاهای تبلیغاتی در امان بماند. اما نکته جالب توجه این است که وصول به این من اصیل، مستلزم دوری گزیدن از فضای عام هستی شناسانه و جامعه و تاریخ نیست. بلکه درست به عکس، مستلزم نسبتی با آنهاست. به این اعتبار، خود اصیل، درون همین خودی که راه می رود، فکر میکند، تصمیم میگیرد و خیال و آرزوهایی دارد نیست، بلکه به شرط پذیرش دو نسبت مهم حادث میشود:
اول تکیه بر یک متافیزیک حداقلی: سوژههای ایدئولوژیک و متشرعانه، دارای یک متافیزیک بسیار فربه و چاقاند، درمقابل سوژههای معقول و معطوف به خود، اصولاً نافی هر فهم متافیزیکیاند. فاعل مسئول و متکی بر انگیختارهای درونی با یک متافیزیک حداقلی تحقق پیدا میکند. فرض بر این است که هر فرد آدمی بخشی از یک جهان و هستی هماهنگ است. جهان و هستی کلی و هماهنگی وجود دارد که فرد جزئی از آن است. به شرط آن وجود دارد. یک تجلی از آن به شمار میرود. خود مشروط و متکی بر انگاره هستی معنادار و کلی است. در این هستی یک تعادل معنادار وجود دارد. همه اجزاء این عالم در یک همسازی با هم وجود دارند. خود به معنای همساز شدن با این کل است و این حادث نمیشود مگر آنکه من در خود نیز به یک تعادل معنادار برسم.
دوم باور به یک نسبت جدالی با عرصه تاریخی و اجتماعی و سیاسی: اگر تعادل هستی شناسانه و تعادل درونی فردی غایت این سامانه فکری است، اما یک واقعیت واسط وجود دارد که در تحصیل تعادل درونی اختلال ایجاد میکند و آن عدم تعادل در ساحات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است. ساحات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مستمراً ساحات نامتعادلاند. جهل، تبعیض، ظلم، شکافهای طبقاتی، تحقیر، نادیده گرفته شدگی، و سرکوب و زور مرتباً عرصههای عملی و عینی جامعه را نامتعادل میکند. این امور همواره تحصیل تعادل فردی را نقض میکنند و فرد تنها به شرط ورود در یک فرایند جدالی با این ساحتهای نامتعادل قادر است در تحصیل تعادل درونی به توفیقی نسبی واصل شود.
مشاهده میکنیم که نقطه ثقل مرجعیت در این اثر، به جوانب درونی و مراجع درونی منتقل شده است. نه ضرورتهای متشرعانه و نه ضرورتهای عام ایدئولوژیک قرار نیست او را از ساحت عقلانیت، امیال و خواستهای فردی بیرون ببرد، ضمناً این فرد به هیچ روی به عقل، میل، منطق، عاطفه یا خواست فردی تقلیل پیدا نکرده و در ضمن هیچ یک از این عرصهها نیز از دایره بیرون نرفتهاند. آنچه مهم است تحصیل تعادلی میان این چندگانههای درونی است. تعادلی که به هیچ روی، قاعدهای درونی ندارد بلکه مشروط به درکی هستی شناسانه است و در یک فرایند جدالی و ستیزشگرانه با عدم تعادلهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی تحصیل میشود.
رانه اصلی فاعل مسئول متکی بر انگیختارهای درونی
به پنج سوژه اشاره کردیم و هر یک از آنها تشخصی ویّژه داشتند. هر یک برای تحقق آن شخصیت ویژه عواملی را به منزله عوامل رانشگر به سمت الگوی ایدهالی در میان مینهادند. منظور از رانه، یک عامل روانشناسانه است که فرد را فراخوان میکند تا به جانبی متمایل شود. به تعبیری شاید بتوان گفت، هر الگو به نحوی سوژه را وسوسه میکند تا به سویی روانه شود.
نظم کلامی که به سوژه ایدئولوژیک منجر میشود، فرد را با ایده جاودانگی فراخوان میکند تا از امیال و خواستهای فردی خود فاصله بگیرد. این ایده که فرد با لبیک گفتن به فراخوان ایدئوژیک به دنیایی ورود پیدا میکند که هیچ گاه فراموش نخواهد شد. غایت مطلوب یک حیات ایدئولوژیک شهادت و مرگ است. شهید همواره در خاطره تاریخ باقی خواهد ماند. او به مردم و خاطره تاریخ نظر دارد و این واقعیت پرشکوه که همواره در خاطرهها ماندنی است.
