دکتر عبدالکریم سروش در سالهای اخیر بحثی را آغاز کرده که نهایتا در قالب کتابی اینک در دسترس عموم است: کلام محمد، رویای محمد (انتشارات صقراط، ۱۳۹۷). من تا زمان خواندن این کتاب تصور مبهمی از بحثهای ایشان داشتم و فکر میکردم بیشتر تفننی در مباحث قرآنی است، ولی این کتاب که جامع مقالات مولف درباره وحی است و گفتگوهایش در نقد ناقدان او نشان میدهد که با سروشی روبرو هستیم که دستکم برای من تا این کتاب ناشناخته بود. آنچه دکتر سروش «نظریه» میخواند ولی خود آن را تا مرحله یقینی بودن قبول دارد، به دست دادن نوعی شناسایی از پدیده وحی است بر اساس بشری دیدن همه چیز در مورد دین و پیامبر. او بر این پایه که همه ارتباط پیامبر با پیام الهی را باید در چارچوب بشری تعریف و توصیف کرد به نکتههای پراکندهای که در سنت در باب وحی و رویا آمده برجستگی میدهد و آن را ظاهرا انسجام میبخشد و مدعی است که همین جوابگوی شناخت ما از وحی است: رویا. از نظر او، راه دیگری نیست که دنیای پیامبرانه را با آن وصف کنیم و آن وصف همچنان انسانی باشد. در مرحله بعدی، او در باره نفس پیامبری هم سخنانی دارد که بعد از وارسی مساله رویا به آن خواهیم پرداخت تا ببینیم رویایی دیدن وحی به چه فرجامی در دیدگاه صاحب فرضیه میرسد.
من ضمن خواندن کتاب و بعد از بهپایانرساندن آن متوجه شدم که بحثهای مولف گرچه اینجا و آنجا رگههای درخشانی از ابداع دارد و با همان سروشی که میشناسیم در پیوند است، اما در کلیت خود هیچ مرا قانع نمیکند، سهل است مشکلات بزرگی را از راه سادهکردن بیش از حد موضوع پدید آورده که اگر درک ما را از قرآن تغییر نمیدهد اما درک ما را از مولف دگرگون میکند. برای من که نزدیک چهل سال است سروش را میشناسم و در سالهای دانشجویی و پس از آن از محضرش برخوردار بوده و سالیانی مثل بسیاری در نسل خود از اندیشه و بیان و قلم او متاثر بودهام و او را تالی شریعتی میدانستم، این دگرگونی بهراستی دردناک بود؛ مثل نوشتن همین نقد.
گرچه نقدهای متعددی بر گفتارهای دکتر سروش در این زمینه نوشته شده اما بعد از آنکه گفتارهای او درباره وحی کتاب شده بهتر از همیشه می توان «نظریه» او را درک کرد و نقد کرد. من نمیدانم تفاوتی کوچک یا بزرگ بین مقالات جداگانه سروش و بازنشر آنها در قالب این کتاب وجود دارد یا نه (و آنها را مقایسه نکردهام) اما از اینکه ناقدان در مورد برخی مباحث کتاب ساکت بودهاند تصور میکنم برای اولین بار در صورت کتابی آن گفتارهاست که مطرح شده است (یا به سبب گردآمدن در کتاب بهتر «دیده می شود»). در هر حال، در نقد خود گرچه به نکتههای مختلفی اشاره خواهم کرد که بر اساس یادداشتهایم در طول خواندن کتاب شکل گرفته، اما اساسا به دو نکته میپردازم: میزان اعتبار رویا و نابسندگی آن برای توضیح وحی و پدید آمدن قرآن، و مفهوم بشری بودن رابطه پیامبر با پیام الهی. مسائل متعدد دیگری در کتاب هست (از جمله شیوه ارجاع مولف به پیشینیان و قرائتهای شاذ از نظرات آنان) که بررسی آن فرصتی دیگر میطلبد.
۱. سروش در این کتاب و «نظریه» بارها از رویای رسولانه سخن میگوید اما هیچجا از آن «خوابگزاری» و «تعبیر» ضروری که مدعی آن است، نشانی نمی،بینیم. او به ما میگوید قرآن رویاست اما هیچ تلاشی نمیکند تا نشان دهد این فرضیه رویا چگونه کلید تعبیر «رویا»های ثبتشده در قرآن است که تاکنون مغفول مانده بوده. او صرفا بر رویایی بودن وحی تاکید دارد و بس. وقتی هم در معرض این سوال قرار میگیرد که خب تعبیر رویاها چیست آشکارا از آن تن میزند (مثلا در ص۲۳۶): «خواستن خوابگزاری آیات از صاحب فرضیه رویای رسولانه مانند آن است که از یک فیلسوف علم خواستار علم شویم!» و کار خود را «تئوری تفسیر» می داند نه تفسیرگری و تعبیر و خوابگزاری.
۲. معارف ما میگوید راههای رسیدن به خدا به عدد نفوس خلایق است. بر اساس آن میتوان گفت راههای خدا به دل همه مخلوقات خود نیز اگر نه به عدد آنها، به عدد انواع آنهاست. چرا باید همه این راهها را به رویا منحصر کنیم؟ زنبور را نتوان گفت که رویا دارد اما میبینیم که وحی به او تعلق میگیرد و سروش هم چند بار به آن ارجاع داده است. به علاوه نه تنها زنبورها وحی دریافت میکنند که شیاطین هم به اولیای خود وحی میکنند. آنچه بین انسان و زنبور و شیطان مشترک است نشان میدهد که نظام وحی نظامی دامنگستر است که نمیتوان آن را به رویا فروکاست یا به آن منحصر دانست.
۳. آنچه قدرت اقناعی نظر سروش را کم میکند تنزدن او از بررسی قرآنی معانی وحی است. او از تمام انواع وحی که در قرآن آمده تنها به وحی زنبور اشاره میکند. از نگاه خواننده کنجکاو به نظر میآید که او تسلطی بر آیات وحی ندارد -که غریب است- یا به هر دلیلی نمیخواهد فرض خود را بر متن آیات مربوط به وحی ابتنا کند. این محتملتر است اما کمتر از اولی غریب نیست. از دلایل مختلفی که بر این نکته میتوان اقامه کرد در اینجا فقط یک نکته را اشارهوار میآورم. سروش میگوید: «پیامبر جبرئیل را در رویا دیده و بر آن نامی نهاده است. حال این نام را از کجا گرفته اند، ادیان پیشین، فرهنگ زمانه یا منبعی دیگر، بحث دیگری است.» (ص۳۶۸) به این ترتیب آشکار است که او «روح الامین» و «روح القدس» را نمیشناسد (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ / قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ) و هیچ توجهی به حضور او در آیات و در کارسازی الهی ندارد. با این حساب میتوان گفت انکار فرشته فعال وحی انکار صورتهای مختلف روح است؛ از روحی که وحی میآورد (وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا) و روحی که در آدمی دمیده میشود تا روح القدس. چنانکه موجب انکار بکرزایی مریم مقدس هم هست (فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا). امری که نفی آن را قرآن بهتان عظیم میخواند (وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْیَمَ بُهْتَانًا عَظِیمًا). یعنی تئوری تفسیری سروش موجب انکار بخشی از آیات قرآن میشود!
