سر خیابان، حجله گذاشتهاند. کمی جلوتر ساختمان شرکت ملی نفتکش است که بالاسر آن، تصویر ۳۰ دریانورد جانباخته در حادثه سانچی را نصب کردهاند و صدای قرآن تا نیمههای کوچه به گوش میرسد. دستههای گل سفید و پلاکاردهای عزا، دو طرف کوچه بیشازپیش داغ این روزها را به رخ میکشد. برای مصاحبه با محمدرضا تاجیک وارد دفتر او در همین خیابان شدم تا درباره ماهیت اعتراضات اخیر و مواجهه اصلاحطلبان با شرایط جدید صحبت کنیم. تاجیک تلاش کرد در طول مصاحبه تأکید کند پیش از آنکه بخواهد نامی بر این اعتراضها بگذارد و آنها را در ظرف نظری ببرد، بیشتر باید بگوید این پدیده، چه نیست. او از نفرت و عصبانیت متراکم و متقاطعی در جامعه سخن گفت که نتیجهاش چنین شد و در پاسخم به این سؤال که چرا الان چنین شد، گفت: در انقلابات رنگی که در بلوک شرق اتفاق افتاد، اصطلاحی داشتند: «حالا وقتشه». تاجیک به اصلاحطلبان توصیه کرد با بهمحاقرفتن این وقایع، اصلاحطلبان به تعطیلات تاریخی نروند. او گفت: «کار ما به صورت جدی از حالا شروع شده است. اگر در تعطیلات تاریخی هم بودیم، باید این تعطیلات را رها کنیم و برگردیم. بنشینیم و ببینیم چگونه میتوانیم تدبیر و تمهید کنیم که این وقایع ققنوسوار از خاکستر خود برنخیزد». به گفته او: «فردای بعد از این وقایع در کشور ما، فردای دیگری است. بیتردید، تاریخ ما با این وقایع ورق میخورد».
تحلیل شما از اتفاقاتی که رخ داد، چیست؟ اعتراض بود یا شورش یا جنبش؟ جنس این وقایع چه بود؟
از دو منظر میشود با این پدیده نوعی مواجهه نظری داشت. «لکان» به ما میگوید اسیر وسوسه تأویل و تحلیل نشوید. سعی نکنید پدیده را در آسترها و روکشهای نظری ملفوف و پیچیده کنید که واقعیت آن گم شود. یعنی یک حاشیه فربه نظری پیدا کند که رنگینتر، جذابتر و زیباتر از اصل جلوه کند. بهطوریکه اصل و واقعیت فراموش شود. ژیژک داستانی را در کتابش نقل میکند؛ میگوید چندی بود که از کارخانهای، چیزی دزدیده میشد. مسئولان آن حساس شدند تا ببینند چه چیزی دزدیده میشود. به یک کارگر مشکوک میشوند و او را هروقت که با فرغون خود خارج میشود، تفتیش میکنند و چیزی پیدا نمیکنند. بعد از مدتی متوجه شدند آنچه دزدیده میشده است، همان فرغون بوده است!
اینقدر بهدنبال ژرفا، عمق و موارد دیگری بودند که واقعیت در برابر آنها رژه میرفته، اما آن را نمیدیدند. نظریات هم گاهی با ما این رفتار را دارند. من اسم آن را «تدلیس نظری» یا «تدلیس نظریهها» میگذارم. تدلیس نظریهها ما را دچار فریبی میکنند که واقعیت را گم میکنیم. بعضی وقتها باید واقعیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه را مشاهده کرد تا اینکه تحلیل کرد. گاهی اینقدر واضح و مبرهن است و ابعاد آن با انسان صحبت میکند که نیاز نیست زبان نظریهها را در دهان آن (واقعیت) گذاشت تا به سخن درآید. وقایع خود، سخنگوی خود هستند. صامت نیستند. پیام آنها در کنش آنهاست؛ بنابراین زبان آنها، زبان کنش است. با همین زبان فریاد میزنند، اما ما آنها را در چارچوبهای نظری ملفوف میکنیم و به این ترتیب واقعیت گم میشود.
