شریعتی و معاصریت

بیژن عبدالکریمی

پرسشی که خواهانم در این دقایق اندک درباره آن بیندیشیم، این است: «آیا شریعتی می­تواند «متفکر معاصر» ما باشد؟ آیا نباید گفت روزگار شریعتی سپری شده است و دیگر نمی­تواند «متفکر معاصر» ما باشد؟ آیا نباید پذیرفت زمان شریعتی سپری شده است؟

برای پاسخ به این پرسش، لازم است قبل از آن در خصوص مفهوم زمان و معاصریت یا معاصر بودگی به تأمل بپردازیم. تا زمانی که مفهوم معاصرت/ معاصریت روشن نشود، هم خود این پرسش و هم پاسخ بدان که آیا متفکری چون شریعتی یا هر کس دیگری را می­توان متفکر معاصر دانست یا نه، معنای محصلی نمی­یابد. براستی معاصریت چیست؟ و معاصربودگی چگونه امری است که بر اساس آن ما شخصیت یا نحوه تفکری را معاصر می­نامیم؟

به نظرم با تأمل در مفهوم معاصریت می­توانیم به افقی برای تأمل نه صرفاً در خصوص ارزیابی اندیشه اندیشمندانی چون شریعتی، بلکه در خصوص فهم زیست­جهان کنونی و آینده خویش بیابیم.

تأمل بر معنا و مفهوم معاصریت می­تواند به تقلای خودآگاهانه­ای به منظور آمادگی برای گسست از «تأخر تاریخی ما»­­ــ که خود امری محل تأمل و مورد پرسش است­­ــ و غلبه بر شکافی که میان ذهنیت ما با واقعیات جهان کنونی وجود دارد، منتهی شود.

معاصریت یا معاصر بودن در وهله نخست خیلی ساده به معنای نوعی «هم­زمانی» به نظر می­رسد. اما پرسش اینجاست: «هم­زمانی چه کسی با چه کسی؟ یا هم­زمانی چه چیزی با چه چیزی؟ یا هم­زمانی چه کسی با چه چیزی؟

این پاسخ ظاهری که معاصریت عبارت است از هم­زمانی دو فرد که در زمانی مشترک زیست می­کنند یا دو واقعیت که در زمان مشترک به وقوع می­پیوندند، مبتنی بر درکی کرونولوژیکال و تقویمی[۱] از زمان مبتنی است. اما آیا براستی می­توان هر دو فردی را که در زمان یا دورانی مشترک زیست می­کنند را افرادی معاصر دانست؟

براستی چرا ما با اشعار شاعران دوران مشروطیت، یعنی با شاعرانی چون ادیب الممالک فراهانى، سید اشرف الدین گیلانى (نسیم شمال)، میرزاده عشقى، فرخى یزدى و لاهوتى، که به لحاظ تقویمی بسیار به ما نزدیک­ترند، نسبت دورتری داریم تا با اشعار شاعرانی چون مولانا، سعدی و حافظ که در قیاس با شاعران مشروطه و به لحاظ تقویمی از ما فاصله بیشتری دارند؟ براستی در اشعار مولانا و حافظ چه امری حضور دارد که آنان را، در قیاس با شاعران مشروطه، معاصرتر ما می­سازد؟

امروزه هر دانش­آموخته علوم اجتماعی می­داند که زمان اجتماعی و تاریخی با زمانی آفاقی و طبیعی و تقویمی یکی نیست. یعنی چنین نیست که به صرف آن که ما به لحاظ تقویمی در قرون بیستم و بیست­ویکم زیست می­کنیم، انسان و جامعه­ای معاصر نیز هستیم. همه جوامع و انسان­های روی کره زمین در حال حاضر به لحاظ تقویمی در دوره معاصر زندگی می­کنند اما همه جوامع و همه انسان­ها اولاً جامعه و انسانی معاصر نیستند، ثانیاً همه به یک اندازه معاصر نیستند. به نظر می­رسد معاصریت و معاصربودگی امری طیفی و اشتدادی است.

