در شورش اخیر «خواست» بازگشت سلطنت نیز گاه از سوی اقشاری چند مطرح شده است، از این رو پرداختن بدان ضرورت دارد. بایستی دانست چرا این خواست حتی در همین سطح محدود، طرح شده و برساخت شاه و سلطنت در ذهن و فرهنگ عمومی چه جایگاهی دارد که حتی وقتی چهل سال است بیرون رانده شده، دوباره میل برگشت دارد.
منظور از سلطنت نیز به طور مشخص جایگاه خاندان پهلوی است. بنابراین اگر چه میتوان گفت سلطنت هیچگاه از این مملکت رخت بر نبسته حتی با انقلاب ۵۷ ، اما این نظرگاه مد نظر نیست و مراداز سلطنت، سلطنت خاندانی مشخص است.
دوران پیش از انقلاب در ذهن جامعه دوباره «بازساخت» شده است. مثل یک ساختمان اعضای آن از هم جدا شده و دوباره روی هم سوار شده است وا این بار ترکیبی دلپذیر به دست آورده است. تصویری که چندان به واقعیت نخست وفادار نیست. نزد سلطنت طلبان «گذشته» بهشتی بوده است که گم شده، آزادی های اجتماعی و فرهنگی در آن محور بوده و ایران شکوه و عظمتی داشته است. نماد ارتش آن جهانبانی است و نماد عزت ایران، شاهی که به کورش نوید میدهد که نگران فرزندانش نباشد. اعراب منطقه را به چیزی نمیگیرد و بزرگان دنیا احترامش را نگه میدارند و حتی در برابرش خم میشوند. اما مساله این است که چرا این برساخت موفق است و در لایههایی جا باز میکند .
کسانی که شیفته سلطنت میشوند، چندان به آزادیهای سیاسی بهایی نمیدهند. بنابراین ساواک برایشان معنا ندارد. آنها زندگی روزمره را میخواهند بدون آزادیهای سیاسی، البته با محوریت آزادی های اجتماعی. نهاد شاخصی که جمهوری اسلامی را از دوران پهلوی ممیز میکند، در این حوزه سنتگرایی آن است، از جمله ناموسپنداری زنان و در حجابکردن آنها و از طرفی مقید نمودن آنها، که به سنتیها آرامش میبخشید تا بپندارند که در شرایط اخیر «بیناموسی» ها رخت بر بسته است. نه کسی بی حجاب است و نه اختلاطی رخ میدهد، نه ساحل مختلطی وجود دارد و نه زنی برهنه به چشم میآید.اما نسل جدیدی که در این لایه ها ظهور کرده از این شاخص ها گذشته است و نسل قدیم نیز دیگر به این شاخصها چندان اهمیتی نمیدهد. بنابراین در برابر آنچه که فساد منتشر در جامعه میبیند، حتی «شهر نو» را نیز مشروعیت میبخشد. آنچه که امروز نادلپسنداست ما به ازایی دلپسند در دوران پهلوی ها پیدا میکند. در برابر گشت ارشاد، حجاب اختیاری و در برابر سرکوب موسیقی، خوانندگان بیشمار و…
از طرفی جامعه ایران خویشتن خود را دوباره باز یافته است و دیگر ایدههای انترناسیونالیستی امتمحور برایش جذابیت ندارد. اگر دیروز فلسطینیها برادر بودند و اندوه لبنان مردمان را غمگین میکرد، امروز دیگر اینها اهمیتی ندارند و توده ترجیح میدهد زندگی خودش را سامان ببخشد. بنابراین ایده آلیسم آستانه انقلاب معقولتر شده و نوعی ناسیونالیسم در حال بازگشت است.
جمهوری اسلامی در ساختن هویتی جدید برای ایرانیان ناموفق بوده و نتوانسته آنها را در دریای امت اسلام غرق کند و هویتی جدید با محوریت اسلام بر آورد (این که چنین چیزی اصلا ممکن هست یا نه موضوع بحث نیست و چه بسا بتوان گفت هویت اسلامی نیز متافیزیکال شدن هویت عربی است ).
توده شاهپسند به منافع ملی نمیاندیشد از این رو منفعت آنی خودش را از همه مهمتر میبیند. با همین مقیاس هم دخالت شاه در کودتای بیست وهشت مرداد و پیآیند آن باز تولید قرارداد نفتی استثماری را نمیبیند و اهمیتی نیز در آن نمییابد. استقلال از نظر او یعنی خرج شدن پول مملکت برای مردم آن و از این سطح فراتر نمیرود.