منظر دوم این است که ما برای اینکه یک پدیده اجتماعی و سیاسی را بهویژه که دارای پیچیدگی خاصی باشد، فهم کنیم؛ باید آن را از یک منظر نظری ببینیم. من در این رویکرد هم اشکالی نمیبینم، اما بیتردید، ورود به این وادی یعنی ورود به یک پلورالیزم و کثرت و تنوع بیپایان نظری. میتوان به این پدیده از منظر جنبشهای کلاسیک اجتماعی نگاه کرد و فقدانهایی را در آن جستوجو کرد. مثل فقدان رهبری، ایدئولوژی و سازماندهی و بعد هم فریاد برآورد که یافتم! و البته در ادامه تحلیل کرد که چنین جنبشهایی به ثمر نمیرسند، چون فاقد رهبری، ایدئولوژی و… هستند. آنچه بعضی از نظریهپردازان این روزها گفتهاند و به آن دل خوش میکنند. یک منظر هم این است که از دریچه جنبشهای جدید اجتماعی به آن نگاه کرد که در آنها نوعی از تشکیلات ولنگار، فقدان ایدئولوژی مشخص، رهبری و ساماندهی مشخص را میتوان جستوجو کرد.
میتوان این پدیده را یک حرکت پوپولیستی، یا یک حرکت پساپوپولیستی فرض کرد؛ یعنی خیزشی که کثرت پیرامون مطالبه، وحدت ایجاد نمیکند، بلکه خود مطالبه هم کثیر است و فقط جایی که وحدت ایجاد میشود، «کنش» است؛ یعنی انسانها با انگیزهها و انگیختههای مختلف در یک جغرافیای زمانی و مکانی یک کنش را با هم انجام میدهند، اما مطالباتشان یکی است و فقط در کنش با هم وحدت دارند.
از طرفی میتوان این پدیده را یک رخداد از نوع بدیویی دانست که از هیچکجا و همهکجا نازل شد و قابل پیشبینی نبود. حتی میتوان این پدیده را در فضای سوژه آلتوسری جستوجو کرد. برایناساس مفروض بگیریم که یک سوژه در اثر یک خطاب، متولد شده و در جامعه ما در حال ایفای نقش سوژگی خود است.
میتوان از نظر مارکسیستی وارد ماجرا شد و یک سوژه جمعی یا کارگزار تاریخی را در یک مقطع خاص دنیای پسامدرن، فرض کرد و گفت یک جنبش پسامدرنی در حال رخدادن است. همچنین میتوان از دستگاه نظری هگلی وارد شد و فرض کنیم که حرکتی از سوی اراذل و اوباش صورت گرفته که بعضیها هم این روزها از این مفاهیم استفاده میکنند، مثل «آشغال» و مفاهیم سخیفی که اصلا در فضای تحلیلی نمیگنجد. میتوان این را یک کنش بدون کنش دانست و به تعبیر گرامشی آن را «انقلاب بدون کنش» یا «انقلاب بدون انقلاب» نامید و از آن زاویه ماجرا را بررسی کرد. بعضی از نظریهپردازان هم این فضا را در یک نوع «ادهوکراسی»، یعنی یک نوع بروکراسی بدون بوروکراسی، بوروکراسی که خلاقیت خود را از انسانها و سازمان نمیگیرد و میتواند متنوع و متکثر از سازمان عمل کند، بررسی میکنند؛ بنابراین از زوایای گوناگون میتوان آن را به صدا درآورد؛ اما باید توجه داشت وقتی وارد این وادی میشویم، در حقیقت وارد وادی پیچیده و پر از ابهامی میشویم که هراس این است که واقعیت را گم کنیم و آن را نبینیم، اما میتوان از دریچهای آن پدیده را به صدا درآورد و با آن ارتباط گرفت، اما ضرورتا و لزوما اینطور نیست که آنگونه دستگاه نظری مورد نظر ما این پدیده را به صدا درآورده است، این صدا، همان صدای پدیده و واقعه باشد؛ اما این بحث یک موضوع جدی است که وقتی من برای نوشتن کتابی در این زمینه تلاشی را آغاز کردم، باور نداشتم که در گرداب چنین نظریاتی گرفتار شوم؛ بنابراین آنچه میتوان گفت، این است که این پدیده چه نیست؟ این پدیده بیتردید یک جنبش مدنی معطوف به یک نوع حق نیست.