اما براستی «معاصر بودن» به چه معناست؟ جورجو آگامبن، مقاله کوتاهی دارد با عنوان «معاصر چیست؟»[۲]. در این نوشته این فیلسوف ایتالیایی می­پرسد «ما معاصرانِ چه کسی و چه چیزی هستیم؟».

نیچه در سال ۱۹۰۰، یعنی در پایان قرن نوزده، از جهان رخت بربست و به لحاظ تقویمی در قرن بیستم حضور نداشت اما برتراند راسل و رودلف کارناپ،  هر دو ۷۰  سال بعد از مرگ نیچه زنده بودند و حدود دو سوم قرن بیستم را حضور داشتند. اما براستی، می­توان گفت راسل و کارناپ، در قیاس با نیچه فیلسوفانی معاصرتر هستند و به ما و به زیست­جهان ما نزدیک­ترند؟

ریچارد تایلور[۳]، فیلسوف آمریکایی، معتقد است، جهان کنونی، بیش از فلسفه هر فیلسوف دیگری، با مقولات نیچه­ای قابل فهم است. با اتکاء به همین تلقی است که به گمان نگارنده جهان پسامدرن را می­توان «جهان نیچه­ای» نامید.  هایدگر (۱۸۸۹ـ ۱۹۷۶)  و راسل (۱۸۷۲ـ ۱۹۷۰) هر دو تقریباً همزمان بوده­اند، اما آیا می­توان آن دو را براستی فیلسوفانی معاصرِ یکدیگر تلقی کرد؟ آیا براستی افلاطون و ارسطو، که از بنیان­گذاران سنت متافیزیک یونانی بوده­اند، سنتی که به ظهور عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید، مدرنیته و زیست­جهان مدرن و پسامدرن منتهی شد، از ما بسیار دورند یا آن که آنان به ما بسیار نزدیک­تر از آنند که در وهله نخست به نظر آیند؟

باز هم تکرار می­کنم براستی معاصریت و معاصر بودگی چیست و ما با چه چیز یا چه کسانی معاصر هستیم؟

ما گاه با متون و اندیشه­هایی مواجه می­شویم که مؤلفان­شان به لحاظ تقویمی از ما بسیار دورند، لیکن با آنها حس قرابت و نزدیکی داریم؛ و گاه، برعکس، آثاری را می­خوانیم که نویسندگان­شان به لحاظ تقویمی به ما بسیار نزدیک­اند، اما آنها را از خویشتن و زیست­جهان خویش بسیار دور می­یابیم. بنابراین، سخن نه بر سر همزمانی تقویمی، بلکه بر سر مفهوم معاصریت و معنای «امر معاصر» است.

پرسش این است: امر معاصر چیست و چه چیز قوام­بخش معاصریت است؟

آنچنان که آگامبن، به درستی اشاره می­کند، معاصر بودن تجربه ​خاصی از زمان و برقراری نوعی رابطه خاص با زمان است. بی­تردید، این زمان زمان طبیعی (آفاقی) و تقویمی نیست که همه ما در آن مشترک­ایم، بلکه زمانی انفسی و تاریخی است. اما این رابطه با زمان و تاریخ چگونه رابطه­ای باید باشد و از چه مؤلفه­هایی باید برخوردار باشد تا بتوان به معاصریت دست یافت؟ معاصریت برقراری نوعی رابطه اصیل با زمان است.

متفکر یا هنرمند معاصر کسی است که زیست­جهان دوران خودش را به رسمیت می­شناسد، تمایزاتش را از دوران­ها و زیست­جهان­های پیشین بازمی­شناسد و در همان حال، با شیفتگی و دل­سپردگی در زمان حال مستحیل نشده، فاصله خودش را از زمان حال و اکنون حفظ می­کند. لذا فرد معاصر پیوندی دوگانه با زمان و زیست­جهان کنونی­اش دارد. با تفکر معاصر نوعی انقطاع و گسست میان گذشته با اکنون و میان اکنون با آینده حاصل می­شود. این تفکر در همان حال که بر ضرورت به رسمیت شناخته شدن افق­ تاریخی روزگار خویش تأکید می­ورزد و در افق­ معنایی روزگار خویش تنفس می­کند، با این وصف می­کوشد از افق معنایی روزگار خویش درگذرد.

