چکیده:
این مقاله گزارش مختصری است دربارۀ ماهیت یک استدلال استعلایی، مهم ترین هدف به کارگیری آن و کاربردهای گوناگون آن. در این راستا ابتدا سعی شده است مفهوم و ماهیت استدلال استعلایی برای خواننده روشن شود. به این منظور در بخش اول صورت منطقی یک استدلال استعلایی ارائه شده و بر شرطی ضروری که در این استدلال نهفته است، تأکید شده است. سپس، مهمترین هدف از طرح یک استدلال استعلایی توضیح داده شده است. سرانجام، انواع کاربرد این نوع از استدلال واکاوی شده است. در این زمینه چهار نوع از کاربردهای متداول استدلال استعلایی که عبارتند از استدلال استعلایی معطوف به صدق، استدلال استعلایی معطوف به باور، استدلال استعلایی معطوف به تجربه و استدلال استعلایی معطوف به مفهوم مورد بررسی قرار گرفته و از یکدیگر متمایز شده اند.
واژگان کلیدی: استدلال استعلایی، شرط ضروری، شک گرایی
مقدمه:
برای شناخت ماهیت مفهوم استعلایی، در ابتدا واژه «متعال»”[۱] مورد بررسی قرار می گیرد چرا که به علت شباهت آوایی این واژه با واژه «استعلایی» در زبان انگلیسی، مفهومی شناخته شدهتر است. هر چند هرگز نباید مفهوم متعال را با مفهوم استعلایی یکسان در نظر گرفت.
واژه «متعال(ترانسندنت)» از ریشه یونانی ترانسندره[۲] گرفته شده است که به معنای فرارفتن و از حدگذشتن است. منظور از حد گذشتن در اینجا، فرارفتن از حدو مرز واقعیت تجربی است که انسان در جهان پیرامون خود، آن را با حواس پنجگانه درک می کند. برای مثال مفهومی چون خدا مفهومی متعال است زیرا درک آن فراتر از مرزهای تجربه حسی انسان قرار دارد.[۳] اما تعریف استدلال استعلایی از نظر فلسفی به علت تعدد تعاریف انجام شده و ابهامات موجود در این تعاریف، چندان ساده نیست. [۴]
۱-۱. مفهوم و ماهیت استدلال استعلایی
مطابق با تصور متعارف، استدلالهای استعلایی[۵] دربرگیرندۀ ادعای متمایزی نسبت به انواع دیگر استدلالها هستند. در شرایطی که پدیده X موضوع مورد بررسی است، هدف از طرح یک استدلال استعلایی این ادعا است که Y شرط ضروری برای امکان پذیری پدیده X است. این استدلال به طور منطقی این نتیجه را در بردارد که پدیدۀ X امکان پذیر نیست مگر آنکه شرط Y برقرار باشد.
برای ورود به بحث اصلی در ابتدا باید گفت که فلاسفه معمولاً سؤالهایی شبیه به «چه شرایطی برای امکان پذیر بودن x لازم است ؟» را به کانت و روش شناسی فلسفی جدید کانت یعنی استدلال استعلایی او ربط میدهند.[۶] در حقیقت، در استدلالهای استعلایی، در این مورد بحث می شود که پدیده معین X باید شرایط ضروری معین Y را داشته باشد.[۷] در این زمینه والش[۸] یک استدلال استعلایی را به این صورت توصیف میکند:
یک استدلال استعلایی از الگویی پیروی میکند که قیاسی است. این استدلال ابتدا بیان میکند که P نمی تواند صادق باشد مگر اینکه Q صادق باشد. سپس با بیان صدق P ادامه مییابد و سرانجام نتیجه میگیرد که Q نیز باید صادق باشد. [۹]
لفظ “مگر” در تعریف استدلال استعلایی اهمیت قابل توجهی دارد. کاربرد این لفظ به این معناست که تا گزاره Q صادق نباشد، گزاره P نمی تواند صادق باشد. به نظر میرسد آنچه والش به آن اشاره کرده است، همان چیزی است که یک استدلال استعلایی را از دیگر استدلالها متمایز میکند. باید به این نکته توجه شود که این وجه تمایز از صورت منطقی خاصِ استدلال استعلایی که می تواند به صورت قاعده منطقی وضع مقدم[۱۰] بیان شود، ناشی نمیشود:
۱) P→Q
۲) P
——
۳) Q
بلکه یک استدلال استعلایی به دلیل اصل منطقی عکس نقیض ( ~Q → ~P ) است که از دیگر استعلال ها متمایز می شود؛ این بدان معناست که اگر گزارۀ Q صادق نباشد، گزارۀ P صادق نخواهد بود.