یک جنبش «کلاسبیس» یا طبقهبنیاد نیست؛ یعنی مبتنی بر طبقه خاص و ایدئولوژی خاص نیست. یوتوپیای خاصی ندارد، عمدتا سلبی عمل میکند و بالاخره در روند خود، تولید معنا میکند و در این روند برای خود رهبری ایجاد میکند، نه در آغاز. این پدیده میتواند موجی عمل کند، گاهی سر به تو داشته و گاهی توفنده عمل کند.
طبیعتا چنین حرکتی حقانیت و مشروعیت خود را از زمینهای که بر آن روییده و شکل گرفته، میگیرد و هر کنش خود و واکنشی را که در برابر آن شکل گرفته سرمایه خود قرار میدهد.
بهاینترتیب خود را فربهتر میکند و حرکت خود را توفندهتر ادامه میدهد. بنابراین با چنین فضایی مواجه هستیم که این پدیده، در نوع خود کمنظیر و بینظیر است و در قالبهای مرسوم نظری چندان نمیگنجد. ولی خب در آینده شاهد خواهیم بود که پیرامون این پدیده، نظریههای بسیار فراوانی شکل خواهد گرفت.
شما اشاره کردید که این حرکت، موجگونه است. الان تا حدودی این موج فروکش کرده است، فکر میکنید این وضعیت تا چه زمانی ادامه پیدا میکند؟ آیا دوباره ممکن است که این شکل از اعتراضات بروز پیدا کند؟ یا خاتمه این وضع را خاتمه این اعتراضها میتوان قلمداد کرد. پیشبینی شما از این وضع چیست؟
به قول آن بزرگ روزنامهنگار که زمان قاجار تحت عنوان «فاش میگویم»، مطلبی نوشت، من امروز فاش میگویم که تا بستر رویش و زایش چنین شورشهایی مرتفع نشود، در آینده باید منتظر خیزشهای رادیکالتر، وسیعتر و بنافکنتر و شالودهشکنتر از آن چیزی باشیم که امروز تجربه کردیم. این نهال بر زمینی روییده است؛ این نهال در این زمین، امکان روییدن و تناورشدن داشته است. این زمین با مختصات خود سرجای خود است. اما مشکل این زمین چیست؟ این زمین، از یک جهت، آفتزده است. به قول روزنامهنویس «صور اسرافیل»، این زمین دچار انواع بیماریها و آفتها است. از جانب دیگر، بالاخره در این فضا مردمی میزیند؛ مردمی که دچار مشکلات جدی هستند. مشکلاتی که عبارتاند از آنومی یا بیگانگیهایی که جامعه امروز ما را دربر گرفته است. یکی از این آنومیها بیگانگی سیاسی است که مردم ما امروز آن را حس میکنند. دیگری احساس بیقاعدگی سیاسی و نیز مهجوری سیاسی، یا بیمعنایی سیاسی، حقارت و رؤیتناپذیری است. احساس بیاعتمادی و نارضامندی، احساس بیعدالتی جنسیتی، قومی، اقتصادی، اجتماعی، نسلی و شغلی، همه اینها روح جامعه را آزار میدهد. در این بستر است که چنین نهالی روییده و تناور میشود. اگر امروز نیندیشیم برای فردایی که آرامشی برقرار خواهد شد، این پلاکهای سنگین که در اثر این واقعه نیمهگشوده شدند، اگر که بسته شوند و به خواب عمیقی بروند، نباید فراموش کرد که این بستر همچنان حضور دارد و برای رویش چنین نهالی مهیاست. هیچ دلیل منطقی، عقلی و تاریخیای وجود ندارد که ما فرض کنیم که به پایان ناآرامیهایی از این دست رسیدیم.