بنابراین، دو گروه نمی­توانند از زمره معاصران باشند: آنان که در گذشته و زیست­جهان­های پیشین باقی مانده­اند و گسست اکنون را از گذشته و تمایزات بنیادین عالَم کنونی را از عوالم گذشته درنمی­یابند و می­کوشند با مفاهیم و مقولات گذشته درباره جهان کنونی بیندیشند و در افقی خارج از افق تاریخی و معنایی روزگار خویش به تفکر و کنش بپردازند؛ و نیز شیفتگان و دل­سپردگان زمان حال، یعنی همه ​کسانی که با عقل متعارف و فهم عمومی دوران خود اندیشیده، در سطوح ظاهری پدیدارها باقی می­مانند و هرگز نمی­توانند در باره روزگار خویش تأمل نمایند و، به گفته آگامبن از پسِ دیدن زمان خود برنمی­آیند و قادر نیستند نگاه خیره خود را مستقیماً به زمان حال بدوزند. این دو گروه نمی­توانند معاصر زمان و زمانه خود باشند. به بیان ساده­تر، آنان که در گذشته و در حال بسر می­برند و تمایزات حال با گذشته و آینده با حال را درنمی­یابند نمی­توانند به معاصریت دست یابند. به نظر می­رسد زمان حال و دوران معاصر نزدیک­ترین زمان نسبت به ماست، لیکن چشم دوختن و خیره شدن به زمان حال، و درک سرشت حقیقی آن، اگر نه بیشتر لااقل به همان اندازه فهم گذشته و نیز درک آینده سخت و دشوار است.

در بیشتر مواقع غرقه بودن در حال، به ما اجازه فاصله­گذاری از آن و تأمل در باره سرشت حال و اکنون را به ما نمی­دهد. معاصربودگی نوعی غرقه شدن در زیست­جهان روزگار خود و تبعیت از عقل متعارف در زمانه خویش نیست.

انسان معاصر انسان بریده از گذشته و سنت نیست. او می­داند بدون رجوع به گذشته و بدون فهم سنت نظری پیشینیان دریافت درستی از زمانه حاضر و روزگار کنونی امکان­پذیر نیست. نیل به معاصریت صرفاً در پرتو فهم سنت و گذشته امکان­پذیر است. گذشته و سنت چیزی نیست که صرفاً در گذشته و در پشت سر ما باقی مانده است. سنت و گذشته در حال و اکنونیت ما استمرار داشته، پیشاپیش محدوده­های آینده ما را رقم می­زند. فرد معاصر کسی است که این سیالیت را دریافته، در همان حال که گسست­های میان گذشته، حال و آینده را درمی­یابد، به وحدت و پیوستگی­های زمان و زمانه نیز توجه دارد.

تفکر معاصر آنجایی تحقق می­پذیرد که در این تفکر سنت با اکنون و نیز با آینده پیوند یافته، از نیروی اثرگذاری تاریخی بیشتری برخوردار گردد. این تنها متفکر معاصر است که سنت مرده و منسوخ را می­تواند به یاد آورد، فراخواند و بدان جان تازه­ای بخشد. معاصریت در جایی تجربه می­شود که سنت در افق معنایی اکنون و آینده به سخن درآید تا بتواند پاسخ­گوی دردها، رنج­ها، بحران­ها و وجوه سیاه و تاریک زمان حال باشد. معاصریت حاصل درک سنت بر اساس فهم صیروت تاریخی، درون این صیرورت تاریخی و بر اساس دریافت ضرورت خوانش دوباره­ای از میراث است.

از سوی دیگر، گفته شد که معاصریت حاصل شیفتگی و دل­سپردگی به زمان حال و غرقه شدن در آن نیست. تفکر معاصر تفکری است که، به زبان آگامبن، چشم در چشمان زمان حال می­دوزد و بدان خیره می­شود. اما تفکر و فرد معاصر در این خیره شدن چه چیز را باید ببیند؟

آگامبن، خود به این پرسش پاسخ می­دهد: «معاصر کسی است که نگاه خیره خود را مستقیماً به زمان خویش می­دوزد، البته این کار نه برای مشاهده نور روشنایی آن، بلکه کاملاً برعکس، برای ادراک ظلمت و تاریک این زمان است.»[۴]

از نظر این فیلسوف معاصر ایتالیایی، معاصر بودن یعنی درک سویه‌های تاریک زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم و نه غرقه شدن در وجوه روشن آن.