برای سنتگراها همواره زنان جذابیتی خارق العاده دارند، بنابراین اگر زن و همسر خودشان را مقید میکنند، زنان بیحجاب به آنها لذتی وصفناشدنی میبخشند. اگر از مصاحبت همسر یا خواهرشان با یک غریبه(نامحرم) به ستوه میآیند از مصاحبت با زنان دیگر لذت میبرند. همین خصلت آنها را در برابر ایده سلطنت نیز سست میگرداند. خانواده سلطنتیای که ملکه مادر برایشان پیام میفرستد و شهبانو و شاهدختًها نیز مقید به حجاب نیستند و زنان دور و بر همه بدون حجاب و جذابند و توده سنتی را به وجد میآورند. خانواده سلطنت برای او نماد همان آرمانی هستند که در دیگری آن را محقق میخواهند نه در خانواده خود. اما معتقدند سلطنت میتواند آن شرایط را محقق کند، چنانکه یک بار کرده است .
سرکوب، رانه جنسی زن را در توده و فرهنگ مردانه هر چه مهمتر کرده است. این را در ادبیات عامیانه و جوکها به خوبی میتوان دید. در گفتگوهای روزانه غیر جدی کمتر مکالمهای هست که از آن برداشت جنسی نشود. خنثیترین کلمات نیز به راحتی تاویل جنسی میشوند و مایه خنده میگردند. از این رو به خوبی هویداست که رانه سرکوب شده مطلوب خود را به گذشته منتقل میکند و بدین ترتیب آرزوی بازگشت بدان را دارد.
از طرفی در میان قشر شاهدوست، کسانی هستند که میتوان نماد آنها را شعبان جعفری دانست. لوتیهایی که نوچهپرورند و همواره سرپرستی میطلبند و از طرفی به شعائر مذهبی نیز یکسان پایبند نیستند. نماز نمیخوانند و مشروب میخورند اما زیارت و عزاداری محرم را به خوبی به جا میآورند و در عین حال که قدرت را به معنای فیزیکی و زور محلی آن درک میکنند، میل آن ندارند که ابر قدرت باشند و حد خود را در محدوده کوچکی تعریف میکنند که نوچههایشان در آن زیست میکنند و به تعبیری خود را شاهی میدانند که شاه شاهان بایست بر اوف فرمان براند. همین نسبت فرهنگیای که بین لوتی و نوچهها برقرار است در سطحی دیگر به حضور سلطنت و شاه مشروعیت میبخشد. بنابراین توده شاهپسندی که از فرهنگ سنتی برخوردار است در مناسبات قدرت به راحتی بدیهی میداند که کسی که بالادست است صاحب اختیار هم هست و فرمانش چون و چرا ندارد. از این رو پیش از سلطنت به استبداد آری میگوید و بعد آن را در شخص سلطان قابل تحمل و حتی مطلوب میگرداند.
این توده جمهوریت را درک نمیکند، چرا که در فرهنگی استبدادی زیست کرده و مرتب جای مستبدان را عوض کرده است. همین در شعائر دینی اش نیز نمودار است. در کوچکترین میدانهای زندگی نیز عناصر مقدس بسیاری وجود دارد که به سوژه آرامش میبخشد، آرامشی که از نبود آزادی بهدست میآید. یعنی همواره چیزی یا کسی هست که از همه بالاتر است و خصلتی رمزآلود دارد و همین رمزآلود بودن جذابش میکند. بنابراین در این فرهگ جمهوریتی که در آن رئیسجمهورش نیز آدمی عادیست جذابیت ندارد. شاه قدر قدرتی که در کاخ های رمزآلودش زندگی میکند و با شکوه و جلال گاهگاهی تفقدی میکند وبنده نوازیای مینماید، تودههای بیسرپرست را از دلهره در میآورد و از این مفر آنها به این اطمینان میرسند که کسی هست که آنها را سرپرستی کند و ولایت آنها را بر عهده داشته باشد. بنابراین سلطنت برای آنها نوعی تبلور ایمان دینی نیز هست. سنخ ایمان دینی و دین ورزی آنها به نوعی اشرافیت مجال میدهد که در آن انسانها به هیچ وجه با هم برابر نیستند، بلکه تفاوت در ذات انسانها بدیهی و خدادادی است، نه زاییده مناسبات نا برابر اجتماعی.از این رو سلطنت امری بدیهی گرفته میشود نه امری ایجابی و قابل مناقشه.