این بستر در طول تاریخ ایجاد شده است. چرا به یکباره در چنین مقطعی این اعتراضات ظهور میکند؟ مثلا چند ماه قبل از این، بخش زیادی از مردم در انتخابات شرکت کردند تا از آن مسیر مطالبات را پیگیری کنند. پس جنس معترضان چیست؟ اینها از اصلاحات تدریجی و صندوق رأی دل بریدهاند؟ یا حتی ممکن است رأی هم داده باشند اما چون فکر میکنند صدایشان شنیده نشده، حالا که بستری فراهم شده است وارد خیابان شدهاند؟
جنس این اتفاق با این فاصله از اوایل سال جاری چیست؟ بعضیها میگفتند، اینها تحریمی هستند. اصلا این تقسیمبندی را قبول دارید یا فکر میکنید نوعی از تقلیلدادن سطح بحثی است که پیش آمده است؟
برای تحلیل باید از ریداکشنیزم یا تخفیفگرایی و تحدید (محدودکردن) موضوع پرهیز کنیم. همچنین باید از کاریکاتوریزهکردن مطلب هم پرهیز کنیم. در انقلابهای رنگی که در بلوک شرق اتفاق افتاد، اصطلاحی داشتند: «حالا وقتشه!»
ببینید! من قبل از سال ۸۸، مطلبی با عنوان «شورش موقعیت» نوشته بودم که برداشتهای مختلفی هم از آن صورت گرفت. در آن مطلب گفته بودم که گاهی موقعیت، شورش میکند. موقعیت، کنشی جمعی را در یک لحظه خاص تاریخی طلب میکند؛ حالا وقتشه! نه اینکه این علل و عواملی که باعث رخدادن این پدیده شدند، قبلا وجود نداشتند. بلکه وقتش نبوده، روزنهای باز نشده بوده است؛ جرقهای زده نشده و این سطح از آمادگی و همبستگی، عصبانیت و تنفر، وجود داشته اما انباشته نشده، متراکم و متقاطع نشده است. شکافهای اجتماعی چه زمانی موجب بحران میشوند؟ زمانی که متقاطع و متراکم بشوند. وقتی شکافهای متعدد وجود دارد، اما هنوز متقاطع و متراکم نشده، نمیتواند بستر را برای یک خیزش فراهم کند. این نارضایتی و تراکم تنفر، عصبانیت، حقارت، دگربودگی و.. در یکجا جمع شده و در یک لحظه تاریخی جمع میشود و آن لحظه تاریخی، خود را نمایان میکند؛ یعنی روزنهای کفایت میکند که دروازهای گشوده شود. این شرایط، شرایطی بود که در این لحظه تاریخی حادث شد و ممکن است هر لحظه تاریخی دیگر را مجال بروز و ظهور دوباره خود قرار دهد. آن چیزی که باید به آن هوشیار بود این است که اگر این شورشها مثل یک تلنگری بود که ذهن و روان بعضی افراد را اذیت کرد، اگر میخواهند دوباره اذیت نشوند و دوباره اسیر چنین موضوعی نشوند، لطفا بستر را به گونهای تمهید و تدبیر کنند که دوباره شاهد چنین پدیدههایی نباشیم.
جریان اصلاحطلب سعی کرده خود را در جایگاه اپوزیسیونی قرار دهد که صدای منتقدان باشد با رویکرد اصلاحی، فکر میکنید این جریان با این بدنه معترض باید چه رفتاری داشته باشد؟ آیا باید در تاکتیکها یا حتی در راهبردهای خود تغییراتی را داشته باشد. در حقیقت مواجهه این جریان با این پدیده چه باید باشد؟
ببینید! در نخستین گام باید بپذیریم در متن و بطن این خیزشی که در جامعه اتفاق افتاد، نوعی عبور از مناسبات و جریانات مرسوم وجود داشت. به یک بیان، چنین کنشی را که در جامعه دیدیم، واکنشی در مقابل کنش خودمان بود. درحقیت به نحوی در حال برداشت آن چیزی هستیم که در این سالها کشتیم؛ حکایتی هست.
میگویند: افسر آلمانی از نمایشگاه نقاشی پیکاسو دیدن کرد. اما به یک نقاشی خیره شد و نوعی آشوب مدرن را در آن دید. به پیکاسو گفت این کار شماست؟ او هم در جواب گفت: نه. این کار شماست!
در حقیقت آشوبی که در تابلوی نقاشی امروز ما نقش میشود، کار نقاشی نیست که کف خیابان است، بلکه کار ماست. در حقیقت حکایت آن نقاشی است که تصویر معشوق خود را طراحی میکرد. از او میپرسند که آیا تلاش میکنی نقاشی تو شبیه معشوقت شود؟ میگوید نه! سعی میکنم معشوقم شبیه نقاشی شود!
ما دیرزمانی است که تلاش کردیم جامعه شبیه نقاشی ما شود. تلاش نکردیم که نقشی از جامعه بکشیم که شبیه جامعه باشد. بلکه تلاش کردیم که جامعه شبیه نقاشی ما شود. برای اینکه این فرایند شبیهشدگی حاصل شود، خشونتهای کلامی، فرهنگی و گفتمانی ورزیدیم. اینها انباشت شد و یک جایی سر باز کرد. در شرایط کنونی، اگر اصلاحطلبان، خصوصا اصلاحطلبان رسمی، آنهایی که جزئی از قدرت و بازی قدرت هستند، به تعبیری اصلاحطلبان حکومتی؛ اگر در نقاشی نقش، سهمی داشتند، اگر بخواهند از زیر بار هجمههایی که در رهگذر این خیزش متوجه آنها شد، موفق بیرون بیایند و کماکان به عنوان آلترناتیو و نیروی هژمونیک دهه پنجم ایفای نقش کنند، چهارراه پیشِروی دارند… .
منظور شما از اصلاحطلب حکومتی چیست؟
کسانی که از جریان اصلاحطلبی ابزاری ساختند برای اینکه در بازی ماکرو پالیتیک قدرت حضور و سهمی داشته باشند و حیات و ممات اصلاحطلبی را در این زمین تعریف کردهاند. برای اینکه در در ماکرو فیزیک قدرت باشند، وارد هر بازی، ائتلاف و حرکت تاکتیکی و استراتژیکی میشوند. جریان اصلاحطلبی عمدتا فرهنگی، معرفتی و اجتماعی است تا لزوما به معنای مرسوم سیاسی. اما کاملا این موضوع را به امر سیاسی آن هم از نوع زمخت آن تقلیل داده و بقیه ابعاد آن را از این جریان گرفتند. یعنی نگذاشتند این جریان بتواند در بدنه و ریز بدنه جامعه کار کند و از میکرو پالیتیک قدرت استفاده کند. من این گروه را اصلاحطلبانی میدانم که عموما در قدرت هستند و برای قدرت تلاش میکنند. این گروه عمدتا از اصلاحطلبی ابزاری میسازند که دیده و شنیده شوند تا در قدرت حضور داشته باشند. اما در شرایط کنونی برای کل جریان اصلاحطلب چهارراه پیداست. اگر فرض کنیم همه ما سوار یک کشتی هستیم که مثل کشتی تایتانیک دچار تلاطم شده است، اصلاحطلبان میتوانند نقش کسانی را بازی کنند که مثل اربابان قدرت و ثروت در تایتانیک سریع قایقهای نجات را پایین انداخته و سوار شوند و سرنوشت خود را از کشتی و کشتینشینان جدا کنند. راه دیگر این است همچون مردمی که در این شرایط دچار بحران تدبیر میشوند و از این سر کشتی به آن سر میروند، خود را از هراس به دریا پرتاب کنند تا ببینند شناکنان میتوانند خود را نجات دهند یا نه. راه دیگر این است که میتوانند به آن دسته سرود گروه کر عرشه کشتی بپیوندند و با هم سرود همهچیز آرام است سر بدهند و بگویند اینکه میگویید کشتی دچار گرداب است، توهم است! چهارمین حالتی که برای اصلاحطلبان متصور است، این است که عاقلانه و با طمأنینه، بدون اینکه دچار هیجان و احساسات شوند و بارها به نعل و میخ تحلیلی و تجویزی بزنند، عاقلانه و عالمانه ببینند مشکل ساختاری و فنی این کشتی چیست؟ ببینند مشکلات بیرونیای که این کشتی را دربر گرفته، چیست؟ ببینید کشتی کجا به کجراه و بیراه رفته و کجا متوجه نشدهاند که در مسیر، توفان و گرداب است تا قبل از برخورد با آن بتوانند مسیر را تغییر دهند، یعنی قبل از آنکه زود دیر شود، اصلا مسیر را عوض کنند. اصلاحطلبان باید یکی از این چهارراه را دنبال کنند.