لذا معاصران هر دوره تاریخی، یعنی آنان که روزگار خویش را به گونه­ای معاصر تجربه کرده­اند، وجوه تاریک و ظلمانی دوران خویش را دریافته­اند.

متفکر معاصر، بسیار زودتر از سنت­پرستان، به نفس نفس افتادن سنت در حال احتضار را درمی­یابد؛ و در همان حال، بسیار زودتر از شیفتگان و دلسپردگان زمان حال وجوه کهنگی و بوی نای گرفتگی دوران جدید را درک می­کند.

معاصریت بیش از هر چیز، خود را از طریق رنگ و بوی کهنگی زدن به زمان حال آشکار می­سازد. به تعبیر زیبای آگامبن، «تنها آن کس که نمایه­ها و امضاهای امر کهن را در مدرن­ترین و متأخرترین امور تشخیص می­دهد می­تواند معاصر باشد.»[۵] گفته شد معاصریت، به گفته آگامبن، دریافت وجوه تیره و تار روزگار خویش است، لیکن این امر متضمن نومیدی، یأس و انفعال در برابر آنها نیست.

معاصریت دربردارنده شکلی از اصیل­ترین نوع کنش، یعنی نشان دادن افق­های معنایی و امکانات تازه­ای است که در قیاس با آنها اکنونیت و وجوه سیاه و ظلمانی آن بهتر درک می­شود. اما این افق­ها و امکانات تازه نه حاصل نوعی احساسات رومانتیک و نوستالژیک نسبت به گذشته است و نه نتیجه تخیلاتی موهوم و غیرحقیقی در خصوص آینده، بلکه نتیجه خوانش پدیدارشناسانه تاریخ هستی است. معاصر کسی است که به واسطه کشف امکانات تازه­ای از خودِ جهان، بر زمان و زمانه تأثیرگذار است. تفکر اصیل و معاصر چیزی جز کشف امکانات تازه­ای از خود جهان و هستی نیست. معاصریت نوعی فرارَوی از گذشته و اکنون است.

به هر تقدیر، به نظر می­رسد معاصریت امری تعریف­ناپذیر بوده، با هیچ­گونه معیارهای تقویمی نمی­توان بدان تعین بخشید. معاصریت لحظه یا نقطه­ای نیست که بتوان بدان به نحوی قطعی نایل شد. معاصریت خود را به منزله امری فراچنگ­ نیامدنی منکشف می­سازد. متفکران هر گام که به معاصریت نزدیک می­شوند، معاصریت از آنها یک گام دور می­شود. اما آنان به­خوبی از این تجربه ژرف خودآگاه­اند که در عدم نیل به معاصریت، تفکر آنان تا چیزی در سطح تفوه یا اوهام تنزل می­یابد، یعنی سرد و فسرده، بی­روح، بی­تأثیر و بی­ارتباط با زمان و زمانه.

متفکر معاصر، برخلاف سنت­پرستان و بسیار زودتر از بس­بسیاران،  فرسودگی، ضعف و پایان بسیاری از مقولات و ارزش­ها و ضرورت طرح مفاهیم و ارزش­های تازه را اعلام می­دارد. زیرا حقیقت برای او مجموعه­ای از باورهای نهادینه­شده تاریخی و امری معین، خشک، متصلب و فاقد سیّالیّت نیست.

متفکر معاصر، بر خلاف سنت­پرستان، از این که باورهای خود را راستین بینگارد و آنها را واقعیت محض بپندارد خویشتن را برحذر می­دارد. متفکر معاصر به­خوبی از این امر آگاه است که هر فرهنگی یک دوره عظمت و شکوفایی دارد و باید به این خودآگاهی تاریخی دست یافت فرهنگی را که دوره شکوه و عظمت آن سپری شده، دیگر نمی­توان زنده کرد و آگاهانه و متفکرانه باید تصمیم گرفت که خود را تا سطح فرهنگی جدید ارتقا بخشید.