انسان سنتی که همواره آزادی و اختیارش را به واسطههای مذهبی و غیر مذهبی واگذار کرده، بیمه خودرواش ابوالفضل است و نذوراتش ضامن سلامتی و بخشنده گناهانش ترجیح میدهد، مسئولیت رفتارش را به عهده نگیرد واصولا تصمیمهای بزرگ را به ولی نعمتی واگذار کند، که همه چیز را درست کند. بنابراین در فرهنگ توده همواره یکی هست که باید کارها را درست کند و خودش هیچ مسئولیتی دراین خصوص ندارد. تجربه سلطنت با توجه به برساختی که از آن دارد اتفاق میافتد، این خواسته سنتیها را برآورده میکند. کسی که نشان از پدر دارد و میتواند همان دوران را باز تولید کند. هم فره شاهی دارد و هم تاریخ قابل دفاع.
از نظر توده شاهپسند وضع اقتصادی در زمان شاه بهتر بوده است. قیمتها ناز ل بوده و ثابت. در این بر ساخت قدرت خرید مردم و واقعیتهای اقتصادی نیز در نظر گرفته نمیشود و به طور غیر ارادی وضعیت مطلوب در یک تصویر ساخته میشود و بعد باور میگردد.
از این رو گویی مراد از این نوع بازگشتها، فقط نفی وضعیت فعلی است. یعنی سوژه برای نفی اکنون به دیروزی پناه میبرد که با آن رابطه تاریخی ندارد و فقط چیزهایی از آن شنیده است.این بازگشت در فضایی هیجانی رخ میدهد که نفرت از اکنون و مسببان آن محور این بازگشت است.
بدین ترتیب این توده به راحتی به استبدادی دیگر آری میگوید و از این راه هستی اجتماعی خود را استمرار میبخشد. بدون اینکه به خودش برگردد و عیب را در خویش ببیند، به زمامداری متوجه می شود که باید باشد و نیست. زمامداری که نسبتش با توده گسیخته است و به مثابه خدایگان ظهور خواهد کرد.
بدین ترتیب ایده منجی که در فرهنگ عامه قوت بسیاری دارد و مرتب هم تقویت میگردد، بدین شکل رخ مینماید. از این رو هر چند هم که سلطنتطلبان ربطی بین مرام خود و گزارههای دینی نبینند، به خوبی نمایان است که چقدر این ایده دینی است و تا چه اندازه گزارههای شیعی در آن نمودار است.
در اینجاست که رابطه بین سیاست و فرهنگ یا سیاست و دین دوباره مورد پرسش قرار میگیرد. مفاهیم دینی تقدسزدایی می شوند یا تقدسشان رقیقتر می شوند و به عرصه سیاست باز میگردند. مفهوم شخص مقدس و شخص خطاناپذیر و غیر قابل نقد و کسی که همه چیز را میداند و رفتارش حجت و ملاک است و قابل سنجش نیست و کسی که در ذات از بقیه برتر است واز اینرو نه تربیت و نه اجتماع در آفرینشش نقشی ندارند؛ همه و همه در قالبی دیگر بر میگردند تا دوباره ایده جدیدی بسازند و به سلطنت «آری» بگویند.
تودهای که میل به سلطنت دارد و آرزوی عدل میرزا تقی خانی را میبرد. عدلی که یک تبلورش فلک است و سرکوب و بیداد، آرمان خود را در پهلوی اول و دوم میجوید، اما به راحتی میتواند به رضا شاه دوم نیز برسد.از اینرو پهلوی سوم(رضاشاه دوم)تا رسیدن به کعبه آمال این قشر راهی ندارد.
از آنجا که «خواست سلطنت» قدرت فراگیر ندارد، قابل کنترل نیز هست. هر چند سلطنتطلبی ایدهای پوپولیستی است و بنابراین بدون بسیج توده و سرکوب قشرهای فرهنگی مدنی، نمیتواند راهش را پیش ببرد، اما همین شور و هیجان توده که سپاه دموکراسیشکن سلطنت است میتواند با خودآگاهی تاریخی و فرهنگی به کنترل در آید. در زمانی که نهادهای مدنی و احزاب یا حضور ندارند و یا از رمق افتادهاند مسئولیت این نهادها نیز بر عهده روشنفکران و سیاسیون مسئول و جمهوریخواهی خواهد بود که میتوانند در بزنگاه ها کارکرد نهادها را بر دوش بگیرند.از اینرو بازخوانی تاریخ و فرهنگ گذشته و احضار آن ضرورت پیدا میکند.
بنابراین انقلاب بر علیه سلطنت که حداقل در نیم قرن گذشته امری جاری و ساری بوده است، دوباره بایست بر خاندان پهلوی نیز متمرکز شود ، تا خطر آن را یک بار دیگر خنثی کند. سلطنت هیچگاه در این ملک مشروط نشده و مشروطه همواره نام مستعار استبداد بوده است. هر چند خطر ذاتی برای هر نوع سلطنتی، دموکراسی است اما غمانگیز است که محقق نشده، دوباره به سیطره استبداد درآید.