همچنین در استدلال بالا مقدمه دوم (P) حاوی گزارهای است. برای مثال دربرگیرندۀ چنین گزارهای است:«من تجربهای دارم». این مقدمه از نظر فلسفی گزاره مناقشه آمیزی نیست؛ یعنی بدیهی است و حتی از نظر سرسختترین شکاکان[۱۱] نیز به ندرت مورد شک قرار می گیرد. اما هنگامی که P درون این استدلال استعلایی قرار میگیرد، نشان می دهد صدق این گزاره به صدق گزاره دیگری نیاز دارد.[۱۲]
۱-۲. هدف از استدلال استعلایی
برخی ادعا کردهاند که هدف از طرح استدلالهای استعلایی، پاسخ گویی به شکگرایی است. برای بررسی این ادعا نیاز است تا به توضیح بیشتری در این زمینه پرداختهشود. در صورتِ استدلالی که در قسمت قبلی(۱-۱) بیان شد، مقدمه دومP)) گزارهای را بیان میکند. همانطور که گفته شد ادعا میشود که این مقدمه توسط سرسختترین شکگرایان هم قابل قبول و بدیهی است. همچنین در این رابطه مطابق با توضیحات قبلی، مقدمه اول (P®Q) طرح شده است تا نشان دهد شرطی ضروری وجود دارد(Q) که باید حاصل شود تا مقدمه دوم(P) پدید آید. حال بر اساس دیدگاه معرفتگرایانی همچون استرن و موافقان با او، از آنجا که شکاکان مقدمه دوم را قبول دارند، ملزم هستند که شرط ضروری مقدمه دوم یعنی Q را نیز قبول کنند. اما این درست همان شرط ضروریایست که معمولاً توسط شکاکان رد میشود. در نتیجه از نظر این معرفتگرایان هدف از استدلال استعلایی آن است که این نکته را نشان دهد که موقعیت شکگرایی متناقض[۱۳] است. یعنی ترسیم موقعیتی که درآن شکاکان شرط ضروری(Q) را برای آنچه که قبول دارند(P) رد میکنند. به عبارت دیگر، این استدلال می خواهد نشان دهد شکاکان قصد دارند در چیزی شک بورزند که به طور منطقی و قابل فهمی نمیتوانند در آن شک کنند.[۱۴] این مبحث همواره بسیار در شاخۀ معرفتشناسی مورد مناقشه بوده است و فلاسفۀ بسیاری در این زمینه نظریهپردازی کردهاند. برای نمونه میتوان به نظریههای ضد شکاکانۀ فیلسوفانی همچون امانوئل کانت و دونالد دویدسون(فیلسوف معاصر تحلیلی) اشاره کرد. آنها با بهرهگیری از استدلالهای استعلایی به مقابله با شکاکیت پرداخته اند.[۱۵]
۱-۲-۱. کاربردهای استدلال استعلایی
با توجه به توضیحاتی که درباره ماهیت استدلال استعلایی و شرطی ضروری که در لفظ “مگر” مستتر است داده شد، توضیح چهار کاربرد استدلال استعلایی، با توجه به دستهبندی که توسط استرن[۱۶] و تونر[۱۷] انجام شده است، آسان میشود.[۱۸]
از نظر آنها کاربرد استدلالهای استعلایی چهار گونه است: استدلالهای استعلایی معطوف به صدق[۱۹]، استدلالهای استعلایی معطوف به باور[۲۰]، استدلالهای استعلایی معطوف به تجربه[۲۱] و استدلالهای استعلایی معطوف به مفهوم[۲۲]. در ادامه به ترتیب به توضیح هریک از این کاربردها پرداخته میشود.