حقیقت برای متفکر معاصر عین رویدادگی و تقدیر تاریخ  هستی است و او کسی است که در این رویدادگی، و تقدیر خانه می­کند. متفکر معاصر، بر خلاف شیفتگان و دل­سپردگان به اکنونیت، سفری اکتشافی به قلمروهای ناشناخته آینده را می­آغازد و خود را به آغوش امکاناتی تازه از تقدیرِ امر نامتعین و تعین­ناپذیر می­سپارد.

سیمای متفکر معاصر، نه همچون چهره­های سنت­پرستان، از هراس تغییر و فروپاشیِ باورهایشان، عبوس و وحشت­زده است، و نه او همچون غرقه­شدگان در زمان حال مدیحه­سرای متعصب زمان حال ­است و نه همچون خیل انبوه روشنفکران و دانشگاهیان سرخوش از فضل­فروشی­های مفاهیم و ارزش­هایی سرد و رنگ­پریده­.

متفکر معاصر صرفاً حکایت­گر تاریخ هستی است. او صرفاً به بازی غیرمنتظره و پیش­بینی­ناپذیر هستی خیره شده، قادر به خوانش و روایتی صادقانه، غیرمجعول و پدیدارشناسانه از تاریخ وجود است. وی تذکاردهنده ضرورت­هاست، اما ضرورت­هایی که نه حاصل باورهای جزمی و نهادینه­شده پیشینی و پیامد نظام­های متصلب متافیزیکی، تئولوژیک و ایدئولوژیک یا نتیجه طرح­ریزی­ها و اراده­ها بلکه برخاسته از رویدادگی خود تاریخ هستی است.

متفکر معاصر، خود تعین­بخش زمان خویش است. اما این زمان در نسبت با تاریخ هستی است. بی­تردید، او نقاد زیست­جهان کنونی و زمانه خویش است، لیکن به خوبی می­داند که به نحوی اجتناب­ناپذیر به این زیست­جهان و این زمانه تعلق دارد و نمی­تواند در خارج از عالَم کنونی قرار گیرد. اما او همچنین در صدد انکشاف امکاناتی است که رویدادگی هستی در اختیار وی می­نهد.

متفکر معاصر به خوبی­آگاه است که معاصریت امری است که هیچ­گاه نمی­توان به نحو مطلق بدان دست یافت، لیکن به خوبی آگاه است که تفکر در انقطاع از معاصریت و بدون تلاش برای نیل بدان مضمون اصیل و راستینی نخواهد یافت.

همچنین باید توجه داشت که ما معاصر نیستیم بلکه باید معاصر بشویم و نیل به معاصریت جهاد و تقلای بسیاری را می­­طلبد. اما نباید چنین پنداشت صرف تلاش، عزمیت و اراده ما برای معاصربودگی ما را به معاصریت می­رساند.

آغاز این تقلا کجاست؟ و این تقلا کجا پایانمی­پذیرد؟

برای این تقلا نه آغازی متصوَّر است و نه پایانی.

همچنین به نظر می­رسد این ما نیستیم که معاصریت را تعیین می­کنیم، زیرا تاریخ سوبژه­محور نیست و شأن و جایگاه اندیشه­ها و شخصیت­ها را ما تعیین­نمی­کنیم. گویی تاریخی اثرگذار، خارج از نیات و اراده­های ما به اثرگذاری می­پردازد.

همچنین این ما نیستیم که معاصریت را تعیین می­کنیم تنها به این دلیل ساده که ما نمی­توانیم معاصریت خویش را فروض بگیریم.