اصلاحطلبان تا الان کدامیک از این راهها را دنبال کردهاند؟
به نظرم عدهای در حال بازی نقش شوالیههای پیروز هستند. بر این فرض هستند که بگویند دیدید جز اصلاحطلبی مرسوم راهی برای تغییرات اجتماعی وجود ندارد و سرمست از راه رفته خود هستند. بعضیها هم مثل پیوریتنهای عبوسی هستند که ارتدکس مشرب هستند و تلاش میکنند کماکان از منظر خود پدیده را ببینند و معنایی را به آن بدهند که خودشان میخواهند و همچنان به چارچوبهای اصلاحطلبی که فهم میکنند، بچسبند و وفادار باشند. بعضی دیگر هم دچار نوعی از گمگشتی و سرگشتگی تحلیلی هستند. میخواهند تأییدی داشته باشند از آنچه بر کف خیابان جاری شده است و آن را یک حرکت مردمی معطوف به مطالبه حق بدانند. بعضیها هم مثل شاگردان مکتب شوپنهاور تلاش کردند از هنر همیشه پیروزبودن و مصادرهکردن جریانات بهره ببرند و به شکلی این جریان را مصادره کنند. البته بسیاری از آنها تلاش کردند از آن چیزی که مطالبات انباشتهشدن مردم است، دفاعی داشته باشند و اعتراض آنها را مورد تأیید و از جانب دیگر حاشیههای این اعتراض را مورد نقد قرار دهند؛ حاشیههایی که فربهتر از متن میشود و اصل قضیه را با چالش مواجه کرده و اجازه نمیدهد اعتراضات به اهداف حقه خود رسیده و آن را از مسیر اصلی خود خارج میکند. درمجموع میتوانم بگویم جریان اصلی اصلاحطلبی مواضع عاقلانهای را اتخاذ و تلاش کرد که نه از مردمی و برحقبودن چنین حرکتی بهراحتی عبور کند و هم تلاش کرد که افزودههای در مسیر را ببیند و آنچه را که از جنس اصل نیست، تفکیک کند. یعنی سره را از ناسره تفکیک کرده، از سره دفاع و ناسره را مورد نقد قرار دهد. این در جریان اصلاحطلبی اتفاق افتاد. این شرایطی که اصلاحطلبان باید مشق دیگر کنند، باید یک بار دیگر تأمل انتقادی از خود داشته باشند.
این شرایط، شرایط گشت و بازگشت توأمان است؛ شرایط گسست و پیوست است. باید به اصل اصیل خود بازگردند، باید به نیستانی که از آن ببریدهاند، بازگردند. این نیستان از جنس نقد بوده است. بارها گفتهام، اگر اصلاحطلبی نقطه کانونی داشته باشد که بقیه دقایق پیرامون آن تنیده و تقریر میشوند، آن نقطه، نقد است.
