توضیح : این متن ترجمه و گزارشی از متن منتشره در هفته نامه بریتانیایی نیو استیتمن است که توسط مترجم، آقای «بهزاد باغیدوست» برای انتشار در اختیار سایت «زیتون» قرار گرفته است.
مقدمه
چند روز پیش وزیر حقوق زنان در کابینه دولت فرانسه در یک مصاحبه سخنانی را بر زبان آورد که بحثها و مجادلات فراوانیرا در شبکههای مجازی برانگیخت. پیشنهاد استعفای او هم مطرح شد که به امضای هزاران نفر رسید. در این مصاحبه وزیر حقوق زنان، زن مسلمان را به برده هایی تشبیه کرد که به بردگی خودشان رضایت داشتند. او حتا از اصطلاحی در توصیف سیاهان استفاده کرد که اخلاقا به شدت منزجر کننده است و در بعضیکشورها حتا غیر قانونیاست و استفاده از این کلمه جرم محسوب میشود. با شدت گرفتن این اعتراضات، وزیر حقوق زنان در توییتر خود سعیکرد سخنانش را توجیه کند اما ظاهراً توضیحات او مورد پذیرش وجدان ناظران قرار نگرفت و اعتراضات همچنان ادامه دارد.
این مقاله گرچه ماهها پیش از این نوشته شده اما بنیادا به مسائلی می پردازد که سخنان وزیر فرانسوی ریشه در آنها دارد.
درباره نویسنده مقاله
میریم فرانسوا نویسنده و ژورنالیست انگلیسیفرانسوی است که در انگلستان فعالیت میکند. او دکترایش را در دانشگاه آکسفورد می گذارند و در دانشگاه سواس لندن تدریس و پژوهش میکند. مقالهحاضر در سطح جهانیتر به موضوع زن مسلمان و موقعیت او در جوامع سکولار غرب میپردازد .
زن نژاد سفید متعلق به طبقه متوسط، فمینیسم را ربوده است
میدانم، ظاهر این موضوع طنزآلود است که من خودم به طبقه متوسط زنان سفیدپوست تعلق دارم که باور دارد فمینیسم توسط زن سفیدپوست طبقه متوسط ربوده شده است. مطمئن هستم که این نکته از دیده شما پنهان نخواهد ماند. می خواهم تاکید کنم که نقد زن سفیدپوست یا فرهنگ سفیدپوستها در معنای وسیعتر آن نقد یک نژاد خاص نیست، بلکه نقد بنیادی و سیاسی یک موضوع اساسی است؛ نقد سلطهٔ سفیدپوستها و نابرابری بین فرهنگ مسلط جمعی سفیدپوست و دیگر هویتهاست.
مایلم توضیح دهم که اصطلاح «مردم سفیدپوست» یا سفیدپوستها، به هیچوجه به یک نژاد یا رنگ پوست اشاره و تاکید ندارد. این اصطلاح به فرهنگ سلطه و روابط قدرت در جامعه اشاره دارد که در آنو به واسطهٔ سلطه مردم سفیدپوست زن رنگینپوست به یک طبقه درجه دو فرو کاسته شده است و او را به پائینترین سطح جامعه رانده است.
من اینجا نمیتوانم، و نمیخواهم از طرف زن مسلمان سخن بگویم. من صرفا به عنوانه یک زن فمینیست مسلمان حرف می زنم که تعهد و حمایت او بیش از هر چیز و در درجهٔ اول به مجموعهی آنچه که جامعه جهانی جنوب (Global South) نامیده میشود متعلق است. من اینجا به عنوان فمینیستی حرف میزنم که باور دارد نژاد، طبقه و جنسیت همه لازم و اساس مباحثات فمینیستیاند و منفک از هم نیستند.