لازم به ذکر است که در این دسته بندی، شکل کلی استدلالهای استعلایی را به صورت زیر در نظر گرفته و متعاقبا چهار نوع کاربرد ذیل متمایز می شوند:
X” امکان ندارد مگر آنکه »Y: A
الف. استدلال استعلایی معطوف به صدق:
A یک استدلال استعلایی معطوف به صدق است، در حالتی که Y واقعیتی غیر روانی[۲۳] یا وضعی از امور[۲۴] است و شرطی ضروری است برای X. در این حالت X می تواند تجربه یا زبان یا چیزهای دیگر باشد. برای مثال اگر ادعا شود “برای اینکه تجربه ممکن باشد، باید اشیاء فیزیکی وجود داشته باشند”.
ب. استدلال استعلایی معطوف به باور:
A یک استدلال استعلایی معطوف به باور است، در حالتی که Y یک باور است و شرطی ضروری است برای X. در این حالت X میتواند تجربه یا زبان یا باورهای دیگر باشد. برای مثال اگر ادعا شود “برای اینکه اشخاص باورهایی درباره حالات ذهنی خودشان داشته باشند، آنها باید باور داشته باشند که جهان خارج وجود دارد”.
ج. استدلال استعلایی معطوف به تجربه:
A یک استدلال استعلایی معطوف به تجربه است، در حالتی که Y تجربهای است و شرطی ضروری است برای X. در این حالت X می تواند تجربه، زبان، باور یا تجربهای از نوع دیگر باشد. برای مثال اگر ادعا شود “برای اینکه اشخاص احساسات و تأثرات ذهنی داشته باشند، باید تجاربی از جهان خارج داشته باشند”.
د. استدلال استعلایی معطوف به مفهوم:
A یک استدلال استعلایی معطوف به مفهوم است، در حالتی که Y در نتیجه بافتی معین شود که در آن کاربر توانایی به کارگیری مفهوم C را کسب کرده باشد. در این استدلال Y شرطی ضروری برای X و X کسب توانایی به کارگیری مفهوم C در همه حال و C یک مفهوم است. برای مثال اگر ادعا شود «برای اینکه اشخاص یاد بگیرند که چگونه مفهوم درد را در همه حال به کاربرند، باید توانایی به کارگیری آن مفهوم را در بافتی که خودشان و دیگران قراردارند کسب کرده باشند».
در اینجا با بهکارگیری صورت قاعده منطقی وضع مقدم برای دو مثالی که توسط استرن طرح شده است، خواهیم دید که هر دو ازصورت منطقی یکسانی پیروی میکنند. مثال اول استدلال استعلایی معطوف به صدق است. مقدمههای آن عبارتند از:
«برای اینکه تجربه ممکن باشد، باید اشیاء فیزیکی وجود داشته باشند».
صورت منطقی آن عبارتست از: ۱) P→Q
«من تجربه ای دارم»
صورت منطقی آن عبارتست از: ۲) P
بنابراین، «اشیاء فیزیکی وجود دارند»
صورت منطقی آن عبارتست از: ۳) Q
بنابراین صورت منطقی استدلال استعلایی معطوف به صدق، به این صورت است:
۱) P→Q
۲) P
——
۳) Q
مثال دوم استدلال استعلایی معطوف به تجربه است. مقدمههای آن عبارتند از:
«برای اینکه اشخاص احساسات و تاثرات ذهنی داشته باشند، آنها باید تجاربی از جهان خارج داشته باشند».
صورت منطقی آن عبارتست از: ۱) P→Q
«من احساسات یا تأثراتی ذهنی دارم»
صورت منطقی آن عبارتست از: ۲) P
بنابراین، «من جهان خارج را تجربه کرده ام »
صورت منطقی آن عبارتست از: ۳) Q
بنابراین صورت منطقی استدلال استعلایی معطوف به تجربه نیز به این صورت است:
۱) P→Q
۲) P
——
۳) Q
در پایان می توان گفت استرن و موافقان او با به کارگیری صورت منطقی فوق برای استدلالهای استعلایی در جستجوی این بودند که بتوانند در برابر حملات شکگرایی مصون باشند[۲۵] و همانطور که شرح داده شد از نظر آنها در نظر گرفتن چنین صورت منطقیای برای استدلال استعلایی، شک گرایی را در موقعیتی متناقض قرار می دهد.[۲۶]
- لودویک، رالف، ۱۳۸۷، راهنمای مطالعۀ سنجش خرد ناب، ترجمۀ رحمان افشاری، تهران: مهراندیش.
- Carpenter, A. (2003). “Davidson’s transcendental argumentation.” In J. Malpas (Ed.), From Kant to Davidson: philosophy and the idea of the Transcendental. London: Routledge.
- Mendola, J. (1995). “Transcendental Arguments.” In J. K. Sosa (Ed.), A Companion to Metaphysics. Oxford: Blackwell.
- Putnam, H. (1981). “Brains in a Vat.” In Reason, Truth and History (pp. 1-21). Cambridge: Cambridge University Press.
- Walsh, W. (1975). Kant’s Criticism of Metaphysics. Edinburg: Edinburg University Press.
- Stern, R. (2000). Transcendental Arguments and Scepticism, Answering the Question of Justification. Oxford: Claredon Press.
- Tonner, P. (2011). “Kant and Transcendental Arguments: a question of interpretation” In Gnosis۹ (۱).
پی نوشت ها:
[۱] transcendent
[۲] transcendere
[۳] برای توضیح بیشتر مفهوم استعلایی در فلسفه کانت نگاه کنید به رالف لودویگ۱۳۸۷، صص. ۶۳-۶۵
[۴] در تعریف استدلال استعلایی چنین دشواریهایی در کار کانت نیز دیده میشود.
[۵] Transcendental arguments
[۶] Carpenter 2003, p. 219
[۷] Mendola 1995, p. 497
[۸] Walsh
[۹] Walsh 1975, p. 101
[۱۰] the modus ponens
[۱۱] skeptics
[۱۲] Walsh 1975, p. 101
[۱۳] inconsistent
[۱۴] Tonner 2007, p. 4
[۱۵] در این زمینه ببینید: Carpenter 2003, Tonner 2007
[۱۶] Stern 2000, pp.10-11
[۱۷] Tonner 2007, pp. 5-7
[۱۸] این دسته بندی ابتدا توسط استرن انجام شده، سپس تونر در مقاله خود با اشاره به این دسته بندی، آن را تائید و از آن استفاده می کند.
[۱۹] truth-directed transcendental argument
[۲۰]belief-directedtranscendental argument
[۲۱]experience-directed transcendental argument
[۲۲]concept-directed transcendental argument
[۲۳] non-psychological
[۲۴] state of affairs
[۲۵] Tonner 2007, pp. 5-6
[۲۶] در برابر این استدلال، شکگرایان فرضیۀ مغز درون خمره را مطرح می کنند. فرضیه مغز درون خمره شکل نوین فرضیه روح خبیث دکارت است که به طور کلی میان فلاسفه مشهور بوده است. اما احتمالاً پاتنم برای اولین بار این فرضیه را به طور کامل دریک مقاله فلسفی مطرح ساخته است. پاتنم فرضیه مغز درون خمره را چنین شرح می دهد:
تصور کنید، مغزی هستید که در یک عمل جراحی توسط یک دانشمند خبیث از بدن جدا شده و درون خمره حاوی ماده مغذی(برای ادامه ی حیات) به حالت معلق قرار داده شده است و پایانه های عصبی آن به یک رایانه فوق پیشرفته متصل شده است که موجب می شود تصور کنید همه چیز طبیعی است. در این موقعیت تمام آنچه توسط حواس خود ادراک می کنید نتیجه تحریکات الکترونیکی است که توسط ابر رایانه مذکور ایجاد شده است و به پایانه های عصبی منتقل میشوند. به این ترتیب ما دچار این توهم می شویم که همه چیز روال طبیعی خود را دارد و واقعی است.( ببینید Putnam 1981, pp. 1-21)
2 پاسخ
با عرض سلام و تقدیم احترام،
پیشنهاد یک ایده برای عبور از مرز تجربه و دست یابی ؛ لمس ؛ احساس و درک آنسوی واقعیت عینی. سوال : آیا یک مرد و یک زن توسط طبیعت و یا از طرف خداوند برای همیشه محکوم به داشتن یک سرنوشت جنسی اند ؟ ادیان به ما می آموزند که یک مرد و یک زن تنها دارای یک سرنوشت جنسی به شکل ” یا مرد و یا زن ” می باشند و بیشتر از این از لحاظ جنسی از حق و حقوق بیشتری برخوردار نیستند! طبق باور ادیان ابراهیمی بخصوص دین اسلام پس از مرگ یک مرد و یک زن بصورت همان مرد و زن وارد عالم برزخ میشوند و پس از آن در روز قیامت به شکل همان مرد و همان زن از دادگاه الاهی عبور می کنند و پس از دریافت نامه اعمال از روی پل صراط عبور می کنند و یا وارد بهشت می شوند و یا طعمه شعله های سوزان آتش جهنم میگردند. لذا این باور دینی بطور غیر مستقیم به مخاطب یا شنونده این حقیقت را القاء میکند که انسان تنها دارای یک سرنوشت جنسی می باشد. حال اگر ثابت شود که افراد انسانی تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی نبوده بلکه بیشتر از یکی. آنگاه بدون مناقشه و رو در رویی و راه اندازی دعوا و مرافعه با اندیشمندان دینی ، پایه های باور آنها به لرزه خواهد افتاد، بدون اینکه پیشاپیش چنین قصد و هدف و نیتی داشته بوده باشیم. سوال : آیا یک مرد از این حق بنیادی طبیعی یا الاهی برخوردار نمی باشد که حیات خودرا یک بار در قالب جسمانی مردانه و یک بار در قالب جسمانی زنانه ، هردو بار با بدن های مادی و در دو نظم و سامان طبیعی و کیهانی مادی تجربه نماید ؟ این سوال در مورد زن هم درست به همین ترتیب طرح میگردد. سوال استعلایی تر : آیا یک مرد از این حق بنیادی طبیعی و یا الاهی برخوردار نمی باشد که حیات خودرا یک بار در قالب جسمانی مردانه و یک بار در قالب جسمانی زنانه، هردو بار با بدن روحی در دو نظم و سامان طبیعی و کیهانی روحی تجربه نماید ؟ این سوال استعلایی تر هم در مورد زن درست به همان ترتیب طرح میگردد. سوال استعلایی تر یا آنسوی تر از سوال استعلایی بالا : آیا یک مرد از این حق بنیادی طبیعی و یا الاهی برخوردار نمی باشد که حیات خودرا یک بار بصورت دوقلوی مذکر هم جنس یا هموگن خویش ( مرد – مرد ) و بار دیگر بصورت دوقلوی موئنث همجنس خویش ( زن – زن ) و بار سوم بصورت دوقلوی غیر هم جنس خویش ( مرد – زن ) و هر سه بار با بدن های روحی و در سه نظم و سامان طبیعت و کیهان روحی تجربه نماید و مزه زوجیت با خود و عشق خویشتن را بچشد ؟ این سوال در مورد زن هم درست به همان ترتیب قابل طرح می باشد. در چهار حیات اولی تنها دو نوع سرنوشت جنسی و عشقی ساری و جاری می شوند و مزه های زوجیت با غیر و عشق به غیر تجربه میگردند. سوال استعلایی : زن و مرد از لحاظ کالبدی و جنسیت چگونه به همدیگر استحاله می یابند؟ و یا تبدیل اصل دیالکتیکی ضدین به همدیگر چگونه تحقق می یابد ؟ در این حیات و در این عالم تاکنون تجربه به ما نشان نداده است که چنین استحاله و یا تبدیل استعلایی امکان پذیر می باشد. به استثنای عملیات جراحی مصنوعی تبدیل جنسیت عده قلیل و انگشت شماری افراد انسانی تحت عنوان ” ترانس جندا” توسط بعضی از جراحان. میتوان باور و یقین داشت که طبیعت و کیهان و یا خداوند چنین عملیات جراحی را بطور کاملا طبیعی روی افراد انسانی انجام خواهند داد و آنهم بدون درد کشیدن زیر تیغ پزشکی. این استحاله ها از طریق وقوع قیامت ها یا مه بانگ های متوالی هفتگانه و بیشمار بر اثر نوسانات متواتر یا پی در پی ؛ باز و بسته شدن ؛ قبض و بسط ؛ دَم و باز دَم و یا انقباض و انبساط کیهانی به وقوع می پیوندند و آنهم در چهارچوب یک طرح مطلق خلقت و آفرینش و براساس مفاد ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن. هستی های محدود و متناهی در چهار چوب های مکانی سه بعدی و مسدود و نفوذ ناپذیر خویش دارای یک حرکت دوجهته می باشند ؛ یکی سیر نزولی و دیگری سیر صعودی. بر اساس سرنوشت های پنجگانه جنسی و عشقی که در بالا بطور اختصار به آن اشاره شد، تعداد منازل ؛ وادی ها ؛ شهر های عشق و یا ایستگاه های نیم سفر های نزولی و صعودی هرکدام هفت عدد می باشند. در سیر صعودی همان منازل هفتگانه بطور مطلقا برابر و همسان تکرار میگردند. بنابر این سماوات سبعه یا آسمان های هفتگانه دین مبین اسلام و عوالم هفتگانه عارفان و حکیمان دینی بطور همزمان و به شکل طبقه بر طبقه وجود ندارند بلکه در طول زمان پشت سر هم از طریق بالا ایجاد یا آفریده می شوند. معاد در اصل و ریشه به معنای عودت کردن یا رجعت و بازگشت به حالت ایده آل بهشتی اولیه هستی که در مبداء و قبل از آغاز سفر خلقت و آفرینش موجود بوده است و این برگشت از طریق وقوع قیامت ها یا مهبانگ های هفتگانه متوالی و بیشمار صورت خواهد پذیرفت و نه از طریق رستاخیز مردگان از قبور در یوم القیامه یا روز آخرت . هیچ انسانی و هیچ گاه توسط خداوند متعال مورد استنطاق ؛ بازجویی ؛ باز پرسی ؛ ملامت و سرزنش قرار نخواهد گرفت و هیچ انسانی به عذاب جهنمی محکوم نخواهد گردید. عشق خداوند مطلق و بیکران است و بدون قید و شرط و یکطرفه مشمول حال کلیه اجزاء کل میگردد و ازطرف اجزاء هیچگونه نیازی به پاسخگویی ندارد . خلاصه اینکه سعادت و خوشبختی اُخروی و یا نهائی و غائی کلیه افراد انسانی بطور کامل مبّرا و پاکیزه از اثرات مثبت و منفی اعمال نیک و بد حیات های بیشمار دنیوی می باشند. خواننده گرامی از طریق مطالعه این متن ساده، حتما به یک حقیقت استعلایی یا آنسویی دیگر هم دست یافته است که کلیه افراد انسانی بر خلاف تصور خاص و عام، تنها دارای یک من یا یک خویشتن و یا یک نفس واحد و یگانه و منحصر بفرد نیستند بلکه ۱۰ تا ، که میتوان آنها را نفوس عشره یا خویشتن های دهگانه نامید. در طول سفر خلقت و در منازل هفتگانه نزولی و صعودی همیشه یکی یا دو تا از آنها به ظهور می رسند و واقعیت عینی را مشاهده و تجربه میکنند و هشت یا نُه تا از آنها بصورت قوای محض ؛ امکانات بالقوه ؛ صِوَر ذهنی و یا الگوهای ثابت یا موجودات مجرد استعلایی ( در پشت پرده واقعیت ) در بطن و پیکره خمیرمایه واحد و یگانه و تثلیثی ماده – روح – روان موجود اند و نه خارج از واقعیت و یا در ورای واقعیت. در کلیه جهان موازی که تاکنون در پهنه بیکرانی و بینهایت آفریده شده اند و در جهان هاییکه در آینده خلق خواهند گردید، روند حرکت دوجهته نزولی و صعودی هستی های محدود و متناهی بر همین منوال است که در بالا بطور اختصار به استظهار رسید یعنی مطلقا همسان . یک نکته حساس دیگر : نفس های استعلایی با بدن و طبیعت هیچگونه عمل و عکس العملی ندارند و هیچگونه رابطه ای بین آنها و نفس بیدار و تجربی برقرار نیست و همه آنها از حیات روئیای در سطح کمال برخوردارند که پر از لذت و شادی و سعادت و احساس خوشبختی است و لذا دوست ندارند که از خواب مرگ بیدار شوند. اما هرکدام به نوبه خاص و ویژه خویش و در منزل مربوط به خود بالاجبار بیدار خواهند شد و جای من بیدار و تجربی را خواهند گرفت. این من تجربی پس از مرگ به خواب ژرف مرگ فرو خواهد رفت و وارد عالم روئیا خواهد گردید و تا تولد مجدد از حیات روئیای در سطح کمال برخوردار خواهد گردید. در طول خواب مرگ کلیه آرزوهای نیک هرفرد انسانی برآورده خواهد شد و از آنجاییکه این برآورده شدن از جنس روئیا می باشد، هیچ گونه ضرر و زیانی به موجودات روئیای دیگر نخواهد رساند. از این به بعد به زبان ساده و عامیانه میتوان عبارت ساده زیر را بخاطر سپرد : خداوند متعال در حالت کمال ایده آل بهشتی ، هر فرد انسانی را از پنج آدم و پنج حوای خودی آفریده است یعنی یک خانواده انفرادی ۱۰ عضوی .در پایان بهتر است که به یک نکته مهم اشاره کنم و آن اینکه اگر فلسفه علمی با اتکا به شناخت و دانش علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات، وجود خداوند را به اثبات برساند، چنین اثباتی دال بر حقانیت معارف وحیانی دینی نخواهد بود.
به جای واژه استعلا میتوان از واژه ” آنسوی ” استفاده کرد. به عنوان مثال ترانس آتلانتیک به معنای آنسوی اقیانوس اطلس می باشد که از پایگاه اروپا به قاره آمریکا اطلاق می شود. منظور کانت از واژه ” آنسوی ” اشاره به آنطرف واقعیت عینی است و آنهم نه به صورت جدا از واقعیت و در ورای آن به شکل ماوراء طبیعت بلکه به صورت قوای محض؛ امکانات بالقوه و الگوهای ثابت در بطن و پیکره خمیر مایه واقعیت عینی که دارای زمان و مکان خاص و ویژه و معینی نیستند و خارج از مشمولیت گذر زمان و تغییر و تحول و تکامل اند. اما در فضای سه بعدی مکان و در بستر زمان بهمراه کل واقعیت عینی به سمت و سوی آینده و تولد یافتن و به ظهور رسیدن و به فعلیت در آمدن در حرکت اند و هرکدام در چهارچوب زنجیره علت و معلول با فراهم شدن شرائط و مقتضیات ضروری در زمان و مکان ویژه خاص خود پدیدار خواهند گشت و مشمول حال تغییر و تحول و تکامل و گذر زمان خواهند گردید و پس از مرگ دوباره به قوه محض؛ امکان بالقوه و الگوی ثابت تبدیل خواهند شد و بهمراه خمیر مایه واقعیت عینی در بستر زمان به سوی تولد های مجدد حرکت داده خواهند شد. در اینجا بهتر است که به این نکته حساس توجه داشته باشیم که تولد های مجدد، دیگر در این عالم واقعی – شهودی اتفاق نمی افتند بلکه در عوالم واقعی – شهودی بعدی که از طریق وقوع مه بانگ های متوالی از نو ایجاد یا آفریده خواهند گردید. کانت و فلاسفه ماقبل و مابعد او از نوسانات کیهانی و متعاقب آن ، وقوع مه بانگ های متوالی بی اطلاع بوده اند و لذا نتوانسته اند معنی واژه ” آنسوی ” را به روشنی تبیین نمایند. هندوان باستان اولین قومی اند که زنجیره تولد و مرگ را کشف نمودند، اما به علت عدم آگاهی از نوسانات کیهانی و متعاقب آن، تسلسل تولد و مرگ کیهان، کلمه مرگ را از زنجیره حذف نمودند و زنجیره تولد های مجدد را از طریق حلول روان تبیین نمودند که حقیقت ندارد. انسان اندیشمند عصر جدید حداقل با نوسانات کیهانی آشنا گردیده است و اگر بخواهد می تواند این دو زنجیره را بر روی هم نهد و توالی و تکرار تولد و مرگ های انسان و موجودات زنده و غیر زنده را همگام و همراه تولد و مرگ های پی در پی کیهان نماید و اصل تکامل و سیر و سلوک انسان را به سوی کمال مطلق فراموش نکند که مثل نیچه به تکرار مکررات جاودانه ( بدون تکامل ) باور پیدا کند. در مورد قوای محض و امکانات بالقوه و الگو های ثابت ، یک مثال می آورم : جمعیت انسان در حال حاضر حدود هفت میلیارد می باشد. همه این افراد انسانی از نوزادی که امروز متولد شده است تا افراد سالخورده ظرف یک قرن یا صد سال آینده خواهند مرد به استثنای عده قلیل و انگشت شماری از نوزادان امروز که بیشتر از صد سال عمر خواهند کرد. در عوض شاید بیشتر از هشت یا نُه میلیارد انسان نو جانشین آنان خواهند شد. حال از خود به پرسید که این انسان های نو که هنوز متولد نشده اند و در آینده خواهند شد، در حال حاظر در کجا می باشند ؟ آیا در عالم غیب به سر می برند ؟ عقول آنان در عالم عقل و نفوس آنان در عالم نفوس و خمیر مایه کالبد آنها در عالم ناسوت و یا عالم طبیعت و محسوسات ؟ یا اینکه کلیه موجودیت آنان در همین خمیر مایه واحد و یگانه و تثلیثی ماده – روح – روان به شکل قوای محض؛ امکانات بالقوه و الگو های ثابت موجود اند. خداوند متعال در لحظه حال در همین جا و در پهنه هستی بیکران بطور مطلقا همزمان و در عین واحد هم ظهور واقعی و عینی است و هم حضور حقیقی و غیبی دارد. بخش حقیقی و غیبی خداوند جدا از واقعیت عینی و در ورای آن قرار ندارد بلکه در بطن و پیکره خمیر مایه آن، زیرا غیر از این جهان در پهنه بیکرانی و بینهایت جهان های موازی و بیشماری وجود دارند که از لحاظ فرم یا شکل و محتوا با این جهان مطلقا برابر و یکسان اند. فلاسفه یا حکیمان عصر جدید چه شرقی و چه غربی که در صدد کشف و لمس و احساس و درک حقیقت اند، اگر نتوانند که مفهوم خدا را از اسارت دین و مذهب نجات دهند، هرگز قادر نخواهند بود که به حقایق غائی و نهائی دست یابند. دین داران در طول تاریخ تاکنون در باطن هیچگونه میلی به سمت شناخت انسان ، حقیقت و خداوند نداشته اند بلکه فقط حفظ یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی – مذهبی و حفظ و نگاهداری و بقاء نام و آثار وحیانی ؛ حدیثی و روایی بنیان گذاران ادیان و مخترعین یوغ ها در زبان و ذهن انسان و حافظه و خاطره تاریخ را وظیفه اصلی خود دانسته اند.
نظریه علمی مه بانگ هنوز دوران طفولیت و شیر خوارگی را طی می کند و تا رسیدن به سن بلوغ و انسجام یافتن به گذر چندین قرن یا یکی دو هزاره زمان نیاز خواهد داشت که به یک باور عمومی و یک جهان بینی علمی واحد تبدیل شود و جایگزین اعتقادات و باور های دینی – مذهبی فعلی گردد. لذا این تئوری علمی به غایت شناسی نیازمند است و از حکیمان و اندیشمندان دینی نباید انتظار چنین امری را داشته باشیم، زیرا اندیشمندان دینی وابسته به معارف وحیانی و حدیثی و روایی اند و نمیتوانند در خارج از چنین حصار های تنگی به حقیقت و خداوند بیندیشند.
دیدگاهها بستهاند.