به نظر می­رسد این صرفاً معاصریت متفکری چون شریعتی نیست که مورد پرسش است بلکه معاصریت خود ما نیز محل پرسش است. لذا می­توان پرسید: آیا براستی خود ما انسانی معاصریم؟ آیا ما توانسته­ایم از اکنون فاصله گرفته، استمرار گذشته را در حال دریابیم و گذشت را در افق اکنون و آینده به سخن درآوریم؟

بنابراین، پاسخ این پرسش که آیا متفکری چون شریعتی متفکری معاصر است تا حدود زیادی در پیوند با پاسخ به این پرسش است: آیا براستی ما انسان­هایی معاصریم؟

آیا براستی ما خود تاکنون با این پرسش مواجهه داشته­ایم یا به تبعیت از فهم عرفی و همگانی راجع به خویش و دیگران به قضاوت نشسته­ایم؟ آیا براستی فهم عرفی و همگانی را می­توان معیاری برای قضاوت در خصوص تفکر، زمانه و زمانه و شأن و جایگاه تاریخی متفکران قلمداد کرد؟

به نظر می­رسد بیش از شریعتی این خود ماییم که محل پرسش­ایم یا باید باشیم: آیا براستی ما انسانی معاصریم؟ و آیا ما معاصر متفکرانی چون شریعتی هستیم یا ما خود از نوعی تأخر تاریخی نسبت به متفکرانرنج می­بریم؟

———————————————————

[۱]  Chronological

[۲] ـ آگامبن، جورجو، معاصر چیست؟، ترجمه امیر کیانپور، انتشارات گام نو، تهران، ۱۳۸۹.

ـ آگامبن، جورجو، آپاراتوس چیست؟ مقاله «معاصر چیست؟»، ترجمه یاسر همتی، انتشارات رخداد نو، تهران، ۱۳۸۹.

 

[۳] Richard Taylor

[۴] آگامبن، جورجو، آپاراتوس چیست؟ مقاله «معاصر چیست؟»، ترجمه یاسر همتی، انتشارات رخداد نو، تهران، ۱۳۸۹، ص ۵۸.

[۵] همان، ص ۶۶.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

7 پاسخ

  1. تقدیمی به ادمین گرامی که گویا کامنت بنده را هرزنامه قلمداد کرده
    همت زیتونیان
    همتم پستی گرفت از همت زیتونیان_در توهم ها نهان ، تفسیرشان زیتونیان
    همدل اند ویک نوا در پیروی از شریعتی-چشم بسته در تغافل، جملگی زیتونیان
    عاشقان شور وشعر ، بی ریای شریعتی-همچوطفلان مقلد ،بینوا زیتونیان
    حالیا آگه نشدشان؛ امت وحزب تمام-از لنین باشد سخن ،نی شریعتی؛زیتونیان
    شیعه را رنگی نهاده از تخیل، سرخ فام-پیروی از چپ نمایددرجهان زیتونیان
    فلسفه تاریخشان ازروز خلقت تا به حشر_این همه جنگ است خصلت تا ابد زیتونیان
    صلح ودانش ،احترام دیگران وزندگی-خود حرامست آن همه، در مکتب زیتونیان
    ارچه دوران کهنه کرده یاوه های شریعتی-لیک، هماره نوین است در دل زیتونیان
    این مقاله تو بخوان، بر قول من ایقان کنی-گر نداری تو شناخت از مذهب زیتونیان
    ای سپینود عمر سفتی،تا خرد روشن کنی-قصه کوته کن که هرگز نشنود زیتونیان

  2. در جامعه ای که اندیشورزی وتفکر در ان ناچیز است و تقلید در ان سکه رایج روشنفکرانش بگفته ارامش دوستدار هر روز از یک متفکر غربی بار دار می شوند . یکی دنبال هایدگر می دود دیگری پیرو میشل فوکو می شود زمانی دنباله رو لنین و مائو بودند اکنون دوره ژیژک و الن بدیو آگامبن است . مقاله نویس شریعتی شیدای ما این همه نقل قول و واژه های قلنبه مانند معاصریت زیست این جهانی جهان پسا مدرن؟؟؟ را سرهم کرده که چه بگوید که ما باید ببینیم هم عصر شریعتی هستیم یا نه؟ شریعتی بگمان من نه فیلسوف بود نه متفکر ، نه جامعه شناس و نه تاریخدان بلکه ایدئولوگی بود که با نبوغی بیمانند مذهب شیعه را تبدیل به ایدئولوژی انقلابی کرد و امیخته ای از اسلام شیعی ، مارکسیسم مبتذل و جهان سوم باوری ان دوره ساخت و جنبشی اسلامیستی براه انداخت که هنوز گریبانگیر ماست. کسی که با دمکراسی میانه ای نداشت ودر پی امامت بود ، سکولاریسم را توطئه استعمار میدانست بجای ملت به امت باور داشت ، شهادت و اگر می توانی بمیران واگر نمی توانی بمیرشعارش بود ، در سی وچند جلد اثارش یک اشاره به انقلاب مشروطیت نیست ، ابوذر را سوسیالیست می شمرد از الیناسیون در اسلام سخن می گفت و…. نه تنها امروز با جامعه ایران هم عصر نیست بلکه همان زمان نیز همچون یکی از پرچمداران اسلام سیاسی همعصر جامعه ما نبود زیرا دیدیم که اسلام سیاسی در روایت های گوناگونش چه بر سر جامعه ایران اورد .