آروندهاتی روی( Arundhati Roy) یکبار گفت: «مفهومی به عنوان انسانهای بی صدا (voiceless) وجود ندارد. آنچه هست کسانی هستند که یا صدایشان عامدانه خاموش شده و یا ترجیحا ناشنیده گرفته شده است.» و به محض اینکه موضوع، فکر، مفاهیم و صداهای آلترناتیو فمینیست مطرح میشود، جنبش فمینیستی مقاومت می کند که صداها و افکار آلترناتیو را در نظر بگیرد و حضورشان را بپذیرد. منظورم صرفا این نیست که این صداها و فکر آلترناتیو شناسایی شوند و به شکل صوری حضور آنهایی که به طور کامل تسلیم «روشهای ما» نیستند، پذیرفته شود؛ نه، منظورم این نیست.
اشاره های من حتی به تائید و پذیرش «سطحی و تصنعی» تفاوتها و تنوع صورتهای فمینیستی نیست: من در مورد تنوع اساسیدر فهم مفاهیم متنوع موجود «زن» و رشد و شکوفأیی او در بستر این تنوع حرف میزنم. منظورم پذیرفتن این موضوع است که چارچوب «سفید لیبرال سکولار» تنها دریچه ای نیست که زنها صرفا از آنطریق و زاویه میتوانند مقاومت و درگیریهای خود را در زندگیبه بحث گذارند و درک کنند.
تصوّر مسلطی وجود دارد که موجهای فمینیستی آلترناتیو درگیر«بازی انطباق» هستند-[جریان یادگیری یک طرفه در جنبش فمینیستی که زن سفیدپوست اروپایی رهبریت آنرا به عهد دارد]. تاکید من این است که رسالت جنبش فمینیستی صرفا نجات زنان دنیای جنوب- نیست. تاکید من این است که باید از آنها، از جنبش متعلق به دنیای جنوب فرا گرفت، با تلقی برابر از آنها در جنبش جهانی فمینیستی و حقوق زن؛ یادگیری متقابل. اگر چه شناسأیی امواج آلترناتیو در جنبش زنان به آهستگی در حال رخ دادن است، اما این موضوع غالبا مزورانه، نمایشگرانه و اغلب عمیقا تحقیر کننده است.
تز دکترای من در مورد مراکش است که در آن بسیاری از زنانی که با آنها گفتگو کردهام خودشان را زنان معتقد مذهبیمیدانند. آنها در جامعه خودشان در صف اول مبارزه در برابر نابرابری هستند که سعیمیکنند متون مقدس مذهبیرا به سود و در پرتو جریان و اصول برابریطلبانه تفسیر کنند. آنها با سلطهٔ مردانه و آمریت مطلقه مردان میجنگند اما در عین حال مفهوم و اصطلاح «فمینیسم» را به عنوان یک ترم غربی برای توضیح مبارزاتشان رد میکنند. آنها معتقدند این ترم نیز آنها را به عنوان زن مسلمان مراکشی نمایندگی نمیکند. یکیاز زنان معتقد است ترم فمینیسم صورت دیگری از امپریالیسم فرهنگیاست که طراحی شده برای اینکه زنان این جوامع را از منابع حقیقی فرهنگی خودشان بیگانه کند؛ از فرهنگ واقعی خودشان.
به عنوان یک فمینیست مسلمان، من از مبارزات برابریطلبانه درون جامعه دینی به خوبیآگاهام ولیهمچنین باور دارم که مشکل نابرابری جنسیتی صرفا نمیتواند توسط مذهب بیان و فهمیده شود. بلکه در واقع فقر و روابط مبنی بر سلطه بسیار بیشتر در شکلدهی شرایط مٔوثر هستند، شرایطی که مطلقاً منحصر به جوامع مسلمان نیست و تحت روابط جهانی بین جوامع که غرب هم شامل آنمیشود شکل گرفته است.
