هر جامعهای شرایط غالب بر خود را ارزش میکند، زیرا بشر نمیتواند بانفرت از خود زندگی کند. اگر شرایطی چنان غالب است که تغییرش غیرممکن به نظر میرسد، تنها راهش ارزشمند کردن آن شرایط است. در جامعه فقیر که ثروتاندوزی امری است استثنایی، باید فقر محترم شود. یعنی انسان والا فقیر باشد و ثروتمند زالو و احمق و بیاخلاق. مارکسیسم که خود از یک کشور فقیربه ایران آمد و عدالت را مساوی با تقسیم فقر کرد، روشنفکران ما را دو چندان در چاله تقدس فقر فرو بردند. در جهان واقعی، مذهب و اخلاق عملی میکوشید به جای نفی کسب ثروت، تا حد ممکن با اخلاقیات از خشونت و زشتی طمع بکاهدو و بپذیرد که طمع عامل تولید ثروت است، ولی میشود با تشویق به نیکوکاری، تا حد زیادی جلو بیانصافی آن را گرفت. سعدی نمونهای از این معلمان است .
در اسلام تکیه بر کسب ثروت بود و شعار این بود که «الکاسب حبیب الله»، اما مارکسیسم که نگاه دیگری به عدالت داشت و فقیرترین قشر جامعه را مقدسترین میشناخت و تولیدکنندگان را سودپرستانی بیاخلاق، سلامت جامعه را در گرو نفی ثروتاندوزی فردی کرد. حاصلش در ایران کتاب «حاجی آقا»ی صادق هدایت شد و چه تجلیل ها از سوی همین جماعت متجدد از آن که نشد و در مقابل بیمهری بسیار بر سعدی، به ویژه در قسمت «جدال با مدعی» در باب هفتم گلستان که به این مهم پرداخته است.
این تکریم فقر در بخش مدرن جامعه ایران چنان فراگیر شد که گویی هنر با فقر زوج جداناشدنی هستند. مسابقهای بود بین هنرمندان و خلاقان در فقیر جلوه دادن خود و بهترین تجلی آن در لباس پوشیدنشان بود. در مورد ارزش هنرمندان که سخن پیش میآمد، همیشه ازمرگ در نداری قمر و عارف میگفتند. این تکیه ارزشی بر فقر چنان است، که تا چند سال پیش که شجریان وارد جهان اسطورهها نشده بود، بر او طعنهها می زدند که خانهای مجلل خریده است و اینکه مگر میشود هنرمند اصیل بود و پولدار بود.در مورد دکتر سروش هم بارها شنیدم که منکرانی در رد شخصیتش میگفتند، خانه و کاشانه مجللی دارد و در مقابل دلبستگانش در دفاع از او می گفتند خرج او توسط کمک چند پزشک ثروتمند تامین می شود ( که هیچکدام واقعیت ندارد). ابتهاج را که اولین بار در دهه پنجاه در دفتر کارخانه سیمان البرز دیدم ، شگفتزده پرسیدم شما همان ه.ا. سایه مشهورید؟ یعنی که مگر میشود هم از خاندان ثروتمند ابتهاج بود، و هم شاعری والا. هر موقع از ابراهیم گلستان صحبت میشد از او به عنوان وصله ناجوری در بخش هنری نام برده میشد . ثروتش نمیگذاشت در جمع هنرمندانی که در دلها جای دارند باشد. گند دماغ و متفرعنش میخواندند . پذیرش او در تضاد بود با قبول نیما، اخوان،شاملو، خویی، ساعدی، دهخدا و… که همه هشتشان گرو نهشان بود .
این گرامی کردن فقرتوسط قشر متجدد چنان اثر گذار شد، که اقشار سنتی و مذهبی هم، بر خلاف سنت و آموزش های دیرینه اشان، تابع آن شدند . وفقر در این گفته پیامبر که “الفقر فخری”ازمفهوم عارفانه اش، به فقر مالی در اذهان عموم تبدیل شد (۱). قشر متجدد، مراکز کار و فعالیتشان در دست دولت بود، و نیازی به کمک مالی مردمی نداشتند، لذا به آسانی ثروتمندان را از خود راندند. در حالی که سازمان های مذهبی، حیاتشان به همین کمک های مردمی و یاری های ثروتمندان بستگی داشت. و بهترین نماد آن تفاوت درلغت “حاجی ” است ،که در بخش سنتی و مذهبی عنوانی است محترم، و در بخش متجدد بیانگر نوعی تحقیر.اما از آن جا که در دوران جدید همه نگاه ها به سوی تجدد بود، و فرهنگ سازان همین متجددین بودند، همین که جماعتی از سنتی ها و دین داران رو به سوی تجدد می کردند، تحت تاثیر فرهنگ چپ به گرامی داشت فقر می رفتند. در حسینیه هایی که بازاریان خیر ساخته وبرپا داشته بودند، امثال علی شریعتی اباذر را نماد انسانیت می کرد، و اسلام راستین را اسلام فقرا می دانست. و به عبارتی انگشت کسی راکه عسل در دهانش می گذاست گاز می گرفت. آنان طاغوت را هم ردیف بورژوا و سرمایه دار کردند، و مستضعف را برابر زحمتکشان ،که همه تحریف های آشکاری بود در آموزش ها دینی، و عمل رهبران دین .
جهان آمریکایی
گویند هر پدیده ای از ضد آن شناخته می شود. این تکریم فقر در دوران تجدد در ایران، وقتی بهتر شناخته می شود، که در مواجهه با فرهنگ آمریکایی قرار می گیرد . فرهنگی که خالص ترین و یک دست ترین نظام سرمایه داری جهان است. نظامی که سرمایه داری در تمامی ابعاد آن بی پروا غالب است . در دین بر آن است که ثروت نشان لطف الهی است، و فقر حاصل ضعف ایمانی . بنیان اخلاقش برثروتمند بودن و بخشنده بودن مبتنی است . در حقوق گفته می شود “عدالت پول است و پول عدالت است ” . معلم باید ثابت کند این که در آمدش از شاگردانش کمتر است ، نشان بی استعدای او نیست، بلکه به حکم دل این راه را گزیده است.
دراین دیار بهترین معیار خوبی یک کارهنری به فروش است. لذا انتظار می رود یک هنرمند یا متفکر ویا خلاق باارزش، امکانات مالی خوبی هم داشته باشد. جالب است که در نقد ومعرفی این هنرمندان به زبان فارسی، در مورد موفقیت های مالی آنان یانکته ای نمی نویسند ،یا به آسانی از کنار آن می گریزند. زیرا نه هنر او را میتوانند انکار کنند، نه موفقیت مالی او باارزش های حاکم فرهنگ جامعه می خواند.
این ویژگی در سیاست بارزتر می شود. نیروهای چپ.مهندس بازرگان را بورژوا می دانستند، که یعنی منحرف و ضد انقلاب . گناه اصلی رفسجانی اتهام پولدار بودنش بود، و دفاع پیوسته او و یارانش که وی پولدار نیست. در مقابل در آمریکا کاندیداهای بسیاری مدعی می شوند که بسیار پول ساخته اند، و از مردم می خواهند به آنان رای بدهند، چون میدانند چه گونه پولدار شوند . جالب تر آن که در سالهای اخیر هرروز تعداد این کاندیداها بیشتر می شود. ثروتمند بودن چنان حربه تبلیغاتی کارسازی است، که در مورد مقدار ثروتشان هم گزافه می گویند. واز آن جا که پس از سقوط شوروی آمریکا رهبریت بلا منازع جهان را به دست گرفته، و شیوه زندگیش بر همه جا تاثیر گذاشته، در سالهای اخیر این ویژگی در میان سیاستمداران اروپا نیز گسترش یافته است.
سردر گمی
با دگرگونه شدن شرایط، بسیاری از روشنفکران و دست اندر کاران ادب و سیاست در داخل، وبه ویژه در خارج از ایران ،پا به میدان فعالیت های اقتصادی گذاشته اند. از جمله این عوامل اخراج از کار ، مهاجرت، پیدا نکردن خریدار برای تخصصشان وواردکار آزاد شدن. از آنجا که اینان افرادی بااستعداد و دارای آگاهی از جهان هستند، به سرعت از پله های ترقی بالا رفته، و تعدادی به اوج رسیده، وبرای خود خانه بر قله رفاه و موفقیت ساخته اند . اما بسیاری ازآنان هرجا که می روند، و به هر رفاهی که می رسند، دل در گرو همان دوران شر وشور آرمانگرایی خود دارند. این شوق را در اولین جلسه “اتحاد جمهوری خواهان…. به سال ۲۰۰؟ در برلن شاهد بودم . نزدیک به هزار نفر مبارزان و سمپات سازمان های چپ ، که بسیاریشان سالها بودکه از میدان مبارزه کنار کشیده بودند، آمده بودند تا جهان ایده آل جوانیشان را بسازند. و این بار نه دانشجویان یک لا قبا، که بسیاریشان مدیران موفق بودند
مشکل درسرگردانی فرهنگی بود. این سرهای پر شور وامیدو تحسین گر فقر،برپیکرهای سوار بودند که در زمان شورها طاغوتی ، غارتگر بیچارگان ، و زالو صفتان می خواندنشان . به عبارتی بخشی از وجودشان نفی کننده بخش دیگرشان بود. بخش آرمان خواه موتورحرکت آنان بود، اما جسمی که باید حرکت می کرد، با معیارها حاکم “تقدس فقر” فاسد بود . مهم نبود، که در تجربه این سال ها آن فرد متوجه شده بود که آن محکوم کردن هایش از سر خام طبعی بوده است . زیرا آن موتور با سوخت احساس و شورکار می کرد، نه باسوخت عقل و تدبیر. این ماشین ها ساخته شده بود که چه گواریی یا اباذری حرکت کنند. یک جامعه سالم در روند رشد و نوسازیش از سنت های مفیدش بهره می گیرد. اماوقتی تجدد وارادتی می شود، و جذابیت اصلیش درویران کردن هرچه کهنه است ،نه تنها از سنت های مفید بهره نمی گیرد ، بلکه در اثر عدم شناخت از جهان نو، ازدست آورد های سازنده آن نیز بی نصیب می ماند
بخش سنتی جامعه با گرامی داشتن حاجی آقا ها مدرسه و موسسات خیریه می سازند.در غرب تعداد موسسات خیریه غیردینی کم از موسسات مذهبی ندارند. اما بخش متجدد ما با وجود کسب ثروت موفق نشده اند موسساتی ایجاد کنند ، که حداقل زندگی را برای فعالین سیاسی اجتماعی آواره از دیار فراهم کند.این همه بحث و مناظره، اما نه یک ساختمان برای سکونت مهاجران خلاق . چرا آن سنت دیرینه خیرات و ساختن موسساتی برای کار عام المنفعه به بخش متجدد انتقال نیافت . سنتی که نام بسیاری ازثروتمندان را بر بالای مدارس و آب انبارها و موقوفات ثبت کرد. بناهایی چون مدارس مروی، ،سپه سالار، ظهیر الاسلام ،حقانی، رشدیه. چرا بخش مذهبی مخارج بسیاری از روحانیون یاعلما را تامین میکند، اما بخش متجدد ما با متفکران و خلاقان خود چنین نمی کند.آیا این بدان سبب نیست که فقر برای متجددان ارزش است و ثروت منفی. چرادر حالی که بسیاری بزرگان سیاسی ما بازاری بودند. جبهه ملی و نهضت آزادی بر دوش آنان سوار بود، و هزینه مبارزاتی جان برکفان بسیاری از چریک ومجاهد و مذهبیون تامین می کردند، ثروتمندان بخش متجدد ما این راه را ادامه ندادند .
ایراد در شخصیت و انسان دوستی یا پذیرش مسئولیت اجتماعی این ثروتمندان متجدد نیست، که مسلما نیست. اشکال را باید در همان شیوه نگرش به فقر و ثروت جستجو کرد . شاید بهتر است روشنفکران متجدد ما سعدی را بیشتر بخوانند
*برای شناخت بیشتر از نگاه مثبت اسلام به کسب ثروت نگاه کنید به مقاله بسیار ارزنده آقای حسن فرشتیان”خیزش نان و لرزش ایمان” در تارنمای زیتون