نظم کلامی که به سوژه متدین و متشرع منجر میشود، فرد را با رضایت خداوند فراخوان میکند. او با نحو زندگی متشرعانهاش، میتواند مطمئن باشد که بزرگترین مرجع هستی او را تصدیق خواهد کرد و در پرتو رضایت او زندگی خواهد کرد. علاوه بر این، روزگار بازپسینی نیز هست که او در آن روز به اعتبار گوش به فرمان بودگیاش سعادت مند و رستگار خواهد بود.
نظم کلامی که به سوژه معقول منجر میشود، فرد را با پیروی از سخن راست و مطابق با واقعیت فراخوان میکند. فرد دلخوش و شادمان است از این که تن به تعصب و جهل و خرافه نسپرده است. همین که میتواند حساب خود را از جماعت جاهل و متعصب جدا کند و مطابق با باورهای تصدیق شده توسط آخرین تجربههای بشری زندگی کند، خرسند و شاد است.
سرانجام نظم کلامی که به سوژه متکی و معطوف به خود منجر میشود، فرد را با نفی هر سخنی که به او و جهان شخصی او مربوط نیست فراخوان میکند. این سوژه اصولا از این حیث خرسند است که تنها به چیزی توجه دارد که در مسائل عینی خاص او مدخلیت دارند. به او چه ربطی دارد که در تاریخ چه میگذرد، تنها چیزی به او ربط دارند که تصمیم خاص فردی او را هدایت کند. تصمیمی که در چند و چونهای زندگی، دوستیها و کسب و کار و حل مسائل عینی فردی مددکار او باشند. رانه او، از توجه او به خود نشات میگیرد.
اما رانه فاعل مسئول و متکی بر انگیختارهای درونی، عشق است. عشق فرد را از حصارهای فردیاش جدا میکند و او را به بطن و درون ماندگار جهان، طبیعت، معشوق و جامعه و تاریخ و فرهنگ متصل میکند. حفره و امر مفقود در همه سوژههای چهارگانه فوق عشق است. عشق یک تجربه درونی ارتباط با همه واقعیتهای بیرونی است.
دو سوژه ایدئولوژیک و متشرع، با جهان و جامعه و تاریخ پیوند دارند اما واسطه این پیوند صورت بندی های عقلانی شده و منجمدی است که فرد باید از خود گذرکند تا به آنها تسلیم شود. سوژه معقول نیز با واسطه عقل با جهان پیوند برقرار میکند و سوژه معطوف به خود نیز، یا با جهان قطع رابطه کرده و یا اگر رابطه دارد مبتنی بر تجربه و تامین امیال شخصی است. عشق اما با جهان و دیگران و جامعه و تاریخ پیوندی از ناحیه یک تجربه درونی و عمیق دارد. تجربه درونی که فرد را به گذر کردن از خواست و میل فردی و فوری فراخوان میکند.
در جریان رابطه عاشقانه است که فرد خود را از طریق وصال با دیگری محقق میکند. مگر نه این است که عاشق اگر وصال معشوق را نیابد، خود را از دست میدهد؟ به دست آوردن خود از طریق وصال به آن کس که موضوع اشتیاق و شیفتگی عاشقانه معشوق است، گوهر و جوهر سوژهای است که نگارنده هستی متن مقدس ترسیم کرده است. عالیترین و مثالیترین معشوق در اثر محمد محمدی گرگانی خداوند است. اما او یک موجود دور از دسترس نیست. گیاه و پرنده و خاک و آب و آسمان و مادر و فرزند و دیگری همه تجلیهای او به شمار میروند.
اما فراموش نکنیم این صورتبندی عاشقانه یک عشق رمانتیک نیست. هست اما یک صورت جدالی نیز دارد و آن هنگامی است که عاشق خود را رویاروی تعارض و ستم و شکافهای طبقاتی و تحقیر در ساحت اجتماعی و سیاسی مییابد. آنگاه این عاشق دل رمیده، میخروشد، میجوشد، فریاد میزند و یک دم قرار نمییابد و در مرزهای خطر زندگی میکند. زندگی نامه دکتر محمدی خود آیینه شفافی است از این سنخ زندگی عاشقانه. به این اعتبار میتوان از یک عشق حماسی سخن گفت.
سیاست در هستی متن مقدس
چنانکه اشاره کردیم، فاعل مسئول و متکی بر انگیختارهای درونی، بی اعتنا به پیرامون خود و مهم تر از همه حیات سیاسی نیست. حیات سیاسی بخشی اجتناب ناپذیر از وصول به تعادل درونی وهمسازی او با خود و کلیت هستی است. این الکو به سیاست چگونه مینگرد؟
مشاهده کردیم که از میان روایتهای چهارگانه از سوژههای موجود، روایت چهارم اساساً به سیاست بی اعتناست. اما سه رویت دیگر، همه دلمشغول انجام یک هدف و آرمان ایجابیاند. می خواهند یک فقدان و امر نابوده را بود کنند. روایتهای ایدئولوژیک حیات سیاسی را عرصه تجلی آرمانهای یوتوپیستی خود میدانند. به صورتی از حیات سیاسی میاندیشند که به کلی از همه رنج های بشری نظیر فقر و شکاف طبقاتی و ستم و تحقیر مبراست. روایتهای متشرعانه، به عینیت بخشی به فرمان خداوند میاندیشند و چندان دلمشغول پیامدهای آن نیستند. پیامدهای آن به خدا مربوط است نه به بشری که آنها را عملی میکند. روایت مولد سوژه معقول نیز به نظمی که آزادی و رفاه آدمی را محقق کند. اما روایتی که به فاعل مسئول و متکی بر انگیختارهای درونی منجر می شود روایتی سلبی از عمل سیاسی دارد. به این معنا که همواره در صدد کاستن از بار معضلات و رنج هایی است که فراراه بشر وجود دارند.
در قرآن و تاریخ انبیاء و آزادگان، نمونههای فراوانی برای مبارزه با بردگی، فقر، تبعیض، بی عدالتی، سرکوب و تحقیر انسان ها حکایت دارد. قرآن ویژگی انبیاء را یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت غلیهم میداند. یعنی انبیاء بارهای سنگین و غل و زنجیرهای مردم را بر میدارند. (صفحه ۱۴۱ کتاب)
مولف کتاب هستی متن مقدس، سیاست فضیلت مندانه را برداشتن غل و زنجیر و آنچه مانع از کمال یابیهای فردی است میانگارد. به عبارتی متکی بر هیچ الگوی ایجابی و یوتوپیستی نیست. این روایت سلبی دو نقطه قوت مهم دارد اول اینکه حیات سیاسی را به دولت و تصمیمات سیاسی حکومت منحصر نمیکند. هر فرد به سهم خود یک مرجعیت سیاسی دارد برای کاستن از بار غل و زنجیرهای تحقیر کننده مردم. نقطه قوت دوم آن است که به هیچ روی به یک دستور کار برای یک دولت و سازمان سیاسی تمامت خواه تبدیل نمیشود. امکانی برای احساس قداست در سامان قدرت به وجود نمی آورد. آنچه مقدس است فرد و کمال یابی های درونی فرد است احساس مقدس زیستن و مقدس نگریستن در افراد است. دولت و قانون و نظم سیاسی صرفاً بستر ساز کمال یابی های درونی فردی است.
سخن آخر
آنچه گفته شد، صرفاً روایتی خاص با تکیه بر بخشهایی از کتاب هستی متن مقدس دکتر محمدی گرگانی است. در مجموع باور دارم این کتاب، که صورتی بازساخته شده از آراء اقبال لاهوری است، میتواند امکانی برای بازاندیشی در شرایط امروز فراهم آورد. این کتاب که «آن» یک زندگی شرافتنمند و والا را تجلی بخشیده، از تجربه های چند دهه اخیر بهره دارد، با آراء متفکران غربی بیگانه نیست، اما درکی متکی بر اشراق شرقی در آن موج میزند و به نظرم همین مزیت آن را بیش از بسیاری دیگر از منابع پرطمطراق نظری برای ما قابل تامل میکند. من این کتاب را همراه با آثار اقبال لاهوری، یک نقطه عزیمت تازه برای تاملاتی تازه در حیات سیاسی خودمان تلقی میکنم. بیشتر و بیشتر بر آن تامل خواهم کرد.
منبع: وبلاگ نویسنده (زاویه دید)