سایه هیچ(۱)
یوهان وُلفگانگ فُن گوته
ترجمه: علی صنایعی(۲)
طالبِ «هیچ» گشتهام؛
زین سان،
موزون شده با من این جهان؛
وانکس که توانَد یاری دهد مرا،
گام نهد در این سَرا،
تا کوزه دُردی(۳)
سَرکشیم رقصکُنان؛
در آغاز، اما،
طالبِ ثروت بودم؛
زین سان،
بهجت و عزّت نمودم قربان؛
به هر سو، سکّهای غلتان؛
و من، تنها، پِیَش حیران؛
گشودم دست را خواهان؛
ندیدم هیچ، الّا:
تهی جامی، پُر از اندوهِ سرگردان؛
بِشُد پس بر زنان مِیلم؛
بِکرد سیلابِ غم ویران، جانِ پُر مِهرم؛
به یک سو بود تشویشِ بیوفا یاری؛
به سویی
حسرتِ زیر و زبر در کلبه احزان؛
بِبَستم رخت، بر قهر،
بگفتم تَرک، آن شهر؛
لیک، افسوس
نه طعامی،
نه شرابی،
و نه یاری که بُوَد مرهمِ دردِ مُضمَر؛
پس نهادم روی بر شهرت؛
و بدیدم خویش در خلوت:
که قصرِ اَمَل، سُست بنیادست،
و عروسِ شهرت، در عقدِ بسی دامادست(۴)؛
زین سان،
بُخل و صد کینه
روی بنمود بر غمِ دیرینه؛
پس به دستان
تیغِ آخته صد هزار،
کمر بسته او را کنم کارزار(۵)؛
شعلهها تاخته بر سَرِ دشمنان،
ظفر گشته نزدیک بر اهریمنان؛
و لیکن چه سود و چه جای امید،
که شد رنج و درد بر دل مزید؛
و اما کنون:
طالبِ «هیچ» گشتهام؛
زین سان،
موزون شده با من این جهان؛
روی بنهاد ضیافت به نهان؛
و من،
کوزه دُردی
سَرمیکشم رقصکُنان.
_________
پانوشتها:
۱. عنوانی که یوهان وُلفگانگ فُن گوته (۱۸۳۲-۱۷۴۹)، شاعر تراز اول آلمانی، برای شعر خویش برگزیده، عبارت است از
Vanitas! Vanitatum Vanitas!
که عبارتی لاتین است و ترجمه انگلیسی آن
Vanity! Vanity of Vanities!
خواهد بود. این شعر که در اواخر دهه پنجم زندگی شاعر سروده شده، شرح تجربه بیقراری وی از غم جهان گذران است. گوته در این شعر، دنیا را جای آرمیدن نمیبیند و آن را سزاوار دل بستن نمیداند. از آنجایی که او شرط موزون گشتنِ چنین دنیایی با آدمی و شادمان زیستن را در طلبِ «هیچ» میداند، عنوان شعر را «سایه هیچ» برگزیدم که برگرفته از بیتی از خاقانی است:
«هیچ» اگر سایه پذیرد، منم آن «سایه هیچ»
که مرا نام نـــه در دفتـــر اشیـــــا شنوند.
ترجمه این شعر از روی نسخه آلمانی آن که در کتاب زیر ثبت گشته، صورت گرفته است:
P. Carus, Goethe with Special Consideration of his Philosophy (The Open Court Publishing Company, Chicago-London, 1915);
در برگرداندن شعر از آلمانی به فارسی، همچنین چند ترجمه انگلیسی که توسط P. Carus، J.S. Dwight، Wm. Flygare و E.A. Bowring عرضه گشته، مطمح نظر قرار گرفته است.
انگیزه اصلی این ترجمه، هنگامی در من ریشه دواند که مشغول خواندن کتاب در باب حکمت زندگی (Aphorismen zur Lebensweisheit)، اثر مهم فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸)، بودم. در آن کتاب، شوپنهاور به تفاریق از گوته و آثار او یاد میکند و در فصل پنجم کتاب، به شعر مذکور اشارت میرود.
در مقالهای مبسوط، که به زودی منتشر میگردد، به شرح این شعر، نسبت آن با شوپنهاور و همچنین بررسی احوال اگزیستانسیل این شاعر تراز اول آلمانی خواهم پرداخت.
۲. ترجمه این اثر هنری را به همسر و همسفر عزیزم، بُشری، تقدیم میکنم. در برگرداندن این شعر، از نکته سنجیهای خانم پروفسور رِیمارا رُسلر (R. Roessler)، استاد بازنشسته دانشگاه توبینگن، بسیار بهره بردم. از این بابت از ایشان صمیمانه سپاسگزارم.
۳. عبارت «کوزه دُردی» را معادلی فارسی برای ‘Neige Wein’ قرار دادم، که برگرفته از مطلع غزلی ناب از عطار نیشابوری است:
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پایکوبــان کوزه دُردی به دست.
۴. عبارات «قصر امل سست بنیادست» و «عروس شهرت، در عقد بسی دامادست» برگرفته از دوبیت از غزلی ناب از حافظ است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیـار بـاده که بنیــاد عُمر بــر بـادست
مجو درستی عهـد از جهـان سست نهاد
که این عجوز عروس هــــزار دامادست؛
همچنین در انتخاب عبارت دوم، بیت زیر از خواجوی کرمانی نیز مورد توجه قرار گرفته است:
دل در این پیـــرزن عشـــوهگر دهـــر مَبَند
کاین عروسی است که در عقد بسی دامادست.
۵. عبارت «کمر بسته او را کنم کارزار» برگرفته از بیتی از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی است:
چو خواهد ز هر کشوری صد هزار
کمر بستــــه او را کنـــد کارزار.
یک پاسخ
بر دهر مزن طعنه ای
گر نه کافر بنده ای
چون رب بود روزگار
هستی بروست استوار
غنی باشد هم ز تو
راه طغیان پس مرو
مزرعه دان دنیا را
بدرو ز آن عقبا را
فقط مجو بهر خویش
دیگر را جو بلکه بیش
چو حکمتست در عمرت
زنهار گریز از عطلت
حق کافرید گیتی را
نهاد در آن نیکی را
از آن بهتر نی ممکن
حق را بباش پس مؤمن
شکر نعمت برگزار
تا برشود از شمار
گر بگیری کفر به پیش
از خیر بری دست خویش
دیدگاهها بستهاند.