۴. بنابرین با وجود اینکه فرض اساسی سروش رویا بودن وحی است، اما او هرگز در جزئیات کلام قرآنی بحث نمیکند: آیا محمد قرآن را به همین صورت که بر ما تلاوت کرده خواب دیده؟ یعنی کلام را در خواب نیوشیده یا به تعبیر سروش دیده است؟ یا بیان او از رویاهایش به آیاتی منظوم و شکیل و مقفا تبدیل شده و این هنر شخصی اوست؟ بر اساس نظر سروش قاعدتا این هنر شاعری و قدرت زبانی پیامبر است که در قرآن انعکاس یافته. اما مستندی تاریخی ارائه نشده است که پیامبر از چنین قدرتی در کلام تا پیش از نزول وحی برخوردار بوده است. یک بخش اساسی سنت و سیره هم که امی بودن پیامبر است به کلی از بحث سروش غایب است.
۵. سروش چندباری در معرض این سوال قرار می گیرد که آیا همه قرآن خواب است از جمله آیات احکام آن یا فقط عجایب آیات و خرق عادات است که در رویای رسول «دیده» شده؟ پاسخ سروش قانعکننده نیست زیرا باور دارد که آنها نیز در رویا وارد شده اما متعلق به درجاتی پایینتر از رویاهای رسول است! بنابرین او آیات قرآن را در آیه بودن در یک ترازو نمیبیند. مثلا آورده است: «خواب خودش درجات و مراتب دارد. خوابهای عمیق داریم که شدیدا محتاج تعبیرند و خوابهای سطحی که با حالت بیداری خیلی نزدیک و شبیهاند. من این احکام فقهی را در زمره خوابهای سطحی میگذارم و آنها را نصیبههای نازله نبوت میدانم.» و همچنان تاکید دارد که «با این توضیحات کل زبان قرآن را رویایی میدانم.» (ص۳۸۱) او در جاهای دیگر «پارادوکسها و تناقضها» را لازمه خیال و عالم خواب و زبان رویا میداند (ص۱۴۰) ولی هیچجا تمایزی بین رویای رسول و رویای معمول نمیگذارد. یعنی همه ویژگیهای رویای عادی را بر رویای رسولانه تسری میدهد و این از نظر روششناختی خطاست. به سادگی به این دلیل که از رویای سروش و من و شما وحی و قرآن در نمیآید و از رویای رسول دین و ایمان میزاید. او تاملی ندارد در اینکه چرا رویای رسول با رویای ما متفاوت است.
۶. اما اگر وحی پدیداری رویایی باشد و همه قرآن را باید رویایی دانست، دیگر نمیتوان گفت که برخی جاهای آن «زبان بیداری» حاکم است (ص ۲۲۵). سروش در یک جای دیگر هم میگوید: «دست کم متشابهات قرآن را میتوان و باید رویایی خواند.» (ص۲۴۳) این «دست کم» هم یعنی او خود به وحدت نظریه رویایی بودن وحی قائل نیست یا آن را قوی یا قابل دفاع نمیبیند (یا تصور دیگری از وحدت متن قرآن دارد). با اینهمه، در جایی دیگر نظر قاطع میدهد که همه کتابهای مقدس رویاییاند! یعنی هنوز فرض اول در باره قرآن ثابت نشده آن را به همه کتب مقدس تعمیم میدهد.
۷. به همین ترتیب، سروش هیچ جا روشن نمیکند که پیوندهای قرآن با کتب مقدس پیشین از کجاست. و چرا محمد همان قصهها را گاه بیکموکاست به خواب دیده است. چنانکه خنده همسر ابراهیم عینا هم در تورات هست و هم در قرآن (قس: وَامْرَأَتُهُ قَائِمَهٌ فَضَحِکَتْ با پیدایش، باب ۱۸، آیه ۱۲). این موضوع در بسیاری از قصص انبیای دیگر هم قابل پیگیری است. قرآن خود تاکید دارد که آنچه پیامبر میگوید مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ است. و این البته به بخشهایی از کتابهای پنجگانه تورات بر میگردد که از وحی باقی مانده است. تنها چیزی که از استدلال سروش میخوانیم (بدون اینکه او مستقیما وارد این بحث شده باشد) این است که پیامبر در رویای خود به جای پیامبران دیگر مینشیند «گاه آدم میشود و گاه ابراهیم و گاه موسی و از زبان آنان حرف میزند» (ص۱۱۷). یعنی مجهول ما به مجهولی دیگری پیوند میخورد و معما میشود. سروش این سخن را علیرغم آن میگوید که به تصریح خود قصد دارد پایبند عقل باقی بماند. یعنی از قرار، عامدانه میخواهد از مرام عرفا و تاویلات ایشان فاصله داشته باشد: «نگارنده تهور و توان عروج بر آن بامهای بلند را ندارد و از قصور پای چوبین و بیتمکین خرد نیک باخبر است.» (ص۱۰۴)
۸. سروش در این کتاب به شیوهای سخن میگوید که از ادب بحثهای قرآنی دورتر است و روش بحث خاورشناسان را میماند. همه علمای قرآنی وقتی از قرآن و محتوای آن سخن میگویند، جانب احتیاط را همواره حفظ میکنند و معمول است که بگویند این نظر ماست و خدا داناتر است. اما سروش احتیاط را کنار میگذارد و همه جا با قاطعیت از «فرضیه» تحقیق خود سخن میگوید و در مقابل ناقدان نیز همین رفتار را دارد. چنین یقینی با توجه به سستیهای فرضیه او عجیب است. او آنقدر فرض خود را اصل میداند که به نظرش جاهایی که زبان بیداری آشکار است، اصالتی ندارد و از استحکام فرض او هم چیزی کم نمیکند! (بنگرید به ص۲۲۵)
۹. ادعای سروش این است که «بحث ما بیرون-قرآنی است» چرا که فکر میکند «تا یک تئوری در باره متن نداشته باشیم نمیتوانیم متن را بهراحتی معنا کنیم» (ص ۳۲۹) اما این سخن برداشتی سطحی از نظریههای قرائت متن است. این سخن به شیوهای که بیان شده، هم خطای تئوریک دارد و هم خطای روشی یا متدولوژیک. چطور میشود بیرون از متنی درباره آن تئوری داشت؟ هر گونه تئوری از قرائت متن بیرون میآید ولی از دانش بیرونی خواننده متاثر میشود. مثلا اگر کسی قانون اساسی آمریکا را نخوانده باشد چگونه میتواند تئوری معناداری در باره آن داشته باشد؟ چنین است جمهوری افلاطون. یا کاپیتال مارکس. یا نامههای عینالقضات. یا حافظ و مولوی و فردوسی را چگونه میشود بیرون از متن تئوریزه کرد و به متن توجه نداشت و به آن ارجاع نداد و تئوری را در واقع سوار بر متن یا بر متن تحمیل کرد؟ در واقع، سروش میگوید پیش از ورود به یک متن «فرضیه»هایی داریم. اما این قدم اول تحقیق است. قدم بعدی محکزدن فرضیه با متن و فکت است. این قسمت در روش سروش مسکوت مانده است و او نیازی به محکزدن فرضیه خود نمیبیند.
۱۰.سروش همهجا به ادعای بیرون-قرآنی بودن روش بحثاش نیز پایبند نیست و برای اسکات خصم و در مقابل ناقدان هر جا لازم است از آن عدول میکند. او آیههایی از قرآن را اساس تئوری خود قرار میدهد که در آن پیامبر میگوید من انسانی مثل شما هستم (انا بشر مثلکم) یا بشری هستم که رسول است (هل کنت الا بشرا رسولا؟) و بر آنها تکیه میکند. همچنین است توجه او به آیاتی که در آن ناباوران به پیامبر، از اینکه او در بازارها میرود و مثل دیگران طعام میخورد، حیراناند (وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ) و آن را موجب تردید در پیامبری او میدانند. چنانکه حتی شماری از آیات وحی را هم بر میشمارد (صص۲۵۳-۲۵۴). اما مهمتر از همه این است که اگر روش بحث بیرون-قرآنی است چگونه مجموعه آیات توحید و معاد را برای تایید نظریه خود شاهد میگیرد. اگر او به این آیات مراجعه کرده و نظریه خود را بر پایه آنها شکل داده چطور مدعی است که تئوری او بیرون از قرآن است؟
۱۱. تنزدن سروش از تکیه مستقیم بر آیات قابل فهم است (مثلا نک: ۲۶۳). چون توجه به متن قرآن مشکلات بزرگی برای فرض اساسی او به وجود میآورد. زیرا هیچ آیهای را نمیتوان یافت که فرض او را مستقیم یا غیرمستقیم تایید کند. و برعکس آیات متعددی ناقض فرض او ست. اینکه صاحب یک تئوری درباره قرآن نخواهد تئوری خود را به متن آیات محک بزند از شگفتیهای روششناختی باید حساب شود. بهروشنی میتوان گفت که بدون قرائت متن و شناخت آن –شناخت عمیق آن- صرفا با تکیه بر دانش بیرونی هرگز نمیتوان راهی برای فهم و معنای هیچ متنی پیدا کرد چه رسد به قرآن که متن مادر است و الهام بخش هزاران متن دیگر.
۱۲. اگر وحی بر رسول خدا به شیوه رویا نازل شده و یک عمر ادامه داشته باشد، این خود یک امر استثنایی است. یعنی نمیشود فردی را در تصور آورد که به مدت ۲۳ سال کارش رویادیدن باشد و آن رویاها را با دقت بیان کرده و در میان رویاهای ۲۳ سالهاش نظم و نظامی برقرار باشد و حلقهای از تعابیر و اصطلاحات و مفاهیم در آن شکل گرفته باشد که یکدیگر را تایید و تکمیل میکنند. نه تاریخ چنین کسی را نشان داده است و نه علم روانشناسیِ جدید چنین امکانی را میشناسد و تایید میکند. رویا همیشه یک پرده رمزی از وجود آدمی است. و عجب آن است که همه آدمهای جهان در زمان ما و زمانهای پیشین یکسان خواب میدیدهاند. برای همین است که اصولا «علم تعبیر رویا» پیدا شده است. یعنی آنقدر رمزهای مشترک وجود داشته که وارسی آنها به ظهور علم تعبیر انجامیده است، وگرنه اگر هر کسی با رمزهای خاص خود خواب میدید، تعبیر اصولا غیرممکن بود. تعبیر یعنی گشودن رمزهای رویا بر اساس آن زبان مشترک انسانی در طول قرون. مثل اینکه کسی در خواب شیر ببیند یا موش یا ماهی ببیند یا ماه را یا حتی چند ماه را با هم ببیند. همه رمزهای خواب در همه زمانها دیده میشوند. آیا رویاهای رسول هم چنین است؟ آیا رمزگان مشترکی با رویاهای زمان خود و زمانهای پیش از خود دارد؟ اگر دارد این را دکتر سروش باید نشان داده باشد، که نداده است. و اگر ندارد -که فرض من این است که ندارد- آنگاه چطور میشود چنان رویاهایی را تعبیر کرد؟
۱۳. اگر رویادیدن رسول امری استثنایی بوده باشد، یعنی هم محتوای آن یکه بوده و هم طول زمان ۲۳ ساله آن و نظم و نظام رویاهای او استثنایی باشد، آنگاه چه فرقی میان فرض نزول وحی در رویا و فرض مقابل آن، بیداری، باقی میماند؟ فرض وحی بر اساس بیداری بر یک استثنای بزرگ ابتنا دارد. میگوید بندهای از بندگان خدا برگزیده شد تا به صورتی استثنایی پیامهای الهی را دریافت کند و با دیگر بندگان خدا در میان بگذارد، بی آنکه بر آنها قصد سیطرهجویی داشته باشد یا اجری بخواهد (وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ/ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ). اگر آن بیداری استثنایی است و این رویاها هم استثنایی است، پس تلاش دکتر سروش ناکام مانده است، زیرا او با رویایی دانستن وحی قصد آن دارد که آن را امری انسانی و قابل تصور و فهم معرفی کند. او میخواهد بگوید وحی امری عادی است. اما رویاهایی که حاصل آن را در قرآن میبینیم بهروشنی نشان میدهد که استثنایی است و هیچگونه نمیتوان آنها را عادی تلقی کرد. یعنی چیزی غیرمتعارف و فوق تجربه عام بشری است.
۱۴. اگر به استثنابودن پدیدار وحی اذعان داشته باشیم، چرا باید آن را به «یک» روش ارتباطی محدود شماریم؟ چه ضرورتی دارد که رویابینی تنها روش وحی باشد؟ آیا نزدیکتر به احتیاط عقلی و علمی نیست که بگوییم وحی بالقوه میتواند به دهها صورت وجود داشته باشد و نازل شود و صورت پدیداری آن بسته به توان وجودی دریافتکننده آن فرق دارد؟
۱۵. نکته دیگر در مورد یک و بسیار صورت وحی این است که در فرض دکتر سروش تقدم و تاخری میان دریافت وحی و بیان آن وجود دارد. یعنی پیامبر نخست خواب میبیند و بعد آن را بیان میکند. این فرض هم محل تامل است. اگر وحی صورتهای بسیار داشته باشد، یک صورت آن هم این است که وقتی وحی میآید پیامبر قادر است آن را به زبان آورد. یعنی حضور ذهن قوی دارد. یکی از مراتب حضور ذهن، مرتبه کسی است که حاضرجواب است و سریع میتواند پاسخ درخور فراهم کند. او ظرف کسری از ثانیه پاسخ را مییابد و ارائه میکند. چرا وحی را از این شیوه دور بدانیم و بین ورودش به ذهن و روح پیامبر و ظهورش فاصله فرض کنیم؟ برای پیامبری که با شدیدالقوی در ارتباط است، برترین نیروی ذهنی هم متصور است و لذا تقدم و تاخر معنایی ندارد.
۱۶. سروش در سه جا و در تعبیر و تفسیر وحی بر سه پیامبر از اصل رویایی بودن وحی آشکارا عدول میکند بدون اینکه به آن توجه داشته باشد. نخست در ماجرای خواب ابراهیم برای قربانکردن اسماعیل (ص۱۱۹). میگوید ابراهیم خواب را واقعی گرفت، در حالیکه باید آن را تعبیر میکرد نه آنکه پسر را به قربانگاه ببرد و از قول ابن عربی می آورد که «اما به او نمودند که تفسیر درست خواب قربانیکردن گوسفند است نه فرزند». اگر چنین است پس وحی یکبار از راه رویا دریافت شد و دوم بار (وقتی «به او نمودند») از راهی دیگر و در بیداری ابراهیم به او رسید. یعنی وقتی که او برای قربان کردن پسر آماده شده بود و طبعا دیگر خواب نبود.
جای دیگر مربوط است به اولین تماس حامل وحی با پیامبر (ص۲۴۶). سروش نقل پیامبر را میآورد که وقتی جبرئیل رفت «و من از خواب بیدار شدم گویی نامهای در دلم نگاشتهام. سپس از غار بیرون آمدم. به میان کوه رسیدم صدایی را شنیدم که میگفت ای محمد! تو رسول خدایی و من جبریلام.» این بهروشنی ناقض رویاییبودن وحی است. اگر پیامبر آیات نخستین را در خواب دید و گرفت، پیام جبرئیل را آشکارا در بیداری «شنید». چطور میشود یک بخش این واقعه را موید فرض رویاییبودن وحی دانست در حالیکه بخش بعدیاش ناقض آن است؟
این دوگانگی را وقتی سروش موقعیت موسی را از نظر وحی رویایی بررسی میکند، باز میتوان دید. در بیان سروش روش وحی به پیامبر اسلام، همسان با دیگر پیامبران، از راه رویا بوده مگر موسی که به تعبیر تورات «بنده من موسی چنین نیست. سراسر خانه من به او سپرده شده است. با وی رودرروی صحبت کنم.» (ص۲۴۷). اگر چنین باشد چرا باید وحی را صرفا به رویا منحصر ساخت؟
۱۷. اگر رویا پیام الهی باشد، پیام مردمان به خداوند چگونه به او میرسد؟ سوال و جوابهای قرآنی چگونه از طریق رویا قابل فهم است؟ زیرا اینجاست که تقدم و تاخر معنا خواهد داشت یعنی در بیداری رسول و شأن نزول. رویا نمیتواند پاسخ «شأن نزول» باشد. زیرا در اینجا نخست مردم و مخاطبان وحی چیزی میخواهند یا میپرسند و سپس رسول وحی را دریافت میکند و به ایشان ابلاغ میکند. چنانکه در شأن نزول قصه یوسف مثلا میخوانیم. یهودیان کتاب خود را به سبب قصص آن خاصه قصه یوسف برتر و فاضلتر میخواندند و عمر نزد پیامبر آمد و ماوقع بگفت و پیامبر غمناک شد «جبرئیل بیامد و این سورت بیاورد» (قصص الانبیاء نیشابوری، ۸۴) که: نحن نقص علیک احسن القصص. یعنی که متن قرآن یا بخش بزرگی از آن حاصل گفتوگویی میان مردمان و خداوند است، چنانکه دیگر نصشناسان بر آن تاکید کردهاند. قرآن متنی یکسویه نیست. پیامبر هم در آن صرفا ابلاغکننده نیست؛ فرستاده حق است به سوی خلق و فرستاده خلق است به سوی حق. قرآن در نهایت وقتی درونی شد به گفتوگویی میان انسان و خدا ختم میشود و رابطهای دوسویه (فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی).
۱۸. سروش چندین بار وحی و شعر را از یک مقوله میشمارد. نمیخواهم وارد بحثهای ادبی و شبه ادبی کتاب سروش شوم که خود بحثی مفصل است (از جمله درک سروش از خیال و استعاره و مجاز و کنایه و اسطوره و نظم پریشان و قصهگویی قرآن) اما همینقدر توان گفت که آنچه او بیان میکند بهجای اینکه مقوم فرض او باشد ،مخرب است. مثلا حافظ را نتوان گفت که شعرهایش را نخست در خواب دیده و بعد به بیان آورده است. حافظ شاعری است که بارها به خوابدیدن هم اشاره دارد اما از این ابیات نمیشود استنباط کرد و استدلال آورد که پس حافظ نخست در رویا میدیده که ملایک در میخانه زدند و در بیداری آنها را به رشته تحریر میکشیده است. عالم شاعری به عالم وحی نزدیکیهایی دارد چنانککه در قرآن هم ناباوران محمد را به شاعری نسبت میکنند. اما نمیتوان گفت شعر رویایی است. و اگر شعر که مقام پایینتر و نصیبه نازله است نسبت به وحی، نمیتواند رویایی باشد، چرا در باره وحی میتوان قائل به رویایی بودن آن شد؟ در مثال شاعرانی مثل فردوسی که ۳۰ سال به کار یک کتاب پرداختهاند هم بسادگی غیرمعقول است اگر فکر کنیم فردوسی نخست در رویا هفتخان و نبرد با اکوان دیو و پرواز ضحاک و جنگ رستم و اسفندیار را میدیده و بعد بر میخاسته آنها را به زبان فارسی بیان میکرده است. خیال شاعران کارسازی میکرده، اما همه در بیداری نه در خواب. درست که خیالِ خال یار را حافظ به خواب میبرد اما از خواب شعری برای یار نمیآورد. زندگی شاعرانه او در بیداری میگذرد و در خواب ادامه مییابد. و چرا اصلا خیال را باید صرفا به رویا برد؟ حتی اگر بر فرض، قرآن و جبرئیل «محصول خیال خلاق پیامبر» (ص۶۷) باشد؟ -بماند که مولف جبرئیل را محصول عقل پیامبر هم میداند (ص۱۱۹) و روشن نیست چرا عقل فقط باید در رویا کار کند.
۱۹. وانگهی سروش توضیح نمیدهد که اگر وحی تنها بر محمد وارد شده و پیام الهی تنها بر او نازل گشته، چطور میتوان آن را اصولا شناخت؟ مگر شناخت یا علم به طور کلی جز بر امور تکرارشونده تعلق میگیرد؟ و اگر وحی، چه رویا یا بیداری، امری استثنایی است، چگونه میشود ادعای شناخت آن را داشت و مدعی اشراف بر حقیقت آن بود؟ جز از راه تقلیل آن؟ و این تقلیل یا تخفیف چه مشکلی را حل میکند؟ مگر فرض کنیم که به ادعای خود او مشکل را منحل می کند (ص۳۱۴).
سوی دیگر این معما خودِ رویاست. سروش چنان از انواع رویا سخن میگوید که گویی تجربه رویای رسول در میان «رویاشناسان» شناخته شده و پیش از این در باره انواع رویاهای حامل وحی سخن رفته است. بسیاری از مبانی استفاده شده در فرض رویای رسول بر درکی از رویا پایه دارد که خود لرزان است و نیازمند تحلیل و تنقید و تحکیم است. بدون شناخت رویا نمی توان از تطبیق وحی بر رویا سخن گفت.
۲۰. سروش معتقد است که نظریه او مفاهیم آیات توحید و معاد را دست کم روشن میکند و مشکل آنها را در تعبیر و تفسیر چاره میسازد. اما نه آیات توحید مشکلی بوده که در ۱۴۰۰ سال عمر قرآن کسی از اولوالالباب نتواند از راه شناخت متعارف و مرسوم وحی آنها را درک کند و نه در آیات معاد کسی انکاری آورده است به سبب اینه صحنههای محیرالعقول در آن درج است. برعکس، صدها شاهد و قصه و روایت و حکایت درباره شگفتیهای آخرالزمان آوردهاند که موید آیات قرآن است. یعنی کسی با مضمون این آیات مشکلی نداشته است، بلکه در حیرتی که ناشی از این توصیفات آخرالزمانی است غرق میشده و طلب غفران میکرده و متوجه زندگی ناپایدار دنیوی میشده است. سروش با رویاییخواندن این آیات عنصر دینی بنیادینی را از این فضاهای قرآنی حذف میکند و بدون آنکه قادر به تعبیر آنها باشد، خشیت و حیرتی را که مساوق آیات است نادیده میانگارد. اما دین چیست مگر خشیت و حیرانی؟
۲۱. سروش گرچه ادعای مشکلگشایی دارد و قائلشدن به وحیِ رویایی را دستآورد مهمی برای خود و تفسیر قرآن میداند (در چندین جا از جمله: ص۳۱۱ که آن را رادیکال و انقلابی میشمارد) اما هرگز از جامعیت فرضیه خود دفاع نمیکند، بلکه میگوید گروه خاصی از آیات را بهتر توضیح میدهد و حتی مشکلات و ابهاماتی در آن را قبول دارد (ص۳۰۱ و ص۳۷۴). اما کسی که در باره قرآن هم بیان قاطعی ندارد و احتمال میدهد دستکم بخشی از آیات از فرض او بیرون باشند و «زبان بیداری» رسول باشند، چطور میتواند از فرض خود بهعنوان امری مسجل و برونرفتی اساسی از یک مشکل هزارساله یاد کند؟ آیا اخلاقا دانشوری میتواند پیش از اطمینان از صحت و جامعیت نظریه خود یا محکزدن آن در مقابل آیات و نقدها آن را به تمام آیات و فراتر از آن به تمام کتب مقدس تسری دهد؟
۲۲. تعمیم نظریه رویا به کتب مقدس هم یکی از آن نشانههایی است که صاحب نظریه با تاریخ ادیان چندان که لازم است آشنایی ندارد و گرنه میدانست که کتابهای ادیان پیش از اسلام -به اسثتنای دین مانی- همه به دست پیروان آن پیامبران نوشته شده است و اصولا از مقوله کتابت وحی نیست و وحی جز به صورت گسسته و پراکنده در آنها حضور ندارد و بیشتر آنچه هست همان است که در وحی قرآنی تایید شده است (فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ). درباره انجیلها، خود سروش حتی به این موضوع اشاره کرده است (ص۳۶۳). در باره تورات هم میشود به این نکته اشاره کرد که تاریخ پادشاهان ماد و هخامنشی از جمله کورش در تورات منعکس است و طبیعی است که این نمیتواند به زمان موسی مربوط باشد.
۲۳. دکتر سروش همراه با ارائه فرض محکنخورده خود، ادعای کلانی هم دارد و آن نامعتبرشمردن تفسیرهای مفسران بزرگ تا مفسر معاصر ما صاحب المیزان علامه طباطبایی است. گذشته از اینکه این بزرگدیدن تاثیر فرضیه خود از منش و اخلاق علمی دور است، از روش تاریخی که خود او زمانی از مروجان آن بوده هم دور میایستد. کسی که آثار سروش را خوانده باشد و مثلا قبض و بسط او را ملاک قرار دهد، نمیتواند باور کند که تنها درک معتبر درباره قرآن «یک» درک است و آن همانا از مسیر رویاپنداری وحی است. ما از صاحبنظران متعدد و از جمله خود سروش آموختهایم که درک هیچ دورهای از یک متن نامعتبر نیست. و درک هیچ دورهای از یک متن هم درک آخر و نهایی نیست. و در هر دوره واحدی هم از متن واحد فهمهای متعدد وجود دارد (چنانکه در فرق اسلامی و مسیحی حاضر در جهان امروز). در مورد قرآن میتوان با قاطعیت گفت که تا زمانی که ایمان مبنای درک معینی از قرآن بوده، آن درک معتبر است. به عبارت دیگر، هر درکی از قرآن که به هدایت راه برده باشد دارای اعتبار است (حتی اگر درک مجاهدین خلق اولیه یا حبیبالله آشوری و مهندس برازنده باشد که قرآن را خلقی و مارکسی میفهمیدند). زیرا هدف قرآن هدایت است. بنابراین، نحوه برخورد سروش با میراث گذشتگان و تفاسیر مفسران گذشته و معاصر که کار آنها را، گویی به دلیل اینکه پدیدار وحی را به شیوه پیشنهادی او باور نداشتهاند، بی اعتبار و لغو جلوه میدهد از بنیاد غیرقابل دفاع است و مخالف حتی نظریات پیشین خود او.
۲۴. اما فرض کنیم که وحی رویاست. این وحی محتوایی دارد. این محتوا را چگونه باید فهمید مگر از راه تفسیر قرآن؟ اگر نام آن را تعبیر قرآن بگذاریم (که به انگلیسی نزدیکتر میشود و گویا در نظر سروش هم ترجمه همان است یعنی: interpretation چنانکه اسلام را هم به پیروی از سنت مسیحی «محمدیت» میخواند و آن را بیشتر میپسندد. نک: ص۳۱۵) باز هم فرقی نمیکند. یعنی تعبیر یا تفسیر قرآن است که مهم است. ما با قرآن «وحی» را به دست آورده ایم فارغ از اینکه از چه راهی به دست آمده. میرسیم به آیاتی که فهم آن تعبیر میخواهد یا تفسیر و محتاج تامل و روش تفسیری خاص خود است. قرآن میگوید: «ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی المعاد». این گزاره را چطور بفهمیم؟ چه فرقی میکند این آیه از راه رویا به رسول رسیده باشد یا از راه سخن جبرئیل؟ مثل این آیه یکی دو تا نیست. صدها ست. فرضهای رویایی دکتر سروش چه کمکی به حل معمای ما میتواند کرد؟ جز از راه همان تفسیر سنتی آیا سروش میتواند به معنای این آیات نزدیک شود؟ آیا با عوض کردن نام تفسیر به تعبیر میشود خط بطلان بر میراث تفسیر قرآن کشید؟
۲۵. اما گیریم که قرآن خوابنامهای نیازمندِ تعبیر است. به قول دوستی فاضل مساله این است که چه کسی باید آن را تعبیر کند؟ هر تعبیری نیازمند دانای رویا و معبر خردمند و رازدان است. یوسف رویای خود را تعبیر نمیتواند کرد مگر به پیش پدر برد. حکمت رویا و معنای رازهای آن را کسی میتواند دانست که گامی فراتر رفته باشد و درجهای در بصیرت و دانایی بالاتر باشد. آیا رویای محمد را کسی هست تعبیر کند که از او داناتر باشد؟ آیا اگر وظیفه مفسر را به معبری تغییر دهیم معبر را در جایگاه بالاتری از محمد ننشانده ایم؟ آیا اصلا پیامبر هرگز به معبری مراجعه کرده است که معنای رویای من و وحی من چیست؟ آیا جز این است که همه به او مراجعه میکردهاند اگر ابهامی در وحی داشتهاند؟ و حال که گذشته است و دوران غیاب اوست، چه کسی باید تعبیر رویا کند؟ جهانِ اهل سنت کسی را ندارد. از منظر جهانِ شیعه شاید سروش بگوید امامان معبران قرآن یا خوابنامه رسولاند. اما آیا امامان شیعه هرگز چنین کردهاند؟ هرگز کسی به ایشان مراجعه کرده که شما داناتر از پیامبرید، به ما بگویید معنای این رویا و این وحی چیست؟ معنای خوابنامه بودن قرآن از این منظر جز این نیست که این کتاب را کسی نتواند فهمید چرا که یعقوبی برای این یوسف نتوان یافت. اما در طول قرون این کتاب منبع الهام بس بسیار مردمان بوده است و بزرگان و نخبگان را تغذیه کرده است. آیا آنها قرآن را فهمیدهاند یا نفهمیدهاند؟
پایان بخشِ اول
21 پاسخ
با عرض سلام و تقدیم احترام،
روئیا پنداشتن محتوای قرآن شاید یک سعی و کوشش بوده باشد برای تعصب و تقدس زدایی دینی و آرامش عطش مذهبی بخصوص مذهب تشیع در ایران امروز. این حقیر در این فرصت کوتاه و با کسب اجازه از مدیران محترم این سایت، نظریه و باور خودم را به عنوان یک ایرانی نه تنها در مورد محتوای کتاب قرآن بلکه کلیه کتب دینی و به اصطلاح آسمانی بطور فشرده خدمت خوانندگان گرامی بیان می دارم. بر طبق باور این حقیر خداوند متعال در طول تاریخ بشریت هیچ انسانی را تحت عناوین منتخب ؛ برگزیده ؛ نبی ؛ ولی ؛ وصی ؛ رسول ؛ فرستاده یا پیامبر و پیام آور جهت هدایت بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده است و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله و یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات پچ پچ ؛ زمزمه و نجوا نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه یعنی شخصا و چه بطور غیر مستقیم و با واسطه یعنی از طریق موجوداتی خیالی و اوهامی تحت نام های روح مقدس یا جبرئیل. یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی – مذهبی ازطرف و به امر خداوند متعال برگردن و دوش و گرده انسان نهاده نشده اند بلکه توسط بنیان گذاران آئین ها ؛ ادیان و شرایع مذهبی و مخترعین یوغ ها و آنهم تنها به تبعیت و پیروی از شهوات غریزه شهرت طلبی و نام آوری در سطح رقابت های بین طوایف و قبیله های یک قوم و بین اقوم و آنهم تنها با قصد و هدف و نیت زنده نگاه داشتن نام و اثر خود بر سر زبان و ذهن انسان و بقاء آن در حافظه و خاطره تاریخ بهمراه نام خداوند. معمولا عبارت ” تفرقه بینداز و حکومت کن ” را به سیاست مداران بریتانیایی می چسبانند، در صورتیکه ریشه آن به پیامبران بزرگ میرسد، یعنی تقسیم جامعه طائفه ای و قبیله ای عصر خویش به موئمن و کافر. این حقیر بر این باورم که کلیه کلمات و جملات کتب دینی حاصل نتیجه گیری ها و قضاوت های قوای ادراکی فهم و عقل مولفین آنها از دریافت های شبانه روزی حواس پنجگانه با ابزار های احساسات ؛ تفکرات ؛ تخیلات و اوهامات. خداوند متعال از طریق زبان و منطق کلیه موجودات زنده در قالب اجزاء شبانه روز مشغول گفت و شنود با خویشتن است و در قالب کل هیچگونه گفت و شنودی با اجزاء ندارد. نظریه تکاملی داروین در علم زیست شناسی به انسان آموخته و می آموزد که خداوند آدم را در باغ بهشت از ترکیب آب و خاک یا گِل بهشتی نیآفریده و حوا را از دنده های چپ یا راست وی بیرون نکشیده و آنان را از بهشت به روی زمین تبعید ننموده است بلکه کلیه موجودات زنده را از راه تکامل آفریده است. این تئوری علمی افسانه آدم و حوای دینی را نقش برآب نموده است و نه اجرای طرح مطلق خلقت و آفرینش طراحی شده توسط خداوندرا. نظریه علمی مه بانگ در علوم نجوم و کیهان شناسی ( البته غایت شناسانه آن ) به انسان می آموزد که خداوند متعال جهان را ظرف شش روز از عدم و نیستی نیآفریده بلکه مجموعه وسیعی از جهان ها و محتوای آنها را بطور همسان و همزمان از هستی بیکران خویش آفریده است و نه از عدم و نیستی. بر اساس این غایت شناسی خداوند متعال در حالت اولیه بهشتی هستی بیکران خویش کلیه افراد انسانی را بطور همزمان و همگی آنها را در یک سن معتدل و در سطح کمال ایده آل خلق نموده و به آنها زندگی و حیات جاودانه بخشیده است. سوال اینکه آن حیات چقدر طول کشیده است، با دانش علمی فعلی پاسخی حقیقی و مطابق با واقعیت نمی توان داد، اما بطور ساده و جهت سهولت در اندیشیدن میتوان از کلمه جاودانگی ( البته نه در سطح جاودانگی بی آغاز و بی انتهای حیات خود خداوند ) استفاده کرد. افزایش جمعیت از طریق تولید مثل فقط در طول سفر خلقت و آفرینش صورت می گیرد. از همه مهمتر این حقیقت است که خداوند متعال در حالت بهشتی هستی هر فرد انسانی را از یک خانواده ده عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن آفریده است که می توان آنها را پنج آدم و پنج حوای خودی نامید. بر اساس این باور نوین ( بدون ادعای پیامبری ) هر فرد انسانی دارای پنج سرنوشت جنسی و عشقی و ده تا نفس یا من و یا خویشتن می باشد و همچنین ده تا کالبد. از این ده کالبد هشت تا روحی و روانی اند با بذر مادی و دوتا مادی اند با بذرهای روحی و روانی. در طول سفر و در منازل هفتگانه و بیشمار نزولی و صعودی هستی همیشه یکی یا دو تا از این نفوس های دهگانه با کالبد های خاص و ویژه خویش به ظهور می رسند و حیات های موقت دنیوی – شهودی را تجربه میکنند و بقیه تا نوبت بیداری، در خواب ژرف مرگ بسر می برند و در عالم رویا از همان حیات رویایی بهشتی اولیه در سطح کمال برخوردار اند. نفس یا من یا خویشتنی که در این حیات دنیوی بیدار است و شاهد گذر زمان و تغییر و تحولات و حرکات طبیعت و اجزای کیهان است، با فرا رسیدن لحظه اجل مرگ به خواب ژرف مرگ فرو میرود و در عالم روئیا بیدار میگردد و به خانواده ده عضوی خویش می پیوندد و بهمراه آنان ( و کلیه گذشتگان و آیندگان ) به حیات روئیایی خود مشغول میگردد تا نوبت بیداری بعدی. بر طبق غایت شناسی نظریه علمی مهبانگ که توسط این حقیر ناچیز صورت گرفته است و بر اساس حقیقت سرنوشت های جنسی و عشقی پنجگانه و نفوس عشره یا خویشتن ها و کالبد های دهگانه کلیه افراد انسانی ، حرکت نزولی و صعودی هستی های محدود و متناهی در چهار چوب های ثابت و پایدار جهانی همیشه دارای هفت منزلگاه ، هفت وادی ، هفت شهر عشق و یا هفت ایستگاه می باشد. این منازل هفتگانه با درجات تکاملی بیشماری ( از سطح نقصان کامل تا سطح کمال اولیه ) از طریق وقوع قیامت ها یا مه بانگ های متوالی هفتگانه و بیشمار با نظمی خارالقعاده ( نظم احسن الاهی ) بر اثر نوسانات متواتر یا پی در پی انبساط و انقباض کیهانی پشت سر هم به ظهور می رسند و آنهم در کلیه جهان هایی که تاکنون خلق گردیده اند بطور همسان و مطلقا همزمان. تقسیم هستی بیکران به هستی های محدود و متناهی ( یا کثرت پایان ناپذیر ماورایی ) به سمت بینهایت دور دست ها هرگز پایان نخواهد یافت و آنهم به دو دلیل بسیار ساده و کودکانه ؛ یکی بیکران بودن خود هستی و دیگری پایان نداشتن اعداد صحیح . محتوای کلیه جهان ها توسط دو لحظه ازل و ابد بطور خستگی ناپذیر لحظه به لحظه به سوی آینده و حالت معاد سوق داده میشوند و این دو لحظه ناچیز زمانی چیزی نیستند غیر از جلوه و تجلی قدرت و توان و نیروی مطلق و بیکران خود خداوند. اندازه این دو لحظه که هردو با لحظه حال یکی اند برابر است با ۱۰ بتوان منهای ۴۳ ثانیه که در علم فیزیک به زمان پلانک معروف است. بطور خیلی ساده میتوان باور داشت که خداوند متعال در لحظه حال در عین واحد هم واقعیت عینی و به ظهور رسیده است و هم حضور بصورت واقعیت محض و غیر عینی و غیبی دارد. لذا حرکت انسان بهمراه طبیعت و کیهان در قالب اجزاء به سوی رجعت به خداوند نیست بلکه بهمراه خداوند در قالب کل به سوی برگشت به حالت اولیه بهشتی و همزمان شناخت مجدد خود و طبیعت و کیهان و خداوند. بنابراین باز گشت به مبداء و معاد ( که هردو یک حالت اند باضافه خاطرات سفر در حالت معاد ) بر خلاف باور ادیان ابراهیمی بخصوص مسیحیت و اسلام از راه رستاخیز مردگان از قبور در یوم القیامه صورت نمی پذیرد بلکه از طریقی که در بالا بطور فشرده به آن اشاره شد. نتیجه این کلام کودکانه این است که خدای ادیان ابراهیمی یک موجود تخیلی – اوهامی است و نه یک موجود حقیقی و واقعی . بزرگترین اشتباه و ناتوانی فهمی و عقلی انسان در طول تاریخ در رابطه با مفاهیم خدا و دین این بوده است که نتوانسته است که مفهوم خدا را از دین جدا کند و بگوید که محتوای کتب دینی هرکدام یک نوع نگرش اند به خداوند و نه ابلاغ کلام خداوند. امیداورم که سر خواننده گرامی را بدرد نیاورده باشم.
با سلام و درود خدمت نگارنده متن بالا و خوانندگان و پاسخ دهندگان به آن متن. به نظر این حقیر فارسی زبانان موئمن و پیرو دین اسلام نیازمند متون فارسی اند و تفسیر را باید به عهده خود آنان واگذار نمود. تفسیری که در آن حتی یک جمله عربی یافت شود، نمی تواند تفسیری صحیح برای فارسی زبانان باشد.اندیشمند دینی ایرانی باید این حقیقت را در یابد که زبان عربی و هیچ زبان دیگه ای مقدس نیستند.اندیشمند دینی ایرانی لازم است نماز خودرا به زبان مادری خود قرائت نماید. سخن خودرا با آیه به نام خداوند بخشنده مهربان آغاز نماید و نه با جمله عربی مترادف و هم معنی آن. بنا بر این هر کتابی که برای فارسی زبانان در هر زمینه ای که به رشته تحریر در آید و حتی فقط حاوی یک جمله عربی باشد، رضایت خاطر فارسی زبان را فراهم نمی کند.البته منظور این نیست که مثل فردوسی زبان فارسی امروز را که آمیزشی زیبا از زبان فارسی و عربی است از کلمات عربی پاک نمائیم بلکه از تکرار طوطی وار آیات قرآن کریم و احادیث و روایات پیامبر اسلام و ائمه خود داری کنیم و به سر عقل سلیم بیائیم. شاید آقای سروش چنین آرزویی داشته است و نتوانسته است آنرا به روشنی بیان کند، زیرا ایشان هنوز هم، آیات و احادیث و روایات را بعضا در قالب جملات عربی در آثار کتبی و شفاهی خود می نویسد و بیان میکند.
مطلب جامع با نگارشی روان داشتید جناب جامی استفاده کردم. حقیقت این است که از آن موقعی که آقای سروش اقای خمینی را با سوادترین حکمران در ایران نام برد نوشته های ایشان را با احتیاط بیشتری میخوانم.
شما همیشه اینجوری با دیگران حرف میزنی اگه جوابت مثبته شما هم یک فکری به حال خودت بکن
بنده سالهاست این مقالات را دنبال میکنم. متاسفانه نویسنده عمق مطالب سروش را در نیافته . برای تک تک بندهایی که این نویسنده آورده، پاسخهایی هست که ادعای عدم درک نظریه سروش توسط ایشان را تایید میکند.
در عین حال معتقدم ایشان نیز به نکاتی توجه نموده که پاسخگویی به آن به روشنی بیشتر نظریه سروش می انجامد.
من هم مثل برخی از خوانندگان احساس می کنم ناقد اصلا مفهوم مطالب دکتر سروش را درک نکرده و صرفا به نقد و بررسی کلمات کتاب پرداخته
جای تعجب داره این همه نوشتی و بهتر نبود یکم دقیقتر می خواندی و جای تاسف داره منتد های ما امثال شما ها هستند. بزار روشنت کنم طرف میگه رویا بوده و چون خودش را رسول می دانسته میشه رویای رسولانه. شما میگی چرا با این روش وحی فرستاده روش نبوده کلن رویا بوده اگه کسی عاشق چیزیباشه و مدام به ان فکر کنه رویای ان را تا اخر عمر می بینه ۲۳ سال که چیزی نیست. میگی چرا یهویی و مثال میاری از مولانا مگهمولانا از یک زمانی شروع نکرد شعر بگه از تو قنداق که شرو نکرد گیر میدی . بیشتر دلایلت همین جوری هست . به نظرم ولش کن تو منتقد نمیشی.
با سلام آقای جامی ؛ایرادات تان را بدقت خواندم. حضرتعالی بر نکاتی اشکال کرده ائید که اکثرا قبلا هم مطرح شده است.همگان از گذشتگان الی یومنا هذا متفق اندکه وحی در حالاتی غیر از بیداری بر محمد نازل میشده است وجان برادر؛ بشر صرفا به دو طریق می تواند طرف آموزش وخطاب غیب قرار گیرد یا به بیداری یا به رویا. از سوئی در آثار پیشینیان نیز اشاراتی بر القاء وحی در رویا به محمد شده است ،پس دکتر سروش در اینجا کار بدیعی یا بدعتی نکرده که موجب نگرانی برای شما شده است؛مگر آنکه جنابعالی ادعا کنید که وحی بر محمد کلا در هوشیاری وبیداری القاء می شده است که حجت آن بر شماست.اما با برجسته شدن رویا در تئوری رویائی وحی ،مشکل آسمان پیشینیان (کدام آسمان ؟آیا جویا خلاء مافوق آن منظور است یا مثلا منظومه ائی غیر از منظومه شمسی؟!!)حل میشود که قرار است توسط جبرئیل پردار پیموده شود!!!آیا بهتر نیست روح القدس پردار در عالمی خیالی به محمد فرود بیاید،تا مشکلی بدین سترگی از سر راه ارتباط خدا با محمد برداشته شود.این فرشته فعال وحی اتفاقا کارها را خراب کرده است وسئوال از شما ست که چرا زمانی به شکل انسان بر مریم ظاهر میشود واصلا چه ضرورتی دارد که حتما به شکل پردار بر محمد ظاهر شود.انصافا مشکل آیات توحید ومعاد وتناقضات ومشاهده اتفاقاتی که قرار است در روز قیامت ،بعدها وتازه اتفاق بیفتد!!!از ثمرات عظیم وبهت آور این تئوریست که پیامبر را قادر ساخته به مشاهده سمعی ،بصری وشمی وذوقی ولمسی واقعه نائل بشود…عجبا چه معضل مردافکنی بوده تصور وتبیین آن وقایع اگر مفسری سابقا متوجه این دقیقه نبود ه ونمیشد.متلاشی شدن کوهها چون پشم زده،بار نهادن شتران آبستن وسوختن آب و…تبدیل شدن مشرکان به خوک ودر هم پیچیدن آسمان وزمین ،یعنی که قرار است محشرکبری در همین زمین خودمان بر پا شود؟!!…انصاف باید داد که قبل از معبرین ،کارخود مفسرین آینده را چقدر این تئوری هموار ساخته است.فرموده ائید به تعداد خلایق ،راهای رسیدن به خدا وجود داردودکتر سروش فقط از زنبور اسم برده(ای کاش خود شما تعدادی از آن راهها را اسم می بردیدکه از چشم سروش به ادعای شما غایب بوده است؛به نظر میرسد راههای پی بردن به خدا وبعدا درد دل والتماس وپرسش از درگاه او ،غیر از پدیده وحی برای پیامبران ودریافت آموزه وپیام از غیب باشد ودکتر سروش خطائی وقصوری در اینمورد مرتکب نشده است.اما وهزار اما ،آقای جامی با تبختری ساده انگارانه که ویژه تفکر خاص شماست (نقد برای شما ونسیه برای دیگران) برنکته ائی مهم انگشت نهاده وبا ادعای تمام نوشته ائید:کتابهای پیامبران دیگرهمه به دست پیروان آنها نوشته شده وهمه آنها از نوع کتابت وحی نیست.