فمینیسمی که من متعلق به آن هستم، و از آنبهره میگیرم، فمینیسم مقاومت زنان در برابر امپریالیسم، بهرهکشی، جنگ و سلطهٔ مردانه است. این، فمینیسم زنان هندی است که با فرهنگ تجاوز مبارزه میکنند. فمینیسم زنان فلسطینی است که در برابر اشغال اسرائیل مقاومت میکنند. فمینیسم زنان بنگلادشی است که برای حداقل شرایط امنتر کار در کارخانههای تولید پوشاک مبارزه میکنند؛ کارخانههایی که برای شبه فمینیستهای مد روز [دنیا و غرب] لباس میدوزند. فمینیسم من فمینیسم زنان بیشمار جنبش بهار عرب و مقاومت پایان ناپذیر آنها است.
وقتیمیگویم فمینیسم توسط «زن سفید پوست» ربوده شده، منظورم این است که فرهنگ سفیدپوست اروپا سلطهٔ خودش را بر تمام عرصهها تداوم بخشیده است که دیدگاههای آلترناتیو را به دیدگاههایی قلب ماهیت و تغییر میدهد که اجازه یافتهاند تا برتری حقیقت «جاودانهٔ» غرب را تائید و تصویب کنند.
نمونهٔ روشن این موضوع، سوژه سیاسی ساختن از ملاله یوسف زیهای دنیای امروز است؛ یک قهرمان محلّی تبدیل شد به یک ابزار سیاسی و تبلیغاتی برای توجیه جنگ و اشغال مداوم که در نهایت صدمه آنبیش از هر کس دیگری به زنان وارد میشود؛ پروژهایکه از آموزش و تحصیل زنان به عنوان یک توجیه و بهانه برای امپریالیسم بهره میبرد.
مثال ملاله صرفا در خدمت اعتبار بخشی به ضرورت فمینیسم زن سفیدپوست و پیشفرضهای ذهنیت آنها از زنان دیگری است که نیاز به «نجاتبخشی» دارند، زنانی که دریافتکننده و سپاسگزار مداخلات خارجیهستند.
با وجود آن همه توجیهات فمینیستی از مداخلات در افغانستان، امروز آمار مرگ و میر مادران و زنان در افغانستان از بالاترینها در دنیاست. در گزارش اخیر سازمان ملل، دههها درگیری و جنگ به همراه رفتار خشونت آمیز علیه زنان، مسئول این امر شناخته شده است.
مشابه همین جریان جاهای دیگر دنیا هم بازسازی شده است: وقتیبوکوحرام ۲۰۰ دختر نیجریه ای را ربود، به جای اینکه روی موضوع پیدا کردن و بازگرداندن دختران تمرکز شود، از این داستان بهرهبرداری سیاسی شد تا جنگ مداوم به بهانهی تروریسم را توجیه کنند. و هنوز بعد از این همه مدت چنین برخوردی، کمکیبه یافتن دختران نیجریه ای نکرده است.
تحقیقات فراوانیانجام شده که تاثیر جنگ و درگیری را بر زنان، که معمولا از اولین قربانیان جنگ و خشونت هستند، نشان می دهد؛ این موضوع نه تنها از جهت تعداد زنانی که قربانی جنگ شدهاند، بلکه از جهت تاثیری که جنگ بر مبارزات آنها برای استقلال گذاشته قابل توجه است. به این دلیل که آنچه درگیری و جنگ در واقع به بار میآورد، تضعیف نقش زن و تبدیل نقشهای متنوع زن به یک نقش است؛ مرد سالاری و قدرت مردانه بیشتر و بیشتر خشنتر میشود و مفهوم زن ایدالیزه میشود و به «حاملان هویت فرهنگی» تبدیل میشود- و بدن زن به میدان جنگ تبدیل می شود.
این به همان اندازه که در جمهوری کنگو صادق است، در افغانستان هم صادق است. و دقیقا همین جاست که فمینیسم زن سفیدپوست، در آزمون واقعی همبستگیبا زنان واقعی دنیا، زنانی که در دنیای جنوب زندگی میکنند و ستم کشیدهاند ناکام مانده است و در پاسخ به نقدهأیی که از حاشیه به سمت آنها مطرح شده درمانده است؛ انتقاد به خود بسیار کم بوده و در برابر انتقادات علیه مفهوم «برتری سفید» و برتریطلبی سفیدپوستها، بیش از حد سکوت شده است.
