برای فهم شرایط امروز ایران نه دانش سیاسی و نه سالها زیست در فضای روزنامهنگاری نمیتواند درک کاملی برای مختصات این وضعیت ارائه کند. بسیاری فقط به انتظار نظارهگر تحولات هستند و اغلب جرات اظهارنظر ندارند چون سمتگیری در این مناقشه به دوگانهی حساس «با» یا «بر» جمهوری اسلامی خواهد انجامید که البته برای چهرههای شاخص سیاسی-اجتماعی ایران که در بهترین حالت سویهی اصلاحطلبانه داشتند غامض مینماید.
جنبش دادخواهی و معترض که از شهرهایی غیر از پایتخت اغاز شده بدنهی اجتماعی مستضعف کشور به نظر میررسد که در اثر فساد بانکی و ناکارآمدی سیستم اقتصادی از طبقه متوسط به طبقهی فقیر تنزل کردند و هر چه پیرامون خود را میجویند مسبب اصلی این فقر رو به گسترش را حکومت و سیستم ناکاآمد دولت میبینند و بس.
بحران ناکارآمدی چنان بر همهی بخشهای اقتصادی و بانکی و سیاسی و اجتماعی کشور سایه افکنده است که تشت رسوایی حکومت به استناد آمار رسمی و فاشگوییهای مقامات سابق یا رقیب، از بام افتاده و دیگر جای انکار نمانده است.
اما سوال اینجاست که اصلاحطلبان و اعتدالیون در کدام سمت این دادخواهی خواهند ایستاد؟ آیا جانب بدنهی اجتماعی دردکشیده از فقر و ظلم و بیعدالتی را خواهند گرفت یا بر سبیل تعادل و توازن جانب احتیاط گرفته و در سکوت به تماشا مینشینند و یا به اعتراض جانب دولت را میگیرند و دست و زبان حکومت میشوند برای سرکوب این مردمی که نمیشناسندشان. مردمی که دینشان را به یغمارفته میبینند و فریاد واخواهی به آسمان و رضاشاهِ در گور میبرند. همین، زاویه میسازد با انقلابیون سابق که آزادی و دموکراسی و استقلال میخواستند و نه نان شب و توسعه در زیر لوای قدرتهای بزرگ.
چرا شاه و چرا پهلویها
نظام جمهوری اسلامی در کارنامهی چهلسالهاش هر تغییر و اصلاحی را چنان عقیم کرد که امروز حتی اصلاحطلبان آلترناتیوی برای این مردم ندارند و دستشان خالیتر از خالیست. میگویند اگر آن «ثلاثه در حصر» آزاد شوند رمز پیروزیست و شاید آخرین تیر ترکش نظام در مقابل فروپاشی؛ ولی شوربختانه باید گفت فرصت تمام شده است و حتی آزادی آن عزیزان هم در این برزخ برای جمهوری اسلامی ثمرهای نخواهد داشت و چون نوشدارو بعد از مرگ سهراب این جان زهرآگین را نجات نخواهد داد.
درد به استخوان رسیده و زخم ناسور شده است. گویی پهلویها نوید تغییر و رابطه با جهان و گشایشاند در این برهوت و بنبست که دیگر لبخندهای ظریف هم دلی نمیرباید. حسن روحانی مانند مرادش هاشمی رفسنجانی چنان بر ساعت مرگ رهبری شرط بسته است و در امتیازدهی به حاکمیت چنان گشادهدستی کرد که امروز صف پشیمانان و معترضانش طولانیست. محمد خاتمی در پیروی از سیاست گامبهگام و مصلحانه چنان افراط کرده که دیگر انتظاری از او برای رهبری تفکرات تحولخواهانه نمیرود. و حتی ترس آن است که مبادا حاکمیت از باقیماندهی آبروی سید برای فرونشاندن خشم مردم بهره جوید که آنروز بازنده فقط خاتمیست.
آنگونه که معترضان میگویند نظام جمهوری اسلامیِ ولایت فقیه دیگر اصلاحپذیر نیست. نخبگانش پیر و فرسوده شده و در چهار دهه زمامداری هر نفس تازه و نگاه نو را طرد کرده و چرخش نخبگانش به جابهجایی فامیلی شبیهترست.
توسعه، تعامل با جهان، بهرهبرداری از سرمایه انسانی و مشارکت زنان برای گشایش اقتصادی و ثبات در ایران فاکتورهای اساسی است که این همه دیگر با جمهوری اسلامی ایدئولوژیزده قابل جمع نیست. اگر موج دادخواهی این مردم بالا گیرد بهترین راه برای موسوی و کروبی هم سمتگیری در کنار این مردم است برای آرامکردن موج به وقت لزوم و پرهیز از خشونت و از هم گسیختگی اجتماعی و آشوبی که میتواند دامن همه را بگیرد.