در اینجا سئوالی مطرح میشود،وجدانا مگر کتابت وحی ما هم با توجه به امی بودن پیامبر،غیر از اینست که توسط پیروان نوشته شده است وبنابراین همگی ساکنان یک کوئیم واین کتاب پس از عبور از دوران حاکمیت دوخلیفه بعداز محمد ودر زمان عثمان گرد آوری شده وچشم محمد هیچوقت به تولد این نوزاد روشن نشده است.منتها چقدر آقای جامی قدرت سیاسی را درانتخاب وجمع آوری متن مقدس دخیل میدانند واصلا دخل وتصرفهای انجام گرفته در آن را چشم پوشی میکنند، بماند. بله ،کهعیص ؛این رمزی است ،بین خدا ورسولش!!!(واصلا بی خیال مردمان عصر جاهلیت که قرار بوده ،پیام وحی به آنها ابلاغ بشود)بنابراین سئوال خود شما که چرا خنده همسر ابراهیم عینا در تورات وقرآن آمده،باید خود شما را هوشیار ساخته باشد که کاتبین به تبعیت از قدرت سیاسی عصر چیزهائی را از کتب پیشینیان عینا برداشته ودر قرآن آورده باشند ودکتر سروش در مقاله انجیل وقرآن در نقل وقول از باکرگان غیر مستقیم اشارتها کرده اند وعجبا که قرآن وتفسیر آن به شیوه گذشتگان هنوز که هنوز است شما را اقناع می کندوبرای خندیدن به ریش بشر فعلی واستهزاء عقل بشر عصر اینترنت کافیست%
متاسفانه نه آن «نظریه» عبدالکریم سروش، نظریه به مفهوم علمی است و نه این نقد استاندارد است. این نوشته چیزی نیست، جز روایت خواندن یک کتاب. نقد علمی، از جمله، با نقل قولهای آشکار، متعدد و جامع برای نشان دادن دیدگاههای نویسندهای شناخته میشود که کتاب او در بوته نقد قرار گرفته است، نه گفتن صرف آنچه از خواندن کتاب یا دیدگاههای نویسنده فهمیدهایم.
فارغ از بحث و نقدی که به متن نظریهٔ سروش هست و توی مقولهٔ درون دینی است، اهمیت نظریهٔ سروش در باز کردن گرهٔ دین برای کار کردن در دنیای مدرن هست. با نظریهٔ سروش راه برای انعطاف دین در چالشهای عملی و نظری که باهاش مواجهه باز میشه. البته این باعث میشه که تفسیر دین هم به فراخور گل و گشاد بشه ولی بهرحال فارغ از این دست مباحث این نظریه کمک بزرگی در جهت این انعطاف هست (و التبه مخالفین بسیاری در حوزهها و حجرهها خواهد داشت).
یادت به خیر استاد مهدی موذن جامی دانشگاه کردستان بین سال های ۷۱ تا ۷۵ چه کلاس باحالی داشتی
چقدر طولانی و تکرار تکرار تازه پخش اول بود.
ایا پیامبر بر تعبیر رویاهای خود توانا بوده و ایا پیام مندرج در رویا را دریافته است ؟
اگر دریافته است چرا پیام را در اختیار خلق قرار نداده و آن را به ظهور معبر یا معبرانی در آینده واگذاشته است ؟!
باور و ایمان مذهبی مانند یک بیماری لاعلاج روحی است. با هیچ استدلالی درست نمی شود.
آقای محترم یکی دو متر از این حصار ذهنی خودت دور شو بلکه دنیا رو بهتر ببینی. سفر کن! با فرهنگ ملل دیگر آشنا شو. ببین چگونه انسانها در باورهای عجیب و غریب خود غوطه می خورند و آن را حق مطلق فرض می کنند بلکه متوجه این مصیبت خود بشوی.
بنظر میاد شما اصلا نفهمیدى سروش چى گفته. او از بیان اینکه قرا’ن ریاى پیامبر هست اینه که باید مطالب قران رو مثل ریا به فونثتین صورت سمبلیک تعبیر کرد و نه عین واقعیت. این خیلى هم منطقى مینماید. براى تک تک پرگرف هاى شما جواب هست ولى حالش نیست همه رو بنویسم. آنچه معلومه اینه که شما همه ى مطالب ایشان رو نخوندى یا نفهمیدى.
بالاخره آنهایی که به آسمانی بودن قران اعتقاد دارند باید بگویند که ارتباط پیامبر با خدا چطوری صورت میگرفته. آیا خداوند کلماتی رو عینا به پیامبر میداده و پیامبر اونها رو طوطی وار ادا میکرده (مثل ضبط صوت) یا اینکه معانی به ذهن پیامبر الهام میشده و پیامبر اونها را به کلمات خودش بیان میکرده یا اینکه چیزهایی رو بصورت رویا میدیده و با کلام خودش بیان میکرده یا ….
این وحی که فقط سه بار با فواصل چند صد ساله فقط در این نقطه خاور میانه نازل شده تا به امروز در افغانستان روزی نیستکه که عده ای در راهش کشته نشوند . من به نتیجه اش میاندیشم نه به نحوه نذولش .
با سلام. نوشتهای است خوب با نثری شیوا. اما بحث در مورد قران قدمت ۱۴۰۰ ساله دارد. تا آنجا که من میدانم قدیمترین قران موزه تاشکند حدود ۱۴۰ سال پس از پیامبر است. قران پیدا شده در دانشگاه بیرمنگام ۱۹ سال قبل از تولد پیامبر است. واقیعت این است که ما نمیدانم قران در چه زمانی و به دست چه کسانی نوشته شده است. بنا بر این چه فرقی میکند که کسی بگوید قران رویا بوده. هر کسی میتواند هر نظری داشته باشد همانند تفسیر آیات قران که بستگی به مفسر دارد. یکی قران میخواند و عرفانی میشود، و یکی با تفسیر قران آدم کش میشود. هیچ کس نمیتواند بگوید که تفسیر عارف از قران درست و تفسیر آدم کش غلط است. در قرن ۲۱ این کتب درمانی برای درد بشر نیستند.
حقیقت نبوت یک امر غیبی است از مقولات لا یدرک و لایوصف است از آثار نبوت و مدعی نبوت که دارای معجزه است می توان پی برد که چه انسانی دارای نبوت است
مطلب دیگر این که نظریه سروش در این خصوص نه علم است و نه علمی بلکه اگر آن را در حد توهم ندانیم در حد تخیل است
مطلب دیگر اینکه علم بما هو علم اگر نافع نباشد به درد بشریت نمی خورد تا چه رسد به مطالبی که علمی نیست و ظن و خیال است این گونه مطالب که اصلا پس بهتر است انسان عاقلانه و عادلانه رفتار کند گرچه انسانها مختارا که هر گونه عمل کنند
جناب
به جشن دیر وارد شدید
دیدگاهها بستهاند.