سود این نقد، اول به سمت خود جریان اصلاحطلبی است. جریان اصلاحطلبی ازآنرو که اول نقد را بر خود و بعد بر دیگران جاری میکند، جریان اصلاحطلبی است. دیرزمانی است که از این فضا فاصله گرفته شده است. ما نیاز به یک نوع بازگشت داریم، البته به گشت هم احتیاج داریم. گشت اما ناظر به آینده است. من بارها گفتهام که چگونه این جریان به گفتمان تبدیل شود و بعد هم چطور به آن تکمله بخورد. چطور آن را با روح و شرایط و ذائقه زمانه و نسل جدید همگون کنیم. چگونه آن را از پشت ویترین خارج کرده و به جنس کنش دربیاوریم. طبیعی است که به این مسئله نیازمندیم. ما به گفتمانی احتیاج داریم که از جنس کنش و راه برونرفت باشد. دیگر زمان گفتمانهایی که درون زرورق پیچیده شده و پشت ویترینها به نمایش گذاشته شده، گذشته است. اگر امروز را که یک مجال تاریخی پیدا شده است، یکبار دیگر نسبت به خود محاسبه نفس داشته باشیم، فهم کنیم کجاها اشتباه رفتیم و بازگردیم و تلاش کنیم آنها را اصلاح کنیم، تردید نکنید که در دهه پنجم هم میتوانیم بهعنوان آلترناتیو برتر و نیروی هژمونیک جامعه باقی بمانیم. در غیر این صورت من فرضم این است که هندسه سیاسی و هندسه قدرت در دهه پنجم دچار تلاطم و تغییر شده و در این هندسه جدید سیاسی، تردید ندارم که نقش اصلاحطلبان کمرنگتر خواهد شد.
فکر میکنید در این بازگشت، باید به انگارههای مبتنیبر عدالت اجتماعی بازگردند؟
این گفتمان باید از جنس کنش باشد. بنابراین دقایق آن باید انضمامی باشد. باید با مردم رابطه برقرار کند؛ از عرش به فرش بیاید. بارها گفتم، اصلاحطلبان باید یک ریش گفتمانی داشته باشند که با آن بروند تجریش! یعنی اگر نتوانند مفاهیم انضمامی را وارد آحاد تعریفی گفتمانی خود کرده و مفاهیم، کماکان انتزاعی باقی بمانند، یعنی مفاهیم تجریدی با تودههای مردم و دهکهای پایین جامعه ارتباط برقرار نکند، باید انتظار دو گام به پس را داشته باشند. باید از چنبره مفاهیم خودساختهای مثل پوپولیسم خارج بشوند و اسیر مفاهیم و آموزههای دهه ۳۰ و ۴۰ مارکسیستی نباشند و خارج شوند. بدانند که پوپولیسم امروز معنای دیگری پیدا کرده است. پوپولیسم امروز جنبش مترقی پستمدرن است. بنابراین تلاش کنیم با تودههای مردم رابطه برقرار کنیم، تمرکز خود را از نخبگان کمتر کنیم، نهاینکه عبور کنیم، اما نیمنگاهی هم به تودههای مردم داشته باشیم. وقتی به جامعه و مردم میاندیشیم، تلاش کنیم این اندیشیدن، انضمامی باشد. در این صورت ما میتوانیم تاریخ آینده خود را بسازیم.
من بهعنوان یک دانشآموز سیاست میخواهم بگویم که فردای بعد از این وقایع در کشور ما، فردای دیگری است. بیتردید، تاریخ ما با این وقایع ورق میخورد. اگر میخواهیم این فردا، آنگونه رخ بنماید که ما میپسندیم و رخ زیبای خود را به ما نشان دهد، نباید همانگونه که گفتم، با بهمحاقرفتن وقایع، ما نیز به تعطیلات تاریخی برویم. کار ما به صورت جدی از حالا شروع شده است. اگر در تعطیلات تاریخی هم بودیم، باید این تعطیلات را رها کنیم و برگردیم. بنشینیم و ببینیم چگونه میتوانیم تدبیر و تمهید کنیم که این وقایع ققنوسوار از خاکستر خود برنخیزد.
منبع: روزنامه شرق