زنان سفیدپوست فعالانه در فرایند بردهداری شرکت داشتهاند. آنها هم طراحان بردهداری بودهاند و هم سود اصلیرا از بردهداری در آمریکا و مستعمرههای امپرطوریهای اروپا بردهاند و هنوز از امپریالیسم و استعمار سود میبرند.
لباس ارزانیکه میخریم، بنزینی که با آن باک ماشینمان را پر میکنیم، و الماسی که آویزه خودمان میکنیم همه به نحوی به مبارزات فمینیستی بسته و مربوطاند به این دلیل که، به گفته یکیاز نویسندهها، «اگر فمینیسم به دنبال آناست که زن و مرد را برابر سازد، برای امری محال تلاش میکند به این دلیل که جوامع غربی حتی خود مردان را هم با هم برابر نمیداند.» بنابراین چگونه می تواند به برابری زنها در همه جای دنیا بیاندیشد؟
برابری بین زن و مرد وجود نخواهد داشت مگر آنکه نابرابری ناعادلانهای که در آنسفیدپوست را در راس هرم انسانیقرار میدهد و در نتیجه زن بورژوای سفیدپوست را به عنوان معیار رهایی زنان میداند اصلاح و درمان شود.
دقیقا همین جاست که گروههای فمینیستی مثل فمن باید بخشی از مشکل به حساب آیند. جایییکی از اعضای این گروه گفته است: «ما هنوز قادر نبوده ایم “ذهنیت عربی” را از جامعه خودمان بزداییم.»؛ [از نظر فمنها گویا همه مردان عرب از زن متنفرند.]
در پاسخ به کمپین زنان مسلمان که به شکل فعالی گروه فمن را به دلیل همین موضوع نژادپرست خوانده است، انا شوچنکو که حضورش امشب در اینجا ما را سرافراز کرده پاسخ داده است: «آنها زنان عرب بر روی پوسترهایشان مینویسند «ما آزادی نمیخواهیم، اما در چشمهای آنها نوشته شده است: کمکم کن» آیا این، جز همان عقدهی ناجیگری سفید است؟ شاخههای فمینیستی، زن رنگینپوست را زن منفعل و پسافتاده میداند که باید به کمک آنها شتافت و از دست مردانشان نجاتشان داد و یا حتی از دست خودشان. این، آن نظریه و شاخههای فمینیستی نیست که من بتوانم بپذیرم.
آیا به واقع زنان جهان جنوب درگیر جامعه مردسالار هستند؟ البته؛ در کنار همهٔ مسائل دیگری که به واسطهٔ نظام سرمایهداری تولید شده است، زنان جهان جنوب هم با صورتهای محلّی نظام مردسالارانهٔ جهانیدرگیر هستند.
فمینیستهایی که تمایل دارند با زنهای همه دنیا اعلام همبستگی و همکاری کنند در درجه اول باید قادر باشند که نقش زنان نژاد سفید را در ایجاد شرایط اقتصادی و سیاسی که خواهران آنها را در همه دنیا مخصوصا در دنیای جنوب زمینگیر کرده و به بیچارگی کشانده است را شناسایی و ارتباط خود را با چنین نظامی قطع کنند.
یکیاز زنان اکتیویست آفریقای جنوبی گفت: به دنیای من پا بگذار، نه برای تحمیل خودت، بیا و به مردم احترام بگذار.
اگر امتیازات من به عنوان یک زن سفیدپوست کمک کند که چنین پیامی را منعکس کنم، حداقل در مسیر تقلّا برای برابری انسانیدر سطح جهان کمک کرده است.
نویسنده مقاله: میریم فرانسوا
مترجم: بهزاد باغیدوست