  3. در جامعه ای که اندیشورزی وتفکر در ان ناچیز است و تقلید در ان سکه رایج روشنفکرانش بگفته ارامش دوستدار هر روز از یک متفکر غربی بار دار می شوند . یکی دنبال هایدگر می دود دیگری پیرو میشل فوکو می شود زمانی دنباله رو لنین و مائو بودند اکنون دوره زیژک و الن بدیو آگامبن است . مقاله نویس شریعتی شیدای ما این همه نقل قول و واژه های قلنبه مانند معاصریت زیست این جهانی جهان پسا مدرن؟؟؟ را سرهم کرده که چه بگوید که ما باید ببینیم هم عصر شریعتی هستیم یا نه؟ شریعتی بگمان من نه فیلسوف بود نه متفکر ، نه جامعه شناس و نه تاریخدان بلکه ایدئولوگی بود که با نبوغی بیمانند مذهب شیعه را تبدیل به ایدئولوژی انقلابی کرد و امیخته ای از اسلام شیعی ، مارکسیسم مبتذل و جهان سوم باوری ان دوره ساخت و جنبشی اسلامیستی براه انداخت که هنوز گریبانگیر ماست. کسی که با دمکراسی میانه ای نداشت ودر پی امامت بود ، سکولاریسم را توطئه استعمار میدانست بجای ملت به امت باور داشت ، شهادت و اگر می توانی بمیران واگر نمی توانی بمیرشعارش بود ، در سی وچند جلد اثارش یک اشاره به انقلاب مشروطیت نیست ، ابوذر را سوسیالیست می شمرد از الیناسیون در اسلام سخن می گفت و…. نه تنها امروز با جامعه ایران هم عصر نیست بلکه همان زمان نیز همچون یکی از پرچمداران اسلام سیاسی همعصر جامعه ما نبود زیرا دیدیم که اسلام سیاسی در روایت های گوناگونش چه بر سر جامعه ایران اورد .

  4. این همه اطناب که بگی معاصر نیستیم. خب پس شریعتی معاصر دورهٔ خود بود. حالا نسبت به تحولات و وضعیت ما معاصر نیست. این همه مقدمه چینی که بگین: خب پس این مائینم که معاصر اون نیستم نه اینکه اون معاصر ما نباشه!! آفرین بر شما! و جالبتر اینکه نتیجه گرفتین «شاید» ما اصلا هنوز نرسیدم به عصر شریعتی! احسنت! بله بر همین منوال معادلات کوانتومی رو در قرآن هم پیدا میکردند. البته خیلی روراست تر.

    خیلی خوبه که مقالات سایت واقعا ایده از اول تا آخر روشن و زلال باشه.

  5. با عرض سلام. آگاهی از سنّت و تاریخ فهم انسان را بالا میبرد و لازم است که ما با ایده‌های گذشتگان آشنا باشیم. ولی‌ راه حل مشکل امروزی را نمیتوان در کتب یا فلسفه قدیم پیدا کرد. مشکل امروزی ما ایرانیان که شاهد نابودی کشورمان هستیم را با برگشت به گذشته نمیتوان حل کرد

  6. تاریخ مگو ، قصه گو
    درین بخود حصه جو
    آن یک باشد اسطوره
    کزان خوابی آسوده
    احسن باشند قصه ها
    که رب گفته خود بما
    با عبرت از ماجرا
    جریان توان کرد بپا

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »